جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

عصمت پیامبر گرامی (ص)


عصمت پیامبر گرامی (ص)
مصونیت و پیراستگی پیامبر از خلاف و خطا، بسان دیگر پیامبران دارای مراحل سه‏گانه است، و این مراحل عبارتنداز:
- مصونیت مطلق (عمدی و سهوی) در تبلیغ شریعت.
- عصمت از خلاف و گناه در رفتار و گفتار.
- پیراستگی از خطا و لغزش در جریانهای عادی.
● پیامبر اسلام و پیراستگی از گناه‏
گذشته از آیات فراوانی كه بر عصمت همه پیامبران از گناه دلالت دارند، می‏توان از آیه ذیل مصونیت او را از گناه استفاده كرد:
«و ان كادوا لیفتنونك عن الذی اوحینا الیك لتفتری علینا غیره و اذاً لا تخذوك خلیلاً»
«آنان (مشركان) نزدیك بود كه با پیشنهاد خود، تو را از آنچه، به تو وحی كردیم، بفریبند، تا غیر آن را به ما نسبت دهی در این هنگام تو را دوست خود بر می‏گزیدند».
«و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن الیهم شیئا قلیلاً»
«اگر به تو ستواری نمی‏بخشیدیم، نزدیك بود كه مقدار كمی به آنان متمایل گردی» .
«اذا لا ذقناك ضعف الحیوهٔ وضعف الممات ثم لاتجد لك علینا نصیراً» (اسراء /۷۳-۷۵).
«در این صورت دو برابر مجازات (مشركین) در زندگی دنیا و دو برابر مجازات آنان در سرای دیگر را به تو می‏چشاندیم، آنگاه در برابر ما، یاوری پیدا نمی‏كردی».
مفسران درباره علت نزول آیات، شأن نزولهای گوناگونی نقل كرده‏اند كه بسیاری از آنها به خاطر مكی بودن آیات، صحیح و استوار نیست، تنها شأن نزولی كه با زمان نزول آنها تطبیق می‏كند، همان است كه ابی حفص «صائغ» از امام باقر (ع) نقل می‏كند كه قریش به پیامبر پیشنهاد كردند كه آنها خدای او را یك سال بپرستند مشروط بر این كه پیامبر نیز بتان قریش را به همین اندازه پرستش نماید.
اختلاف شأن نزولها در مفاد آیه تأثیری ندارد آنچه مهم است این است كه در آیه «ولو لا ان ثبتنناك لقد كدت تركن الیهم» دقت كافی انجام دهیم و برای توضیح دلالت آیه نكاتی یادآور می‏شویم:
- برخی از كوته نظران خواسته‏اند آیه را گواه بر عدم عصمت پیامبر بگیرند، در حالی كه از نظر محققان آیه از دلائل نقلی عصمت او می‏باشد، و در حقیقت، باریك بینان و ژرف نگران از درختی كه در نظر مخالفان تلخ است میوه شیرین چیده و خلاف مقصود آنان را استخراج كرده‏اند.
- لازم است در تعیین فاعل فعل «كادوا» كه ضمیر متصل «و ان كادوا لیفتنونك» از آن حاكی است، دقت كنیم ظاهر آیه نشان می‏دهد كه مقصود از ضمیر «كادوا» همان مشركان است و فاعل «لیفتنونك» نیز از آن حاكی می‏باشد، و روی هم رفته مفاد آیه این است: مشركان نزدیك شدند كه او را بفریبند، و در این آیه سخنی از نزدیك شدن پیامبر (ص) به میان نیامده است .
- آیه «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن الیهم شیئاً قلیلاً» از دو جمله كه یكی شرط (ثبتناك» و دیگری جزا (لقد كدت تركن) تشكیل یافته است و لفظ «لولا» در زبان عرب، معادل «اگر نبود» (یا اگر نه این بود) در زبان فارسی است در این صورت مفاد آیه این است اگر نه این بود كه تو را ثابت قدم نگه داشتیم، نزدیك بود كه به آنها متمایل شوی، ولی تثبیت الهی مانع از تحقق نزدیكی شد، نه تنها میل و انعطافی از تو سر نزد، بلكه به آن هم نزدیك نشدی.
- این ثبیت الهی، جز تثبیت در مرحله فكر و اندیشه، آنگاه در مرحله عمل و رفتار چیزی نیست؛ یعنی لطف الهی آنچنان شامل حال او گردید كه قرب به مشركان و سازش با آنها درباره پرستش بتان آنها، نه در ذهن و اندیشه او جوانه زد و نه در خارج جامه عمل پوشید.
و تثبیت به این معنی جز عصمت و «تسدید» پیامبران به وسیله روح القدس و غیره چیز دیگری نیست.
- باید توجه داشت كه این تثبیت به یك مورد و دو مورد اختصاص ندارد، بلكه پیوسته شامل حال او می‏باشد زیرا همان جهت كه سبب شد خدا به پیامبر در این مورد خاص، استقامت قدم و استواری گام بخشد، در دیگر موارد نیز وجود دارد، و جهتی ندارد كه در یك مورد او را تثبیت كند و در مراحل دیگر او را به خود واگذارد.
- تثبیت الهی آنچنان نیست كه عنان اختیار و آزادی را از كف برباید و دیگر، پیامبر تثبیت شده نتواند بر خلاف آن كاری صورت‏ندهد بلكه با این وضع می‏تواند یكی از دو طرف كار را برگزیند برای بیان این جهت در آیه سوم می‏فرماید:
«اذا لا ذقناك ضعف الحیوهٔ وضعف الممات ثم لا تجدلك علینا نصیراً»
«در این موقع دو برابر عذاب (مشركان) را در زندگی این جهان و جهان دیگر به تو می‏چشانیم، آنگاه در برابر ما یاوری پیدا نمی‏كردی».
با توجه به این نكات روشن شد كه نه تنها مفاد آیه در كام «عدلیه» كه عصمت را حالت لازم در پیامبران می‏دانند، تلخ نیست، بلكه بسیار شیرین و نوید بخش است و آن این است كه: خداوند پیامبر خود را به خود او واگذار نمی‏كند و در لغزشها و سراشیبی‏ها به او تثبیت و استواری می‏بخشد و او را از قرب و نزدیك شدن به گناه (تا چه رسد به خود آن) باز می‏دارد.
و در حقیقت، جمله «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن» بسان «ولولا فضل الله علیك و رحمته لهمت طائفهٔ ان یضلوك»(نساء /۱۱۳) است جز این كه آیه مورد بحث مربوط به تثبیت در برابر گناه و آیه دوم مربوط به صیانت پیامبر از لغزشهای سهوی و غیر عمدی است و با صرف نظر از این تفاوت شیوه بیان و نحوه دلالت در همه‏یكسان است و هم اكنون در بحث بعد كه پیرامون پیراستگی پیامبر از خطا است گفتگو می‏كنیم، و پیرامون آیه توضیح كافی خواهیم داد.
● پیراستگی پیامبر (ص) از خطا و اشتباه‏
مصونیت پیامبر از خطا واشتباه در امور زندگی و جریانهای عادی از جمله مسائلی است كه در علم كلام پیرامون آن بحث و گفتگو شده و اقوال فراوانی درباره آن به چشم می‏خورد، در این مورد، خرد برای حفظ «اعتماد مردم» به گفتار و رفتار پیامبر (ص) مصونیت را یك حالت لازم و شرط حتمی تلقی می‏كند:
خطا و اشتباه در غیر تبلیغ دین به دو صورت متصور است:
الف - خطا در انجام وظیفه مذهبی اعم از فردی مانند اشتباه در ركعات نماز و یا اجتماعی مانند كشتن فرد بی گناه.
ب - اشتباه در امور روزانه زندگی.
مسأله جلب اعتماد مردم كه عامل مهم در پیشرفت مقاصد پیامبران است ایجاب می‏كند كه پیامبران در قسمت عمل به وظائف مذهبی اعم از فردی و اجتماعی مصون از اشتباه باشند، زیرا اشتباه در این قسمت كم كم سبب می‏شود كه مردم در تعالیم و گفته‏های آنان به دیده شك و تردید بنگرند و با خود چنین بیندیشند:
«وقتی پیامبر در عمل به وظائف، اشتباه و خطا می‏كند، از كجا معلوم كه در بیان تعالیم دچار اشتباه نشود؟» .
این اندیشه ایجاب می‏كند كه پیامبران در كارهای عادی و جریانهای روزمره نیز از اشتباه و خطا مصون باشند، زیرا اشتباه در این مورد از اعتماد مردم می‏كاهد و سبب می‏شود كه مردم به تعالیم او از دیده دیگری بنگرند.
اشتباه نشود! ما نمی‏گوئیم اشتباه در امور زندگی ملازم با اشتباه در بیان وظائف و تعالیم است زیرا چه بسا ممكن است مردی از جانب خدا در قسمت دوم مصونیت داشته باشد ولی در امور عادی دچار خطا و لغزش گردد و تفكیك میان این دو كاملاً صحیح و پابرجاست.
این تفكیك برای دانشمندان كاملاً امكان‏پذیر است، ولی روی سخن در اینجا با افراد دیگر است كه نمی‏توانند به این نوع از مسائل با دیده تفكیك بنگرند، بلكه همه را به یك چوب می‏رانند و وجود شك و تردید یا خطا و خلاف در زندگی روزمره خود، موجب جوانه زدن شك در دیگر امور مربوط به پیامبر می‏شود.
خداوند برای پیشرفت مقاصد بعثت، باید پیامبران را با مصونیت و پیراستگی كامل مجهز سازد، تا از این جهت اعتماد صددرصد مردم را به آموزگاران وحی جلب نماید و در نتیجه هدف و مقصد بعثت كه تربیت و گرایش مردم است جامعه عمل بپوشد.
لذا امام ششم در روایتی می‏فرماید:
«روح القدس تحمل النبوه و روح القدس لاینام ولا یغفل ولا یلهور ولا یسهو:روح القدس حامل نبوت است، او نمی‏خوابد و غفلت نمی‏كند و از او اشتباهی رخ نمی‏دهد» ۱
تا اینجا با داوری خرد در مسأله تجویز خطا و سهو بر پیامبران آشنا شدیم اكنون وقت آن رسیده است كه با منطق قرآن در این مورد نیز آشنا شویم، طبعاً منطق هر دو یكسان بوده و كوچك‏ترین اختلافی میان آن دو نخواهد بود.
● قرآن و خطا و سهو پیامبران‏
از آیه زیر می‏توان مصونیت پیامبر الهی را از اشتباه و سهو استفاده كرد:
«ولولا فضل الله علیك و رحمته لهمت طائفهٔ منهم ان یضلوك و ما یضلون الا انفسهم و ما یضرونك من شی‏ء و انزل الله علیك الكتاب و الحكمهٔ و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله علیك عظیماً» (نساء /۱۱۳).
«اگر كرم و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از آنان تصمیم می‏گرفتند كه تو را گمراه كنند، و آنان جز خویش كسی را گمراه نمی‏سازند(و در پرتو همین رحمت) هرگز ضرری به تو نمی‏رسانند، خدا آنچه را كه تو نمی‏دانی به تو آموخت و كرم خدا در حق تو بزرگ است».
مفسران در شأن نزول آیه، جریانهای مختلفی یاد كرده‏اند كه نقل آنها مایه گستردگی سخن است؛ در اینجا ما یكی را به عنوان نمونه ذكر می‏كنیم:
زره فردی از صحابه پیامبر به سرقت رفت صاحب آن به یك نفر از طائفه «بنی ابیرق» ظنین شد، سارق وقتی متوجه خطر شد، زره را به خانه یك نفر یهودی انداخت، و از قبیله خود خواست كه نزد پیامبر بر پاكی او گواهی دهند و وجود زره را در خانه یهودی گواه بر برائت او گیرند، در این شرائط «سارق» تبرئه شد و یهودی متهم گردید، خدا پیامبر خود را از جریان آگاه ساخت و آیه یاد شده به ضمیمه آیه‏ای كه یادآور می‏شویم، فرود آمد.
خواه این شأن نزول صحیح باشد یا نباشد، بالأخره از مجموع شأن نزول‏هائی كه در این مورد نقل شده است، استفاده می‏شود كه پیامبر در آستانه داوری بر خلاف واقع (از روی خطا) قرار گرفته بود، و گروهی با صحنه سازی می‏خواستند پیامبر را فریب داده و ظواهر قضیه را به رخ پیامبر بكشند تا وی بر خلاف حق حكم نماید، ولی خداوند او را از خطا و اشتباه حفظ و صیانت نمود و آن این كه پرده از چهره حقیقت برداشته و چیزی را كه او نمی‏دانست به او آموخت و كرم خدا نسبت به پیامبر بزرگ است؛ اكنون باید ببینیم چگونه آیات مورد بحث بر مصونیت پیامبر (ص) از خطا گواهی می‏دهد.
در آیه مورد بحث سه جمله باید مورد توجه قرار گیرد:
الف: «و انزل الله علیك الكتاب و الحكمهٔ».
ب: «و علمك ما لم تكن تعلم».
ج: «و كان فضل الله علیك عظیماً».
جمله نخست ناظر به مبانی داوری اوست و آن كتاب و سنت (حكمت) می‏باشد. آگاهی از این دو منبع وسیع تشریع، مایه مصونیت در احكام كلی الهی می‏گردد و در نتیجه پیامبر در تبیین احكام خدا هرگز دچار اشتباه و لغزش نمی‏گردد زیرا آنچه بشرتا روز رستاخیز به آن نیاز دارد در این دو منبع وارد شده است ولی روشن است كه علم به قوانین كلی، مایه مصونیت از اشتباه در موضوعات، و جزئیات، و به اصطلاح در تطبیق آن كلیات بر موارد خود، نمی‏گردد بلكه برای مصونیت از اشتباه، به چیز دیگری نیاز دارد.در همان مورد شأن نزولی كه پیامبر در آستانه داوری بر خلاف واقع قرار گرفته بود، و خداوند او را از لغزش حفظ كرد، او از تمام احكام كلی الهی آگاه بود - مع الوصف - علم به كلیات، موجب مصونیت او نگردید بلكه این علم به ضمیمه امر دیگر، به او مصونیت داد و این امر دوم همان است كه در جمله دوم وارد شده است آنجا كه می‏فرماید:
«و علمك ما لم تكن تعلم: چیزی را كه نمی‏دانستی به تو آموخت» این كدام علم است كه پیامبر نمی‏دانست و خدإ؛ّّ به او آموخت؟ آیا علم به احكام كلی الهی است كه در كتاب و سنت آمده است، یا مقصود علم به واقعیات و خصوصیات وقایع و جریانها است؟ شكی نیست كه احتمال نخست كاملاً بی‏اساس است زیرا علم به كلیات احكام كلی در جمله پیشین به روشنی بیان گردید، دیگر نیازی به تكرار و تأكید نیست و هیچ كس احتمال نمی‏دهد كه پیامبر الهی، از احكام شریعت خود بی‏اطلاع باشد، تا زمینه تأكید فراهم گردد.
مقصود از این جمله همان احتمال دوم است یعنی پرده از چهره واقعیات برداشت و او را در جریان توطئه برلغزاندن پیامبر، و وارد آوردن تهمت بر یك بی گناه قرار داد و این همان است كه در آیه دیگری كه در این رابطه نازل گردیده با جمله «بما اریك الله» بیان گردیده است چنانكه می‏فرماید:
«انا انزلنا الیك الكتاب بالحق لتحكم بین الناس بما اریك الله ولا تكن للخائنین خصیماً»
در این آیه برای داوری پیامبر (ص)، دو اصل بیان گردیده است:
- «انزلنا الیك الكتاب: كتاب را بر تو فرو فرستادیم».
- «بما اریك الله: به سبب آنچه كه به تو ارائه نموده است».
و «با» در كلمه «بما» به معنای «سببیت» است یعنی: خداوند كتاب را برای تو فرستاد تا در سایه آن به ضمیمه آنچه كه از حقائق برای تو ارائه كرده است، داوری نمائی و هرگز نلغزی.
بنابراین، پیامبر گرامی گذشته از علم به كتاب و سنت، با علم و آگاهی خاصی مجهز است كه از آن در دو آیه قبل گاهی با جمله «و عملك ما لم تكن تعلم» تعبیر آورده است .
و گاهی آن را با جمله «بما اریك الله» بیان كرده است .
برای ان كه تصور نشود كه این نوع مصونیت، مخصوص به یك مورد یا در خصوص داوری است و باب اشتباه به روی پیامبر (ص) در موارد دیگر باز است، خداوند در آیه مورد بحث جمله سوم را می‏آورد و می‏فرماید:
«كان فضل الله علیك عظیماً: كرم خدا بر تو بسیار بزرگ است».
جایی كه خداوند چیزی را بزرگ بشمارد، باید حساب آن را از چیزی كه ما بزرگ می‏نمائیم، جدا كرد، فضل و كرم بزرگ نشانه آن است كه پیامبر گرامی در مسیر زندگی در قضاوتها و داوریها، در معاشرتها و برخوردها از خطا و لغزش مصون می‏باشد.
خلاصه: به خاطر مصلحتی كه در امر رسالت نهفته است و برای این كه پیامبر اسوه و الگو و سرمشق امت است، باید در مسیر زندگی به گونه‏ای باشد كه امت درباره او احتمال اشتباه و خطا ندهد تا در مسأله اطاعت از رفتار و گفتار او، دچار سرگردانی و دو دلی نباشد.
● دلائل مخالفان‏
مخالفان عصمت پیامبر اسلام در مرحله خلاف و گناه و یا مصونیت او از خطا و لغزش با یك رشته آیات و احادیثی استدلال كرده‏اند، و از این طریق اذهان ساده لوحان را نسبت به اصل عصمت مشوش ساخته‏اند، برای تكمیل مطلب باید مجموع دلائل آنان مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
نخست آیات را وارد بحث می‏كنیم آنگاه به توصیح پاره‏ای از روایات می‏پردازیم.
- اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی كنی...
خدا پیامبر رابا یك رشته «قضایای شرطیه» مورد خطاب قرار می‏دهد و می‏فرماید:
«ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذی جاءك من العلم مالك من الله من ولی ولا نصیر» (بقره /۱۲۰)
«اگر از هوی و هوسهای آنان (اهل كتاب) پس از آنكه آگاه شدی پیروی كنی، از جانب خدا برای تو، حامی و یاوری نیست».
در همین سوره در آیه ۱۴۵ همین مضمون نیز وارد شده جز این كه در آخر آیه به جای «مالك من الله»... جمله «انك اذا لمن الظالمین» آمده است و در سوره رعد آیه ۳۷ آیه نخست بدون كم و زیاد وارد شده جز این كه به جای «ولا نصیراً» كلمه «ولا واق» آمده است .
این آیات و مشابه آنها كه هم اكنون یادآور می‏شویم، كوچك‏ترین گواه بر نفی عصمت نیست زیرا:
این آیات به صورت قضیه شرطیه وارد شده و یك چنین قضایایی هرگز گواه بر تحقق شرط (پیروی از هوی و هوسها) نیست، بلكه با پیراستگی كامل شخص نیز سازگار است .
این گونه گزارشها به صورت قضایای شرطیه گواه بر آن نیست كه روزی طرفین آن محقق می‏گردد؛ خداوند به پیامبر خود می‏گوید:
«ولئن شئنا لتذهبنّ بالّذی اوحینا الیك ثم لا تجدلك به علینا و كیلاً» (اسراء /۸۶)
«اگربخواهیم آنچه را كه بر تو وحی كردیم از تو می‏گیریم و هرگز مدافعی بر خود پیدا نمی‏كنی».
در حالی كه خدا از تعلق مشیت وی برگرفتن وحی از پیامبر به صورت قضیه شرطیه سخن می‏گوید، همگی می‏دانیم كه چنین مشیتی هرگز انجام نخواهد گرفت. بلكه خدا به وسیله پیامبر (ص) خود، شریعت خویش را تكمیل خواهد نمود.
این گونه آیات كه خدا پیامبر خود را به صورت قضیه شرطیه تهدید و توبیخ می‏كند، بیش از آن است كه در این منعكس گردد فقط دو آیه دیگر را متذكر می‏شویم آنگاه به بیان نكته این گونه خبرها می‏پردازیم.
«ولقد اوحی الیك والی الذین من قبلك لئن اشركت لیحبطن عملك و لتكونن من الخاسرین» (زمر /۶۵).
«بر تو و بر كسانی كه پیش از تو بودند وحی كردیم كه اگر شرك بورزی عملهای نیك تو حبط و بی‏اثر می‏گردد و از زیانكاران می‏باشی».
«ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لا خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منكم من احد عنه حاجزین» (حاقه /۴۴-۴۷).
«اگر او سخن دروغی را به ما نسبت دهد وی را با قدرت می‏گیریم، و رگ حیات او را قطع می‏كنیم، و كسی ازشما مانع از این كار نمی‏شود».
همه این اخبار و گزارشها كه به صورت «اگر» وارد شده دلیل بر تحقق طرفین نمی‏گردد تا با مسأله عصمت منافاتی داشته باشد. تنها سؤالی كه در اینجا باقی است این است كه هدف از طرح این گونه احكام شرطی كه هیچ گاه عملی نمی‏گردد چه بوده است در این جا می‏توان از میان نكات متنوع به دو نكته اشاره كرد:
- این قضایا ناظر به طبیعت انسانی پیامبران است كه صدورگناه و خلاف را از آنان كاملاً ممكن می‏سازد، پیامبر طبیعت مافوق انسانی و بشری ندارند كه بر عصیان و گناه قادر و توانا نباشند بلكه از آن نظر كه انسانند، بسان افراد دیگر در معرض لغزشها و توبیخها می‏باشند و اگر مشمول عنایت الهی (عصمت) نشوند، تحقق گناه از آنها كاملاً مترقب خواهد بود؛ این تنها عنایت ربانی است كه با افاضه عصمت، صدور گناه رابه صورت «محال عادی» در می‏آورد و بر آنها قداست و طهارت می‏بخشد.
این بخش از آیات ناظر به جنبه‏های بشری آنان می‏باشد و در این قلمرو، عصمت و مصونیتی مطرح نیست و اگر پیامبران مصون و پیراسته‏اند به خاطر نیم دیگر از شخصیت آنها است كه آنان را به صورت موجودی الهی در می‏آورد كه هرگز از در مخالفت وارد نمی‏شوند.
- این آیات همگی جنبه «تربیتی» دارد و هدف تعلیم دیگران است در قالب خطاب به پیامبر گرامی، و این نوع خطابهای حاد و تند نه تنها تعصب جاهلی و عناد و نادان را تحریك نمی‏كند بلكه او را به پذیرش این تعالیم تحریك و تشویق می‏نماید و با خود چنین می‏اندیشد جائی كه پیامبر با آن عظمت در صورت صدور خلاف و گناه به توبیخ و كیفر محكوم می‏شود، تكلیف من جاهل روشن است .
یكی از راههای تربیت صحیح تفهیم حقیقت در ضمن گفتگو درباره دیگران است و در این مورد در زبان عرب می‏گویند: «ایاك أعنی واسمعی یا جارهٔ» و در زبان فارسی می‏گویند: «به در می‏گویم تا دیوار بشنود!».
كسانی این نوع خطابها را دستاویز اندیشه‏های كج خود قرار می‏دهند با الفبای قرآن آشنا نمی‏باشند و از اصول تربیت صحیح ناآگاه هستند و با توجه به این اصل، هر نوع تصور نادرست، پیرامون عصمت حضرت رسول كاملاً برطرف می‏گردد.
با توجه به این اصل، هدف بسیاری از آیات كه دستاویز برای نافیان عصمت شده است روشن می‏گردد و برای تكمیل مطلب بخشی از این آیات را می‏آوریم:
- مسلمانان مدتی به سوی بیت‏المقدس نماز می‏گزاردند سپس روی مصالحی دستور آمد كه به سوی كعبه نماز گزارند، در این موقع مسأله تغییر قبله جنجالی میان یهود و منافقان بر پا كرد كه آیات قرآن و احادیث از آن حاكی است. قرآن با قاطعیت هر چه تمامتر بر ایرادهای نا آگاهان از علل تشریع پاسخ می‏گوید آنگاه رو به پیامبر می‏كند و می‏فرماید:
«الحق من ربك فلا تكوین من الممترین (بقره /۱۴۷): حق، از برای پروردگار تو است؛ پس هیچ شكی به دل راه مده!» .
قرآن مسأله الوهیت مسیح را ابطال می‏كند و تولد او را از مریم با كره، بسان آفرینش آدم از خاك می‏داند كه هیچ كدام گواه بر «فرزند بودن» آنها نسبت به خدا نیست آنگاه رو به پیامبر می‏كند و می‏فرماید:
«الحق من ربك فلا تكن من الممترین (آل عمران /۶۰) فرمان و سخن خدا حق است، هرگز در این مورد شك و تردید به خود راه مده!»
پیامبر كه جهان غیب برای او به صورت شهود در آمده و فرشته وحی را دیده و سخن او را شنیده و آیات خدا را در شب معراج مشاهده كرده، هرگز شك و تردید به خود راه نمی‏دهد، هدف تذكر دیگران است كه هرگز فریب سخنان پوچ دیگران را نخورند و خود را در آتش شك نسوزانند.
- خداوند در مسأله قضاوت درباره فردی كه تفصیل آن در دلائل عصمت پیامبر از خطا و لغزش گذشت پیامبر خود را چنین خطاب می‏كند:
«ولا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لا یحب من كان خوانا اثیماً» (نساء /۱۰۵ - ۱۰۷).
«از آنها كه به خود خیانت كرده‏اند دفاع مكن، خداوند افراد خیانت پیشه و گنهكار را دوست نمی‏دارد».
«انا انزلنا الیك الكتاب بالحق لتحكم بین الناس بما اریك الله ولا تكن للخائنین خصیماً»
«كتا را به حق بر تو فرستادیم تا میان مردم به آنچه كه پروردگارت ارائه كرده داوری كنی، هرگز حامی افراد خائن مباش!»
این نوع خطابها به خاطر هدایت گروهی است كه رك گوئی را تحمل نمی‏كنند و زبان حال آنان این است كه انتقاد خوب است اما از دیگران! از این جهت بهترین راه سخن گفتن با این طائفه، سخن گفتن طی «حدیث دیگران» است حدیث دیگران هر چه هم تلخ و زهرآگین باشد چون درباره دیگران است واكنش حاد و تندی نخواهد داشت .
پیامبر در مسأله زره مسروقه، ناچار بود كه طبق ظواهر داوری كند و هرگز نه از خائنی دفاع كرد و نه طرفدار خائنی بود، این ضوابط قضائی است كه گاهی با واقع تطبیق نمی‏كند و در نتیجه حق پایمال می‏گردد لذا خداوند فوراً پیامبر را در جریان واقع قرار داد«بما اریك الله» و خطایی از او سر نزد!
ولی خداوند برای سركوبی گروهی كه عالمانه به سود خائنی گواه داده بودند به پیامبر خود خطاب می‏كند تا آنان حساب خود را دانسته باشند.
- خداوند در سوره اسراء فرمانهای حكیمانه‏ای دارد كه ما از آنها به عنوان «منشور جاوید» یاد كردیم و این فرمانها با مضمون واحدی آغاز و پایان یافته است .
آنجا كه می‏فرماید:
«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً (اسراء /۲۲): با خدا، خدای دیگری قرار مده كه مذموم و یاور می‏شوی».
و در پایان «منشور» می‏فرماید: «ولا تجعل مع الله الها اخر فتلقی فی جهنم ملوما مدحورا (اسراء /۳۹): با خدا، خدای دیگری فراز مده كه سرزنش و رانده شده در جهنم می‏افتی».
تحلیل این نوع خطابها و دستورها در همگی یكی است و همگی ناظر به یكی و یا دو جهت است:
- صدور هر نوع خلاف و گناه از فرد معصوم از آن نظر كه انسان است كاملاً ممكن و مترقب می‏باشد و این نوع خطاب ناظربه این ویژگی است نه از آن نظر كه او معصوم و پیراسته از گناه می‏باشد.
- مورد خطاب در ظاهر، پیامبر است ولی مخاطب واقعی امت او است و این نوع سخن گفتن در میان تمام ملل جهان رائج است .
با توجه به این دو بیان و با توجه به این كه قسمتی از این آیات در این صفحات منعكس شده، نیاز به نقل آیات دیگر نیست .- هدف از طلب مغفرت‏ها چیست؟
قرآن در مواردی به پیامبر دستور می‏دهد كه از خدا طلب مغفرت نماید، و در برخی از موارد كلمه «ذنب» را نیز بر آن اضافه می‏كند مثلاً در سوره نساء آیه ۱۰۶ می‏فرماید:
«و استغفر الله ان الله كان غفوراً رحیماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاینده و رحیم است».
و در سوره غافر آیه ۵۵ می‏فرماید: «استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشی والابكار: برای گناهت طل مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثنای او، تنزیه كن».
و در سوره محمد (ص) فرمان می‏دهد كه هم بر خود و هم افراد با ایمان طلب آمرزش كند آنجا كه می‏فرماید:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنین و المؤمنات والله یعلم متقلبكم و مثویكم».
«بدان خدایی جز او نیست و بر گناهت و افراد با ایمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از كارها و حركات و سكنات شما آگاه است».
اكنون سؤال می‏شود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پیامبر اكرم وفق می‏دهد؟
پاسخ: آگاهی از مفاد این آیات با شناخت مسؤولیتهای پیامبران و این كه شخصیتهای بزرگ، مسؤؤلیتهای خطیرتری دارند، و از این جهت چه بسا ممكن است عملی از نظر خرد، در محیطی جرم و گناه شمرده شود، در حالی كه همان عمل نسبت به محیط دیگر دارای چنین حالتی نباشد، كاملا امكان‏پذیر است - و برای توضیح یادآور می‏شویم:
دستورهای الهی در واجبات و محرمات منحصر نمی‏شود، بلكه در كنار واجبات، مستحبات و در كنار محرمات،مكروهات نیز وجود دارد، واجب شرعی چیزی است كه باید انجام شود و ترك آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعی چیزی است كه باید ترك شود وانجام آن موجب عذاب است .
اما مستحبات و مكروهات در عین اینكه ترك، انجام آن، كیفر و موأخذه‏ای همراه ندارد، ولی گاهی شرائط به گونه‏ای می‏شود كه عقل و خرد آن را فرض و لازم می‏شمارد. البته این سخن نه به این معنی است كه مستحب، واجب و یا مكروه، حرام شرعی می‏گردند - زیرا حدود و احكام الهی هیچ گاه تغییر نمی‏پذیرند - بلكه هدف این است كه عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترك مكروه را لازم و ضروری تلقی می‏كند، و آن را در نزد خود یك نوع واجب قلمداد می‏نماید و اگر شخصی در آن شرائط به ندای خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارك اولی» و در نزد خرد، مذنب و گنهكار شمرده می‏شود؛ درست است كه انجام مستحبات و ترك مكروهات، مایه جمال و آرایش رفتار و كردار است، و مخالفت با آنها پی آمدی دربر ندارد،ولی گاهی خرد با توجه به یك رشته شرایط از قبیل علم و آگاهی بیشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤلیتهای خطیرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترك محرمات، لازم می‏شمارد و در صورت مالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران می‏داند.
برای روشن شدن این حقیقت (كه چه بسا رفتاری در محیط و شرائطی خاص، كار خوب و یا لااقل بی عیب تلقی می‏گردد ولی همان كار در شرائط دیگری عیب و مذموم شمرده می‏شود) دو مثال می‏آوریم:
- زندگی یك انسان بیابانی را در نظر بگیرید كه از آداب معاشرت فقط یك سری آداب بسیط و ضروری را می‏داند، چنین افرادی به حكم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانی دور می‏باشند و به خاطر همین دوری از تمدن نمی‏توان انتظار داشت كه آداب و رسوم انسانی را كاملاً رعایت كند در حالی كه از یك انسان شهرنشین، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار دیگری است اگر او در رفتار و كردار خود، ظرافت‏های اخلاقی را رعایت نكند، كاملاً توبیخ می‏شود و مورد نكوهش قرار می‏گیرد.
در میان شهرنشینان، انتظار از یك فرد درس خوانده و تحصیل كرده، غیر از انتظار از افرادی عادی و معمولی است همچنانكه انتظار از ساكنان بخشها و شهرها غیر از انتظار از ساكنان مراكز استانها است. بنابراین كارهایی كه افراد عادی انجام می‏دهند، اگر یك فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبیح و زشت شمرده می‏شود - ولذا - در محیطهای نظامی، یك لحظه تأخیر، یك سخن خشن، یك حركت نابجا، یك نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده می‏شود و انضباط نظامی ایجاب می‏كند كه فرد با تمام این ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل كند.
بنابراین هر چه مقام بزرگتر، و مسؤولیتها بیشتر باشد، تكالیف افزایش یافته و الزامات بیشتر می‏شود.
- حال عاشق دل بسته‏ای را در نظر بگیرید كه با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولی غفلت او در مورد علاقه هر چه هم كم باشد - حتی اگر در آن لحظه به كارهای ضروری خود برسد - جرم و گناه شمرده می‏شود، زیرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگی دارد و غفلت از او و توجه به غیر، از ارزش آن می‏كاهد و اگر چنین كرد، برای جبران، باید راه توبه را در پیش گیرد.
بنابراین اشتغال به كارهای ضروری از خوردن و آشامیدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشكال است، ولی آنگاه كه موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غیر او می‏شود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و یا مصیبت زده از اكل و شرب ،اعراض نموده و به مقدار بس ضروری كه حافظ رمق آنان است اكتفا می‏كنند.
با توجه به این مثالها می‏توان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را كه به معنای گناه است، تحدید كرد.
پیامبر گرامی به حكم آیات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانین الهی مصون و محفوظ می‏باشد، و هرگز واجبی را ترك نمی‏كند و یا حرامی را مرتكب نمی‏شود ولی وظائف عرفانی و اخلاقی او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترك محرمات) خلاصه نمی‏گردد و مقتضای عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبی ایجاب می‏كند كه در وجود او لحظه‏ای انقطاع رخ ندهد و شایسته‏تر را بر شایسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام روبوبی را به نحو اكمل رعایت كند، هرگاه او به مقتضای عنصر بشری در موردی موفق به رعایت این وظایف عرفانی نشد و شایسته را بر شایسته‏تر، مقدم داشت و لحظه‏ای به غیر مقام ربوبی پرداخت و در او نوعی انقطاع رخ داد، یك چنین اعمالی در این شرائط در منطق عرفان جرم و گناهی محسوب می‏شود كه استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازین كتاب و سنت، جرم و گناه نیست .
هرگاه شأن نزول برخی از این آیات و یا قرائنی كه در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گیرد، روشن می‏گردد كه استغفار به خاطر یكی از این امور بوده كه عرفان و معرفت فوق‏العاده نبوی ایجاب می‏كرد كه او كار را به صورت دیگری انجام دهد. این همان است كه در اصطلاح مفسران به آن «ترك اولی»می‏گویند.
اگر پیامبر گرامی در این آیات، به طلب مغفرت مأمور گردید، و یا پیامبران دیگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهیم و موسی همگی گویندگان كلمه «اغفر» شدند همگی به همین معنی هستند مثلاً :
حضرت نوح می‏گوید: «رب اغفرلی ولوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا» (نوح /۲۸): پرورگارا من و والدینم و آن كسی را كه وارد خانه‏ام می‏شود بیامرز».
حضرت ابراهیم می‏گوید: «ربنا اغفرلی ولوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب» (ابراهیم /۴۱):
بارالها! من و والدینم و مومنان را، روزی كه حساب برپا می‏شود، بیامرز».
حضرت موسی می‏گوید: «خدایا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».
پیامبر گرامی می‏فرماید: «سمعنا و اطعنا غفرا نك ربنا و الیك المصیر: شنیدم و اطاعت نمودم، خدایا خواهان مغفرت تو هستیم و به سوی توست بازگشت».
تمام این مغفرت‏ها، ناظر به جهتی است كه بیان گردید، و هر انسانی هر چه هم از نظر كار و كوشش و سعی و تلاش برای كسب رضایت خدا در درجه استوار و بس ستوده‏ای باشد وقتی عمل و كار خود را با آن مقام می‏سنجد، كار خود را شایسته مقام ربوبی ندنسته و به قصور خود اعتراف می‏نماید و پیوسته می‏گوید: «ما عبدناك حق معرفتك» .
مسلم در صحیح خود از فردی به نام مزنی نقل می‏كند كه پیامبر (ص) فرمود: «انه لیغان علی قلبی و انی لاستغفرالله فی الیوم ماهٔ مرهٔ ۲ پرده‏هایی بر قلب من هجوم می‏آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار می‏كنم».
مفسران حدیث در توضیح آن لطائفی را یاد كرده‏اند ك به حق ظریف و زیبا است. ۳
باز پیامبر طبق نقل مسلم در صحیح خود فرمود: «یا ایها الناس توبوا الی الله فانی اتوب الی الله ماهٔ مرهٔ» ای مردم به سوی خدا باز گردید، و من هر روز صد مرتبه توبه می‏كنم».
ما در گذشته در كتاب پرسشها و پاسخها این مطلب را به نوعی مطرح كرده و از آن پاسخ داده‏ایم برای تكمیل مطلب آن را به گونه‏ای در این جا می‏آوریم.
آیا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اینكه می‏دانیم پیامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هیچ گاه از آنها گناه صادر نمی‏شود، در عین حال در برخی از دعاهایی كه از آن بزرگواران رسیده است، دیده می‏شود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پیشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خویش شده‏اند.
مثلاً در دعای معروف «كمیل» علی (ع) به پیشگاه خدا عرض می‏كند:
«اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتك العصم.... اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء... اللهم اغفرلی كل ذنب ادنبته و كل خطیئهٔ اخطاتها».
«بار خدایا آن گناهان مرا كه رابطه‏ام را از تو قطع می‏كند ببخش بارالها هرگناه و خطائی كه از من سر زده همه را بیامرز!...»
آیا منور آنها از این تعبیرات، تنها مردم بوده كه طرز مكالمه با خدا و طریق طلب آمرزش را یاد بگیرند، و یا آنكه حقیقت دیگری در این نوع تعبیرات نهفته است؟
پاسخ : دانشمندان اسلامی از دیر زمانی به این ایراد، توجه داشت و پاسخهای گوناگون به آن گفته‏اند كه شاید روح همه آنها یك چیز باشد، و آن این است كه گناه و معصیت ، در اینگونه موارد، همه جنبه نسبی دارد، نه این كه از قبیل گناهان مطلق و معمولی باشد.
توضیح اینكه : در تمام امور اجتماعی ، اخلاقی، علمی، تربیتی و دینی انتظاراتی كه از افراد مختلف می رود همه یكسان نیست .
ما از میان صدها مثالی كه ممكن است برای روشن شدن این مطلب آورد، تنها به نمونه زیر اكتفا می‏نمائیم :
هنگامی كه عده‏ای برای انجام یك خدمت اجتماعی پیشقدم می‏شوند، و تصمیم می‏گیرند مثلاً یك بیمارستان برای مستمندان بسازند، اگر یك كارگر و فرد معمولی كه درآمدش برای مخارج خودش كافی نیست، مبلغ مختصری به این كار كمك كند، بسیار شایان تقدیر است ، اما اگر همین مبلغ را یك فرد بسیار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشایان تقدیر نیست، بلكه یك نوع نفرت و ناراحتی و انزجار نیز ایجاد می كند.
یعنی : همان چیزی كه نسبت به یك فرد ، خدمت قابل تحسینی محسوب می شد، از یك فرد دیگر، كارناپسندی شمرده می شود با آنكه ازنظر قانونی چنین شخصی به هیچ وجه مرتكب حرام و خلافی نشده است .
دلیل این موضوع، همان طوری كه در بالا تذكر داده شد، این است كه انتظاراتی كه از هر كس می رود، بسته به امكانات او است یعنی : عقل او، دانش او ، ایمان او، و بالاخره قدرت و توانائی او است.
ای بسا كاری كه انجام آن از یكنفر ، عین ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده می‏شود، اما از فرد دیگری عین بی ادبی، خیانت، خلاف صمیمت ، و كوتاهی دربندگی و اطاعت محسبوب می‏گردد.
اكنون با توجه به این حقیقت ، موقعیت پیامبران و امامان را در نظر بگیریم و اعمال آنها را با آن موقعیت فوق‏العاده عظیم مقایسه نمائیم.
آنها مستقیماً با مبدأ جهان هستی مربوط می‏باشند و شعاع علم و دانش بی‏پایان ، بر دلهای آنها می‏تابد ، حقایق بسیاری بر آنها آشكار است كه از دگران مخفی است ، علم و ایمان و تقوای آنها در عالیترین درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازه‏ای به خدا نزدیكند كه یك لحظه سلب توجه از خداوند برای آنها لغزش محسوب می‏شود. بنابراین جای تعجب نیست كه افعالی كه برای دیگران مباح یا مكروه شمرده می‏شود، برای آنها «گناه» نامیده شود.
گناهانی كه در آیات و سخنان پیشوایان بزرگ دینی ، به آنها نسبت داده شده، و یا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمده‏اند، همه از این قبیل است یعنی : مقام و موقعیت معنوی آنها، علم و دانش و ایمان آنها ، آن قدر برجسته است كه یك غفلت جزئی ، در یك كار ساده معمولی كه باید توجه خاص و همیشگی به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» * نیز ناظر به همین حقیقت است.فیلسوف عالی قدر شیعه، خواجه نصیرالدین طوسی نیز در یكی از كتابهای خود پاسخ فوق را این طور توضیح می‏دهد:
«هرگاه كسی مرتكب كار حرامی شود، و یا امر واجبی را ترك كند، معصیتكار است و باید توبه كند، این نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادی و معمولی است . ولی مستحب را ترك كند و كارهای مكروه را بجا آورد، این نیز نوعی گناه شمرده می‏شود و باید از آن توبه نماید، این نوع گناه و توبه مربوط به افرادی است كه از گناه قسم اول معصومند.
گناهانی كه در قرآن و روایات به برخی از انبیاء گذشته مانند: آدم، موسی، یونس... نسبت داده شده از این نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه كسی التفات به غیر خدا پیدا كند و با اشتغال به امور دنیا از توجه به خدا آنی غافل شود این نیز برای اهل حقیقت، نوعی گناه به شمار می‏آید و بایستی از آن توبه كند و از خدا برای آن طلب آمرزش نماید.
پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دین ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواسته‏اند، گناهان آنان، از این نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم . ۴
بد نیست برای تكمیل این پاسخ ، موضوعی را كه دانشمند بزرگوار شیعه، مرحوم «علی بن عیسی اربلی» در جلد سوم كتاب نفیس «كشف الغمه فی معرفهٔ الائمه» ضمن بیان تاریخ زندگانی حضرت موسی بن جعفر (ع) نوشته در اینجا نقل نمائیم:
او می نویسد: امام هفتم، دعائی دارد كه آن را هنگام سجده شكر می‏خوانده و در آن اقرار به انواع گناه كرده و از خدا پوزش خواسته است . ۵
من هنگامی كه آن دعا را دیدم در فهم معنای آن، زیاد فكر كردم و با خود گفتم چگونه از كسی كه شیعه عقیده به عصمت او دارد اینگونه كلماتی كه اقرار به انواع گناهان است صادر می‏شود؟ هر چند كه فكر كردم فكرم به جایی‏نرسید تا روزی فرصتی دست داد و بارضی الدین ابی الحسن علی بن موسی بن طاووس در یكجا بودیم، این مشكل را از او پرسیدم او فرمود:
«مؤید الدین علقمی وزیر، همین سؤال را چندی پیش از من كرد، و من در جواب او گفتم، این نوع دعاها برای تعلیم مردم بوده است ».
من بعد از این پاسخ، كمی فكر كردم و با خود گفتم : آخر ، این دعا را حضرت موسی بن جعفر (ع) در سجده‏های نیمه شب خود می‏خواند و در آن ساعتها كسی كنارش نبوده تا منظورش تعلیم آنها باشد؟
مدتی از این واقعه گذشت ، روزی «مؤید الدین محمد بن علقمی وزیر» همین سؤال را از من كرد، و من همان پاسخ اول و ایرادی را كه به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه كردم كه شاید معنای صحیح این دعا جز این نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتنی نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد.
ولی بیان «ابن طاووس» مشكل من را حل نكرد و این عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانی را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازی از توجهات امام موسی بن جعفر (ع) مشكلم حل شد، و پاسخ صحیح آن را یافتم كه اینك برای شما می‏نویسم:
اوقات پیامبران و ائمه (ع) مشغول به ذكر خدا است، و دلهای آنها بسته به جهان بالا است، آنه همیشه ، همچنانكه معصوم فرموده‏است : خدا را آنچنان عبادت كن مثل اینكه تو او را می‏بینی ، كه اگر تو او را نبینی ، او تو را می‏بیند، مراقب این حقیقتند.
آنها همیشه متوجه او و به تمام معنی رو به سوی او دارند، كه هرگاه لحظه‏ای از این حالت غافل شوند، و كارهای مباحی از قبیل خوردن و آشامیدن آنها را از این حالت توجه باز دارد آنها همین مقدار غفلت را برای خود گناه و خطا می‏دانند ، و از خدا طلب آمرزش می‏نمایند.
و گفته پیامبر اسلام كه فرمود: «انه لیغان علی قلبی و انی استغفر بالنهار سبعین مرهٔ» و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» و نظایر اینها اشاره به همین واقعیت است كه ما توضیح دادیم » ۶
- عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است ؟
سؤال : آیه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر این كه گروهی از منافقان نزد پیامبر آمدند و با طرح عذرهای گوناگون اجازه خواستند كه در جنگ تبوك شركت نكنند، و پیامبر نیز عذر آنان را به ظاهر پذیرفت و اجازه داد.
در این موقع وحی قرآن، پیامبر را چنین مورد خطاب قرار داد:
«عفا الله عنك لم اذنت لهم حتی یتبین لك الذین صدقوا و تعلم الكاذبین» (توبه /۴۳)
«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادی؟ پیش از آنكه راستگویان را از دروغگویان بشناسی؟»
محل پرستش در آیه دو مورد است:
الف : «عفا الله عنك» و عفو با عصمت سازگار نیست .
ب : «لم اذنت لهم» كه لحن توبیخ و عتاب دارد.
پاسخ : درباره پرستش نخست یادآور می شویم كه جمله «عفا الله عنك» را می‏توان به دو نحو معنی كرد و هر دو معنی مطابق قانون زبان عربی است ولی باید دید قرینه، كدام یك از دو معنی را معین می كند:
- جمله خبری باشد: به معنی اخبار از تحقق عفو در گذشته یعنی خدا تو را بخشید چنانكه می‏گوئیم «نصر زید عمراً: زید عمرو را كمك كرد».
- جمله خبری باشد اما نه به معنی اخبار از گذشته بلكه به معنای انشاء عفو و درخواست آن از خدا، یعنی خدا تو را ببخشد؛ مانند «ایدك الله» خدا تو را كمك كند».
بنا به معنی اول، جمله، جمله خبری است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در این صورت در نظر برخی سخن تلویحاً دلالت می‏كند كه از مخاطب رفتاری سر زده بود كه مشمول عفو الهی شد.
ولی این نظر كاملاً بی‏پایه است زیرا هر انسانی هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالی و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بی‏نیاز از عفو الهی نمی‏داند و «آنان كه غنی‏ترند محتاج‏ترند» و «هر كه بامش بیش برفش بیشتر» و عارفان الهی و مقربان درگاه حق، وقتی به عظمت مسؤولیت خود و بزرگی مقام ربوبی می‏نگرند به قصور و نامرغوبی اعمال خود پی برده و بی اختیار به تضرع در می‏آیند و می‏گویند: «ما عبدناك حق عبادتك: ما تو را آن طور كه شایسته است عبادت نكردیم».
اگرمعصیت بندگان عادی نیاز به درخواست عفو الهی دارد ترك اولای معصومان و انجام برخی از مباحات عارفان در شرائط خاص، بی‏نیاز از عفو نیست .
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبری است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهی و رحمت اوست یعنی خدا تو را ببخشد، و یا تو را رحمت كند. یك چنین درخواستها درباره هیچ فردی دلیل بر صدور خلاف و گناه از او نیست تا چه رسد به نبی گرامی، زیرا:
چنین درخواستی در مقام احترام و تكریم و توقیر و بزرگداشت افراد به كار می‏رود و هرگز ملازم با صدور معصیت و گناه از طرف نمی‏باشد و لذا اگر ما به كسی بگوئیم: «غفر الله لك» حتما مفاد آن این نیست كه آن شخص دچار گناه بوده و هم اكنون مذنب و گنهكار است و باید در حق او چنین دعائی كرد.
با این بیان روشن گردید كه آیه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نیست و ظاهر آیه این است كه این جمله جمله انشائی و دعا است آن هم به منظور تكریم پیامبر گرامی پاسخ مورد دوم نیز واضح است زیرا درست است كه لحن آیه لحن اعتراض است: ولی اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترك اولی و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعلیلی است. كه پس از این جمله آمده .
توضیح اینكه: گروه منافق كه ازپیامبر اجازه گرفتند كه در جهاد تبوك شركت نكنند و پیامبر نیز اجازه داد، دارای دو ویژگی بودند:
الف: آنان خواه پیامبر اجازه می‏داد، یا اجازه نمی‏داد هرگز در جهاد شركت نمی‏كردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازی و حفظ حریم چیز دیگری نبود آیه یاد شده در زیر (علاوه بر جمله «و تعلم الكاذبین» در خود آیه مورد بحث) بر این مطلب گواهی می‏دهد.
«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدهٔ ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (توبه /۴۶)
«اگر آنان راست می‏گفتند و بنای رفتن به میدان جهاد داشتند، وسیله‏ای برای آن فراهم می‏ساختند، ولی خدا حركت آنها را مكروه داشت و از شركت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدین (مانند افراد كودك و پیر و بیمار» بنشینید».
آیه به روشنی می‏رساند كه آنان در فكر شركت در جهاد نبودند و اصلا چنین تصمیمی نداشتند، در این صورت، استجازه چنین گروهی جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم كردن چیز دیگری نبوده است .
ب: این گروه بر فرض شركت در جهاد نه تنها گرهی ازكار نمی‏گشودند، بلكه جز اضطراب و تردید چیزی نمی‏افزودند چنانكه می‏فرماید:
«لو خرجوا فیكم مازادوكم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لكم یبغونكم الفقتنهٔ و فیكم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین» (توبه /۴۷).
«اگر همراه شما خارج می‏شدند، جز شك و تردید نمی‏افزودند و در میان شما به فتنه انگیزی می‏پرداختند و در میان شما افراد دهن بین است كه پذیرای سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».
بنابراین، پذیرفتن استجازه گروهی كه یا قصد شركت در جهاد نداشتند و بر فرض شركت جز ضرر چیزی نصیب اسلام و مسلمانان نمی‏كردند، مصلحتی را تقویت نمی‏كند، تنها چیزی كه با پذیرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصی خود پیامبر بود، كه اگر اجازه نمی‏داد و آنها شركت نمی‏كردند، سرانجام مشت دروغین آنها باز می‏شد و او و مسلمانان به ماهیت آنها زودتر پی می‏بردند چنانكه می‏فرماید:
«لم اذنت لهم حتی یتبین لك الذین صدقوا و تعلم الكاذبین چرا اذن دادی (بهتر بود اذن ندهی) تا مؤمنان راستگو را از دروغگویان، به روشنی بشناسی» و تقویت یك چنین مصلح با توجه به آن دو ویژگی و سوگندهای فراوانی كه منافقان می‏خوردند، جز ترك اولی، چیز دیگری نمی‏تواند باشد.
بلكه می‏توان گفت در این مورد حتی ترك اولائی نیز صورت نپذیرفته است و آیه هدف دیگری را تعقیب می‏كند و آن اظهار ملاطفت و مهربانی به رسول گرامی است؛ گوئی آیه می‏خواهد بگوید: ای پیامبر خدا؛ چرا تا این حد انعطاف و نرمش نشان دادی و در حجب و حیا و فروتنی و به آنها اذن دادی و سرانجام نگذاشتی ماهیت كثیف دشمنانت بر تو آشكار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسی؟
هدف از این خطابهای تند بیان ماهیت منافقان دروغگو است ولی در لباس عتاب به عزیزترین افراد كه به حكم عواطف بی پایان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف این نوع سخن گفتن را كسی می‏فهمد كه از شیوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزیز آگاه باشد.
در اینجا ذكر این نكته را لازم می‏دانیم: درست است كه پیامبر از این طریق از شناسائی دشمن خود محروم گردید اما او از دو راه دیگری می‏توانست منافقان را از مؤمنان راستگویان را ازدروغگویان تمیز دهد:
الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق كاملاً با یك فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از این طریق پیامبر (ص) می‏توانست آنان را بشناسد چنانكه می‏فرماید:
«ولو نشاء لارینا كهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فی لحن القول و الله یعلم اعمالكم» (محمد /۳۰)
«اگر بخواهیم آنان را نشان تو می‏دهیم تا آنان را با قیافه‏های خود بشناسی، البته آنها را از طرز سخن گفتن می‏شناسی، خدا از كارهای شما آگاه است».
ب: از طریق آگاهی سوم، یعنی علم غیب كه نه علم حس است و نه عقلی و این حقیقت در آیه یاد شده وارد شده است:
«ما كان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب و ما كان الله لیطلعكم علی الغیب ولكن الله یجتبی من رسله من یشاء» (آل عمران /۱۷۹).
«ممكن نیست كه خدا افراد با ایمان را به آن صورتی كه هم اكنون هستند واگذارد، تا ناپاك را از پاك جدا سازد، ممكن نیست خدا شما را به اسرار پنهانی مطلح كند، ولی آن دست از رسولان را كه بخواهد بر این اسرار آگاه می‏سازد».
این آیه با در نظر گرفتن آغاز و پایان آن می‏رساند كه خداوند رسولان خود را از حقیت این دو گروه (منافق و مؤمن) از طریق علم غیب آگاه می‏سازد، بنابراین اگر پیامبر از این طریق، محروم از شناسائی گشت و به شناسائی آنان موفق نشد، ولی از دور راه دیگر، آنها را می‏شناسد، تنها چیزی كه از دست رفت و قابل جبران نبود، این بود كه افراد با ایمان از شناسائی آنها محروم شدند و این چیزی نیست كه آن را بتوان گناه نامید.
- مقصود از «بخشیدن ذنب» پیامبر چیست؟
سؤال: اگر پیامبران خدا و بالأخص پیامبر گرامی ما از هر خلاف و گناهی پیراسته‏اند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پیامبر بزرگوار ما كه در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چیست؟
پاسخ: بزرگ‏ترین دستاویز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامی (ص) همین آیه است كه خدا در آن از مغفرت «ذنب» پیامبر خبر می‏دهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا كه می‏فرماید:
«انا فتحنا لك فتحا مبینا لیغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخرویتم نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیماً و ینصرك الله نصراً عزیزاً» (فتح /۱-۳).«ما پیروزی آشكاری را نصیب تو كردیم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بیامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، تو را به راه راست هدایت نماید و تو را با نصرت قدرتمندی كمك كند».
ولی اگر در مجموع آیات سه گانه دقت كافی به عمل آید، روشن می‏شود كه مقصود چیز دیگری است و به ذنب شرعی - كه كتاب و سنت آن را ذنب می‏داند و برای آن كیفر تعیین می‏نماید - ارتباطی ندارد و برای توضیح این قسمت نكاتی را یادآور می‏شویم و توجه به این نكات هدف آیه را روشن می‏سازد.
- مقصود از این فتح چیست؟
درباره این فتح در میان مفسران سه احتمال وجود دارد:
- فتح مكه. ۲- فتح خیبر. ۳- صلح حدیبیه.
دو احتمال نخست با سیاق آیات سازگار نیست زیرا متون آیات سوره چنانكه بعداً خواهیم گفت، ناظر به صلح حدیبیه می‏باشد.
به خاطر وجود چنین دشواری در این دو احتمال، برخی بر آن شدند كه بگویند آیه به معنی گزارش از تحقق پیروزی در گذشته نیست، بلكه مقصود گزارش از تقدیر و قضای الهی است كه در آینده چنین فتحی انجام خواهد گرفت و معنای «انا فتحنا»، «انا قضینا الفتح» است یعنی چنین پیروزی و فتحی را مقدر ساختیم.
مشكلی كه در احتمال سوم وجود دارد این است كه آیه از «فتح» و پیروزی سخن می‏گوید و صلح حدیبیه، سازش بود، نه پیروزی.
ولی این اشكال كاملاً قابل دفع است زیرا:
درست است كه صلح حدیبیه به ظاهر صلح و سازش بود نه پیروزی و غلبه بر دشمن، امام همین صلح به اندازه‏ای سود به حال اسلام داشت كه فتح خیبر و مكه را باید یكی از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگیر این پیمان را در كتاب «فروغ ابدیت» به صورت گسترده نوشته‏ایم علاقمندان به آنجا مراجعه كنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشن‏تر است و این احتمال را دو مطلب تأیید می‏كند:
الف: آیاتی در خود سوره گواهی می‏دهند كه مقصود از آن صلح حدیبیه است مانند:
- «لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونك تحت الشجرهٔ» (فتح /۱۸).
«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد كه زیر درخت با تو بیعت می‏كردند» و این بیعت در صلح حدیبیه انجام گرفت.
- «و هو الذی كف ایدیهم عنكم و ایدیكم عنهم ببطن مكهٔ من بعد ان اظفر كم علیهم و كان الله بما تعملون بصیراً» (فتح /۲۴).
«او است كه دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمین مكه باز داشت، پس از آن كه شما را بر آنها پیروز كرد، خدا به آنچه كه انجام می‏دهید، بینا است».
مفسران می‏نویسد: هنگامی كه پیامبر (ص) در صلح حدیبیه در سرزمین «تنعیم» فرود آمد، ناگهان هشتاد یا سی جوان مسلح قرشی از طریق كوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پیامبر (ص) و كشتن یاران او بود، ولی بر اثر دعای پیامبر (ص) كاری صورت ندادند و همگی اسیر شدند۷.
- روشن‏تر اینكه در ذیل آیه بیست و هفتم پس از بیان سرگذشت حدیبیه جمله «فجعل من دون ذلك فتحا قریبا» آمده است و معنی آن این است كه در كنار این «فتح مبین» فتح نزدیكی قرار داده است كه همان فتح مكه است از این جمله معلوم می‏شود كه «فتح مبین» غیر از «فتح قریب» است، مقصود از «فتح قریب» حتماً فتح مكه می‏باشد.
ب: واحدی در «اسباب النزول» خود كه مرجع نسبتاً موثقی برای شأن نزول آیات است روایاتی نقل می‏كند كه همگی حاكی از آن است كه شان نزول آیات صلح حدیبیه است .
روایاتی كه محدثان شیعه نقل كرده‏اند مختلف است علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود ۸ فتح را مربوط به فتح حدیبیه می‏داند، ولی صدوق در كتاب «عیون اخبارالرضا» و ابن طاووس در كتاب «سعد السعود» بنا به روایتی آن را مربوط به فتح مكه می‏داند و اگر روایت صدوق از نظر سند بی اشكال باشد، باید روایت دوم را پذیرفت.
در حال خواه مقصود صلح حدیبیه باشد، یا فتح مكه این اختلاف تأثیری در هدفی كه ما آن را تعقیب می‏كنیم، ندارد.
- مقصود از «ذنب» چیست؟
«ذنب - بر وزن بند - به معنی جرم است كه در فارسی آن را گناه می‏نامند ابن فارس در المقایس می‏گوید: «ذنب» به معنی جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معنی دم حیوان، و گاهی در معنای «حظ» و «نصیب» به كار می‏رود. ۹
ابن منظور می‏گوید: ذنب به معنی اثم و جرم و معصیت و جمع آن «ذنوب» است.
حضرت موسی در مناجات خود با خدا، آنگاه كه او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد كه به سوی فرعون برود، چنین گفت:
«و لهم علی ذنب فاخاف ان یقتلون (شعرا /۱۴): برگردن من گناهی دارند از آن ترسم كه مرا بكشند» و مقصود از آن، قتل قبطی است كه به وسیله موسی در مصر كشته شد. ۱۰
بنابراین در این كه ذنب به معنی جرم و گناه است، نباید تردید كرد، در قرآن این واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنین توصیف می‏كند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /۳): بخشاینده گناهان و پذیرنده توبه‏ها است» و درباره فرزندان زنده به گور می‏فرماید: «و اذ الموؤدهٔ سئلت، بای ذنب قتلت (تكویر /۹): آنگاه كه از دختر زنده به گور شده سؤال می‏شود به چه گناهی كشته شد؟» و همچنین است موارد دیگر.
مهم این نیست كه بدانیم معنی ذنب چیست، مهم این است كه بدانیم كه ذنب یك معنی نسبی است كه درباره آن انظار و دیدها كاملاً ممكن است مختلف باشد، چه بسا كرداری در نظر فرد یا گروهی جرم و گناه محسوب شود در حالی كه همان كردار در نظر فرد و یا گروه دیگر كاملاً یك كردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا كردار و رفتاری از شخص جائر مطلوب است ولی همان كردار از شخصی دیگر نامطلوب و مذموم می‏باشد.
تصور این كه ذنب به معنای مخالفت با تكلیف الزامی الهی است كه كیفر به دنبال دارد كاملاً بی‏پایه است، بلكه حقیقت جرم و گناه، عصیان و طغیان و به اصطلاح قانون شكنی است و اما «قانون» چه كسی؟ آیا قانون خدا، یا قانون دیگران؟ آیا قانون مطلق كه تمام انسانها را در بردارد؟ یا قانون نسبی كه از آن گروه برجسته است ؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصیتی به نام خدا یا غیر خدا یا قانون مطلق و یا نسبی نهفته نیست و باید خصوصیات را از قرائن خارجی به دست آورد؟ و این مطلب راه حل مشكل آیه است كه بعداً توضیح داده می‏شود.
- غفران در لغت عرب‏
غفر و غفران به معنی ستر و پوشیدن است و اگر به كلاهخود «مِغفر» می‏گویند به خاطر این است كه سر رإ؛ّّ می‏پوشاند.
عرب به موی گسترده‏ای كه گردن و پائین‏تر از آن را می‏پوشاند، غفر می‏گوید ۱۱ و قریب به این مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا كه یادآور می‏شود جمله «غفر الله ذنوبه» به معنی «ستر الله ذنوبه» است، البته این لفظ در موردی به كار می‏رود كه متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.
- چگونه پیروی علت مغفرت است؟
- مقصود از «ذنب» چیست؟
ظاهر آیه می‏رساند كه «هدف» از انجام چنین فتحی این بود كه خدا گناهان متقدم و یا متأخر پیامبر (ص) را بخشد ولی غفران زنب در صورتی می‏تواند هدف و غایت شمرده شود كه یك نوع رابطه‏ای میان آندو باشد. در صورتی كه به حسب ظاهر میان آندو، چنین رابطه‏ای وجود ندارد، زیرا موفقیت پیامبر گرامی (ص) و چیرگی او بر دشمن می‏تواند، مایه نشر و گسترش اسلام، و یا شهرت و بلند آوازگی پیامبر باشد، نه مایه بخشوده شدن گناه وی.
این همان نكته مهم در آیه است كه اگر به صورت صحیح تحلیل گردد، مخالف عصمت، كاملاً خلع سلاح می‏گردد. اصولاً كسانی كه با این آیه بر عدم عصمت پیامبر (ص) استدلال می‏نمایند از توضیح این رابطه غفلت جسته و در نتیجه، گام در بیراهه نهاده‏اند، بیان این رابطه و این كه چگونه پیروزی سبب شد كه خدا گناهان او را ببخشد، كلید فهم آیه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعی و مخالفت با امر الهی» باشد، یك چنین مغفرتی نمی‏تواند هدف پیروزی و یاغایت آن باشد زیرا هیچ گونه رابطه منطقی میان آن دو نیست و در این موقع مفهوم آیه به صورت مبهم در می‏آید زیرا چگونه می‏تواند پیروزی در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آینده انسانی گردد و یك چنین تلازم شبیه گفتار گوینده‏ای می‏شود كه در زبانهای معروف است .
گنه كرد در بلغ آهنگری‏
به شوشتر زدند گردن مسگری
ولی هرگاه مقصود از آن «ذنبی» باشد كه قریش او را به آن متهم می‏كردند به شرحی كه هم اكنون یادآور می‏شویم، در این صورت رابطه میان این دو فعل روشن می‏گردد.شكی نیست كه پیامبر (ص) از نخستین لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نیاكان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدایان دروغین آنان را كه پرستش می‏كردند، نكوهش نمود، و سرانجام آئین او مایه تفرقه و دو دستگی گشت، از این جهت وی در نظر آنان مجرم و خلافكار شمرده شد - لذا - سران قریش در دیدار خود با ابوطالب به عنوان شكایت چنین گفتند:
«ان ابن اخیك قد سب الهتنا و عاب دیننا و ظلل آبائنا فاما ان تكفه عنا و اما ان تخلی بیننا و بینه» ۱۲.
«برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفته و آئین ما را به زشتی یاد كرده و افكار و عقائد ما را باطل، و نیاكان ما را گمراه قلمداد كرده است یا او را از این كار باز دار، و یا حمایت خود را از او بردار».
جرمهای او پیش از هجرت بر محور چنین مسائل دور می‏زند در حالی كه جرم او از نظر قریش پس از هجرت شدیدتر شد زیرا او موجب برخوردهای نظامی و نبردهای خونین در بدر واحد و احزاب گردید و در نتیجه گروهی از بزرگان قریش به خاك مذلت افتادند و سرانجام قریش با قیاسهای باطل خود، او را مجرم‏تر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشیده بودند.
در صلح حدیبیه كه پیامبر (ص) انعطاف و نرمش بسیار عظیمی از خود نشان داد آنان به عظمت روحی پیامبر (ص) پی‏بردند و بسیاری از آنان فهمیدند كه در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه كه جانبازی جوانان مسلمان در بیابان حدیبیه از نزدیك مشاهد كردند،معنویت پیامبر (ص) و عظمت او در نظر آنان تجلی كرد،و در سال بعد كه پیامبر برای انجام عمره با گروهی از یاران خود به زیارت خانه خدا مشرف شد، مشركان با انضباط اسلامی و شعارهای كوبنده و در عین حال روح بخش، و تقید پیامبر (ص) به مفاد صلح نامه، كاملاً آشنا شدند و در نتیجه ازپیامبر چهره دیگری در قلوب آنان ترسیم گردید و انسان مجرم، به صورت یك انسان ملكوتی وارسته و مقید به اصول اخلاقی، و منادی صلح و صفا و خیرخواه انسانها تجلی كرد و همگان به خاطر مشاهده این نوع از صفات نیك، و كردار پسندیده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و یا پس از آن، فراموش كردند و لذا به صورت فردی و یا دستجمعی به تدریج سرزمین شرك را ترك می‏گفتند و به پیامبر می‏پیوستند و اسلام خالد بن ولید و عمرو عاص و افراد دیگر پیش از فتح مكه از ثمرات صلح حدیبیه و یا فتح آن است .
خداوند این پیروزی را نصیب پیامبر نمود تا تمام این بدانگاریها و زشت اندیشیهای قریش درباره رسول گرامی از میان برود و مخالفان با قیافه معصومانه وملكوتی او آشنا گردند و اگر این پیروزی نبود مخالفان بر عقیده خود نسبت به وی باقی می‏ماندند.
این پیروزی نه تنها این نوع از جرمها و گناهان را برچید، و بر همه پرده نسیان افكند، بلكه او را از یك رشته اتهامهایی مانند كاهن ساحر و مفتری و كذاب و... اقتباس كننده كتابهای پیشینیان، و مانند اینها كاملاً تبرئه كرد زیرا یك فرد كاهن وساحر، نمی‏تواند چنین دولت عظیمی را در یثرب تشكیل دهد كه شعاع قدرت آن تا قلب جزیره برسد و سراسر قبائل و ساكنان شبه جزیره متوجه دین و آئین او گردند وهر روز، قلوب بیشتری را تسخیر كند.
اصولاً یكی از سنن اجتماعی این است كه اگر فردی مدعی مقام و منصبی گردد و یا اصل و تزی را ارائه كند و یا مدعی اصلاح اجتماعی شود، روز نخست انواع ناسزاگوئیها و دشنامها و بلكه تهمتها به سوی او سرازیر می‏گردد ولی آنگاه كه اوبه ادعای خود عینیت بخشید و عملاً دارای مقام و منصبی شد و اصل و تز خود را پیاده كرد و اصلاح خود را به گونه‏ای ارائه داد، طبعاً یك چنین عینیتی بر تمام آن همه اندیشه‏ها و ذهنیات خاتمه می‏بخشد.
حیات پیامبر (ص) نیزاز این اصل جدا نبود فتح و پیروزی چشمگیر پیامبر در حدیبیه و یا مكه جرمهای خیالی قریش را پنهان ساخت، بلكه همه ناسزاگوئیهایی كه ممكن بود بدون پیروزی در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و دیگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهكار بود و نه كاهن و غیب گو، و یا ساحر و جادوگر، بلكه انسانی ملكوتی بود كه با واقع بینی و درك واقعیتها و شناخت قوانین آفرینش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبری كرد.
- مقصود از متقدم و متأخر چیست ؟
در آیات سوره هر چند حد زمانی این تقدم و تأخر بیان نشده ولی طبق بیان یاد شده می‏توان گفت مقصود حوادث به پیش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازی این دو، از هم این است كه گناهان پیش از هجرت از دائره لفظ بیرون نبوده و فقط گناه وی همان تبلیغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است .
در حالی كه یكی از گناهان او پس از هجرت تشكیل حكومت قدرتمندی بود كه توانست در پرتو یك ارتش منظم، قوای كفر را درهم بشكند و قهرمانان آنها را به خاك مذلت بیفكند.
با توجه به این مقدمات پنجگانه، مفاد آیه آنچنان روشن می‏گردد كه دیگر به توضیح زائد احتیاج نیست و كلید فهم مفاد آیه دو چیز است:
الف: مقصود از ذنب، ذنب الهی نیست، بلكه ذنبی است كه قریش او را به آن متهم كرده بودند.
ب: هدف بودن مغفرت و پوشانیدن ذنوب در صورتی به نحو صحیح تجلی می‏كند كه مقصود ذنب نسبی و حاكم و داور آن قریش و دشمنان پیامبر باشد، نه ذنب الهی و مخالفت با تكالیف الزامی خداوند بزرگ.
گفتاری از امام هشتم - بیان یاد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (ع) است آنگاه كه مأمون از حضرف مفاد آیه را سؤال كرد:
مأمون: ای فرزند پیامبر آیا از عقائد شما این نیست كه پیامبران از گناه معصوم و پیراسته‏اند؟
امام: چرا.
مأمن: پس معنی گفتار خدا درباره پیامبر بزرگوارمان چیست؟ آنگاه كه فرمود: «لیغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر»؟
امام: هیچ كس در نزد مشركان مكه به اندازه پیامبر خدا، جرم نداشت آنان سیصد و شصت بت را می‏پرستیدند آنگاه پیامبر (ص) آنان را به یكتا پرستی دعوت كرد این كار بر آنان سخت گران آمد و همی گفتند:
«اجعل الالههٔ الها واحدا ان هذا لشی‏ء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا علی الهتكم ان هذا لشی‏ء یرادما سمعنا بهذا فی الملهٔ الاخرهٔ ان هذا الا اختلاق» (ص /۵-۷)
«آیا خدایان متعدد را یك خدا قرار داده این چیز عجیبی است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بیرون آمدند و گفتند بروید در راه حفظ خدایان بردبار و با استقامت باشید این چیزی است كه خواسته شده است ما این سخن را در آخرین شریعت نیز نشنیده‏ایم (طبعاً از افسانه‏های پیشینیان است) این جز دورغ چیزی نیست».
آنگاه كه پیامبر (ص) مكه را فتح كرد و پیامبر را با خطا «انا فتحنا لك فتحا بینا» مخاطب ساخت در این موقع گروهی از مشركان مكه اسلام آوردند و برخی دیگر مكه را ترك گفتند، و گروه دیگر كه به حالت شركت باقی ماندند، نتوانستند یكتاپرستی را انكار نمایند از این جهت گناه او نزد مردم مكه بخشوده و پوشیده شد.
مأمون: خدا خیرت دهد ای ابا الحسن ۱۳.
پی نوشتها:
- بصائر الدرجات ، ص ۱۳۴.
- صحیح مسلم ، ج ۸، ص ۷۲، باب استحباب الاستغفار و الاستكشار منه - لفظ یغان صیغه مجهول از ماده «غین » به معنی ستر و پرده و ابر است .
- به شفای قاضی مراجعه فرمائید.
* - اعمال نیك خوبان، گناه مقربان خدا محسوب می‏شود.
- اوصاف الاشراف ، ص ۱۷.
- برای اطلاع از اصل دعا رجوع شود به كشف ، الغمه ، ص ۴۳.
- كشف الغمه، ج ۳، ص ۴۲ - ۴۴.
۷- اسباب النزول واحدی، ص ۲۱۸.
- تفسیر قمی ، ج ۲، ص
- المقاییس ، ج ۲، ص ۳۶۱.
۰- لسان العرب ، ص ۳۸۹.
۱- مقاییس اللغه ، ج ۴، ص ۳۸۶.
۲- سیره ابن هشام ، ج ۱، ص ۲۶۵.
۳- بحارالانوار .
منبع : سایت پیامبر اعظم