جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گروه خون شما چیست؟!


گروه خون شما چیست؟!
سیاست مانند هر عرصه حیات اجتماعی، برآیندی از فعل ها و انفعال هاست. آنها که تأثیر می گذارند و دیگرانی که تأثیر می پذیرند. البته همه دوست دارند که تأثیرگذار باشند. خیلی وقت ها بازیگران عرصه سیاست تصور می کنند که کنشگر و فعالند اما در عمل در سناریوی دیگران و مطابق طراحی آنها ایفای نقش می کنند. بنابراین اگر چه «اشخاص» و رجال سیاسی، متغیری مهم در فرایند سیاست هستند اما در کنار آن نمی توان از موضوع «شخصیت» و «روحیه» به سادگی گذشت، همچنان که از فرآیند «شرطی شدن». سیاست آنجا که رو به پیچیدگی می گذارد، دیگر صرفا چینش اشخاص و بازی نام ها و نامزدها نیست بلکه بعضاً تبدیل به فرآیندی می شود که در آن «شخصیت» رجال، به شیوه های پنهان دستخوش تأثیر گذاری و دستکاری قرار می گیرد. برخی سیاستمداران در چنین فرآیندی البته از آنجا که از اسارت خود -شهوت نام و جاه، ضعف نفس و خود بزرگ بینی- رسته اند، منفعل نمی شوند اما اگر نقطه ضعفی در این عرصه داشته باشند هرچقدر هم که زیرک باشند، به خدمت در می آیند و مدیریت می شوند حال آن که خیال می کنند در حال مدیریت دیگران هستند.
استاد روانشناسی ما در این باره ازدوران دانشجویی خود ماجرایی را به خاطر می آورد و بازمی گفت؛ «روزی استاد، مبحث شرطی شدن و شرطی کردن را به طور مفصل توضیح داد که چگونه انسان ها در ناخودآگاه خود عادت می کنند در قبال عمل های ثابت، عکس العمل های مشخص بروز دهند. چند روز گذشت. با دوستان گفتیم چطور است برای آزمودن آموخته جدید، آن را با خود استاد تست کنیم. شیطنت مان گل کرده بود. توافق کردیم و البته آزمایش، جواب هم داد! استاد عادت داشت پشت میز بنشیند و تدریس کند. قرار گذاشتیم هر وقت پشت میز می نشیند و تدریس می کند، خود را به حواس پرتی و بی اعتنایی بزنیم. یکی چرت بزند، یکی کتاب خود را ورق بزند، یکی بیرون پنجره را نگاه کند اما هر وقت از جا برخاست و رفت کنار در کلاس ایستاد، همه در چهره و کلام او متمرکز شویم و با تکان سر و بله گفتن نشان دهیم که سخنان او را خوب می فهمیم. به یک هفته نکشید که استاد از همه جا بی خبر به سرپا ایستادن دم در کلاس و تدریس در همان وضع شرطی شد و تازه خیال هم می کرد، کلاس در اختیار و مسحور اوست»!
واقعیت این است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ، انواع دشمنان زخم خورده از نهضت اسلامی ملت، در کنار خصومت ها و سنگ اندازی ها و کینه توزی های آشکار، هرگز از عنصر نفوذ و تأثیرگذاری بر شخصیت و مشی رجال و جریان های سیاسی غافل نشدند. دشمنان ضربه های کاری را از همین طریق به کشور و نظام وارد کردند و تلفات گرفتند. البته همچنان که گفته شد حال همه رجال در این باره یکسان نبود. اگر ابوالحسن بنی صدر جاه طلب قربانی خودشیفتگی و مسحور کف و سوت منافقین شد تا تمام حیثیت خود را به حراج گذاشت، محمدعلی رجایی در تله منافقینی که آنها او را از زندان می شناخت گرفتار نیامد، که او فروتن بود و با خود میزان داشت. او خودرأی و خود شیفته نبود و دل به هدف و مقتدا سپرده بود. پس می توانست محتوای کلام خدا را در جان خود پذیرا شود که «ای پیامبر! اگر بخواهیم منافقان مریض دل را به تو نشان می دهیم تا آنان را به قیافه بشناسی، هرچند می توانی آنها را از طرز و لحن سخنانشان بشناسی، و خداوند اعمال شما را می داند» (سوره محمد«ص»- آیه ۳۰)
همین هم بود که رجایی پرده از چهره منافقان کنار زد و ۲۴مرداد ۱۳۶۰ -دو هفته قبل از شهادت مظلومانه اش- در نطقی تلویزیونی، سخنانی گفت که برای منافقان سخت گران آمد:
«سازمان مجاهدین در زندان حرفشان این بود که درست است که ما شعار مبارزه با امپریالیسم می دهیم، درست است که با ساواک باید جنگید ولی قبل از هرچیز باید با مسلمانانی که خمینی را به عنوان رهبر این انقلاب قبول دارند جنگید و از جنازه آنها رد شد... از زندان که بیرون آمدند اولین کاری که سازمان کرد، یک پوستر چاپ کرد که یک طرفش آرم سازمان بود و یک طرفش عکس امام!... اینها در ماجرای دستگیری پسر آقای طالقانی آمدند و گفتند همه نیروهای نظامی ما در اختیار آیت الله طالقانی. طالقانی با این نیروها چه کار می خواست انجام بدهد؟... آنها می خواستند آن روز جنگ شروع کنند منتها خودشان می دانستند هیچ حیثیتی برای شروع آن جنگ ندارند، می خواستند مرحوم طالقانی را سپر قرار دهند و پشت علمی که ایشان به خیال آنها برمی افراشت، جنگ را شروع کنند که دیدند مرحوم طالقانی آن روز رفت خدمت امام، حرفی زد که اگر بین مجاهدین یک نفر مسلمان واقعی وجود داشت که آقای طالقانی را به عنوان یک روحانی انقلابی قبول داشت باید همان جا تغییر موضع بدهد. مرحوم طالقانی به خدمت امام رفت و دوزانو زد و گفت که من هر وقت مأیوس می شوم از حرکت این انقلاب، به خدمت امام می آیم و دوباره نیرو می گیرم. این کسی بود که شما او را پدر می دانستید... آیا در این دو سال و نیم شد یک آمریکایی یا یک ساواکی یا یک سرمایه دار صهیونیست را بکشی و بیایی و بگویی که انقلابی هستی؟ اما بهشتی را کشتی! امروز فرانسه و آمریکا و آلمان مشتاقند که این انقلاب شکست بخورد. کاری هم به رجایی و بهشتی و خامنه ای ندارند. آنها با انقلاب کار دارند. شما می توانید بگویید کشتن خامنه ای ]اشاره به ترور ۶تیر ۶۰[ برای شما لازم تر از کشتن یک آمریکایی یا یک ساواکی یا یک اسرائیلی بوده؟ حقیقت این است آن خلق قهرمانی که شما بالای اعلامیه هایتان می نویسید، جز سازمان مجاهدین نیست».
حکایت تلخی که رجایی جان گرامی خود را برای فاش گفتن آن فدیه داد، حکایت توأمان با عمر ۳۰ ساله انقلاب بوده است همچنان که تلخی آن در تاریخ صدر اسلام- اگر چه با ۱۴ قرن فاصله- همچنان کام جان را می گدازد. اتفاقاتی تلخ از این دست بر سر رجالی چون سیدکاظم شریعتمداری و منتظری تکرار شد و پس از رحلت حضرت امام و جانشین خلف صالح او، درباره برخی دیگر از رجال سیاسی - موفق یا ناموفق- اجرا شد. منافقین گاه در خیانت خود موفق شدند و تلفات گرفتند و گاه ناکام ماندند که اگر چنین نبود این دشمنان قسم خورده انقلاب را نمی شد یک روز در کسوت هجمه به آیت الله هاشمی رفسنجانی و روز دیگر در کسوت ادعای حمایت و همراهی یافت همچنان که روزگاری به ستایش های عجیب و غریب -در حد منجی- از آقای خاتمی پرداختند و روزگاری دیگر او را به رگبار سرزنش و شماتت و اهانت بستند و امروز دوباره حیثیت هم او را که لگدکوب کرده اند، سر نی می کنند و مدعی اند که حاضرند در لشگر وی باشند. شگفتا یکی از همین ها که می گوید حاضر است ایثار کند تا خاتمی بیاید، همان عنصر سیاست بازی است که ۳ سال پیش -اواخر مرداد ۸۴- در آخرین روزهای ریاست جمهوری آقای خاتمی در یکی از ساختمان های نهاد ریاست جمهوری میزبان خبرنگار سایت ضدانقلابی و ملحد «پیک نت» (مدیریت شده از خارج کشور) بود. آن خبرنگار ماجرای دیدار و گفت وگو با همین عنصر سیاست باز را چنین وصف می کند «در یکی از کوچه های فرعی خیابان نوفل لوشاتو یکی از ساختمان های فرعی ریاست جمهوری قرار دارد. وارد این ساختمان قدیمی که می شوید تابلویی در روبرو نظرتان را جلب می کند که با امضای حراست ریاست جمهوری از مکالمه کنندگان می خواهد در هنگام صحبت پشت تلفن احتیاط کنند و مواظب شنود بیگانگان باشند.
این تابلوها همه جا حتی کنار در آسانسوری که سوار آن می شوم تا در طبقه دوم به مصاحبه با س - ح بروم، به چشم می خورد. او در گفت وگویی که داشتم، گفت: ترجیح می دهم درباره خاتمی صحبت نکنم مبادا که به او بر بخورد. او با ما تفاوت داشت. خاتمی روحانی بود و گروه خونی اش بیشتر به مجمع روحانیون می خورد. حزب مشارکت ما هم با مجمع خیلی فرق دارد، هرچند خاتمی در بین اعضای مجمع بهترین است. مجمع روحانیون، بدترین خیلی دارد. ما از ابتدا هم می دانستیم خاتمی با ما فرق دارد. بین اجزای سیستم فکری او سازگاری وجود ندارد. او آخرین میخ را بر تابوت اصلاحات زد».
آن روزها، احمدی نژاد تازه با رأی ۱۷میلیونی ملت روی کارآمده بود؛ انتخاباتی که از آن تعبیر به سونامی شد و ارگان مطبوعاتی کارگزاران یک سال بعد تعبیر به «جنبش تهی دستان» کرد. اما این عناوین، همه ماجرا را روایت نمی کرد. همچنان که ماجرا، ماجرای تقابل دو نامزد یا رفتن یک شخص (به عنوان رئیس جمهور) و آمدن شخصی دیگر نبود. که اساسا اشخاص و چهره ها با همه اهمیت، نماینده روحیه ها بودند. آن انتخابات، مقابله ملت با طمع و نفوذطلبی دشمن بود. انتخابات آن روز مسئولیتی بزرگ شد برای همه جریان ها و نامزدهای حاضر در انتخابات.
اشتباه نشود، سخن بر سر اشخاص- با همه اهمیت شان - نیست. به روال هر انتخاباتی یکی پیروز شد و بسیاری دیگر توفیق نیافتند. یکی رفت و دیگری آمد. امروز هم قصه همان است. اشخاص با همه اهمیت، فرع بر مسئله ای مهم تر هستند. گفتمان بالنده و حیات بخش انقلاب، چون زنده و پویاست، دشمن منافق بسیار دارد و این دشمنان همچنان که امیرمومنان(ع) فرمود «رنگ عوض می کنند، در فتنه ها غوطه می خورند و هر جا بتوانند کمین می کنند. دلهاشان بیمار و سیمایشان پیراسته و مشی شان مخفیانه است... در هر راهی، کسی را به خاک هلاک افکنده اند و به هر دلی واسطه و وسیله ای دارند». (خطبه ۱۹۴ نهج البلاغه)
انتخابات، بهار سیاست است و مانند همیشه نامزدهای گونه گونی پای به عرصه رقابت می گذارند. فارغ از نام و نامزدها، باید مراقب رندان دغلکاری بود که همیشه در این ایام- و هر فرصت مقتضی دیگر- آفتابی می شوند و برای شکار، دام می گسترند.
درباره شخصیت رجال و مدیریت آنان در مجالی دیگر به تفصیل باید نوشت.
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان