شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تجربه مدیریتی انتخابات ریاست جمهوری


تجربه مدیریتی انتخابات ریاست جمهوری
دموکراسی یعنی انتخاب مسوولانی که حسب قانون اساسی انتخاب آنان برعهده مردم است به وسیله آرای عمومی و متعاقب آن، اداره کشور به وسیله منتخبان برابر قانون. به دیگر سخن مردم به کاندیداها رای می دهند تا اداره امور کشور را برابر قانون برعهده گیرند. این ساده ترین تعریف دموکراسی است. بگذارید از نزدیک ترین انتخابات و البته مهم ترین آن و نتیجه آن بگویم؛ انتخابات امریکا. این کشور دو حزب فعال دارد، اول انتخابات درون حزبی برگزار می شود. هریک از کاندیداهای درون حزبی که به عدد قابل قبولی از رای مردم و رای نمایندگان آن حزب در کنگره و سنا رسیدند، کاندیدای نهایی آن حزب هستند. در همین انتخابات، جان مک کین جمهوریخواه به زودی از خط پایان گذشت و آماده مبارزه با رقیب دموکرات خود شد، اما در حزب دموکرات خط مبارزه با کاندیداها از هم فاصله گرفت تا مبارزه به دو رقیب برسد.
مدتی طول کشید تا رقبای اصلی، هیلاری کلینتون بانوی اول سابق و سناتور پرنفوذ نیویورک و باراک حسین اوبامای سیاهپوست، اما خوش صحبت که با چهره معصوم خود حرف هایی می زد که در فضای به وجود آمده بعد از ۱۱ سپتامبر و صحنه گردانی مردان جنگ طلبی مانند جرج بوش و دیک چنی و کاندولیزا رایس به مثابه هوایی تازه بود، او به گونه یی سخن می گفت که آبراهام لینکلن سخن می راند و آرزوهایی داشت که ۶۰ سالی قبل هم رنگ او مارتین لوترکینگ در جمله «من رویاهایی دارم» وارد تاریخ شد.
اگر زنان امریکایی که به رغم دموکراسی ادعایی خود و درصد بالای زنان تحصیلکرده، نقش کمی در مدیریت بالایی کشور دارند و امید خود را به هیلاری دموکرات بسته بودند، اما سیاهان و جوانانی که از بدو تولد خود تنها نام خسته کننده خانواده بوش و کلینتون را شنیده بودند و تندباد فروپاشی اقتصادی را در خانواده حس می کردند، مردی ساده را می دیدند که نه خانواده پرقدرتی داشت و نه تبار پررنگی. او همه آرزوهایش در زن و دو دخترش خلاصه شده بود. او بی ریا در یکی از سخت ترین شب های انتخاباتی که باید ماراتن نفسگیر انتخابات را ادامه می داد، به بیمارستانی رفت که مادربزرگ در حال مرگش که دیگر حتی قادر به شناختن او نبود، کنارش نشست، دست های چروکیده او را به دست گرفت و بر لبان خود گذاشت و گریست.
شاید از ناروایی های کمپینگ هیلاری که بی محابا بر او تاخته بودند و بغضی که در گلو داشت، در کنار تخت مادربزرگش گریست و شاید از رنجی که قرن ها نژاد او در این سرزمین کشیده بودند تا او را به دروازه های کاخ سفید برسانند، مویه سر داد. اما او در کمال بهت و ناباوری از رقیب قدرتمند خود هیلاری جلو افتاد نه اینکه خواستار change بود و نه اینکه yes and can. او از اعماق دل برمی خاست بلکه مردم او را صاحب اراده یی دیدند که آن را نه از همیاری کمپانی های نفتی یا کارتل های اقتصادی، بلکه همراهی با خانواده اش که کوچک ترین اجتماع، اما هسته کامل اجتماع بزرگ است، کسب کرده بوده. او و مک کین چندین ماه ایالت به ایالت، شهر به شهر را با سخنرانی درنوردیدند و سرانجام رقیب او شکست خورد. من به این بخش از واقعه جامعه امریکا کار دارم. جان مک کین کهنه سرباز، مورد علاقه جامعه سنتی امریکا، که اتفاقاً درگیر دو جنگ رودررو - عراق و افغانستان - و یک جنگ رویاپردازانه جرج بوش با کل جهان - تروریسم - که با تاسف بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر از آن به ادامه جنگ های صلیبی - جنگ بین مسلمانان و مسیحیان - یاد کرد کار دارم. مردم امریکا، از دورنمای اقتصاد کشور خود از این قهرمان جنگ استقبال نکردند. اما او باز هم ۴۷درصد از کل آرا را به دست آورد، در مقابل ۵۳درصد از آرا به باراک اوباما رسید. حال ببینیم بعد از آن انتخابات پرکشش و واقعه تاریخی که جوانی سیاهپوست و ظاهراً بدون پشتوانه کارتل ها و تراست ها، سکان پرقدرت ترین اقتصاد دنیا را به دست گرفت، با رقبای خود چه کرد؟ او هیلاری را به وزارت امور خارجه اش برگزید؛ کسی که به گفته بسیاری از منتقدان غیربهداشتی ترین و حتی غیراخلاقی ترین واژه ها را در ایام انتخابات نثار باراک حسین اوباما کرد. از عکس خانوادگی او با لباس مسلمانی در کنیا و در روستای محل تولد پدرش، از عکسی که همانند کارگران مزارع کنیایی بقچه یی که وسیله حمل و نقل اندک آذوقه روستاییان آفریقایی است، برسرش تا اینکه او دنیا ندیده است و چگونه می تواند بر کشوری حکومت کند که باید دنیا را اداره کند و ده ها تحقیر دیگر که تنها با لبخند معصومانه اوباما روبه رو می شد.
مراسم تحلیف او پربیننده ترین و پرحضورترین مراسم تحلیف رئیس یک دولت بود. بیش از دو میلیون نفر جلوی کاخ سفید حاضر شدند، درحالی که دمای چندین درجه زیر صفر آن شب را تحمل کردند تا صبح اول وقت نظاره گر رئیس جمهور سیه چرده جدید خود باشند و به پشتوانه تکنولوژی ماهواره یی.
می گویند بیش از بینندگان افتتاحیه المپیک یا فوتبال جام جهانی بیننده داشت. این همه را گفتم که به یک تفاوت عمده یی برسم و آن نحوه برخورد با رقبا بود. هیلاری به وزارت امور خارجه رسید، اما اوباما می گوید او زنی باهوش و قدرتمند است و جهان را می شناسد و امریکا را و بهترین گزینه است برای اداره سیاست خارجی ما. برگردیم به جان مک کین.
اوباما او را در صف اول افرادی که در مراسم تحلیف حضور داشتند، نشاند و بعد از بی نزاکتی مغرورانه جرج بوش و همسرش که فقط منتظر مراسم تحلیف بودند و در صحنه انتقال قدرت هم حاضر نشدند اما اوباما و همسرش تا پای پلکان هلیکوپتری که برای همیشه جرج بوش مغرور جنگ طلب را از کاخ سفید به مزرعه اش در تگزاس می برد، همراهی کردند. نمی دانم و جداً برایم روشن نیست چرا انتقال قدرت در ایران که فرهنگی بیش از ۱۰ برابر امریکا دارد و زمانی که امریکا تازه کشف شده بود، یکی از بزرگ ترین دولت های تاریخ ایران بعد از اسلام یعنی صفویه بر سر کار بود و زمانی که دویست سالی بعد امریکاییان در سر هوای استقلال داشتند، ایران به اجبار پنجه در پنجه وسیع ترین کشور جهان تا امروز، یعنی روسیه، انداخته بود و در صحنه شطرنج سیاست با پرقدرت ترین دولت استعماری آن روزگار، یعنی انگلیس که اتفاقاً جنگ های استقلال امریکا با همین قدرت بود، مبارزه می کرد. به گونه یی دیگر اتفاق می افتد، مگر نفر دوم که انتخابات را به برنده واگذار کرده، هوادارانی ندارد؟ هواداران میلیونی، آیا باید این هواداران از کمترین امکانات محروم شوند؟ صد روزی به انتخابات ریاست جمهوری ایران مانده است، حداقل سه نفر معلوم و مشخص است که در صحنه انتخابات حضوری فعال دارند. نخست رئیس دولت فعلی محمود احمدی نژاد، اردوگاه انتخاباتی او پروپیمان است، از سفرهای استانی گرفته و دستی که در خزانه غیب دارد و به گزارش دیوان محاسبات از بذل و بخشش دریغ نمی کند و حساب و کتابی هم در بین نیست، چندین روزنامه از ارگان رسمی دولت - روزنامه ایران- تا رادیو و تلویزیون که از بیت المال استفاده می کند، تا خبرگزاری ها و ده ها روزنامه پرزرق و برق با کاغذهای خارجی که هوس می کنی از آن کاغذ به یاد ایام خوش کودکی موشکی بسازی و در آسمان رهایش کنی، تا پاسخ نامه های کیلویی که عمدتاً از وضع بد اقتصادی می گویند و اکثراً به مبلغی دلخوش می شوند. این طرف شیخ مهدی کروبی است و تنها روزنامه اش و دفترش در سعدآباد که ناامیدان از همه جا روانه آخرین منزلی می شوند که شاید با توپ و تشر شیخ اصلاحات دیگرانی که باید به وظایف خود عمل کنند نیم نگاهی به این درماندگان بیندازند.
اما یک مطلب باقی می ماند و آن تجربه انتقال مدیریت از دولتی به دولتی، فرق نمی کند، محمود احمدی نژاد باشد یا مهدی کروبی یا میرحسین موسوی. اگر بر این عقیده باشند که تمامی مدیران بالایی و میانی را خانه نشین کنند، هیچ گاه از تجربه مدیریتی دیگرانی که تا امروز جامعه را مدیریت کردند، استفاده نخواهند کرد و همانند دیکته نویسان دبستان با تمام شدن یک خط باید گفت نقطه سرخط. باور خواهند داشت که باید همه گذشته را کنار گذاشت یا ویران کرد و با املای خود که هرچند غلط باشد، دیکته یی دوباره نوشت که دیگران به آن نمره یی نخواهند داد.
نعمت احمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید