شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


عقل و شخصیت از منظر روان شناختی


عقل و شخصیت از منظر روان شناختی
در تاریخ زندگی بشر همیشه پرسش این بوده است که ما کیستیم؟ صورتگری ها و استدلال هایی که در این زمینه ، چه مکتوب و چه غیرمکتوب در اندیشه بشر راه پیدا کرده ، گاه مواضعی بدبینانه داشته ، گاه مواضعی بی طرف و گاهی مواضع خوشبینانه و مثبت.
مواضع بدبینانه از اندیشه فیلسوفانی سرچشمه گرفته است که عقل بشری را ناقص در تاویل ، تبیین و توزیع پدیده ها و جهان و غایت عناصر دانسته است. مواضع بی طرفانه ، از آن مفاهیم بنیادی سرچشمه گرفته است که سعی کرده با بی طرفی تنها به تحلیل توانمندی ها یا ناتوانی ها یا ماهیت مساله بپردازد بدون آن که موضعگیری خاصی کند.
موضعگیری سوم ، تنها به توانمندی ها، قدرت و استعداد شگرف عقل بشر در پیشبرد زندگی ، درک آینده و شناسایی پدیده ها توجه می کند. هر سه موضعگیری ، به عنوان عقلانیت یا توانایی عقلی بشر تنها استعدادی فردی یا محصول فعالیت مغزی یک نفر نیست ، بلکه دارای هویتی جمعی و جاری است.
مفاهیم مرتبط با عقل بشر و توانایی درک دنیا، خود و دیگران مقوله ای بنیادین در علوم مختلف است و واژه های مترادف و همسوی با آن عبارتند از: معقول بودن ، خردورزی ، عقل گرایی ، عقل باوری و خردمندی است که همگی را می توان نشان از هویت جمعی عقل بشر دانست.
به لحاظ تاریخی ، مفهوم عقل در آراء فلاسفه به عقل نظری و عقل عملی تقسیم می شده است که از قدیمی ترین تقسیم بندی ها در قلمروی فلسفه است. این سنخ شناسی به معلم اول یعنی ارسطو منسوب است. عقل نظری دستگاهی از نظام عقلی است که وجودش ، منوط به وجود مادی و امور واقع نیست و هستی اش کاملا معقول است. در واقع صورتهای انتزاعی هستند که دارای معقولات مجردند. اندیشه ها و نظریه های متعددی که در علوم وجود دارد، بخشی از همین عقل نظری است.
اگر به زبان امروزی صحبت کنیم ، برای مثال ، نظام اجتماعی پارسون ، نظامی است که از امور واقع و منتزع شده است ، اما به اندازه کافی معقول است که بتوان گفت از واقعیات فاصله گرفته است. به نظر می رسد انسان برای درک پدیده ها، تحلیل و ایجاد رابطه میان آنها و در یک کلام نظریه پردازی ، به این بخش از عقلانیت احتیاج دارد. در مقابل این عقل ، عقل عملی قرار دارد که همانا عقل معاش و معاشرت است که به چگونه زندگی کردن ما، جامعه ، محیط کار و خانواده مرتبط است.
خرد عملی ما، همان خرد اقتصادی ، سیاسی و فنی است که ناظر بر شرایط واقعی زندگی ، تجارب فردی و برخاسته از حواس و تجربه آدمی است.
این بخش همیشه مورد بی اعتنایی فلاسفه بوده است ، زیرا آن را عقل کارگر می دانستند که هدف نهایی آن تنها اداره زندگی است. این تقسیم بندی و دور شدن از ماهیت تفسیرهای فلسفی ، قلمروهای تازه ای مطرح کرد که همین تغییر، بنیان مدرنیته را به وجود آورد؛ تحولی که در عصر جدید در ماهیت خرد رخ داد به تغییر قلمروهای تعقل انجامید. قلمروهای جدیدی که موجب تعادل زندگی خاکی و عقل بشر شد. همین زندگی خاکی بشر بود که منجر به دیالکتیکی شد که بخشی از عقل بشر را که همیشه مورد بی مهری فیلسوفان بوده است به جهان بینی و ساختار زندگی ما راه داد؛ بنابراین تحولی که در ماهیت خرد رخ داد، در تحولات بعدی منجر به پیدایش شالوده عصر جدید شد.
بازخوانی اندیشه های یونانیان قدیم و فیلسوفان قرون وسطی ، مفاهیم جدیدی را پس از رنسانس به وجود آورد که ماهیتا تفسیر شخصیت انسان را نیز تحت تاثیر قرار داد. در بیشتر دوران های اندیشه بشر، شخصیت انسان ها را بر مبنای خرد وی تحلیل می کردند. از دید چنین فیلسوفانی ، انسان ها بر مبنای حسابگری های عقلانی ، اقدم به تصمیم گیری می کنند؛ اما سنخ شناسی رفتارهای انسان بخصوص اوایل قرن بیستم که بنیان های مدرنیته استحکام یافته بود و رفت تا به عنوان فلسفه غالب توجیه گر همه چیز باشد، بعضی از روانشناسان و فیلسوفان را به این واقعیت رهنمون ساخت که همه آنچه انسان انجام می دهد، چه در سطح نظری و چه در سطح عملی ، هشیارانه و عقلانی نیست.
شاید لازم باشد که پیش از پرداختن به چنین چالشی موضوع عقلانیت را مجدد بازنگری کنیم. مفهوم عقلانیت ، انشقاقی ااست از واژه لاتین Rational که به معنای عقلانی است.
واژه های عقل گرایانه یعنی Rationalitic و عقلانی شدن Rationalisation از همین کلمه مشتق شده است و در علوم اجتماعی فراوان به کار گرفته می شود. آنچه بحث ماست ، چیستی و ماهیت عقلانیت نیست ، اما شاید لازم باشد از یک منظر کلی ، تلاشهای پژوهشی را که به منظور طبقه بندی عقلانیت صورت گرفته است را در اینجا بیاوریم:
۱) عقلانیت نظری: دایره این حوزه به بسط عقل در حوزه معرفت نظری و تدوین برهان و استدلال محدود است. قاعدتا همان گونه که بیان شد، این حوزه از قدیمی ترین حوزه های فلسفی است که تکوین آن به فلسفه یونان برمی گردد.
۲) عقلانیت کنشی: این سطح از حوزه مورد نظر، بخشی از عقل را در برمی گیرد که در کردارها و اعمال و رفتار افراد ظاهر می شود. عقلانیت کنشی ، پدیده ای عینی یا صورتی از کاربرد عقل است که کنش گر در هنگام عمل به جهت و چگونگی تحقق آن توجه می کند. قاعدتا بخشی از این عقلانیت می تواند خودخواهانه باشد.
۳ ) عقلانیت ساختاری: عقلانیت ساخت یافته در زبان نویسندگان معاصر، عقلانیت ابزاری یا رسمی است. این عقلانیت ، هویتی غیرفردی داشته و ماهیتا جمعی است. به زبان «دورکیم» هویت و اقعی آن ، بیرونی ، عمومی و الزام آور است. قاعدتا در این نوع عقلانیت ، افراد به صورت آگاهانه بر عقلانی بودن رفتار خود نظارت ندارند. به نظر می رسد ما براساس قواعد و ساختارهای جامعه که پیشاپیش تعیین شده است عمل می کنیم.
ما در ساختارهایی زندگی می کنیم که به ما فرمان می دهند که چه بکنیم و چه نکنیم. اگرچه این نوع عقلانیت مورد نقد قرار گرفته است ، اما به هیچ عنوان نمی توان تصور کرد که این نوع از خرد انسانی ، بی معنا یا قابل توجیه نیست. به نظر می رسد سطح نظری عقلانیت ، همان عقل نظری فلاسفه است و سطح کنشی عقلانیت ، همان عقل عملی است که در دیدگاه فیلسوفان مورد بی مهری قرار گرفت. اما سطح ساختاری عقلانیت ، به بازتاب عقلانیت در ساختارهای اجتماعی اشاره می کند که به تعبیر هابرماس عقلانیت ابزاری است که به تبع آن ، بخشی از عقلانیت ارزشی نیز در این سطح مطرح می شود.
اما فی الواقع زمانی که از عقلانیت صحبت می کنیم ، منظورمان هوشیارانه و آگاهانه استدلال کردن ، درک کردن و توضیح دادن است؟ و یا واقعا در سطح نظری وقتی به تحلیل پدیده ها می پردازیم ، آیا تحلیل ما، عناصر کاملا آگاهانه ای را در خود جای داده اند؟ آیا تمامی عقل معاش ما و تمامی ارزشهای ما و همه آنچه که به عنوان عناصر جمعی می نامیم ، آگاهانه در ما وجود دارند؟ به نظر می رسد پاسخ این مساله سهل و ممتنع است.
اگرچه می توان جواب مثبتی به این سوال داد، اما چه به لحاظ تجربی و چه به لحاظ نظری ، الگوهای کارکردی در انسان ، الگوهای ایده آلی نیستند. بشر عقل گرا و منطقی دست به اعمالی می زند و نظریه هایی تدوین می کند که به نحو بارزی می تواند از نظر آسیب شناسی ، بیمارگونه تلقی شده و نوع بشر را با نابودی مواجه کند. اگر چه در سطح عقل نظری می توان اذعان کرد که عناصر انتزاعی تحلیل پدیده ها و یا استدلال های به کار گرفته شده محتوای کاملا متمایزی را از یکدیگر نشان می دهند، اما آیا می توان اذعان کرد که تمام این عناصر که در کنار یکدیگر یک نظریه را شکل داده اند، عناصری کاملا آگاهانه بوه اند؟
نطقه کور تحلیل موضوع نیز همین جاست. قاعدتا در سطح نظری ، ما استدلال های مختلفی از بروز پدیده ها در اختیار داریم. شاید اگر تنها یک نظریه درست در اختیار داشتیم ، آن گاه راحت تر زندگی می کردیم ، اما هر نظریه ای و هر نظری که انسان ها در تحلیل پدیده ها ارائه می کنند، به ابعاد خاصی اشاره می کند. بنابراین عقلانیت نظری بشر، کارکردهای محدودی دارند و ما در تحلیل به رفتارها، نمی توانیم به یک پارادایم خاص متکی باشیم. در سطح عقلانیت کنشی نیز بسیاری از حرکتهای ما برای معاش و معاشرت ، عناصر آگاهانه ای نیستند.
● ناهشیار بودن عقلانیت ساختاری
کارل یونگ ، علی رغم اختلاف نظرهایی که با فروید داشت ، اعتقاد داشت که بخشی از رفتارهای انسان هشیارانه و بخشی دیگر ناهشیار است. وی مفهوم جدیدی را در تحلیل شخصیت انسان ها مطرح کرد که قادر است نحوه ادراک انسان ها از پدیده ها را تحت تاثیر قرار دهد و آن ناخودآگاه جمعی بشر است. اگر از دیدگاه طبقه بندی عقلانیت نگاه کنیم ، دیدگاه یونگ ، بر ناهشیار بودن عقلانیت ساختاری تاکید می کند؛ زیرا اعتقاد وی بر این است که ما در طول نسلهای متمادی ، عناصری را از پدران خود جذب کرده ایم که قدمتی چندهزار ساله داشته و نحوه رفتار ما را در جامعه توجیه می نماید.
عرق وطن ، دلبستگی به خاک ، زمین ، ترسهای متعدد بشر، عاشق شدن در یک نگاه و بسیاری از رفتارها، عناصر ناهشیاری هستند که ما برای دلایل آن توجیه قابل قبولی نداریم ؛ اما آنها را پذیرفته ایم.
اگرچه در اینجا نمی توان همه نظریه های شخصیت را مطرح کرد؛ اما می توان در اکثر نظریه ها، جنبه های هشیار و ناهشیارانه و تاکیداتی که بر هر کدام می شود را کاملا متوجه شد. خلاصه کلام آن که اگر بپذیریم دیدگاه های عقلانیت بر دو سطح عملکرد آگاهانه و ناآگاهانه تاکید می کنند، نظریه های شخصیت بر دو عنصر صحه می گذارند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که انسان ها هم موجودات عقلانی هستند که بر مبنای استدلال ها و تصمیم گیری های عاقلانه عمل می کنند و هم می توان گفت انسان ها موجوداتی هیجانی هستند که بر مبنای هیجان هایشان عمل می کنند. هر کدام از این دو عنصر می تواند توجیه گر بخشی از رفتارها در ما باشد
در سطح ساختاری نیز بسیاری از ارزشها، قوانین و مقررات و حتی رفتارهای جمعی ما نیز دارای عناصر کاملا بارزی از غیر عقلانی بودن ، ناخواسته بودن و فقدان هشیاری را در خود دارند. برای تحلیل هشیارانه یا ناهشیارانه بودن اعمال بشر، شاید لازم باشد که از منظری وسیع تر به قضیه نگاه کنیم. عقل و عقلانیت تنها بخشی از وجود انسان است.
مجموعه ای از عناصر و ویژگی های جسمی و روانی انسان که عقل بشر نیز بخشی از ویژگی های روان شناختی وی را تشکیل می دهد با عنوان شخصیت انسان مطرح می شود. از دید فیلسوفان قدیمی ، شخصیت انسان ، یک شخصیت عقلانی بوده است و هر انسانی که قصد داشته است تصمیمی بگیرد، این تصمیم را بر مبنای سود و زیانها و آگاهی هایی که داشته و دارد، می گیرد. بنابراین برای فیلسوفان عقلانی گرا، انسان موجود منطقی است که بر اساس آگاهی هایش دست به عمل می زند. قاعدتا همین عقل است که رفتار انسان را هدایت می کند.
این دیدگاه از افلاطون شروع شد، با لایب نیتس گسترش یافت و با روان شناسان شناختی در توضیح رفتارهای انسانی بسط یافت.
اگرچه روان شناسان شناختی ، افکار غیرمنطقی بشر را نیز واجد ماهیتی کارکردی می دانند، اما به عقیده آنها ، انسان موجودی است که براساس آگاهی و اختیار تصمیم می گیرد و از آگاهی های خود نیز آگاه است.
نه تنها روان شناسان شناختی ، بلکه روان شناسان انسان گرا که به ماهیت بشر خوش بین بوده اند نیز، انسان را موجودی هشیار دانسته اند، از دیدگاه راجرز Ragers و مزلو Maslow ، انسان ها موجوداتی هستند که بر زندگی خود هشیارانه تسلط داشته و می توانند خود و دیگران را درست درک نمایند. در دیدگاه اگزیستانسیالیست ها نیز انسان موجودی است که هشیارانه تصمیم گیری می کند.
روان شناسان اگزیستانسیالیست ، شخصیت بشر را یک شخصیت هشیار ارزیابی می کنند که قادر است با احساس آزادی عمل کرده و روی هم رفته در زندگی خود، معانی را جستجو کند.از دید فرانکل ، انسان ها دارای یک نیاز بنیادی هستند و آن نیاز عبارت است از معناجویی. همین معناجویی است که مبنای نظریه پردازی و کنش انسان را تشکیل می دهد.
پارادایم های شخصیتی روان شناسان «خود» یا Self-Psychology در نقش عملکرد عقلانی و هشیارانه در بروز رفتارهای انسان تاکید می نماید. حتی در روان شناسی اجتماعی نیز پارادایم های شناختی بر این نکته اشاره می کند که در کنشهای اجتماعی انسان ، کنشهایی عقلانی هستند. به چنین دیدگاه هایی در روان شناسی اجتماعی ، دیدگاه های سرد گفته می شود؛ زیرا نقش هیجان ها و عناصر ناهشیارانه را در بروز رفتارها ناچیز می انگارند.
در مقابل دیدگاه عقلانی گرا و نظریه پردازان انسان گرا و شناخت گرا، پارادایم روان کاوی فروید بر بنیان های ناهشیار استوارند. بنابراین استدلال فروید از شخصیت انسان بر مبنای انگیزه های ناهشیار استوار است.
از نظر وی ، انسان موجودی غیرعقلانی و غیرمنطقی است. بنابراین بسیاری از عناصر بظاهر منطقی در تحلیل رفتارهای خود، سرچشمه های ناهشیارانه داشته و استدلال های منطقی ، استدلال هایی فریبکارانه اند، زیرا پوششی هستند برای واقعیت هایی که ناهشیارانه بوده و حتی خود فرد نیز از آنها بی خبر است. پارادایم های متاثر از چنین دیدگاهی در کنش اجتماعی ، به دیدگاه های گرم مشهورند. این دیدگاه ها در تحلیل کنش اجتماعی به هیجان مداری انسان ها اشاره می کنند و اعتقادشان بر این است که سازوکارهای رفتار اجتماعی در انسان ، سرچشمه های هیجان مدار داشته و انسان ها به طور کلی موجودات غیرعقلانی هستند.
فروید، نظریه پردازی بدبین نسبت به نوع بشر بود. حتی یکی از اهداف درمان خود را چنین بیان نموده است که کار درمان گر این است که درد و فلاکت را تبدیل به ناشادی عام و همگانی نماید؛ چراکه قسمت عمده ای از شخصیت ما و آنچه بظاهر عقلانیت نامیده می شود، در سطح ناهشیار عمل می کند. بنابراین انسان ها موجوداتی هستند که از انگیزه های واقعی اعمال خود خبر ندارند و رفتارهایشان تحت مهار هشیاری و عقلانیت آنها نیست. انسان ها موجوداتی هستند که با خود در تعارض هستند؛ زیرا عناصر درونی آنها لاجرم با یکدیگر سازگاری ندارند. هیچ گونه صلح و آرامش درونی در کار نخواهد بود و از آنجا که ما خواستار آرامش هستیم ، دست به خودفریبی می زنیم.
بنابراین آنچه به عمل عقلانیت بشر مطرح است ، چیزی جز تحریف واقعیت ها نیست. تمامی انگیزه های شریف بشری ، خواب و خیالی بیش نیست و صرفا کوششهایی هستند بر کتمان تکانه های خودخواهانه ناهشیار ما.
به عقیده فروید، می توان این وضعیت را تحمل کرد؛ ولی راه نجاتی وجود ندارد. اگرچه نظریه فروید در طول زمان توسط همکشیان وی تعدیل شد؛ اما اعتقاد به ناهشیاری در انسان و تحلیل شخصیت آدمی بر مبنای ناهشیاری همچنان مورد تاکید بسیاری از روان شناسان است.
احسان کاظمی
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید