پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
درد از کجا؟ رنج از کجا؟ (سخنی در باب خاستگاه درد و رنجهای بشری)
این مكتوب، به گزارش و تحلیل آراء كسانی میپردازد كه همگی به وجود یك امر واحد، به عنوان علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجها قائلند و، در پی این اتفاقنظر، اختلافنظرشان بر سر این است كه آن امر واحد كدام است. میتوان گفت كه در این باب، هشت رأی مختلف وجود دارد. از این هشت رأی، چهار رأی در دوران سنت و در دل سنتهای دینی بزرگ شرق و غرب پدید آمدهاند، وچهار رأی دیگر دردوران تجدّد وازدل رویكردهایانسانگروانه متأخرسربرآوردهاند. نویسنده در بازگفتِ این هشت رأی، نخست به چهار رأی سنتی، اعم از غربی و شرقی، میپردازد، و سپس به چهار رأی انسانگروانه معاصر. به نظر میرسد كه تجربه هر فرد انسانی، در طول عمر خود، و نیز تجربه نوع انسان، در طی تاریخ، گواه آنند كه زندگی بشر تقریبا همیشه، در همه جا، و در هر وضع و حالی توأم با درد و رنج بوده است. در این توصیف مناقشه چندانی نمیتوان كرد و نكردهاند. همه مناقشهها و اختلافنظرها و بحث و فحصها بر سر تبیین این واقعیت است: چرا زندگی بشر توأم با درد و رنج است؟ یعنی علت اینكه زندگی بشر توأم با درد و رنج است چیست؟(۱) چه عامل/عواملی موجب پیدایش این همه درد و رنج، در حیات بشری، شده است/اند؟ آیا میتوان امر واحدی را علةالعلل همه درد و رنجهای انسانها تلقی كرد، به طوری كه هر علت دیگری كه عامل یك یا دو یا چند درد و رنج بشری است، خود، به نحوی بیواسطه یا باواسطه، معلولِ آن علةالعلل باشد؟ یعنی آیا میان عوامل درد و رنجآفرین نوعی نظام طولی و سلسلهمراتبی برقرار است و بر رأس این نظام طولی و در عالیترین مرتبه این سلسله یك امر یگانه نشسته است كه به صورتی مستقیم و/یا غیرمستقیم خاستگاه همه درد و رنجهایی است كه تاریخ بشری آگنده از آنها است؟ یا اینكه چنان نظام طولی و سلسلهمراتبیای در كار نیست و عوامل نهایی درد و رنجآفرین بیش از یكیاند و در عرض هم واقعند و، بنابراین، باید از خاستگاههای درد و رنج دم زد، نه از خاستگاه یگانه درد و رنج؟ و اگر امر واحدی هست كه علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجهاست، آن امر واحد چیست؟ در این مكتوب، به گزارش و تحلیل آراء كسانی میپردازم كه همگی به وجود یك امر واحد، به عنوان علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجها قائلند و، در پی این اتفاقنظر، اختلافنظرشان بر سر این است كه آن امر واحد كدام است.(۲) میتوان گفت كه در این باب كه علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجهای بشر چیست، هشت رأی مختلف وجود دارد. از این هشت رأی، چهار رأی در دوران سنت و در دل سنتهای دینی بزرگ شرق و غرب پدید آمده و پرورده شدهاند، اگرچه هنوز هم طرفداران ومدافعان جدیای دارند، وچهار رأی دیگر دردوران تجدّد وازدلرویكردهای انسانگروانه متأخر سربرآوردهاند. در بازگفتِ این هشت رأی، نخست به چهار رأی سنتی، اعم از غربی و شرقی، میپردازم، و سپس به چهار رأی انسانگروانه معاصر.
۱. گناه
پیشفرضهای اساسی كسانی كه گناه را علةالعلل همه دردهایی كه میكشیم و رنجهایی كه میبریم میدانند عبارتند از:
الف) نظام طبیعت مستغنی از غیر و خودبسنده نیست. دارای نقصِ ذاتی و گریزناپذیر است. فاقد نیروی حیاتی و هماهنگیای است كه برای استمرار وجودش ضرورت دارند. از كار میافتد، فرو میپژمُرد، و رو به نابودی میرود.
ب) نظام طبیعت جهانی است كه از جای دیگری یا، به تعبیر صحیحتر، از موجود دیگری نشأت گرفته است. آن موجودِ دیگر، آن غیر، خداست كه مستغنی از غیر و خودبسنده است. واقعیتش از ناحیه ذات خودش است. منشاء خلاقه جهان هستی و نظام طبیعت است. جهان تجارب متعارف، یعنی همین جهان زندگی روزمره و عادی، از او مایه گرفته است و میگیرد. او هم این جهان را ایجاد و احداث كرده است و هم حفظ و ابقاء میكند و هم موجب تغییر آن است و مسیرش را تعیین میكند.
ج) خدا موجودی متشخص (individualized) است، یعنی یكی از موجودات است و، بنابراین، غیر دارد. هر موجود دیگری غیر اوست و او غیر هر موجود دیگری است. میان او و هر موجود دیگری مغایرت و اثنینیت هست. میان او و هیچ موجود دیگری عینیت و وحدت برقرار نیست. به هیچ موجود دیگری نمیتوان اشاره كرد و گفت: «این، علاوه بر اینكه فلان چیز است، خدا هم هست»، و به خدا نیز نمیتوان اشارهكرد وگفت: «این، علاوه براینكه خداست چیزدیگری هم هست».
د) این خدای متشخصْ انسانوار (personal) نیز هست؛ یعنی، علاوه بر تشخص، انسانوارگی نیز دارد. انسانوارگی خدا به این معناست كه او نیز، مثل انسانها، ۱) موجودی دارای عقل و فهم است، ۲) دارای نوع خاصی از آگاهی، یعنی خودآگاهی، است، بدین معنا كه محتویات و فعالیتهای آگاهی خود، مانند ادراكات حسی، صُوَر خیال، افكار، احساسات، عواطف، و خواستههای خود، را درمییابد، آگاهست از اینكه آگاهی دارد یا آگاهست، میتواند آگاهی خود را متعلَّقِ شناخت تلقی كند، میتواند برای خود تبدیل به یك متعلَّق شناخت شود یا، به عبارت دیگر، درباره خود شناخت آفاقی حاصل كند، و میتواند خود را چنان كه دیگران میبینند ببیند، ۳) نه فقط باورها، عواطف، و خواستههایی دارد، بلكه درباره باورها، عواطف، و خواستههای خود باورهایی دارد، ۴) برای اعمالش مسؤولیت اخلاقی دارد و مشمول ستایش و/یا نكوهش اخلاقی واقع میشود، ۵) موجودی اخلاقی است، بدین معنا كه احكام و داوریهای اخلاقی دارد، یعنی، علاوه بر اینكه در باب سودمند یا زیانآور بودنِ افعال و موجب خوشنودی یا خشم شدنِ افعال داوری میكند، در باب خوب یا بد، درست یا نادرست، و وظیفه و الزامی بودنِ اخلاقیِ افعال نیز حكم میكند، و، از جمله، یك الگو و شیوه زندگی را مطلوب میداند، ۶) دارای یك سلسلهحقها است، اعم از حقهای اخلاقی و حقهای حقوقی، ۷) انسانها را متعلق به نظام اخلاقی میداند، یعنی آنان را همچون خود، از اعضای یك اجتماع اخلاقی تلقی میكند، ۸) میتواند، از طریق سخن، با دیگران ارتباط برقرار كند، یعنی قادر است كه برای افاده و ابلاغ مقصود خود و برقرار ساختن ارتباط با غیر خود از زبان استفاده كند، با بهرهگیری از زبان استدلال كند و در مقام اعتراض به نكتهای نكتهای دیگر پیش كشد، و خلاصه، انواع افعال گفتاری (speech-acts)را انجام دهد.(۳)
ه.) این خدایِ متشخصِ انسانوار، انسانها را به كارهایی امر و از كارهایی نهی كرده است (و امر و نهی دو فعل گفتاری است) و این امر و نهی را از طریق سخن گفتن با بعضی از انسانها، یعنی پیامآورانی كه وحی الاهی را دریافت داشتهاند، یا از طریق مكشوف ساختن خود به انجام رسانده است. در سنت دینی، داستانها و اساطیری هستند كه حكایت اوامر و نواهی الاهی را بازمیگویند، رمزهایی هستند كه تجسم آن اوامر و نواهیاند، و شعائر و مناسكی هستند كه نمایشگر كارهاییاند كه آدمیان باید بكنند. انسانها باید، بر طبق این الگو از خدا، زندگی خود را سامان بخشند، پرستش كنند، قربانی كنند، مراسم بر پای دارند، آیین به جای آورند و، در یك كلام، بندگی كنند و عبودیت خود را نشان دهند.بر اساس این پیشفرضهای پنجگانه، گفته میشود كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان، با استفاده ـ و، به تعبیر دقیقتر، سوءاستفاده ـ از اختیار خود، نسبت به خدا عصیان ورزیدهاند و از اوامر و نواهی او اطاعت نكردهاند. و این عصیان و عدم اطاعت همانست كه از آن به «گناه» تعبیر میشود. همه دردها و رنجها كیفر گناهكاری ماست. بنابراین، گناهكاری و دردها و رنجها تناسب مستقیم دارند: هر چه گناهكاری بیشتر شود دردها و رنجها بیشتر میشوند، و هر چه ارتكاب گناه كاهش یابد دردها و رنجها نیز كاهش مییابند.
كسانی كه به این رأی قائلند به سنت، داستانها و اساطیر دینی، رموز مقدس، شعائر و مناسك، و عبادات التزام میورزند، به حفظ سنتهای خود، مكانها، زمانها و ابزار و وسائل مقدس خود اهتمام خاص دارند، و، در نتیجه، به افرادی كه سنت و شعائر و مناسك مقدس را بهپا میدارند و حفظ و حراست میكنند، یعنی به روحانیان یا كاهنان، توجهی خاص دارند، زیرا، به عقیده آنان، بدون روحانیان یا كاهنان، كه از مواهب الاهی كمابیش مهمی برخوردارند، رشته اتصال انسانها به حق و حقیقت یكسره گسیخته میشود. از اینرو، در جماعت و امتی كه از این كسان فراهم میآید، روحانیان یا كاهنان، تا حدی، از دیگران متمایز و ممتازند و تعلیم و تربیت و مسؤولیتها و امتیازات خاص دارند. جماعت و امت باید به وساطت این روحانیان یا كاهنان به اوامر و نواهی الاهی و كتبِ مقدسِ دینی و رموز مقدس پی ببرند و راه یابند. هر علمی، بدون اتكاء و استناد به كتب و رموز مقدس، ضرورتا بیهوده است یا، لااقل ممكن است بیهوده باشد؛ زیرا فهم عقلی اهمیت و شأنی ندارد و آنچه مهم است قدرت رمزهاست در پیوند دادن عالَم غیرمقدسِ ناسوت به عالم قدسیِ لاهوت. به تجارب دینی و احوال معنوی خود نیز، اولاً و بالذات، اعتماد و اطمینانی نیست و باید آنها را بر كتاب و سنت مقدس عرضه كرد و به این محكها آزمود. باید ایمان آورد، عضو جماعت و امت دینی شد، به سنتها باور داشت، به كیش و آیین خدمت كرد، در طلبِ امداد الاهی بود و، از این راهها، از گناه اعراض و اجتناب كرد و، در نتیجه، از درد و رنج، حتیالمقدور و كمابیش، مصون و بركنار ماند.
۲. جدایی از امر قدسی
كسانی كه جدایی از امر قدسی را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند، پیشفرضهای (الف) تا (ج) مذكور در بندِ ۱ را میپذیرند، اما پیشفرضهای (د) و (ه.) را وامیزنند و به جای آنها فرضشان بر این است كه:
د) خدایِ متشخصْ انسانوار نیست، بلكه هم خودش، هم صفاتش، و هم افعالش فراتر از طَوْرِ فهم و عقل و علم انسانها و برون از قلمرو نظارت و ضبط و مهار آنان و حتی خارج از دایره شمول احكام و داوریهای اخلاقی آناناند. بنابراین، از منظر انسانها، كارهای خدا غیرعادی، غیرطبیعی، پیشبینیناپذیر، و شاید حتی باورنكردنی و تصورناپذیراند. كارهای خدا نه تابع قوانین طبیعیاند، و نه تابع قوانین اخلاقی؛ هیچیك از این دو دسته قوانین كارهای او را تحدید و تضییق و تعیین نمیكنند. خدا، چون تابع قوانین طبیعی نیست، قدرت انجام دادن هر كاری را، به آسانی هر چه تمامتر، دارد و، چون تابع قوانین اخلاقی نیست، اذن انجام دادن هر كاری را دارد. پس، كارهای او یكسره قیاسناپذیر و محاسبهناشدنیاند.
ه.) در نتیجه، اینكه انسانها چگونه باشند یا نباشند و چه بكنند یا نكنند نیز در خدا تأثیر قیاسپذیر و محاسبهشدنیای ندارد. از هیچ كنش خاص انسانی نمیتوان واكنش خاص الاهیای را پیشبینی كرد و انتظار كشید. پس، شیوه و سامان و نظم و نَسَقِ زندگی ما انسانها اهمیت خاصی ندارد و نمیتواند خدا را به واكنشی وادارد یا از واكنشی بازدارد و، بنابراین، نباید به اعمالمان اتكاء و اتكال داشته باشیم.
بر مبنای این پیشفرضهای پنجگانه، میگویند كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان از خدا، این موجود قدسی و این «دیگریِ» رازآمیز و سرشار از عظمت و جلال، جدا افتادهاند. اگر ناشاد یا شرمنده یا ناموفقاند اینها همه معلول و نشانه جداییشان از امر قدسیاند. اگر این جدایی به آخر رسد و این فراق به وصال انجامد و آدمی با آن موجود قدسی مواجهه شخصی بیابد، این مواجهه در سَیْرِ دنیویِ حیاتِ تحلیل رفته و پژمرده و به ابتذالافتاده او دخل و تصرف میكند و آن را دگرگون میسازد و خود او را رهایی میبخشد، حفظ و حراست میكند، راه مینماید و به مقصد میرساند. یگانه چیزی كه انسان نمیتواند از آن صَرفِنظر كند و بدون آن روزگار خوش و شیرینی داشته باشد این مواجهه شخصی و رؤیت سعیده و دیدار خجسته است كه نوزایی آدمی و رهاییش از همه دردها و رنجها منوط به آن است.
چون قدرت الاهی در هر زمان، مكان، و اوضاع و احوالی میتواند سببسازِ این مواجهه و نوزایی شود، هرگز نباید امید را از دست داد، زیرا مَددِ او دور از دسترس نیست؛ اما، چون خاستگاه این مدد فقط كفایت او برای همه مهمات است، نه اعمال و طرز زندگی ما، یگانه امید باید به قدرت و اراده او باشد، نه به اینكه خودمان چگونه بودهایم یا نبودهایم و چه كردهایم یا نكردهایم. جان كلام اینكه از ما هیچ برنمییاید جز صبر و انتظار: باید بنشینیم و صبر پیش گیریم و البته لازمه این صبر و انتظار این است كه در خضوع و خشوع، توسل و تضرع، و خلوص و صداقت نسبت به او چیزی فروگذار نكنیم و، به این شیوه، چشم انتظار دیداری باشیم كه روی نمودن و ننمودن آن، به هیچوجه، دانسته نیست، اما اگر رخ دهد همه چیز دگرگون خواهد شد. سَلامِ آن موجود یگانه همان و وَداعِ همه دردها و رنجها همان.
۳. تعلق خاطر
كسانی كه تعلق خاطر را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند پیشفرضهای (الف)، (ب)، و (ج) مذكور در بندهای ۱ و ۲ را رد میكنند و، بنابراین، نه (مانند كسانی كه در بند ۱ رأیشان بازگفته شد) به خدای متشخص انسانوار قائلند، و نه (مانند كسانی كه در بند ۲ ذكرشان رفت) به خدای متشخص ناانسانوار، بلكه خدا را اساسا نامتشخص میدانند. پیشفرضهای اینان عبارتند از:
الف) كل قلمرو هستی و عالم واقع، به یك معنا، یك موجودِ واحد است. به تعبیری مسامحهآمیز، جهان هستی را فقط یك موجود پر كرده است.
ب) این موجود واحد، كه مستغنی از غیر است (چون، اساسا غیر ندارد، كه فرض نیاز به غیر متصور و معقول باشد)، همان خداست. پس، خدا عین هر چیز و عین همه چیز است؛ با هر چیز و با همه چیز عینیت و هوهویت (=اینهمانی) و وحدت دارد. خدا همه چیز است؛ و همه چیز خداست.
ج) درنتیجه، اینكه خودرا با موجودات كثیرمواجهمییابیم حاصلتوهمماست. كثرتِ ظاهریِ عالَمِ واقع توهمی بیش نیست. اموری كه، به گمانِ ما توهمزدگان، موجوداتی كثیر و مغایر با یكدیگرند، در حقیقت، مراتب، شؤون، مظاهر، یا تجلیات خدایند، كه یگانه موجود حقیقی است. درست همانگونه كه رنگ، بو، مزه و نرمی و چسبندگی عسل جلوههای گونهگون چیز یگانهای، به نام «عسل»اند، همه چیزهایی كه ما آنها را موجوداتی مستقل از یكدیگر و مغایر با یكدیگر میپنداریم، جلوههای مختلف خدایند.
د) بنابراین، انسان و خدا، نیز، دو موجود جدا از یكدیگر نیستند. انسانی كه طالب خداست طالب موجودی غیر از خودش نیست، بلكه طالب «خود» حقیقی خود است. آنكه خدا را میجوید «خود» راستین خود را میجوید و، بر این اساس، هر چه در بیرون خود توهم كند خدا نیست. برای یافتن خدا، نباید به پیش رفت، بلكه باید به خویش آمد. به خود آمدن، همان، و خدا را یافتن، همان.
ه.) معرفت واقعی در لحظهای حاصل میآید كه انسان خود را با همه چیز، و خود و همه چیز را با خدا یكی ببیند. در آن لحظه مسعود، نه فقط معرفت واقعی حاصل میآید، بلكه دگرگونشدگی حقیقی نیز پدیدار میشود. اما آن معرفت واقعی و این دگرگونشدگی حقیقی، كه چیزی جز آزادی معنوی نیستند، فقط از طریق آداب سیر و سلوك، كه وسیله اجتناب از ـ یا غلبه بر ـ توهمیاند كه آدمی برای خود پدید آورده است، امكانپذیرند. باابتناء بر این پیشفرضهای پنجگانه، گفته میشود كه تا آن لحظه بصیرت یا كشف و شهود غیرعادی، كه در آن آدمی حقیقت سرمدی را در باطن خود مییابد و در آنجا از رخ او نقاب برمیگیرد، پدیدار نشود دردها و رنجهای آدمی ناپدید نخواهد شد. تا برای غیر آن حقیقت سرمدی واقعیتی قائلیم و به آن واقعیتِ متوهم دلبستهایم و تعلق خاطر داریم از درد و رنج گریز و گزیری نداریم. عدم دلبستگی و تعلق خاطر به «چیزها»، از جمله ـ و حتی ـ عدم دلبستگی و تعلق خاطر به اشكال و صور ذهنیای كه از خدا داریم، یگانه راه رهایی از درد و رنج است. دلبستگی همان، و درد و رنج همان.شك نیست كه رأی دوم ("جدایی از امر قدسی") و رأی سوم ("تعلق خاطر") وجوه تشابهی دارند: هر دو بر آگاهی شخصی از حق و اهمیت تجارب و احوال باطنی تأكید میورزند؛ هر دو اشكال جمعی و ظاهری حیات دینی را (كه مورد تأكید بلیغ قائلان به رأی اول، كه گذشت، و رأی چهارم، كه خواهد آمد، است) تقریبا دارای هیچ ارزش و اهمیتی نمیدانند؛ و هر دو بر كفّ نَفْس و انضباط فردی، به عنوان شرط لازم و نه كافی یا لازم و كافی، اصرار دارند. در عین حال، این دو رأی وجوه تفاوت مهمی نیز دارند: در رأی دوم، در برابرِ آن موجود «یكسره دیگر»ی كه خاستگاه آفرینش و رهایی است، انسان ضعیف و احیانا فاسد قلمداد میشود؛ اما، در رأی سوم، كه آداب سیر و سلوكِ ذهنی ـ روانیِ یوگای هندویی و ذِنِ بودایی بر آن مبتنیاند، انسان، در كنه وجود خود، خدا و همهتوان و همهدان و قدسیمرتبت است. در رأی دوم، آدمی، برای طی دوران فراق و راه یافتن به حضرت قدسی و نیل به وصال او بیشتر منفعل است تا فعال؛ خضوع و خشوع، توسل و تضرع، و خلوص و صداقت نهایتِ وسائلیاند كه در اختیار اویند، اما این وسائل، به هیچروی، كفایتی ندارند و، در نتیجه، آدمی جز صبر و انتظار كاری نمیتواند كرد؛ تو گویی خودِ خداست كه كسی را برای ورود به حریم حَرَم برمیگزیند و كسانی را به حال خود وامینهد؛ اما در رأی سوم، آدمی میتواند راه رسیدن به آزادی معنوی و رهایی از درد و رنج را از طریق آداب سیر و سلوك، و با تصحیح و اصلاح دید خود و رفع كثرتبینی خود، گام به گام بپیماید و، بدین جهت، بیشتر فعال است تا منفعل. در رأی دوم، كشف و شهودهای غیرعادی و نامتعارف مهمترین رویدادهای زندگی آدمی محسوب میشوند؛ و حال آنكه در رأی سوم، این كشف و شهودها، اگرچه ممكن است، در مراحل اولیه سیر و سلوك عرفانی و معنوی، اهمیتی داشته باشند، بالمال فرافكنیهای ذهنی خودبینانه به حساب میآیند و عالیترین مراتب معرفت و تحول معنوی فقط زمانی حاصل میآید كه آدمی از این فرافكنیها نیز رَسته باشد.
۴. ناهماهنگی با قانون و نظم طبیعت
پیشفرضهای اساسی كسانی كه ناهماهنگی با قانون و نظم طبیعت را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند عبارتند از:
الف) واقعیت متعالیای هست كه همه امور مادی، افكار، و اعمال از آن سرچشمه میگیرند؛ ولی این واقعیت متعالی موجودی متشخص و انسانوار نیست، بلكه یك قانون كیهانی یا نظم طبیعی خنثی و بیتفاوت است. كیهانی بودن این قانون به این معناست كه در همه زمانها، مكانها، و وضع و حالها حاكمیت دارد؛ و طبیعی بودن این نظم یعنی اینكه عدم توجه به آن و عدم رعایت آن به نابسامانی امور میانجامد.
ب) قانون كیهانی بالطبع در درون یكایك افراد انسانی و پدیدههای طبیعی تقرر دارد، به طوری كه یگانه وسیله نیل به عالیترین مدارج ابتهاج و لذت معنوی همان تربیت و پرورش طبیعت حقیقی خود، به عنوان جزئی از سازمان اجتماعی ـ طبیعی، یعنی به عنوان جزئی از جهان، است. از طریق تربیت و پرورش مدام و بیوقفه، «خود» حقیقی آدمی به بلوغ میرسد و خودبهخود و به صرافتِ طبع ظهور و بروز مییابد.
ج) به مقتضای این قانون كیهانی، فقط نوع خاصی از روابط و مناسبات میان والدین و فرزندان، مردان و زنان، اساتید و شاگردان، انسانها و حیوانات، و گروههای صاحب قدرت اجتماعی ـ اقتصادی روابط و مناسبات طبیعی است و هر نوع دیگر روابط و مناسبات غیرطبیعی و قَسْری خواهد بود.
د) هر فعل انسانی باید جایگاه شخص را در نظم و نظام ازلی و ابدی امور نشان دهد؛ و این كار با تقلید از اعمال دانایان باستان، كه اصل و نظم و نظام ازلی را در یك «عصر زرین» گذشته ادراك كردهاند انجام میپذیرد.
ه.) اگر انسانها از قانون كیهانی غافل شوند یا عالما عامدا با جریان طبیعی نظم و ضرباهنگ طبیعت، كه خودِ جهان را به وجود آورده است، مخالفت ورزند به خود آزار و آسیب میرسانند و حتی خود را نابود میكنند. از اینرو، درست همانطور كه یك شخص اگر، به جای اینكه از طبقه بیستم یك ساختمان به تدریج، از طریق آسانسور یا راهپله، پایین بیاید، از پنجره آن طبقه پای بیرون بگذارد به قتلگاه خود فرو خواهد افتاد، اگر شخصی روابط و مناسبات طبیعی و سلسلهمراتبی میان اعضای یك اجتماع را رعایت نكند حیات بشر به ناهمخوانی و ناموزونی درخواهد افتاد. عدم توجه به نظم طبیعی یا به پیدایش سازمان اجتماعی نامتعادلی خواهد انجامید كه در آن گروه نسبتا كوچكی از اعضای جامعه همه منافع را درخواهد ربود یا به شرور و مفاسد اجتماعیای، نظیر سرقت، قتل، زنا، و ترس از دیگران منجر خواهد شد.
بر اساس این پنج پیشفرض، گفته میشود كه: اولاً، همه دردها و رنجها ناشی از ارتباطات و مناسبات اجتماعیِ نادرستاند، و ثانیا: ارتباطات و مناسبات اجتماعیِ نادرست آنهایند كه هماهنگ با قانون و نظم ازلی و ابدی طبیعت نباشند. چون دردها و رنجها خاستگاه اجتماعی دارند، باید بر اخلاق جمعی انگشتِ تأكید نهاد و دغدغهای عمیق برای تكوین یك گروه اجتماعی موافق با قانون و نظم طبیعت داشت و دانست كه فقط از طریق عمل به مقتضای مسؤولیت اجتماعی هم والاترین قوای فرد انسانی به فعلیت میرسد و هم دردها و رنجها، حتیالامكان، كاهش مییابند. كسانی كه به این رأی قائلند نیز، مانند قائلان به رأی اول، توجهی خاص دارند به یك گروه خاص از اهلِ فنّ حكمت عملی كه به اصول حاكم بر كائنات علم دارند و آن اصول را پاس میدارند و با تربیت و پرورش فضائل جاودانه، موجبات هماهنگی و بهروزی جامعه را فراهم میآورند. این گروه خاص، البته، كارشان پاسداری از شعائر و مناسك و اعمال عِبادی و مقدس نیست، بلكه پاسداشت قانون و نظم جاودانه طبیعت و تفهیم آن به اعضای اجتماع و نظارت بر رعایت آن است. چهار رأیی كه اجمالاً به آنها اشاره شد، چنانكه گذشت، در دوران سنت و در دل ادیان بزرگ شرق و غرب پدید آمدهاند، اگرچه هنوز طرفداران و مدافعان جدی دارند. ژرفنگری در این چهار رأی نشان میدهد كه هیچیك از آنها نیست كه مبتنی بر لااقل یكی از سه مدعای زیر نباشد: ۱) این مدعای هستیشناختی (ontological) كه موجود متعالیای هست كه انسان برای وجود و حیات خود به آن/او وابسته است؛ اعم از اینكه متشخصِ انسانوار باشد یا متشخص ناانسانوار یا نامتشخص (مبنای آراء اول، دوم، و سوم)؛ ۲) این مدعای شناختشناسانه (epistemological) كه تجارب عرفانی، از قبیل خَلسه و جَذبه، ادراكات فراحسی، وصال الاهی، و اشراق و كشف و شهود، واقع نمایند و صاحب تجربه را به حقیقت/حقائقی رهنمون میشوند (مبنای آراء دوم و سوم)؛ و ۳) این مدعای ارزششناسانه (axiological) كه جهان هستی جهانی نیكو، اخلاقی، و عادلانه است و اصل نظمدهنده سرمدیِ آن همه چیز را به نحوی مطلوب سامان میبخشد (مبنای رأی چهارم). شرط لازم صدق و صحت هر یك از این چهار رأی این است كه لااقل یكی از این سه مدعا صادق و صحیح باشد. اما، از سوی دیگر، از حدود سیصد سال پیش، یعنی از تقریبا اوائل قرن هیجدهم، بدینسو، شمار فزایندهای از فیلسوفان اخلاق و دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی مُدام بشر را به پشتسر گذاشتن دوران طفولیت و كودكمنشی و پا نهادن به آستانه دوران رشد و بلوغ دعوت كردهاند و میكنند. و جالب توجه اینكه از جمله مهمترین امور كودكانهای كه از بشر كنار نهادن آنها را خواستهاند و میخواهند همین سه مدعای پیشگفته است. به نظر این فیلسوفان و دانشمندان، وجود خدا، حجیّت معرفتشناختی تجارب عرفانی، و اینكه جهان هستی نظامی نیكو و اخلاقی دارد سه توهم عظیماند. به زعم اینان، اولاً: پژوهشهای فلسفی نشان میدهند كه این سه مدعا روی در صدق و صحت ندارند و، بنابراین، پذیرش آنها نامعقول و غیرعقلانی است (وجه نظری)؛ و ثانیا: شواهد تاریخی حاكی از آنند كه پذیرش این سه مدعا و التزام به آراء چهارگانهای كه هر یك از آنها مبتنی بر لااقل یكی از این سهمدعا است نتوانستهاند از میزان و شدت دردها و رنجهای آدمیان بكاهند، چه رسد به اینكه آن دردها و رنجها را از میان بردارند (وجه عملی). پس، وقت آن است كه انسان این «چوب زیر بغل»ها را به گوشهای پرتاب كند و از راههای دیگری با درد و رنج مقابله كند و قابلیتهای خود را برای التذاذ از زندگی به فعلیت رساند و شكوفا كند. اكنون بشر در جهانی میزید كه در آن توسل به موجودات، عوامل، و نیروهای ماورائی، حالاتِ آگاهی متعالی، و نظم و نظامهای اخلاقی فوقطبیعی پذیرفتنی نیست. اما، از طرف دیگر، این نیز پذیرفتنی نیست كه بشر دست روی دست بگذارد و منفعلانه شاهد افزایش دردها و رنجها یا، لااقل عدم كاهش آنها باشد، چون دلیلی نداریم بر اینكه امكانِ بهتر كردنِ جهان منتفی است یا بشر نمیتواند شیوههایی ابداع كند كه نسلهای پیشین از آنها خبر نداشتهاند. حال كه توسل به امور ماورائی و متعالی و فوق طبیعی گره از كار فروبسته ما نگشودند، مصلحتدیدِ این فیلسوفان و دانشمندان این است كه از راه دیگری به كاستن از دردها و رنجها همت گماریم. این راه دیگر كدام است؟ در پاسخ به این پرسش، در طی حدود سیصدسال اخیر، چهار رأی اظهار شدهاند كه، چنانكه در اوائل این نوشته اشاره شد، از دل رویكردهای انسانگروانه متأخر سر برآوردهاند. اینك ذكری اجمالی از این چهار رأی متجددانه اینجهانی (secular):۵. نابسامانی ذهنی ـ روانی
كسانی كه نابسامانیهای ذهنی ـ روانی انسانها را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند (مانند كسانی كه به رأیهای ششم، هفتم، و هشتم، كه خواهند آمد، قائلند) انسان را دعوت میكنند به اینكه، بدون استمداد از یك موجود متعالی و بدون مفروضات و الگوهایی كه در طی نه یا ده هزار سال گذشته بر بیان حال و ابراز وجود انسان تسلط داشتهاند، خشنودی و شادی نهائی را بیابد. بنابراین، قائلان به این رأی پنجم پیشفرضهای صریحا مابعدالطبیعی و الاهیاتی ندارند، بلكه آگاهانه میكوشند تا از مفروضات الاهیات و مابعدالطبیعه یكسره پیوند بگسلند و، بدون تمسك به اشكال و صُوَر دینی سنتی، به همان اهداف مهم انسان سنتی نائل آیند، از این راه كه پارهای از كارهای اساسیای را كه سابقا با باورها و فعالیتهای دینی سنتی پیوند داشتهاند در پیش گیرند اما برای آنها خودشان شیوههای متناسب ابداع كنند. میتوان گفت كه پیشفرضهای اساسی اینان عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان، در اصل، خاستگاهی فردی است، نه جمعی. زایشگاه دردها و رنجها درونِ یكایكِ انسانها است، نه روابط و مناسبات اجتماعیای كه با هم دارند. درست است كه بسیاری از روابط و مناسبات اجتماعی درد و رنج میزایند، اما خودِ این روابط و مناسباتِ درد و رنجزا معلول ذهن و روان نابسامان كسانی است كه چنین روابط و مناسباتی با یكدیگر برقرار میكنند. (قائلان به رأیهای دوم و سوم نیز میتوانند این پیشفرض را اجمالاً بپذیرند).
ب) هر انسانی تا زمانی كه به نابسامانی ذهنی ـ روانی دچار است دستخوش درد و رنج خواهد شد/مانْد. نابسامانی ذهنی ـ روانی موجبِ حصول بسیاری از درد و رنجها است، و هم مانعِ تحمل و هموارسازی پارهای از درد و رنجهای دیگر. به عبارت سادهتر، اگر كسی گرفتار نابسامانی ذهنی ـ روانی نباشد هم بسیاری از درد و رنجها گریبانگیر او نخواهند شد و هم پارهای از درد و رنجهای دیگر را ـ كه، به هر تقدیر، عارض خواهند شد ـ به سهولت بیشتر تحمل خواهد كرد.
ج) نابسامانی ذهنی ـ روانی چیزی نیست جزفقدان یكشخصیت دارای كاركردكامل.
در باب اینكه یك شخصیت دارای كاركرد كامل چه ویژگیای/ویژگیهایی دارد، البته، در میان صاحبان این رأی اختلاف نظر هست؛ اما عموما بر لااقل ویژگی یكپارچگی روانشناختی اجماعی هست، و این یكپارچگی خصیصه كسی است كه توانسته است همه نظرگاهها، عقائد، احساسات، و عواطف خود را با هم هماهنگ و همسو كند. اگر این نكته عموما مورد اجماع را بپذیریم لازمهاش این است كه خاستگاه عمده درد و رنجهای ما این است كه هنوز نتوانستهایم یكدله شویم و سر تا پای وجود خود را تبدیل به كاروانی كنیم كه به سوی مقصد یگانهای راه میسپرد و، به تعبیر كركگور، نتوانستهایم به «خلوص قلب» نائل آییم.
د) نابسامانی ذهنی ـ روانی را میتوان با رواندرمانی برطرف كرد. شك نیست كه، در اینجا، «رواندرمانی» را نباید لزوما با هیچیك از روشهای درمانی خاص یكی گرفت. رواندرمانی انواع گونهگون دارد: بعضی از انواع آن ناظر به روابط یكبهیكاند (مانند روانكاوی)، و بعضی ناظر به اوضاع و احوال و موقعیتهای گروهیاند. روانكاویِ فرویدی، روانشناختیِ تحلیلیِ یونگی، گشتالت درمانیِ پرلزی ـ منسوب به رواندرمانِ آلمانیتبار امریكایی، فریتس فردریك پرلز (Fritz Frederick Perls)(۱۸۹۳ـ۱۹۷۰) ـ ، و گرایشهای انسانگروانهتر دیگر در رواندرمانی، علیرغم اختلافهایی كه با یكدیگر دارند، در این نكته همداستانند كه نابسامانی ذهنی ـ روانی را فقط با رواندرمانی، كه شاخهای از پزشكی است، رفع و علاج میتوان كرد. از این لحاظ، رواندرمانگران شأن و كاركردی دارند نظیر شأن و كاركرد روحانیان یا كاهنان (در رأی اول) و دانایان حكمت عَمَلی (در رأی چهارم). دگرگونیای كه قائلان به این رأی درصدد ایجاد آناند فقط یك آرمان یا نوعی نظرپردازی یا خیالبافی و رؤیاپروری نیست؛ بلكه نتیجه عملی و واقعیِ شیوههای گوناگون شخصی و گروهیای است كه رواندرمانگران، در جهت دفع و رفع نابسامانیهای ذهنی ـ روانی افراد انسانی و پروراندن یك شخص جدید از هر فرد انسان، به كار میگیرند.
ه.) نتیجه دفع و رفع نابسامانیهای ذهنی ـ روانی پیدایش انسانهایی است كه هم واجد فضائل ناشی از وظیفهشناسی (conscientiousness-based virtues)، یعنی كفّ نَفْس، صداقت، عدالتطلبی، و صلحطلبیاند و هم واجد فضائل ناشی از مهرورزی (warmth - based virtues)، یعنی عشق بیشائبه خودخواهی، همدلی و احساس یگانگی، فروتنی، حقشناسی و قدردانی، و بخشایشگری.(۴)
بر اساس این پیشفرضها، گفته میشود كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان بِجِدّ بر این باور نیستند كه دستخوش نابسامانی روانی ـ ذهنیاند و، از اینرو، به رواندرمانی نمیپردازند و، در نتیجه، فاقد شخصیتهایی دارای كاركرد كامل میمانند و، چون شخصیتی كه كاركرد كامل ندارد، كمابیش هم از فضائل ناشی از وظیفهشناسی بیبهره است و هم از فضائل ناشی از مهرورزی، برای خود و دیگران درد و رنج میآفرینند. فقط از طریق رواندرمانی بر بدیهایی مانند بیگانگی با خود و دیگران، دورویی و ظاهرسازی، و عدم تفرّد غلبه میتوان كرد و ارزشهایی از قبیل عشق، اعتماد، تفاهم، صداقت، و پیوندجویی را تحقق میتوان بخشید و، از این راه، ریشه درد و رنج را سوزاند.
۶. محرومیت از حقوق بشر
كسانی كه علةالعلل همه دردها و رنجها را محرومیت انسانها از حقوق بشر میدانند این پیشفرضهای اساسی را دارند:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان، عمدتا، خاستگاهی جمعی است، نه فردی. بیشتر در ظرف زندگی اجتماعی و در قالب روابط و مناسبات اجتماعی نادرست درد و رنج ظهور میكنند، نه در ساحت درون و روان و ذهن انسانها.
ب) از سلسله مراتب نیازهای بشر نباید غفلت كرد. همه نیازهای بشر در یك مرتبه قرار ندارند، بلكه این نیازها سلسلهمراتبیاند، به طوری كه اگر بعضی از آنها برآورده نشوند بعضی دیگر اصلاً سر برنمیآورند و تا این بعض دیگر برآورده نشوند بعضی دیگر ظهور و بروز نمیكنند، و... .
این پیشفرض، اگر نگوییم تحقیقا، لااقل تقریبا، همان نظریه سلسلهمراتب نیازها استكه آبراهاممزلو (Abraham Maslow)،روانشناسامریكایی(۱۹۰۸ـ۱۹۷۰) نخستینبار در ۱۹۵۴، در كتاب خود، با عنوان Motivation and Personality (= انگیزش و شخصیت)، عرضه كرد. بر طبق این نظریه، نیازهای بشر در پنج دسته قابل اندراجاند و سلسله مراتبی دارند: شدیدترین و مبرمترین و فوری و فوتیترین نیازها نیازهای فیزیولوژیك به غذا، آب، اكسیژن، وروابط جنسیاند. اگر نیازهای فیزیولوژیك برآوردهشوند نیازهای مربوط به امنیت و ایمنی سر برمیآورند و آدمی درصدد جستوجوی محیطهای امن و ایمن برمیآید. سپس نوبت نیازهای مربوط به عشق و تعلق خاطر و وابستگی میرسد و آدمی مشتاق دوست، عاشق ومعشوق، وجایگاهگروهی میشود. آنگاه نیازهای مربوط بهعزت وحرمت پدیدمیآیند وآدمی طالب عزتنفس،احترامدیگران،حیثیتوشأن،ودستاوردها و موفقیتها میشود، و سرانجام، و تنها در صورتی كه همه نیازهای چهارگانه قبلی به وجهی معقول برآورده شده باشند، نیاز به خودشكوفایی پدیدار میشود.(۵)
بسیاری از انتقاداتی كه قائلان به این رأی ششم متوجه قائلان به پنج رأی سابق میكنند به جهت غفلت صاحبان آن پنج رأی از این سلسلهمراتبِ نیازها است. قائلان به رأی ششم، مثلاً، استقبال میكنند از روز و روزگاری كه مشكلات تودههای اقوام و ملل جهان به حدی كم شده باشند كه همه انسانها بتوانند از بازار و كوی و برزن پا پس كشند و در آرامش و خوشنودی ناشی از نیروانه (فنا در ادیان هندو و بودایی) یا ساتوری (اشراق در آیین ذِن) یا وصال الاهی (در ادیان ابراهیمی) گام نهند (رأی سوم)؛ اما معتقدند كه چنین روز میمون و روزگار خجستهای هنوز از راه نرسیده است. اینان حتی هدف رأی پنجم، یعنی نیل به یك شخصیت دارای كاركرد كامل را امر تجملیای میدانند كه تا زمانی كه مشكلاتِ بقاء، یا، به تعبیر مزلو، نیازهای فیزیولوژیك، كه بسیار اساسیترند، رفع نشدهاند نباید بدان میدان داد، زیرا انسانهایی كه شكمهایشان خالی است یا بدنهایشان در قید بردگی و بندگی این و آن است یا كشورهایشان در آتش جنگ میسوزند چگونه میتوانند در پی رشد شخصیت باشند؟ "رستم چه كند در صف دسته گل و ریحان را؟"ج) برآورده نشدن نیازهای اساسیتر انسانها، مثل نیازهای فیزیولوژیك و نیازهای مربوط به امنیت و ایمنی (به تعبیر مزلو)، معلول این است كه صاحبان قدرتهای اقتصادی و سیاسی از قدرت خود سوءاستفاده میكنند و/یا زیاده از حدّ قدرت دارند. جهان طبیعت چنان ساخته شده است كه اگر صاحبان قدرتهای سیاسی و اقتصادی از قدرت خود سوءاستفاده نمیكردند و/یا زیاده از حد قدرت نمیداشتند نیازهای اساسیتر همه آدمیان به وجهی نیكو برآورده میشدند.
د) بنابراین، همه همّ و غمّ خود را باید معطوف به اصلاح نهادهای اقتصادی و سیاسی كنیم و با اصلاح این نهادها وضعی پدید آوریم كه در آن امكان سوءاستفاده از قدرت و/یا امكان تمركز زیاده از حد قدرت در یك جا منتفی شود.
ه.) اصلاح نهادهای اقتصادی و سیاسی فقط از این راه امكانپذیر است كه آنها را نسبت به حقوق بشر خاضع و تسلیم سازیم. تا زمانی كه نهادهای اقتصادی و سیاسی حقوقِ شناختهشده و مورد اعتراف همگانی را پاس ندارند و رعایت نكنند همچنان به سوءاستفاده از قدرت و/یا زیادهطلبی در قدرت ادامه میدهند و، در نتیجه، انسانها را از نیل به صلح، آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، و رفاه اقتصادی جلو میگیرند و آدمیان را در بند درد و رنج نگه میدارند. بر اساس این پیشفرضهای پنجگانه، میگویند كه برای رفع دردها ورنجهای بشری چارهای جز این نیست كه به فعالیتهای سیاسی و اقتصادی دست یازیم و، از طریق عمل سیاسی و اقتصادی، كاری كنیم كه صاحبان قدرت را به حقوق بشر تمكین كنند. این سخن را، اگر از زبان و واژگان و اصطلاحات و تعابیر طرفداران رأی اول سود میجستیم، میتوانستیم بدین صورت بازگوییم كه باید بیش از آنكه در طلبِ نجات از شر گناه باشیم طالب رهایی از شر اعمال گناهكارانی باشیم كه بر مسند قدرت تكیه زدهاند. غفلت یا تغافل از گناهكارانِ به قدرت رسیده و مدام از گناه دم زدن كژراههای است كه فقط به استمرار درد و رنج انسانها كمك میكند.
میتوان گفت كه همه انقلابیان، اصلاحگران سیاسی، فعالان و سازماندهندگان عرصه سیاست، طراحان اقتصادی، و سوسیالیستها، هر چه قدر هم به ظاهر تفاوت و اختلاف داشته باشند، به این رأی قائلند و از آبشخور واحدی آب مینوشند.
۷. محرومیت از منابع طبیعی
پیشفرضهای اساسی كسانی كه علةالعلل دردها و رنجهای بشری را محرومیت از منابع طبیعی میدانند عبارتند از:
الف) همه درد و رنجهای انسانها ناشی از تضاد و تنازعی است كه بر سر بقاء دارند. فقط در بستر تضادها و تنازعات میان انسانها است كه درد و رنجها امكان پیدایش و گسترش و افزایش دارند.
ب) تضادها و تنازعات میان انسانها فقط معلول این است كه مایحتاج زندگی به اندازه كفایت در دسترس نیست. اگر هر آنچه آدمیان برای حفظ كمّ و كیف بقاء و حیات خود بدان نیازمندند به قدر كافی در دسترس میبود تضاد و تنازعی درنمیگرفت. چرا، لااقل تاكنون، هیچگاه بر سر اكسیژنِ هوا جنگ و ستیزی درنگرفته است؟ چون همیشه به قدر كفایت وجود داشته است. فقط در اوضاع و احوالی كه در آن تقاضا بیش از عرضه باشد تضاد و تنازع امكان، و احیانا ضرورت، مییابد.
ج) منابع طبیعی آنچه را مورد حاجت انسانها است به اندازه كافی در خود دارند. طبیعت كمبود و كاستیای ندارد. ما انسانهاییم كه به مقادیر كافی و وافیِ مایحتاج زندگی خود، كه در منابع طبیعی وجود دارند، دسترسی نداریم. طبیعت قصوری ندارد، تقصیر از ما انسانها است.
د) یگانه راهِ دستیابی به مایحتاج زندگی و، به تعبیر دقیقتر، یگانه روش استكشاف و استخراج مایحتاج زندگی از دل منابع طبیعی رشد فناوری (technology) است و، طبعا، پیشرفت علوم طبیعی كه سببساز رشد فناوری میشود.
ه.) امكان پیشبرد علوم طبیعی و رشد دادن به فناوری همیشه در اختیار بشر هست. میتوانیم به نحوی مستمر و بیوقفه علوم طبیعی را پیش ببریم و فناوری را رشد دهیم. توانایی و قابلیت ما برای تغییر محیط طبیعی و استفاده از داراییها و مواهب آن حدّ و حصر ندارد.
بر مبنای این پیشفرضهای پنجگانه، توصیه میشود كه هر چه را در توان داریم در جهت رشد دادن به فناوری به كار گیریم و، از این راه، به كاستن مستمرّ از درد و رنجهای آدمیان مَدَد رسانیم.
همه فنّسالاران (= تكنوكراتها technocrats)، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به این رأی قائلند. تصور و تصویری كه انسان متجدد از خود دارد، یعنی اینكه خود را انسان فناور میداند، و نیز قدرت و ضبط و مهاری كه، ظاهرا، از طریق تحلیل علمی از خودش و از محیط پیرامونش، كسب كرده است، دست به دست هم دادهاند و موجباتِ قبولِ این رأی را، دراذهان ونفوس بسیاری، فراهمآوردهاند. این رأی هم از «خودیِ» خود انسان تفسیر مجددی به دست میدهد و بر فناور بودنِ آدمی تأكید میورزد و هم در باب نقش انسان در تعیین وضع و حال و آینده خود نظرگاهی خوشبینانه و امیدواركننده عرضه میكند.
۸. اینجایی و اكنونی نزیستن
پیشفرضهای عمده كسانی كه اینجایی و اكنونی نزیستن را علةالعلل درد و رنجهای بشری میدانند عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان صرفا خاستگاهی فردی است (پیشفرضی مورد تأكید رأی پنجم، كمابیش، مورد قبول رأیهای سوم و دوم). زوال درد و رنج را باید در احوال و تجاربی جستوجو كرد كه ذاتا شخصی و فردیاند، نه در روابط و مناسبات میان افراد جامعه (كه مورد تأكید رأیهای ششم و هفتم و كمابیش مورد قبول رأی چهارم است).
ب) گذشتهنگری (retrospection)، یعنی تأمل در باب رویدادهای بیرونی گذشته و/یا آگاهیها یا فعالیتهای آگاهانه گذشته و به یاد آوردن آنها خاستگاه بسیاری از درد و رنجها و/یا افعال درد و رنجزاست.
ج) آیندهنگری (prospection)، یعنی تأمل در باب رویدادهای قطعی یا احتمالی آینده، نیز خاستگاه بسیاری از درد و رنجها و/یا افعال درد و رنجزاست.
د) فقط از طریق اینجایی و اكنونی زیستن، یعنی حضور قلب تمامعیار نسبت به مقطع زمانی و مكانیای كه در آن قرار داریم، میتوان درد و رنجها را به حداقل ممكن رساند. به هر اندازه، كه از لحاظ ذهنی و روانی در گذشته و/یا آینده سیر میكنیم به همان اندازه بر گستره درد و رنج خود میافزاییم؛ و به هر اندازه كه از لحاظ ذهنی و روانی در حال زندگی میكنیم به همان اندازه از گستره درد و رنج خود میكاهیم.
ه.) در عین حال، چارهای نیست جز اینكه برای استمرار زندگی گاهی به گذشته و مخصوصا به آینده نظری بیفكنیم. به این جهت، مجبوریم كه در لحظاتی حضور قلب تمامعیارمان را نسبت به اینجا و اكنون از كف بنهیم؛ اما این از كف نهادنِ اینجا و اكنون باید فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت باشد. بر مبنای این پنج پیشفرض، گفته میشود كه یگانه راهِ از میان برداشتن درد و رنجها این است كه، از طریق كوششی بیوقفه، یاد بگیریم كه حضور قلب خود را نسبت به اینجا و اكنون هر چه بیشتر افزایش دهیم و از شمارِ گریزهای آگاهانه و ناآگاهانه خودمان به دو قلمروِ معدوم و مفقود آینده و گذشته حتیالمقدور بكاهیم و حساسیت و دلآگاهی خود را نسبت به محیط موجود پیرامونمان تا حد امكان گستره و ژرفا بخشیم تا بتوانیم بر تهدیدات ناشی از احساس سِتَرْوَنی و بیحاصلی عاطفی، ملالت، ازخودبیگانگی، و كاستی گرفتن دلبستگی و همدردی نسبت به دیگران غلبه كنیم. پر و پیمانی حیات فقط در گرو پر كردن پیمانه حال است. به گفته خیام ـ كه بزرگترین سخنگوی این رأی در فرهنگ ما است ـ :از دی كه گذشت هیچ از او یاد مكن فردا كه نیامده است فریاد مكن
بر نامده و گذشته بنیاد مكن حالی خوش باش و عمر بر باد مكن
آنچه گذشت صرفا گزارش مختصر و تحلیل بسیار اجمالی هشت رأیی بود كه همگی به وجود یك امر واحد، به عنوان علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجها، قائلند. به گمان نگارنده، هر یك از این هشت رأی هم نقاط قوت و تواناییها و امكانات خاص خود را دارد و هم نقاط ضعف و ناتواناییها و خطرات خاص خود را؛ هر چند، از این حیث، این آراء وضع واحدی ندارند و میتوان آنها را بر حسب میزان قوت و ضعف نسبیشان به صورتی مرتب كرد. ولی، به هر تقدیر، باز هم به گمان نگارنده، هیچیك از این آراء به صورت كامل و تمامعیار قابل دفاع نیست و درباره هر یك از آنها سه سؤال انتقادی قابل طرحاند: آیا علةالعلل پیشنهادی واقعا میتواند همه دردها و رنجهای بشری را تبیین كند؟ آیا پیشفرضهای رأی، پذیرفتنی و دفاعپذیرند؟ و آیا از پیشفرضها نتیجه مطلوب استنتاج میتواند شد؟ وانگهی این سؤال نیز قابل طرح است كه: آیا از این آراء میتوان تعبیر و تفسیرهایی عرضه كرد كه بر اساس آنها خود این اقوال مانعةالجمع نباشند و بتوان به تلفیق و تركیبی از دو یا سه یا چند تا از آنها قائل شد؟ اگر بلی، بهترین تركیب كدام است؟ ذكر ادله موافقان و مخالفان هر یك از این آراء و سنجش و مقایسه آنها و تشخیص قوت و ضعف نسبی آنها نیز كارِ درخور و بسیار سودمندی است. در باب هر یك از ادیان و مذاهب، الاهیدانان، فیلسوفان، عارفان، عالمانِ علوم انسانی و اجتماعی، تاریخنگاران و تاریخنگران، و مصلحان اجتماعی نیز این پرسش پرسیدنی است كه: آیا به یكی از این هشت رأی قائل است یا به تركیبی از دو یا سه یا چند تا از آنها؟ و در صورت دوم، آیا تركیب مقبول او تركیبی هماهنگ و سازگار است یا تركیبی متنافیالاجزاء؟ از همه اینها مهمتر، هر یك از ما باید از خود بپرسد كه: آیا، در این باب، رأیی دارم یا نه؟ و اگر دارم، كدام است؟ و چگونه میتوانم آن را مستدلّ سازم و از آن دفاع كنم؟ البته، شك نیست كه حَصرِ اقوال در هشت قول حصری استقرائی است، نه عقلی و منطقی و، بنابراین، امكانِ جُستن و یافتن قول نُهُمی هم هست.
به هر تقدیر، به عقیده صاحب این قلم، بزرگترین دلمشغولی و دغدغه فكری هر انساندوست ژرفنگری همین علتجویی دردها و رنجهای آدمیانی است كه میآیند، درد میكشند و رنج میبرند، و میروند.
پینوشتها:
۱. مراد از «علت»، در اینجا، علت فاعلی است، نه علت غایی؛ یعنی سخن بر سر این است كه چه عامل/عواملی موجب پیدایش درد و رنج شده است/اند، نه بر سر اینكه وجود درد و رنج در زندگی بشر چه غایت/غایاتی را برآورده میكند یا، به عبارت دیگر، وجود درد و رنج وسیله حصول چه هدف/اهدافی است.
۲..وامداری من، در این نوشته، به گردآورندگان كتاب زیر بیش از آن است كه بتوانم به یكایك مواردِ آن اشاره كنم و ارجاع دهم:
Streng, Frederick, J., Charles L. Lloyd, Jr., and Jay T. Allen (eds.), Ways of Being Religious: Readings for a New Approach to Religion (Englewood Cliffs, New Jersey: Prentice - Hall, Inc, ۱۹۷۳), ۶۲۷+xii pages.
۳. مراد از «افعال گفتاری» همان معنایی است كه آستین (J. L. Austin)، فیلسوف انگلیسی (۱۹۱۱ـ۱۹۶۰)، و سرل (John R. Searle)، فیلسوف امریكایی (متولد ۱۹۳۲)، از این اصطلاح اراده میكنند، یعنی انواع افعالِ دانسته و خواستهای كه به مَدَدِ زبان انجام میدهیم.
۴. برای اطلاع بر بحثی تفصیلی در باب این دو نوع فضائل، بنگرید به:
Worthington, Jr, Everett L., Jack W. Berry, and Les Parrott III, "Unforgiveness, Forgiveness, Religion, and Health" in Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman (eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives (New York and London: The Guilford Press, ۲۰۰۱), pp. ۱۱۹-۱۲۱.
۵. البته، مزلو، بعدها، یعنی در ۱۹۷۱، در كتاب دیگرش The Farther Reaches of Human Nature [= مقدورات گستردهترطبیعتآدمی]، بهنیازششمی، فراتر از نیاز به خودشكوفایی، نیز قائل شد و آن نیاز به فراتر رفتن از خود (= خود فرا روی) است، كه آن را فطری و برای سلامت روانی كامل همه انسانها ضروری میدانست.
نویسنده:مصطفی ملكیان
۱. گناه
پیشفرضهای اساسی كسانی كه گناه را علةالعلل همه دردهایی كه میكشیم و رنجهایی كه میبریم میدانند عبارتند از:
الف) نظام طبیعت مستغنی از غیر و خودبسنده نیست. دارای نقصِ ذاتی و گریزناپذیر است. فاقد نیروی حیاتی و هماهنگیای است كه برای استمرار وجودش ضرورت دارند. از كار میافتد، فرو میپژمُرد، و رو به نابودی میرود.
ب) نظام طبیعت جهانی است كه از جای دیگری یا، به تعبیر صحیحتر، از موجود دیگری نشأت گرفته است. آن موجودِ دیگر، آن غیر، خداست كه مستغنی از غیر و خودبسنده است. واقعیتش از ناحیه ذات خودش است. منشاء خلاقه جهان هستی و نظام طبیعت است. جهان تجارب متعارف، یعنی همین جهان زندگی روزمره و عادی، از او مایه گرفته است و میگیرد. او هم این جهان را ایجاد و احداث كرده است و هم حفظ و ابقاء میكند و هم موجب تغییر آن است و مسیرش را تعیین میكند.
ج) خدا موجودی متشخص (individualized) است، یعنی یكی از موجودات است و، بنابراین، غیر دارد. هر موجود دیگری غیر اوست و او غیر هر موجود دیگری است. میان او و هر موجود دیگری مغایرت و اثنینیت هست. میان او و هیچ موجود دیگری عینیت و وحدت برقرار نیست. به هیچ موجود دیگری نمیتوان اشاره كرد و گفت: «این، علاوه بر اینكه فلان چیز است، خدا هم هست»، و به خدا نیز نمیتوان اشارهكرد وگفت: «این، علاوه براینكه خداست چیزدیگری هم هست».
د) این خدای متشخصْ انسانوار (personal) نیز هست؛ یعنی، علاوه بر تشخص، انسانوارگی نیز دارد. انسانوارگی خدا به این معناست كه او نیز، مثل انسانها، ۱) موجودی دارای عقل و فهم است، ۲) دارای نوع خاصی از آگاهی، یعنی خودآگاهی، است، بدین معنا كه محتویات و فعالیتهای آگاهی خود، مانند ادراكات حسی، صُوَر خیال، افكار، احساسات، عواطف، و خواستههای خود، را درمییابد، آگاهست از اینكه آگاهی دارد یا آگاهست، میتواند آگاهی خود را متعلَّقِ شناخت تلقی كند، میتواند برای خود تبدیل به یك متعلَّق شناخت شود یا، به عبارت دیگر، درباره خود شناخت آفاقی حاصل كند، و میتواند خود را چنان كه دیگران میبینند ببیند، ۳) نه فقط باورها، عواطف، و خواستههایی دارد، بلكه درباره باورها، عواطف، و خواستههای خود باورهایی دارد، ۴) برای اعمالش مسؤولیت اخلاقی دارد و مشمول ستایش و/یا نكوهش اخلاقی واقع میشود، ۵) موجودی اخلاقی است، بدین معنا كه احكام و داوریهای اخلاقی دارد، یعنی، علاوه بر اینكه در باب سودمند یا زیانآور بودنِ افعال و موجب خوشنودی یا خشم شدنِ افعال داوری میكند، در باب خوب یا بد، درست یا نادرست، و وظیفه و الزامی بودنِ اخلاقیِ افعال نیز حكم میكند، و، از جمله، یك الگو و شیوه زندگی را مطلوب میداند، ۶) دارای یك سلسلهحقها است، اعم از حقهای اخلاقی و حقهای حقوقی، ۷) انسانها را متعلق به نظام اخلاقی میداند، یعنی آنان را همچون خود، از اعضای یك اجتماع اخلاقی تلقی میكند، ۸) میتواند، از طریق سخن، با دیگران ارتباط برقرار كند، یعنی قادر است كه برای افاده و ابلاغ مقصود خود و برقرار ساختن ارتباط با غیر خود از زبان استفاده كند، با بهرهگیری از زبان استدلال كند و در مقام اعتراض به نكتهای نكتهای دیگر پیش كشد، و خلاصه، انواع افعال گفتاری (speech-acts)را انجام دهد.(۳)
ه.) این خدایِ متشخصِ انسانوار، انسانها را به كارهایی امر و از كارهایی نهی كرده است (و امر و نهی دو فعل گفتاری است) و این امر و نهی را از طریق سخن گفتن با بعضی از انسانها، یعنی پیامآورانی كه وحی الاهی را دریافت داشتهاند، یا از طریق مكشوف ساختن خود به انجام رسانده است. در سنت دینی، داستانها و اساطیری هستند كه حكایت اوامر و نواهی الاهی را بازمیگویند، رمزهایی هستند كه تجسم آن اوامر و نواهیاند، و شعائر و مناسكی هستند كه نمایشگر كارهاییاند كه آدمیان باید بكنند. انسانها باید، بر طبق این الگو از خدا، زندگی خود را سامان بخشند، پرستش كنند، قربانی كنند، مراسم بر پای دارند، آیین به جای آورند و، در یك كلام، بندگی كنند و عبودیت خود را نشان دهند.بر اساس این پیشفرضهای پنجگانه، گفته میشود كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان، با استفاده ـ و، به تعبیر دقیقتر، سوءاستفاده ـ از اختیار خود، نسبت به خدا عصیان ورزیدهاند و از اوامر و نواهی او اطاعت نكردهاند. و این عصیان و عدم اطاعت همانست كه از آن به «گناه» تعبیر میشود. همه دردها و رنجها كیفر گناهكاری ماست. بنابراین، گناهكاری و دردها و رنجها تناسب مستقیم دارند: هر چه گناهكاری بیشتر شود دردها و رنجها بیشتر میشوند، و هر چه ارتكاب گناه كاهش یابد دردها و رنجها نیز كاهش مییابند.
كسانی كه به این رأی قائلند به سنت، داستانها و اساطیر دینی، رموز مقدس، شعائر و مناسك، و عبادات التزام میورزند، به حفظ سنتهای خود، مكانها، زمانها و ابزار و وسائل مقدس خود اهتمام خاص دارند، و، در نتیجه، به افرادی كه سنت و شعائر و مناسك مقدس را بهپا میدارند و حفظ و حراست میكنند، یعنی به روحانیان یا كاهنان، توجهی خاص دارند، زیرا، به عقیده آنان، بدون روحانیان یا كاهنان، كه از مواهب الاهی كمابیش مهمی برخوردارند، رشته اتصال انسانها به حق و حقیقت یكسره گسیخته میشود. از اینرو، در جماعت و امتی كه از این كسان فراهم میآید، روحانیان یا كاهنان، تا حدی، از دیگران متمایز و ممتازند و تعلیم و تربیت و مسؤولیتها و امتیازات خاص دارند. جماعت و امت باید به وساطت این روحانیان یا كاهنان به اوامر و نواهی الاهی و كتبِ مقدسِ دینی و رموز مقدس پی ببرند و راه یابند. هر علمی، بدون اتكاء و استناد به كتب و رموز مقدس، ضرورتا بیهوده است یا، لااقل ممكن است بیهوده باشد؛ زیرا فهم عقلی اهمیت و شأنی ندارد و آنچه مهم است قدرت رمزهاست در پیوند دادن عالَم غیرمقدسِ ناسوت به عالم قدسیِ لاهوت. به تجارب دینی و احوال معنوی خود نیز، اولاً و بالذات، اعتماد و اطمینانی نیست و باید آنها را بر كتاب و سنت مقدس عرضه كرد و به این محكها آزمود. باید ایمان آورد، عضو جماعت و امت دینی شد، به سنتها باور داشت، به كیش و آیین خدمت كرد، در طلبِ امداد الاهی بود و، از این راهها، از گناه اعراض و اجتناب كرد و، در نتیجه، از درد و رنج، حتیالمقدور و كمابیش، مصون و بركنار ماند.
۲. جدایی از امر قدسی
كسانی كه جدایی از امر قدسی را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند، پیشفرضهای (الف) تا (ج) مذكور در بندِ ۱ را میپذیرند، اما پیشفرضهای (د) و (ه.) را وامیزنند و به جای آنها فرضشان بر این است كه:
د) خدایِ متشخصْ انسانوار نیست، بلكه هم خودش، هم صفاتش، و هم افعالش فراتر از طَوْرِ فهم و عقل و علم انسانها و برون از قلمرو نظارت و ضبط و مهار آنان و حتی خارج از دایره شمول احكام و داوریهای اخلاقی آناناند. بنابراین، از منظر انسانها، كارهای خدا غیرعادی، غیرطبیعی، پیشبینیناپذیر، و شاید حتی باورنكردنی و تصورناپذیراند. كارهای خدا نه تابع قوانین طبیعیاند، و نه تابع قوانین اخلاقی؛ هیچیك از این دو دسته قوانین كارهای او را تحدید و تضییق و تعیین نمیكنند. خدا، چون تابع قوانین طبیعی نیست، قدرت انجام دادن هر كاری را، به آسانی هر چه تمامتر، دارد و، چون تابع قوانین اخلاقی نیست، اذن انجام دادن هر كاری را دارد. پس، كارهای او یكسره قیاسناپذیر و محاسبهناشدنیاند.
ه.) در نتیجه، اینكه انسانها چگونه باشند یا نباشند و چه بكنند یا نكنند نیز در خدا تأثیر قیاسپذیر و محاسبهشدنیای ندارد. از هیچ كنش خاص انسانی نمیتوان واكنش خاص الاهیای را پیشبینی كرد و انتظار كشید. پس، شیوه و سامان و نظم و نَسَقِ زندگی ما انسانها اهمیت خاصی ندارد و نمیتواند خدا را به واكنشی وادارد یا از واكنشی بازدارد و، بنابراین، نباید به اعمالمان اتكاء و اتكال داشته باشیم.
بر مبنای این پیشفرضهای پنجگانه، میگویند كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان از خدا، این موجود قدسی و این «دیگریِ» رازآمیز و سرشار از عظمت و جلال، جدا افتادهاند. اگر ناشاد یا شرمنده یا ناموفقاند اینها همه معلول و نشانه جداییشان از امر قدسیاند. اگر این جدایی به آخر رسد و این فراق به وصال انجامد و آدمی با آن موجود قدسی مواجهه شخصی بیابد، این مواجهه در سَیْرِ دنیویِ حیاتِ تحلیل رفته و پژمرده و به ابتذالافتاده او دخل و تصرف میكند و آن را دگرگون میسازد و خود او را رهایی میبخشد، حفظ و حراست میكند، راه مینماید و به مقصد میرساند. یگانه چیزی كه انسان نمیتواند از آن صَرفِنظر كند و بدون آن روزگار خوش و شیرینی داشته باشد این مواجهه شخصی و رؤیت سعیده و دیدار خجسته است كه نوزایی آدمی و رهاییش از همه دردها و رنجها منوط به آن است.
چون قدرت الاهی در هر زمان، مكان، و اوضاع و احوالی میتواند سببسازِ این مواجهه و نوزایی شود، هرگز نباید امید را از دست داد، زیرا مَددِ او دور از دسترس نیست؛ اما، چون خاستگاه این مدد فقط كفایت او برای همه مهمات است، نه اعمال و طرز زندگی ما، یگانه امید باید به قدرت و اراده او باشد، نه به اینكه خودمان چگونه بودهایم یا نبودهایم و چه كردهایم یا نكردهایم. جان كلام اینكه از ما هیچ برنمییاید جز صبر و انتظار: باید بنشینیم و صبر پیش گیریم و البته لازمه این صبر و انتظار این است كه در خضوع و خشوع، توسل و تضرع، و خلوص و صداقت نسبت به او چیزی فروگذار نكنیم و، به این شیوه، چشم انتظار دیداری باشیم كه روی نمودن و ننمودن آن، به هیچوجه، دانسته نیست، اما اگر رخ دهد همه چیز دگرگون خواهد شد. سَلامِ آن موجود یگانه همان و وَداعِ همه دردها و رنجها همان.
۳. تعلق خاطر
كسانی كه تعلق خاطر را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند پیشفرضهای (الف)، (ب)، و (ج) مذكور در بندهای ۱ و ۲ را رد میكنند و، بنابراین، نه (مانند كسانی كه در بند ۱ رأیشان بازگفته شد) به خدای متشخص انسانوار قائلند، و نه (مانند كسانی كه در بند ۲ ذكرشان رفت) به خدای متشخص ناانسانوار، بلكه خدا را اساسا نامتشخص میدانند. پیشفرضهای اینان عبارتند از:
الف) كل قلمرو هستی و عالم واقع، به یك معنا، یك موجودِ واحد است. به تعبیری مسامحهآمیز، جهان هستی را فقط یك موجود پر كرده است.
ب) این موجود واحد، كه مستغنی از غیر است (چون، اساسا غیر ندارد، كه فرض نیاز به غیر متصور و معقول باشد)، همان خداست. پس، خدا عین هر چیز و عین همه چیز است؛ با هر چیز و با همه چیز عینیت و هوهویت (=اینهمانی) و وحدت دارد. خدا همه چیز است؛ و همه چیز خداست.
ج) درنتیجه، اینكه خودرا با موجودات كثیرمواجهمییابیم حاصلتوهمماست. كثرتِ ظاهریِ عالَمِ واقع توهمی بیش نیست. اموری كه، به گمانِ ما توهمزدگان، موجوداتی كثیر و مغایر با یكدیگرند، در حقیقت، مراتب، شؤون، مظاهر، یا تجلیات خدایند، كه یگانه موجود حقیقی است. درست همانگونه كه رنگ، بو، مزه و نرمی و چسبندگی عسل جلوههای گونهگون چیز یگانهای، به نام «عسل»اند، همه چیزهایی كه ما آنها را موجوداتی مستقل از یكدیگر و مغایر با یكدیگر میپنداریم، جلوههای مختلف خدایند.
د) بنابراین، انسان و خدا، نیز، دو موجود جدا از یكدیگر نیستند. انسانی كه طالب خداست طالب موجودی غیر از خودش نیست، بلكه طالب «خود» حقیقی خود است. آنكه خدا را میجوید «خود» راستین خود را میجوید و، بر این اساس، هر چه در بیرون خود توهم كند خدا نیست. برای یافتن خدا، نباید به پیش رفت، بلكه باید به خویش آمد. به خود آمدن، همان، و خدا را یافتن، همان.
ه.) معرفت واقعی در لحظهای حاصل میآید كه انسان خود را با همه چیز، و خود و همه چیز را با خدا یكی ببیند. در آن لحظه مسعود، نه فقط معرفت واقعی حاصل میآید، بلكه دگرگونشدگی حقیقی نیز پدیدار میشود. اما آن معرفت واقعی و این دگرگونشدگی حقیقی، كه چیزی جز آزادی معنوی نیستند، فقط از طریق آداب سیر و سلوك، كه وسیله اجتناب از ـ یا غلبه بر ـ توهمیاند كه آدمی برای خود پدید آورده است، امكانپذیرند. باابتناء بر این پیشفرضهای پنجگانه، گفته میشود كه تا آن لحظه بصیرت یا كشف و شهود غیرعادی، كه در آن آدمی حقیقت سرمدی را در باطن خود مییابد و در آنجا از رخ او نقاب برمیگیرد، پدیدار نشود دردها و رنجهای آدمی ناپدید نخواهد شد. تا برای غیر آن حقیقت سرمدی واقعیتی قائلیم و به آن واقعیتِ متوهم دلبستهایم و تعلق خاطر داریم از درد و رنج گریز و گزیری نداریم. عدم دلبستگی و تعلق خاطر به «چیزها»، از جمله ـ و حتی ـ عدم دلبستگی و تعلق خاطر به اشكال و صور ذهنیای كه از خدا داریم، یگانه راه رهایی از درد و رنج است. دلبستگی همان، و درد و رنج همان.شك نیست كه رأی دوم ("جدایی از امر قدسی") و رأی سوم ("تعلق خاطر") وجوه تشابهی دارند: هر دو بر آگاهی شخصی از حق و اهمیت تجارب و احوال باطنی تأكید میورزند؛ هر دو اشكال جمعی و ظاهری حیات دینی را (كه مورد تأكید بلیغ قائلان به رأی اول، كه گذشت، و رأی چهارم، كه خواهد آمد، است) تقریبا دارای هیچ ارزش و اهمیتی نمیدانند؛ و هر دو بر كفّ نَفْس و انضباط فردی، به عنوان شرط لازم و نه كافی یا لازم و كافی، اصرار دارند. در عین حال، این دو رأی وجوه تفاوت مهمی نیز دارند: در رأی دوم، در برابرِ آن موجود «یكسره دیگر»ی كه خاستگاه آفرینش و رهایی است، انسان ضعیف و احیانا فاسد قلمداد میشود؛ اما، در رأی سوم، كه آداب سیر و سلوكِ ذهنی ـ روانیِ یوگای هندویی و ذِنِ بودایی بر آن مبتنیاند، انسان، در كنه وجود خود، خدا و همهتوان و همهدان و قدسیمرتبت است. در رأی دوم، آدمی، برای طی دوران فراق و راه یافتن به حضرت قدسی و نیل به وصال او بیشتر منفعل است تا فعال؛ خضوع و خشوع، توسل و تضرع، و خلوص و صداقت نهایتِ وسائلیاند كه در اختیار اویند، اما این وسائل، به هیچروی، كفایتی ندارند و، در نتیجه، آدمی جز صبر و انتظار كاری نمیتواند كرد؛ تو گویی خودِ خداست كه كسی را برای ورود به حریم حَرَم برمیگزیند و كسانی را به حال خود وامینهد؛ اما در رأی سوم، آدمی میتواند راه رسیدن به آزادی معنوی و رهایی از درد و رنج را از طریق آداب سیر و سلوك، و با تصحیح و اصلاح دید خود و رفع كثرتبینی خود، گام به گام بپیماید و، بدین جهت، بیشتر فعال است تا منفعل. در رأی دوم، كشف و شهودهای غیرعادی و نامتعارف مهمترین رویدادهای زندگی آدمی محسوب میشوند؛ و حال آنكه در رأی سوم، این كشف و شهودها، اگرچه ممكن است، در مراحل اولیه سیر و سلوك عرفانی و معنوی، اهمیتی داشته باشند، بالمال فرافكنیهای ذهنی خودبینانه به حساب میآیند و عالیترین مراتب معرفت و تحول معنوی فقط زمانی حاصل میآید كه آدمی از این فرافكنیها نیز رَسته باشد.
۴. ناهماهنگی با قانون و نظم طبیعت
پیشفرضهای اساسی كسانی كه ناهماهنگی با قانون و نظم طبیعت را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند عبارتند از:
الف) واقعیت متعالیای هست كه همه امور مادی، افكار، و اعمال از آن سرچشمه میگیرند؛ ولی این واقعیت متعالی موجودی متشخص و انسانوار نیست، بلكه یك قانون كیهانی یا نظم طبیعی خنثی و بیتفاوت است. كیهانی بودن این قانون به این معناست كه در همه زمانها، مكانها، و وضع و حالها حاكمیت دارد؛ و طبیعی بودن این نظم یعنی اینكه عدم توجه به آن و عدم رعایت آن به نابسامانی امور میانجامد.
ب) قانون كیهانی بالطبع در درون یكایك افراد انسانی و پدیدههای طبیعی تقرر دارد، به طوری كه یگانه وسیله نیل به عالیترین مدارج ابتهاج و لذت معنوی همان تربیت و پرورش طبیعت حقیقی خود، به عنوان جزئی از سازمان اجتماعی ـ طبیعی، یعنی به عنوان جزئی از جهان، است. از طریق تربیت و پرورش مدام و بیوقفه، «خود» حقیقی آدمی به بلوغ میرسد و خودبهخود و به صرافتِ طبع ظهور و بروز مییابد.
ج) به مقتضای این قانون كیهانی، فقط نوع خاصی از روابط و مناسبات میان والدین و فرزندان، مردان و زنان، اساتید و شاگردان، انسانها و حیوانات، و گروههای صاحب قدرت اجتماعی ـ اقتصادی روابط و مناسبات طبیعی است و هر نوع دیگر روابط و مناسبات غیرطبیعی و قَسْری خواهد بود.
د) هر فعل انسانی باید جایگاه شخص را در نظم و نظام ازلی و ابدی امور نشان دهد؛ و این كار با تقلید از اعمال دانایان باستان، كه اصل و نظم و نظام ازلی را در یك «عصر زرین» گذشته ادراك كردهاند انجام میپذیرد.
ه.) اگر انسانها از قانون كیهانی غافل شوند یا عالما عامدا با جریان طبیعی نظم و ضرباهنگ طبیعت، كه خودِ جهان را به وجود آورده است، مخالفت ورزند به خود آزار و آسیب میرسانند و حتی خود را نابود میكنند. از اینرو، درست همانطور كه یك شخص اگر، به جای اینكه از طبقه بیستم یك ساختمان به تدریج، از طریق آسانسور یا راهپله، پایین بیاید، از پنجره آن طبقه پای بیرون بگذارد به قتلگاه خود فرو خواهد افتاد، اگر شخصی روابط و مناسبات طبیعی و سلسلهمراتبی میان اعضای یك اجتماع را رعایت نكند حیات بشر به ناهمخوانی و ناموزونی درخواهد افتاد. عدم توجه به نظم طبیعی یا به پیدایش سازمان اجتماعی نامتعادلی خواهد انجامید كه در آن گروه نسبتا كوچكی از اعضای جامعه همه منافع را درخواهد ربود یا به شرور و مفاسد اجتماعیای، نظیر سرقت، قتل، زنا، و ترس از دیگران منجر خواهد شد.
بر اساس این پنج پیشفرض، گفته میشود كه: اولاً، همه دردها و رنجها ناشی از ارتباطات و مناسبات اجتماعیِ نادرستاند، و ثانیا: ارتباطات و مناسبات اجتماعیِ نادرست آنهایند كه هماهنگ با قانون و نظم ازلی و ابدی طبیعت نباشند. چون دردها و رنجها خاستگاه اجتماعی دارند، باید بر اخلاق جمعی انگشتِ تأكید نهاد و دغدغهای عمیق برای تكوین یك گروه اجتماعی موافق با قانون و نظم طبیعت داشت و دانست كه فقط از طریق عمل به مقتضای مسؤولیت اجتماعی هم والاترین قوای فرد انسانی به فعلیت میرسد و هم دردها و رنجها، حتیالامكان، كاهش مییابند. كسانی كه به این رأی قائلند نیز، مانند قائلان به رأی اول، توجهی خاص دارند به یك گروه خاص از اهلِ فنّ حكمت عملی كه به اصول حاكم بر كائنات علم دارند و آن اصول را پاس میدارند و با تربیت و پرورش فضائل جاودانه، موجبات هماهنگی و بهروزی جامعه را فراهم میآورند. این گروه خاص، البته، كارشان پاسداری از شعائر و مناسك و اعمال عِبادی و مقدس نیست، بلكه پاسداشت قانون و نظم جاودانه طبیعت و تفهیم آن به اعضای اجتماع و نظارت بر رعایت آن است. چهار رأیی كه اجمالاً به آنها اشاره شد، چنانكه گذشت، در دوران سنت و در دل ادیان بزرگ شرق و غرب پدید آمدهاند، اگرچه هنوز طرفداران و مدافعان جدی دارند. ژرفنگری در این چهار رأی نشان میدهد كه هیچیك از آنها نیست كه مبتنی بر لااقل یكی از سه مدعای زیر نباشد: ۱) این مدعای هستیشناختی (ontological) كه موجود متعالیای هست كه انسان برای وجود و حیات خود به آن/او وابسته است؛ اعم از اینكه متشخصِ انسانوار باشد یا متشخص ناانسانوار یا نامتشخص (مبنای آراء اول، دوم، و سوم)؛ ۲) این مدعای شناختشناسانه (epistemological) كه تجارب عرفانی، از قبیل خَلسه و جَذبه، ادراكات فراحسی، وصال الاهی، و اشراق و كشف و شهود، واقع نمایند و صاحب تجربه را به حقیقت/حقائقی رهنمون میشوند (مبنای آراء دوم و سوم)؛ و ۳) این مدعای ارزششناسانه (axiological) كه جهان هستی جهانی نیكو، اخلاقی، و عادلانه است و اصل نظمدهنده سرمدیِ آن همه چیز را به نحوی مطلوب سامان میبخشد (مبنای رأی چهارم). شرط لازم صدق و صحت هر یك از این چهار رأی این است كه لااقل یكی از این سه مدعا صادق و صحیح باشد. اما، از سوی دیگر، از حدود سیصد سال پیش، یعنی از تقریبا اوائل قرن هیجدهم، بدینسو، شمار فزایندهای از فیلسوفان اخلاق و دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی مُدام بشر را به پشتسر گذاشتن دوران طفولیت و كودكمنشی و پا نهادن به آستانه دوران رشد و بلوغ دعوت كردهاند و میكنند. و جالب توجه اینكه از جمله مهمترین امور كودكانهای كه از بشر كنار نهادن آنها را خواستهاند و میخواهند همین سه مدعای پیشگفته است. به نظر این فیلسوفان و دانشمندان، وجود خدا، حجیّت معرفتشناختی تجارب عرفانی، و اینكه جهان هستی نظامی نیكو و اخلاقی دارد سه توهم عظیماند. به زعم اینان، اولاً: پژوهشهای فلسفی نشان میدهند كه این سه مدعا روی در صدق و صحت ندارند و، بنابراین، پذیرش آنها نامعقول و غیرعقلانی است (وجه نظری)؛ و ثانیا: شواهد تاریخی حاكی از آنند كه پذیرش این سه مدعا و التزام به آراء چهارگانهای كه هر یك از آنها مبتنی بر لااقل یكی از این سهمدعا است نتوانستهاند از میزان و شدت دردها و رنجهای آدمیان بكاهند، چه رسد به اینكه آن دردها و رنجها را از میان بردارند (وجه عملی). پس، وقت آن است كه انسان این «چوب زیر بغل»ها را به گوشهای پرتاب كند و از راههای دیگری با درد و رنج مقابله كند و قابلیتهای خود را برای التذاذ از زندگی به فعلیت رساند و شكوفا كند. اكنون بشر در جهانی میزید كه در آن توسل به موجودات، عوامل، و نیروهای ماورائی، حالاتِ آگاهی متعالی، و نظم و نظامهای اخلاقی فوقطبیعی پذیرفتنی نیست. اما، از طرف دیگر، این نیز پذیرفتنی نیست كه بشر دست روی دست بگذارد و منفعلانه شاهد افزایش دردها و رنجها یا، لااقل عدم كاهش آنها باشد، چون دلیلی نداریم بر اینكه امكانِ بهتر كردنِ جهان منتفی است یا بشر نمیتواند شیوههایی ابداع كند كه نسلهای پیشین از آنها خبر نداشتهاند. حال كه توسل به امور ماورائی و متعالی و فوق طبیعی گره از كار فروبسته ما نگشودند، مصلحتدیدِ این فیلسوفان و دانشمندان این است كه از راه دیگری به كاستن از دردها و رنجها همت گماریم. این راه دیگر كدام است؟ در پاسخ به این پرسش، در طی حدود سیصدسال اخیر، چهار رأی اظهار شدهاند كه، چنانكه در اوائل این نوشته اشاره شد، از دل رویكردهای انسانگروانه متأخر سر برآوردهاند. اینك ذكری اجمالی از این چهار رأی متجددانه اینجهانی (secular):۵. نابسامانی ذهنی ـ روانی
كسانی كه نابسامانیهای ذهنی ـ روانی انسانها را علةالعلل همه دردها و رنجها میدانند (مانند كسانی كه به رأیهای ششم، هفتم، و هشتم، كه خواهند آمد، قائلند) انسان را دعوت میكنند به اینكه، بدون استمداد از یك موجود متعالی و بدون مفروضات و الگوهایی كه در طی نه یا ده هزار سال گذشته بر بیان حال و ابراز وجود انسان تسلط داشتهاند، خشنودی و شادی نهائی را بیابد. بنابراین، قائلان به این رأی پنجم پیشفرضهای صریحا مابعدالطبیعی و الاهیاتی ندارند، بلكه آگاهانه میكوشند تا از مفروضات الاهیات و مابعدالطبیعه یكسره پیوند بگسلند و، بدون تمسك به اشكال و صُوَر دینی سنتی، به همان اهداف مهم انسان سنتی نائل آیند، از این راه كه پارهای از كارهای اساسیای را كه سابقا با باورها و فعالیتهای دینی سنتی پیوند داشتهاند در پیش گیرند اما برای آنها خودشان شیوههای متناسب ابداع كنند. میتوان گفت كه پیشفرضهای اساسی اینان عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان، در اصل، خاستگاهی فردی است، نه جمعی. زایشگاه دردها و رنجها درونِ یكایكِ انسانها است، نه روابط و مناسبات اجتماعیای كه با هم دارند. درست است كه بسیاری از روابط و مناسبات اجتماعی درد و رنج میزایند، اما خودِ این روابط و مناسباتِ درد و رنجزا معلول ذهن و روان نابسامان كسانی است كه چنین روابط و مناسباتی با یكدیگر برقرار میكنند. (قائلان به رأیهای دوم و سوم نیز میتوانند این پیشفرض را اجمالاً بپذیرند).
ب) هر انسانی تا زمانی كه به نابسامانی ذهنی ـ روانی دچار است دستخوش درد و رنج خواهد شد/مانْد. نابسامانی ذهنی ـ روانی موجبِ حصول بسیاری از درد و رنجها است، و هم مانعِ تحمل و هموارسازی پارهای از درد و رنجهای دیگر. به عبارت سادهتر، اگر كسی گرفتار نابسامانی ذهنی ـ روانی نباشد هم بسیاری از درد و رنجها گریبانگیر او نخواهند شد و هم پارهای از درد و رنجهای دیگر را ـ كه، به هر تقدیر، عارض خواهند شد ـ به سهولت بیشتر تحمل خواهد كرد.
ج) نابسامانی ذهنی ـ روانی چیزی نیست جزفقدان یكشخصیت دارای كاركردكامل.
در باب اینكه یك شخصیت دارای كاركرد كامل چه ویژگیای/ویژگیهایی دارد، البته، در میان صاحبان این رأی اختلاف نظر هست؛ اما عموما بر لااقل ویژگی یكپارچگی روانشناختی اجماعی هست، و این یكپارچگی خصیصه كسی است كه توانسته است همه نظرگاهها، عقائد، احساسات، و عواطف خود را با هم هماهنگ و همسو كند. اگر این نكته عموما مورد اجماع را بپذیریم لازمهاش این است كه خاستگاه عمده درد و رنجهای ما این است كه هنوز نتوانستهایم یكدله شویم و سر تا پای وجود خود را تبدیل به كاروانی كنیم كه به سوی مقصد یگانهای راه میسپرد و، به تعبیر كركگور، نتوانستهایم به «خلوص قلب» نائل آییم.
د) نابسامانی ذهنی ـ روانی را میتوان با رواندرمانی برطرف كرد. شك نیست كه، در اینجا، «رواندرمانی» را نباید لزوما با هیچیك از روشهای درمانی خاص یكی گرفت. رواندرمانی انواع گونهگون دارد: بعضی از انواع آن ناظر به روابط یكبهیكاند (مانند روانكاوی)، و بعضی ناظر به اوضاع و احوال و موقعیتهای گروهیاند. روانكاویِ فرویدی، روانشناختیِ تحلیلیِ یونگی، گشتالت درمانیِ پرلزی ـ منسوب به رواندرمانِ آلمانیتبار امریكایی، فریتس فردریك پرلز (Fritz Frederick Perls)(۱۸۹۳ـ۱۹۷۰) ـ ، و گرایشهای انسانگروانهتر دیگر در رواندرمانی، علیرغم اختلافهایی كه با یكدیگر دارند، در این نكته همداستانند كه نابسامانی ذهنی ـ روانی را فقط با رواندرمانی، كه شاخهای از پزشكی است، رفع و علاج میتوان كرد. از این لحاظ، رواندرمانگران شأن و كاركردی دارند نظیر شأن و كاركرد روحانیان یا كاهنان (در رأی اول) و دانایان حكمت عَمَلی (در رأی چهارم). دگرگونیای كه قائلان به این رأی درصدد ایجاد آناند فقط یك آرمان یا نوعی نظرپردازی یا خیالبافی و رؤیاپروری نیست؛ بلكه نتیجه عملی و واقعیِ شیوههای گوناگون شخصی و گروهیای است كه رواندرمانگران، در جهت دفع و رفع نابسامانیهای ذهنی ـ روانی افراد انسانی و پروراندن یك شخص جدید از هر فرد انسان، به كار میگیرند.
ه.) نتیجه دفع و رفع نابسامانیهای ذهنی ـ روانی پیدایش انسانهایی است كه هم واجد فضائل ناشی از وظیفهشناسی (conscientiousness-based virtues)، یعنی كفّ نَفْس، صداقت، عدالتطلبی، و صلحطلبیاند و هم واجد فضائل ناشی از مهرورزی (warmth - based virtues)، یعنی عشق بیشائبه خودخواهی، همدلی و احساس یگانگی، فروتنی، حقشناسی و قدردانی، و بخشایشگری.(۴)
بر اساس این پیشفرضها، گفته میشود كه علةالعلل همه دردها و رنجها این است كه آدمیان بِجِدّ بر این باور نیستند كه دستخوش نابسامانی روانی ـ ذهنیاند و، از اینرو، به رواندرمانی نمیپردازند و، در نتیجه، فاقد شخصیتهایی دارای كاركرد كامل میمانند و، چون شخصیتی كه كاركرد كامل ندارد، كمابیش هم از فضائل ناشی از وظیفهشناسی بیبهره است و هم از فضائل ناشی از مهرورزی، برای خود و دیگران درد و رنج میآفرینند. فقط از طریق رواندرمانی بر بدیهایی مانند بیگانگی با خود و دیگران، دورویی و ظاهرسازی، و عدم تفرّد غلبه میتوان كرد و ارزشهایی از قبیل عشق، اعتماد، تفاهم، صداقت، و پیوندجویی را تحقق میتوان بخشید و، از این راه، ریشه درد و رنج را سوزاند.
۶. محرومیت از حقوق بشر
كسانی كه علةالعلل همه دردها و رنجها را محرومیت انسانها از حقوق بشر میدانند این پیشفرضهای اساسی را دارند:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان، عمدتا، خاستگاهی جمعی است، نه فردی. بیشتر در ظرف زندگی اجتماعی و در قالب روابط و مناسبات اجتماعی نادرست درد و رنج ظهور میكنند، نه در ساحت درون و روان و ذهن انسانها.
ب) از سلسله مراتب نیازهای بشر نباید غفلت كرد. همه نیازهای بشر در یك مرتبه قرار ندارند، بلكه این نیازها سلسلهمراتبیاند، به طوری كه اگر بعضی از آنها برآورده نشوند بعضی دیگر اصلاً سر برنمیآورند و تا این بعض دیگر برآورده نشوند بعضی دیگر ظهور و بروز نمیكنند، و... .
این پیشفرض، اگر نگوییم تحقیقا، لااقل تقریبا، همان نظریه سلسلهمراتب نیازها استكه آبراهاممزلو (Abraham Maslow)،روانشناسامریكایی(۱۹۰۸ـ۱۹۷۰) نخستینبار در ۱۹۵۴، در كتاب خود، با عنوان Motivation and Personality (= انگیزش و شخصیت)، عرضه كرد. بر طبق این نظریه، نیازهای بشر در پنج دسته قابل اندراجاند و سلسله مراتبی دارند: شدیدترین و مبرمترین و فوری و فوتیترین نیازها نیازهای فیزیولوژیك به غذا، آب، اكسیژن، وروابط جنسیاند. اگر نیازهای فیزیولوژیك برآوردهشوند نیازهای مربوط به امنیت و ایمنی سر برمیآورند و آدمی درصدد جستوجوی محیطهای امن و ایمن برمیآید. سپس نوبت نیازهای مربوط به عشق و تعلق خاطر و وابستگی میرسد و آدمی مشتاق دوست، عاشق ومعشوق، وجایگاهگروهی میشود. آنگاه نیازهای مربوط بهعزت وحرمت پدیدمیآیند وآدمی طالب عزتنفس،احترامدیگران،حیثیتوشأن،ودستاوردها و موفقیتها میشود، و سرانجام، و تنها در صورتی كه همه نیازهای چهارگانه قبلی به وجهی معقول برآورده شده باشند، نیاز به خودشكوفایی پدیدار میشود.(۵)
بسیاری از انتقاداتی كه قائلان به این رأی ششم متوجه قائلان به پنج رأی سابق میكنند به جهت غفلت صاحبان آن پنج رأی از این سلسلهمراتبِ نیازها است. قائلان به رأی ششم، مثلاً، استقبال میكنند از روز و روزگاری كه مشكلات تودههای اقوام و ملل جهان به حدی كم شده باشند كه همه انسانها بتوانند از بازار و كوی و برزن پا پس كشند و در آرامش و خوشنودی ناشی از نیروانه (فنا در ادیان هندو و بودایی) یا ساتوری (اشراق در آیین ذِن) یا وصال الاهی (در ادیان ابراهیمی) گام نهند (رأی سوم)؛ اما معتقدند كه چنین روز میمون و روزگار خجستهای هنوز از راه نرسیده است. اینان حتی هدف رأی پنجم، یعنی نیل به یك شخصیت دارای كاركرد كامل را امر تجملیای میدانند كه تا زمانی كه مشكلاتِ بقاء، یا، به تعبیر مزلو، نیازهای فیزیولوژیك، كه بسیار اساسیترند، رفع نشدهاند نباید بدان میدان داد، زیرا انسانهایی كه شكمهایشان خالی است یا بدنهایشان در قید بردگی و بندگی این و آن است یا كشورهایشان در آتش جنگ میسوزند چگونه میتوانند در پی رشد شخصیت باشند؟ "رستم چه كند در صف دسته گل و ریحان را؟"ج) برآورده نشدن نیازهای اساسیتر انسانها، مثل نیازهای فیزیولوژیك و نیازهای مربوط به امنیت و ایمنی (به تعبیر مزلو)، معلول این است كه صاحبان قدرتهای اقتصادی و سیاسی از قدرت خود سوءاستفاده میكنند و/یا زیاده از حدّ قدرت دارند. جهان طبیعت چنان ساخته شده است كه اگر صاحبان قدرتهای سیاسی و اقتصادی از قدرت خود سوءاستفاده نمیكردند و/یا زیاده از حد قدرت نمیداشتند نیازهای اساسیتر همه آدمیان به وجهی نیكو برآورده میشدند.
د) بنابراین، همه همّ و غمّ خود را باید معطوف به اصلاح نهادهای اقتصادی و سیاسی كنیم و با اصلاح این نهادها وضعی پدید آوریم كه در آن امكان سوءاستفاده از قدرت و/یا امكان تمركز زیاده از حد قدرت در یك جا منتفی شود.
ه.) اصلاح نهادهای اقتصادی و سیاسی فقط از این راه امكانپذیر است كه آنها را نسبت به حقوق بشر خاضع و تسلیم سازیم. تا زمانی كه نهادهای اقتصادی و سیاسی حقوقِ شناختهشده و مورد اعتراف همگانی را پاس ندارند و رعایت نكنند همچنان به سوءاستفاده از قدرت و/یا زیادهطلبی در قدرت ادامه میدهند و، در نتیجه، انسانها را از نیل به صلح، آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، و رفاه اقتصادی جلو میگیرند و آدمیان را در بند درد و رنج نگه میدارند. بر اساس این پیشفرضهای پنجگانه، میگویند كه برای رفع دردها ورنجهای بشری چارهای جز این نیست كه به فعالیتهای سیاسی و اقتصادی دست یازیم و، از طریق عمل سیاسی و اقتصادی، كاری كنیم كه صاحبان قدرت را به حقوق بشر تمكین كنند. این سخن را، اگر از زبان و واژگان و اصطلاحات و تعابیر طرفداران رأی اول سود میجستیم، میتوانستیم بدین صورت بازگوییم كه باید بیش از آنكه در طلبِ نجات از شر گناه باشیم طالب رهایی از شر اعمال گناهكارانی باشیم كه بر مسند قدرت تكیه زدهاند. غفلت یا تغافل از گناهكارانِ به قدرت رسیده و مدام از گناه دم زدن كژراههای است كه فقط به استمرار درد و رنج انسانها كمك میكند.
میتوان گفت كه همه انقلابیان، اصلاحگران سیاسی، فعالان و سازماندهندگان عرصه سیاست، طراحان اقتصادی، و سوسیالیستها، هر چه قدر هم به ظاهر تفاوت و اختلاف داشته باشند، به این رأی قائلند و از آبشخور واحدی آب مینوشند.
۷. محرومیت از منابع طبیعی
پیشفرضهای اساسی كسانی كه علةالعلل دردها و رنجهای بشری را محرومیت از منابع طبیعی میدانند عبارتند از:
الف) همه درد و رنجهای انسانها ناشی از تضاد و تنازعی است كه بر سر بقاء دارند. فقط در بستر تضادها و تنازعات میان انسانها است كه درد و رنجها امكان پیدایش و گسترش و افزایش دارند.
ب) تضادها و تنازعات میان انسانها فقط معلول این است كه مایحتاج زندگی به اندازه كفایت در دسترس نیست. اگر هر آنچه آدمیان برای حفظ كمّ و كیف بقاء و حیات خود بدان نیازمندند به قدر كافی در دسترس میبود تضاد و تنازعی درنمیگرفت. چرا، لااقل تاكنون، هیچگاه بر سر اكسیژنِ هوا جنگ و ستیزی درنگرفته است؟ چون همیشه به قدر كفایت وجود داشته است. فقط در اوضاع و احوالی كه در آن تقاضا بیش از عرضه باشد تضاد و تنازع امكان، و احیانا ضرورت، مییابد.
ج) منابع طبیعی آنچه را مورد حاجت انسانها است به اندازه كافی در خود دارند. طبیعت كمبود و كاستیای ندارد. ما انسانهاییم كه به مقادیر كافی و وافیِ مایحتاج زندگی خود، كه در منابع طبیعی وجود دارند، دسترسی نداریم. طبیعت قصوری ندارد، تقصیر از ما انسانها است.
د) یگانه راهِ دستیابی به مایحتاج زندگی و، به تعبیر دقیقتر، یگانه روش استكشاف و استخراج مایحتاج زندگی از دل منابع طبیعی رشد فناوری (technology) است و، طبعا، پیشرفت علوم طبیعی كه سببساز رشد فناوری میشود.
ه.) امكان پیشبرد علوم طبیعی و رشد دادن به فناوری همیشه در اختیار بشر هست. میتوانیم به نحوی مستمر و بیوقفه علوم طبیعی را پیش ببریم و فناوری را رشد دهیم. توانایی و قابلیت ما برای تغییر محیط طبیعی و استفاده از داراییها و مواهب آن حدّ و حصر ندارد.
بر مبنای این پیشفرضهای پنجگانه، توصیه میشود كه هر چه را در توان داریم در جهت رشد دادن به فناوری به كار گیریم و، از این راه، به كاستن مستمرّ از درد و رنجهای آدمیان مَدَد رسانیم.
همه فنّسالاران (= تكنوكراتها technocrats)، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به این رأی قائلند. تصور و تصویری كه انسان متجدد از خود دارد، یعنی اینكه خود را انسان فناور میداند، و نیز قدرت و ضبط و مهاری كه، ظاهرا، از طریق تحلیل علمی از خودش و از محیط پیرامونش، كسب كرده است، دست به دست هم دادهاند و موجباتِ قبولِ این رأی را، دراذهان ونفوس بسیاری، فراهمآوردهاند. این رأی هم از «خودیِ» خود انسان تفسیر مجددی به دست میدهد و بر فناور بودنِ آدمی تأكید میورزد و هم در باب نقش انسان در تعیین وضع و حال و آینده خود نظرگاهی خوشبینانه و امیدواركننده عرضه میكند.
۸. اینجایی و اكنونی نزیستن
پیشفرضهای عمده كسانی كه اینجایی و اكنونی نزیستن را علةالعلل درد و رنجهای بشری میدانند عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنجهای آدمیان صرفا خاستگاهی فردی است (پیشفرضی مورد تأكید رأی پنجم، كمابیش، مورد قبول رأیهای سوم و دوم). زوال درد و رنج را باید در احوال و تجاربی جستوجو كرد كه ذاتا شخصی و فردیاند، نه در روابط و مناسبات میان افراد جامعه (كه مورد تأكید رأیهای ششم و هفتم و كمابیش مورد قبول رأی چهارم است).
ب) گذشتهنگری (retrospection)، یعنی تأمل در باب رویدادهای بیرونی گذشته و/یا آگاهیها یا فعالیتهای آگاهانه گذشته و به یاد آوردن آنها خاستگاه بسیاری از درد و رنجها و/یا افعال درد و رنجزاست.
ج) آیندهنگری (prospection)، یعنی تأمل در باب رویدادهای قطعی یا احتمالی آینده، نیز خاستگاه بسیاری از درد و رنجها و/یا افعال درد و رنجزاست.
د) فقط از طریق اینجایی و اكنونی زیستن، یعنی حضور قلب تمامعیار نسبت به مقطع زمانی و مكانیای كه در آن قرار داریم، میتوان درد و رنجها را به حداقل ممكن رساند. به هر اندازه، كه از لحاظ ذهنی و روانی در گذشته و/یا آینده سیر میكنیم به همان اندازه بر گستره درد و رنج خود میافزاییم؛ و به هر اندازه كه از لحاظ ذهنی و روانی در حال زندگی میكنیم به همان اندازه از گستره درد و رنج خود میكاهیم.
ه.) در عین حال، چارهای نیست جز اینكه برای استمرار زندگی گاهی به گذشته و مخصوصا به آینده نظری بیفكنیم. به این جهت، مجبوریم كه در لحظاتی حضور قلب تمامعیارمان را نسبت به اینجا و اكنون از كف بنهیم؛ اما این از كف نهادنِ اینجا و اكنون باید فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت باشد. بر مبنای این پنج پیشفرض، گفته میشود كه یگانه راهِ از میان برداشتن درد و رنجها این است كه، از طریق كوششی بیوقفه، یاد بگیریم كه حضور قلب خود را نسبت به اینجا و اكنون هر چه بیشتر افزایش دهیم و از شمارِ گریزهای آگاهانه و ناآگاهانه خودمان به دو قلمروِ معدوم و مفقود آینده و گذشته حتیالمقدور بكاهیم و حساسیت و دلآگاهی خود را نسبت به محیط موجود پیرامونمان تا حد امكان گستره و ژرفا بخشیم تا بتوانیم بر تهدیدات ناشی از احساس سِتَرْوَنی و بیحاصلی عاطفی، ملالت، ازخودبیگانگی، و كاستی گرفتن دلبستگی و همدردی نسبت به دیگران غلبه كنیم. پر و پیمانی حیات فقط در گرو پر كردن پیمانه حال است. به گفته خیام ـ كه بزرگترین سخنگوی این رأی در فرهنگ ما است ـ :از دی كه گذشت هیچ از او یاد مكن فردا كه نیامده است فریاد مكن
بر نامده و گذشته بنیاد مكن حالی خوش باش و عمر بر باد مكن
آنچه گذشت صرفا گزارش مختصر و تحلیل بسیار اجمالی هشت رأیی بود كه همگی به وجود یك امر واحد، به عنوان علةالعلل و یگانه خاستگاه همه درد و رنجها، قائلند. به گمان نگارنده، هر یك از این هشت رأی هم نقاط قوت و تواناییها و امكانات خاص خود را دارد و هم نقاط ضعف و ناتواناییها و خطرات خاص خود را؛ هر چند، از این حیث، این آراء وضع واحدی ندارند و میتوان آنها را بر حسب میزان قوت و ضعف نسبیشان به صورتی مرتب كرد. ولی، به هر تقدیر، باز هم به گمان نگارنده، هیچیك از این آراء به صورت كامل و تمامعیار قابل دفاع نیست و درباره هر یك از آنها سه سؤال انتقادی قابل طرحاند: آیا علةالعلل پیشنهادی واقعا میتواند همه دردها و رنجهای بشری را تبیین كند؟ آیا پیشفرضهای رأی، پذیرفتنی و دفاعپذیرند؟ و آیا از پیشفرضها نتیجه مطلوب استنتاج میتواند شد؟ وانگهی این سؤال نیز قابل طرح است كه: آیا از این آراء میتوان تعبیر و تفسیرهایی عرضه كرد كه بر اساس آنها خود این اقوال مانعةالجمع نباشند و بتوان به تلفیق و تركیبی از دو یا سه یا چند تا از آنها قائل شد؟ اگر بلی، بهترین تركیب كدام است؟ ذكر ادله موافقان و مخالفان هر یك از این آراء و سنجش و مقایسه آنها و تشخیص قوت و ضعف نسبی آنها نیز كارِ درخور و بسیار سودمندی است. در باب هر یك از ادیان و مذاهب، الاهیدانان، فیلسوفان، عارفان، عالمانِ علوم انسانی و اجتماعی، تاریخنگاران و تاریخنگران، و مصلحان اجتماعی نیز این پرسش پرسیدنی است كه: آیا به یكی از این هشت رأی قائل است یا به تركیبی از دو یا سه یا چند تا از آنها؟ و در صورت دوم، آیا تركیب مقبول او تركیبی هماهنگ و سازگار است یا تركیبی متنافیالاجزاء؟ از همه اینها مهمتر، هر یك از ما باید از خود بپرسد كه: آیا، در این باب، رأیی دارم یا نه؟ و اگر دارم، كدام است؟ و چگونه میتوانم آن را مستدلّ سازم و از آن دفاع كنم؟ البته، شك نیست كه حَصرِ اقوال در هشت قول حصری استقرائی است، نه عقلی و منطقی و، بنابراین، امكانِ جُستن و یافتن قول نُهُمی هم هست.
به هر تقدیر، به عقیده صاحب این قلم، بزرگترین دلمشغولی و دغدغه فكری هر انساندوست ژرفنگری همین علتجویی دردها و رنجهای آدمیانی است كه میآیند، درد میكشند و رنج میبرند، و میروند.
پینوشتها:
۱. مراد از «علت»، در اینجا، علت فاعلی است، نه علت غایی؛ یعنی سخن بر سر این است كه چه عامل/عواملی موجب پیدایش درد و رنج شده است/اند، نه بر سر اینكه وجود درد و رنج در زندگی بشر چه غایت/غایاتی را برآورده میكند یا، به عبارت دیگر، وجود درد و رنج وسیله حصول چه هدف/اهدافی است.
۲..وامداری من، در این نوشته، به گردآورندگان كتاب زیر بیش از آن است كه بتوانم به یكایك مواردِ آن اشاره كنم و ارجاع دهم:
Streng, Frederick, J., Charles L. Lloyd, Jr., and Jay T. Allen (eds.), Ways of Being Religious: Readings for a New Approach to Religion (Englewood Cliffs, New Jersey: Prentice - Hall, Inc, ۱۹۷۳), ۶۲۷+xii pages.
۳. مراد از «افعال گفتاری» همان معنایی است كه آستین (J. L. Austin)، فیلسوف انگلیسی (۱۹۱۱ـ۱۹۶۰)، و سرل (John R. Searle)، فیلسوف امریكایی (متولد ۱۹۳۲)، از این اصطلاح اراده میكنند، یعنی انواع افعالِ دانسته و خواستهای كه به مَدَدِ زبان انجام میدهیم.
۴. برای اطلاع بر بحثی تفصیلی در باب این دو نوع فضائل، بنگرید به:
Worthington, Jr, Everett L., Jack W. Berry, and Les Parrott III, "Unforgiveness, Forgiveness, Religion, and Health" in Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman (eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives (New York and London: The Guilford Press, ۲۰۰۱), pp. ۱۱۹-۱۲۱.
۵. البته، مزلو، بعدها، یعنی در ۱۹۷۱، در كتاب دیگرش The Farther Reaches of Human Nature [= مقدورات گستردهترطبیعتآدمی]، بهنیازششمی، فراتر از نیاز به خودشكوفایی، نیز قائل شد و آن نیاز به فراتر رفتن از خود (= خود فرا روی) است، كه آن را فطری و برای سلامت روانی كامل همه انسانها ضروری میدانست.
نویسنده:مصطفی ملكیان
منبع : خبرگزاری فارس
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم حجاب شهید مطهری شورای نگهبان
تهران زلزله هواشناسی معلم شهرداری تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار دلار ایران خودرو قیمت طلا سایپا کارگران بازار خودرو تورم قیمت
مسعود اسکویی فضای مجازی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی تئاتر
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه چین روسیه نوار غزه حماس عربستان ترکیه
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
اینستاگرام همراه اول دبی واکسن اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری