پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کشتن «شمع» و سوزاندن «پروانه»


کشتن «شمع» و سوزاندن «پروانه»
رابطه آدم های فوتبال ایران با «فوتبال ایرانی» شاید از همان روز اول رابطه یکطرفه ای بوده من نمی دانم. نبودم آن روزها. آن روزهایی که ملوانان مست انگلیسی، توپ چرمی را می انداختند زیر پایشان و در زمین های خاکی آبادان و همان حوالی نهال درخت فوتبال ما را می کاشتند نه من که پدرم هم نبود اصلاً! از همان روزی که فوتبال پای مبارک خود را گذاشت داخل این خاک مبارک، از همان روزی که نهال درخت فوتبال ما در بیابان کاشته شد، از همان روز آدم های فوتبال ما شروع کردند به برقراری یک ارتباط یکطرفه با فوتبال کسی به فکر نیفتاد که رابطه اش را دوطرفه بنا بگذارد. کسی به فکر نیفتاد که اگر حالی می گیرد حالی هم بدهد و اگر کامی می ستاند کامی هم برساند. هرکه در این فوتبال بوده، با فوتبال ما ازدواج عاشقانه ای نداشته.
من منظورم همه مردان فوتبال این مرز و بوم است. از همه آن اسطوره های اخلاق و فنی بگیر تا همه گنده باقالی ها به قول همین رفیق رعشه ای و عصبی مان هر که آمده رابطه اش یکطرفه بوده یا خواسته معلمی کند بر این فوتبال و «آدم» بسازد و خودش هم بشود «آدم ساز» یا خواسته از کنار این فوتبال خودش آدمی شود اصلاً! شود «خانی» و «رئیسی» و «سلطانی» و «ژنرالی» و «مرحوم امپراتوری» و که و که و که می شود رئیس ایل فوتبال و برای خودش روی اسب بنشیند و مهره نظامی قبیله اش را نگاه کند. به فوتبال به چشم فوتبال نگاه نشده. فوتبال را در ایران هرگز به اندازه کافی جدی نگرفته اند در این سرزمین آدم های جدی و اخمو! نسخه و نطفه فوتبال ایران را از ازل تا ابد همین گونه بسته اند و تو شک نکن اینکه هر کسی دستش رسیده به این فوتبال، نگفته به فوتبال چه بدهم؟ که پرسیده از فوتبال چه بگیرم! این شامل من جوجه خبرنگار هم می شود. من امروز این چوب را از خودم گردانده ام تا برسم به فرد خود فوتبال ایران حتی آن معلم ساده و مدرسه فوتبال که در زمین خاکی نفر پیدا می کند و مثل تخم چشم گرامی می دارد استعداد را و می دهد دست باشگاه ها. او هم رابطه اش یکطرفه است. یا درویش است و در پی تزکیه نفس و یا گناهکار است در پی پاک کردن بار سیاه و یا عاشق است و کارش از سر عشق. از سر منطق نه اما. از سر ایدئولوژی نه اما. یا عرفان است یا وجدان و یا عشق. عشق هم از آن عشق های رازآلود و درک نکردنی و دست نیافتنی شرقی. «عروس فرنگی» است اصلاً این فوتبال این سمت قضیه یک عاشق شوخ مانند و سیبیل کلفت و مو فرفری و آن سمت یک مادام مادمازل شیک و پیک خارجی با ریشه ای مشکوک و نامعلوم در تاریخ که از چین تا انگلستان هزار پدر و مادر فرضی و ادعایی دارد برای خودش.پیوند این ۲ هم در نهایت ختم می شود به یک رابطه یکطرفه. حرف هم را وقتی نمی فهمند و فرهنگ مشترک وقتی ندارند رابطه می شود یکطرفه.همین می شود که در فوتبال ایران یکی «شمع» می شود و هرچه «پروانه» گیرش می آید می سوزاند یکی هم پروانه می شود و آنقدر در شمع های فرضی غرق می شود که هم خودش می سوزد و هم شمع را می سوزاند.در این بیابان بی آب و علف آن وقت من و تو انتظار داریم گلی بروید بنام اخلاق ها هیهات و هیهات و هیهات.
□□□
درد این فوتبال شاید این باشد که نهال درختش را در بیابان کاشتند. بیابان هم سرزمینی است که در آن باید بکشی یا کشته شوی. همین بلایی که هم اکنون دایی و قلعه نویی یا مایلی کهن و قلعه نویی و یا در نگاه کلی تر این و آن بر سر هم می آورند مثل رئیس ایل هایی که هر کدام طایفه ای از بله قربان گوها
را بغل دست خود جمع کرده اند و بر هم حمله می برند. همدیگر را می کشند انگار با چشمانشان با حرف هایشان، با فحش هایشان، با بیانیه هایشان، با اطلاعیه هایشان. با این نمایش های اخیرشان. رسماً شکوفه زده اند به این فوتبال و شرمنده کردند هر که در فوتبال، نانی می خورد. اگر مهران مدیری در مرد دوهزار چهره کاری کرد که شب های ورزشی نویسان تیره تر از شب ثریا شود، محمد مایلی کهن آمد و قلب بقیه را درد آورد. که اصلاً از جا درآورد. آمد و شکوفه زد به هر چه فوتبال آمد و از پاشنه درآورد هر چه در فرضی مانده بود سر راه شرم و حیا و ملاحظه و تعارف های شرقی.محمد مایلی کهن اگرچه با مهران مدیری تفاوت های از بالا تا پایین دارد اما هر ۲ روی یک سکه شدند. سکه ای که آمد و بازار فوتبال ایران را از سکه انداخت. اگر مهران مدیری با خنده خنجرش را فرو کرد در قلب فوتبال، محمد مایلی کهن با عصبانیت غیرقابل درکش، کلنگ برداشت و جمجمه فوتبال ایران را هدف گرفت اصلاً! ... و ما مانده ایم این وسط حیران که چرا «گلی» نمی روید وسط این بیابان بی آب و علف! ول معطلیم برادر! ول معطلیم اخوی!
منبع : روزنامه ابرار ورزشی