پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

محمدکاظم کاظمی


محمدکاظم کاظمی
«من متولد ١٣٤٦ در هرات هستم. در سال ١٣٥٤ به کابل کوچیدم و تا صنف ١٢ در آن‌جا درس خواندم. سپس در ١٣٦٣ راهی ایران شدم و تحصیلاتم را در رشته‌ی مهندسی ساختمان از دانشگاه مشهد به پایان بردم. از ١٣٦٥ بیش از پیش مشغول فعالیت‌های ادبی شدم و این فعالیت‌ها در طول دهه‌ی هفتاد ادامه یافت. فعلا عضو موسسه‌ی فرهنگی «درّ دری» هستم و به فعالیت‌های ادبی و فرهنگی اشتغال دارم.»
محمد کاظم کاظمی با سرودن مثنوی «بازگشت» در فروردین ٧٠ نگاه‌ها را به شعر افغان خیره ساخت و بخشی از غرور به تاراج رفته‌ی قوم افغان را بازگرداند. پس از آن در کنار تعمیق مطالعات به جد به نقد ادبی روی آورد و به تربیت نسل تازه‌ای از شاعران جوان افغان همت گماشت.
دو غزل را که با موافقت او برگزیده شده است، می‌خوانیم.
● شیشه و چوب
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان
‌ مرا بر روی خرمن برده خرمن‌کوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا گرد سرت می‌چرخم و جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه‌ی یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشت‌های آتش و آهن
‌ و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد
● سرزمین خویش
موسی به دین خویش‌، عیسی به دین خویش‌
ماییم و صلح کل در سرزمین خویش‌
همسایگان خوب‌! قربان دستتان‌،
ما را رها کنید با مِهر و کین خویش
‌ ما با همین خوشیم‌، گیرم که جملگی
داریم دست کج در آستین خویش‌
ای دوست‌! عیب من چندان بزرگ نیست
‌ آن ‌قدرها مبین در ذرّه‌بین خویش
‌ دیگر چه لازم است با خنجرش زنی
هر کس که ترش کرد سویت جبین خویش‌
خواهی علف بکار، خواهی طلا بیاب‌
وقتی نشسته‌ای روی زمین خویش‌
منبع : مجله آفتاب