پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

اجازه دهید الگویم را خودم انتخاب کنم!


اجازه دهید الگویم را خودم انتخاب کنم!
● آیا عرفانی که در تلویزیون تبلیغ می‌شود، همان عرفان امام راحل (ره) است؟
فضای ویژه جبهه، معنویت، شهادت طلبی و مرگ آگاهی در جبهه، فرهنگ متعالی خاصی را رقم زد که می بایستی این فرهنگ بعد از جنگ نیز در شریانهای جامعه اسلامی جاری و ساری می شد که نشد یا نخواستند بشود و دغدغه حضرت روح الله از این مسئله، اینگونه در سخنان وی نمود داشته است: «باید همان محافل انس و نورانیت و برادری و وحدتی که در میدانهای نبرد و در جبهه بوده است و همان ارتباط معنوی که میان شما و روحانیون عزیز برقرار بوده، به مجامع داخلی و به همه محیطهای سیاسی و اجتماعی و نظامی کشانده شود؛ تا انقلاب اسلامی ما از خطر آفتها و تفرقه ها و بی تفاوتیها محافظت گردد و مبادا که این سرمایه های عظیمی که محصول سالها تجربه و تلاش در عسرتها و فراز و نشیبها بوده است، در مسیر زندگی روزمره، به فراموشی سپرده شود».۱
متأسفانه با همه هشدارهای مقام معظم رهبری و حضور وی بر سر مزار آنان - از «شلمچه» گرفته تا «کهف الشهدا»- به نظر می رسد که ما از سیر و سلوک شهیدان فاصله میگیریم و آنان تبدیل شده اند به خیابان و مدرسه و ساختمان؛ اتوبان شهید همت، مدرسه شهید فهمیده و شهرک شهید زین الدین؛ نه اینکه آنها تبدیل شده باشند؛ بلکه ما بیش از این، از آنها درکی نداریم. خود جنگ هم موضوعی شده است برای انشای مدارس یا مناسبتی که نشریات و تلویزیون به آن بپردازند؛ با همان تعابیر تکراری و نخ نما و شبیه به هم و همه از روی دست هم. حرفهایمان درباره جنگ، دارد تکراری می شود؛ آن هم جنگی که تکراری نبود. به راستی «آنان که بعدها از روی کارهای ما (نوشته ها، فیلمها، عکسها و…) میخواهند در مورد جنگ قضاوت کنند، چه تصویری از جهاد فی سبیل الله هشت ساله خواهند داشت و چه حقیقتی را درک خواهند کرد؟!
خواستم همین جا سخنانم را به پایان ببرم؛ اما دیدم چند سطر بیشتر ننوشتم؛ پس به ادامه داستان توجه کنید:
همه جورش را دیده بودیم؛ اما این جوریش را نه! شنیده بودیم که در تبلیغات تلویزیون، صحبت از پلاسما و این جور چیزهاست. شنیده بودیم که میگویند: «سینما را به خانه خود بیاورید»؛ اما راستش را بخواهید، نشنیده بودیم و دیدیم که میتوان مسجد را هم به خانه آورد.
بچه تر که بودیم، همه عشقمان این بود که بعد از افطار، یک سره برویم مسجد و نماز و قرآن و پای منبر؛ اما الان که بزرگ و بزرگتر شدیم، شدیم مثل شوزب و «معصومیت از دست رفته» و دیگر هیچ زحمتی به خودمان نمیدهیم که یک تُک پا تا سر کوچه برویم و احیاناً نمازی و پای منبری. البته تقصیر چندانی هم نداریم؛ چون بعد از اذان، فلان سریال ماه رمضانی شبکه اول و بدون فاصله بعدش از شبکه دوم، سریالی دیگر و بعد از پایان آن، یکی دیگر از شبکه سوم پخش می شود و این داستان، تا ساعت ده و نیم شب، ادامه دارد. بعد خودتان بهتر از من میدانید که پای تلویزیون نشستن، مثل تخمه خوردن میماند؛ اولی رو که خوردی، تا اون دونه آخرش باید پایش بایستی.
یکی از کارگردانان مطرح سینما، در جایی برای توجیه فیلمهای ضد جنگ خودش می گوید: «به نظر می آید که گفتن از این سینما (سینمای جنگ)، یعنی رجعت به گذشته؛ رجعت به یک سرای دیگر و الان دیگر لازم جامعه نیست و شاید حرفی برای گفتن نداشته باشد. نمی دانم اصلاً چی را باید بحث بکنم» که یکی از دوستان می گوید: «این آقا بیایند برایشان سوژه بدهیم؛ آن قدر از زندگی شهدا داریم که قابلیت صدا و تصویر دارند که نپرس. برو کار می کن؛ مگو نیست کار».
با این حرف، پای من هم به بحث باز می شود. من هم به عنوان یک نسل سومی و نسل چندمی، یک پیشنهاد دارم. یازده ماه از سال را برای مردم، فیلمها و سریالهای متنوع و شاد می گذارید؛ تا ملت، وقتی از کار روزانه خسته شدند، کمی آرامش پیدا کنند! دستتان درد نکند؛ اما این یک ماه را که تمامی زمینه ها و مقدمات آمادهاند تا مردم شعور و معرفت دینی خود را ارتقا دهند، چرا با این سریالهای آبگوشتی، همه خیراتی را که مردم اندوخته اند، ضایع میکند؟ متأسفانه آنچه نصیب ملت میشود، چیزی جز تحریف دین و بدعت و خرافه پرستی و کج بینی و کج فکری نیست! آیا چارهای وجود ندارد؟ چرا، هست.
آیا ما از لحاظ فرهنگی، بنیان و اساسی نداریم یا اینکه اساس خویش را گم کردهایم؟ به نظر می رسد دومی راست است. الگوی زندگی ما، امروز چه کسانی باید باشند؟ دکتر پژوهان، حاج آقای فتوحی یا پری؟ به راستی کدام فیلم را بایستی به عنوان زندگی اصیل و مذهبی، نصب العین خویش کنیم؟ «اغما»، «میوه ممنوعه»، «یک وجب خاک»، «او یک فرشته بود»، «نرگس»، «آخرین گناه» یا «صاحبدلان»؟
ملت ما، ملتی است که ده سال با ستارگانی زیسته است که نمونهاش را جز در صدر اسلام ندیده بودند. شهیدان ما کسانی بودند که از همین کوچه و خیابان برخاستند و به عرش رسیدند. آیا این عزیزان هنرمند، نمی توانند زندگی این شهیدان را به تصویر بکشند؟ مردم ما، تشنه کدام عرفانند؟ عرفانی که زاییده تصورات و موهومات شیطانی است و با شک در وجود خدا آغاز می شود و استاد اعظمش شیطان است یا عرفان عملی؟ عرفانی که حتی بدون دین داری و تقوا نیز حاصل می شود یا عرفانی که فقط در جهاد فی سبیل الله تحقق می یابد؟ اگر جوابتان عرفان بدون دین است، همین سریالها خوب است؛ بسازید و اگر عرفانتان، عرفان عملی امام (ره) است، جز با الگو گرفتن از زندگی پاک شهیدان، دست یافتنی نیست؛ اما به شرطی که مثل فیلمهای جنگی دفاع مقدس، نه آنقدر آنها را بالا بکشید که حتی تصور زندگی شان هم مقدور نباشد و نه چنان جنگ را به لجن بکشید که در عزت هشت ساله آن، شک و تردید کنیم!
همه سخن ما در این است که آیا الگوی دختر جوان ما، باید دختری باشد که با دوست پسرش از خانه فرار می کند و از دادگاه، نامه می گیرد و ازدواج می کند یا دختری که همه دلخوشی و سرمایه اش، النگویی است که پدر شهیدش برایش خریده است و آن را هم به جبهه اهدا می کند؟
آه که تصاویر و عکسهای بی زبان، گاهی از هر چیزی، حتی از این تلویزیون شما هم ناطق تر است. اگر می خواهید به عمق اختلاف زندگی امروز و زندگی بیست سال پیش خودمان پی ببرید، سری بزنید به آلبوم عکسها؛ حداقل عکسهای خودتان و سخنان خودتان و زندگی خودتان را دوباره مرور کنید.
اگر بگویید دیگر مردم کشش این حرفهای رؤیایی را ندارند - که البته نمی توانید بگویید- میگوییم که شما فقط یکی از این سریالهای خود را تعطیل کنید و به جایش زندگی عادی یک شهیدی را به معرض تماشا بگذارید؛ آن گاه خودتان خواهید فهمید که «روشنفکران ما همیشه یک قدم از مردم عقبترند».
بگذارید من نسل سومی و نسل چهارمی، خودم الگوی آینده ام را انتخاب کنم. اجازه بدهید خودم انتخاب کنم که کدام را بیشتر می پسندم؛ زین الدین را، همت را، چمران را، متوسلیان را، آوینی را یا چند دلقک را! آیا این، حق مسلم من نیست؟
محمدرضا امینی
۱. صحیفه امام، ج۲۱، ص۱۳۵.
منبع : نشریه الکترونیکی پرسمان