پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ماجرای شریعتی و علوم اجتماعی مدرن


ماجرای شریعتی و علوم اجتماعی مدرن
گویا بر سر علی شریعتی دارد همان می‌آید كه دهه‌هایی پیش بر سر مباحث مربوط به نسبت اسلام با علوم انسانی آمد. در طول دهه ۶۰ همگان در پی نسبت‌سنجی اسلام و علوم‌انسانی بودند.
همه درگیر این پرسش كه اسلام با اقتصاد یا جامعه‌شناسی یا روانشناسی چه نسبتی دارد؟ و آیا اقتصاد و جامعه‌شناسی و روانشناسی اسلامی امكانپذیر است یا نه؟ و این پرسش البته از مواریث خود دكتر بود. اكنون پس از سه دهه از مرگ او، این پرسش‌ها دامن او را گرفته است.
همه در پی شریعتی جامعه‌شناس، شریعتی دین‌شناس و شریعتی ادیب‌اند. یا دست‌كم می‌خواهند بدانند از دل ‌آرا و افكار این ایدئولوگ انقلابی، جامعه‌شناسی و ادبیات هم بیرون می‌آید یا نه؟ علی‌الظاهر همان حكمی كه دهه‌ای پیش در باب اسلام و علوم‌انسانی مدرن صادر شد بر نسبت‌های میان شریعتی و همان علوم هم جاری و ساری است.
همگان از این نسبت‌ها سخن می‌گویند تا هر نسبتی را نفی كنند. شباهت بحث از رابطه اندیشه‌های شریعتی و علوم‌انسانی و اجتماعی با بحث از نسبت اسلام و علوم‌انسانی مدرن هرچه نباشد، این مزیت را دارد كه نشان‌ می‌دهد در ایران پوزیسیون و اپوزیسیون به لحاظ فرم اندیشه تا چه حد به یكدیگر شبیه‌اند.
این درست است كه افكار شریعتی از امكاناتی انتقادی برخوردارند و در دستان پیروان او به ابزاری برای مقاومت در برابر كنترل و سلطه تبدیل می‌شوند، اما این هم انكارناپذیراست كه حاكم و محكوم در این سرزمین برای دست‌یافتن به هژمونی، یك طریق را می‌پیمایند.
چنین روشی چنانچه گفتم، اعتبارش را از دست داده است و لایه‌ای از عمل‌گرایی و سیاست‌ورزی همه‌چیز را پوشانده، اما بحث از تجربه روشنفكرانه علی شریعتی هنوز امكان‌پذیر است؛ چه نفس پرسش‌هایی از قبیل نسبت‌سنجی میان افكار او و علوم‌انسانی مدرن گواه این است كه مقام این علوم هنوز به درستی درك نشده است كه اگر شده بود، چنین پرسش‌هایی مشمول قاعده سالبه به انتفای موضوع بودند.
هنوز هم كم نیستند كسانی كه شریعتی را جامعه‌شناس می‌شناسند. ارجاع مكرر او به جامعه‌شناسان دوره خود و ادعای حضور بر سر كلاس آنان این توهم را پیش آورده كه شریعتی نگاهی جامعه‌شناختی به دین و مسائل ایران داشت. برخی حتی تلاش فكری او را گاهی در جهت اسلامی یا بومی‌كردن جامعه‌شناسی در ایران می‌دانند. خود او هم در این زمینه مدعی بود.
بی‌شك شریعتی از تفكر اجتماعی اروپایی زمان خود متاثر بود. او در زمان دانشجویی‌اش تحت‌تاثیر اندیشه‌های ریمون آرون، ژاك برك، ژرژ گورویچ و تا حدی ژان پل سارتر بوده است (بروجردی، ۱۶۸). فراتر از این افراد، او از سنت‌های اندیشه اجتماعی قرن نوزدهمی وام‌گیری‌های فراوان دارد. او این سنت را از خلال سنت ایده‌آلیستی آلمانی، تفكر ماركسی و ماركسیسم اروپایی می‌فهمید.
از سوی دیگر، به لحاظ معرفت‌شناسی و روش‌شناسی به اندیشمندان فرانسوی نزدیك بود (همان). شریعتی دانش‌آموخته علوم‌انسانی مدرن بود و در اغلب موارد بر فیلسوفان و فلسفه مدرسی كنایه می‌زد. دلبستگی او به مسائل اجتماعی و تغییرات رادیكال در جامعه برایش دریچه‌ای برای فهم افكار و اندیشه‌های اجتماعی ایجاد كرد. چنانچه در منظومه اندیشه و مكتب‌های هم‌عصر خود بر سویه اجتماعی آنان تكیه می‌كرد.
در واقع، شریعتی در پی آن بود كه از به‌هم‌آمیختن علوم‌انسانی مدرن و نمادهای شیعی، ایدئولوژی انقلابی‌ای ایجاد كند كه در بسیج عمومی موفق باشد و بتواند تغییر بنیادین در مناسبات اجتماعی ایجاد كند.
اما برخلاف آنچه در باب شریعتی گفته می‌شود كه او شور و شوق بی‌حد و حصر به عمل و كنش انقلابی داشت، این واقعیت نادیده گرفته می‌شود كه علاقه او به تئوری‌پردازی دست‌كمی از علاقه او به انقلاب نداشت. هنگامی كه به منظومه فكری او نگاه می‌كنیم، متوجه می‌شویم شریعتی علوم‌انسانی مدرن را در گردابی از نهادهای عرفانی و خلسه‌های خطابی، چنان حل می‌كند تا بر مبنای آن جغرافیای روحانی به دست دهد.
جغرافیایی كه در آن خط‌مشخصی‌ میان هستی‌های یكسر متفاوت شرق و غرب، ما و آنها، كشیده شده باشد. مهرزاد بروجردی به درستی نشان می‌دهد كه بومی‌گرایی شریعتی و امثالهم در پی ایجاد قطبی معرفت‌شناختی در برابر اروپامداری است.
كنش سیاسی در برابر استعمار خارجی و دیكتاتوری داخلی – كه ادامه همان استعمار خارجی در دول جامعه ایرانی شمرده می‌شد – فرصت را برای تلاش معرفت‌‌شناسانه در نقد مفاهیم، مضامین و پیش‌فرض‌های علوم‌اجتماعی مدرن فراهم كرد.
در واقع، این رابطه تا حدی عكس بود. بومی‌كردن علوم‌اجتماعی مدرن تلاش برای فراهم‌آوردن نوعی ایدئولوژی مبارزه بوده كه به واسطه آن رژیم سیاسی ساقط شود. آنچه تلاش شریعتی برای بومی‌كردن علوم‌اجتماعی خوانده می‌شود، البته با تلاش‌های علمی – هرچند ناكام از نظر من – كسانی چون العطاس تفاوت فراوان دارد. در واقع چنین نامگذاری آكادمیكی بر فعالیت‌های اندیشه‌ای علی شریعتی موجب بدفهمی شده است.
درهم‌آمیزی دركی ناقص از علوم‌اجتماعی مدرن و تصوری نادرست از سنت اسلامی را در هیچ قاموسی بومی‌كردن علوم‌اجتماعی نمی‌نامند.
علاقه شریعتی به ساختن ایدئولوژی برای انقلابی اجتماعی باعث آن شد كه دست به فلسفه‌پردازی‌هایی بزند كه عناصر مقوم، آن علوم‌انسانی مدرن – همچون تاریخ، مفاهیم علوم‌اجتماعی و مضامین ماركسیستی – فراهم می‌آوردند. چنین فلسفه‌پردازی‌هایی او را از خلل علوم‌اجتماعی مدرن و به‌خصوص جامعه‌شناسی خارج می‌كند. امیل دوركم علم جامعه‌شناسی را با نقد پروژه نیمه‌كاره اگوست كنت در بنیانگذاری علمی – اجتماعی تاسیس كرد. به گمان دوركم پدیده‌های اجتماعی می‌توانند موضوع علمی جدید باشند.
چنین بصیرتی را اگوست كنت نیز داشت،‌ اما مشكل او – به گمان دوركم – آن بود كه از فلسفه تاریخ خلاصی نیافت. به گمان دوركم تبیین پدیده‌های اجتماعی می‌بایست به واسطه‌ پدیده‌های اجتماعی دیگر صورت پذیرد نه با تمسك به فلسفه در باب غایت و نهایت تاریخ. امروزه عقاید طبیعت‌باورانه دوركم زیر سوال رفته است، اما نظرات او در باب خصلت تبیین اجتماعی همچنان اصول روش‌ جامعه‌شناسی را معین می‌كنند.
تبیین جامعه‌شناسانه یك امر واقع را نمی‌توان به روانشناسی افراد تقلیل داد، نه به ساختمان زیست‌شناسانه آنان و نه به گذشته و خصوصیات متافیزیك آنان.
گفتمان بومی‌گرایانه - كه تلاش فكری كسانی چون شریعتی را ذیل آن قرار می‌دهند – قائل به تفاوتی ذات‌شناسانه میان شرق و غرب و سنت و تجدد است و از این موضع علوم‌اجتماعی مدرن را ناتوان در درك جهان بومی خود توصیف می‌كند.
بومی‌گرایان، پیش‌فرض‌های اروپامدارانه محققان غربی را نقد می‌كنند و معتقدند مفاهیمی كه علوم‌اجتماعی مدرن برای تبیین جامعه برساخته است، از درون‌ جامعه‌غربی بیرون می‌آیند و چنین ساختارهایی در نظام اجتماعی جوامع غیرغربی وجود ندارند و از این جهت، این مفاهیم در تبیین این جوامع كاربردی ندارند.
چنین نقدهایی از درون گفتمان جامعه‌شناسی مدرن هم مطرح می‌شود و این را هم بگویم كه پرواضح است، بومی‌‌گرایان تا حد زیادی خوشه‌چین چنین نقدهای درون‌گفتمانی هستند؛ اما مشكل بومی‌گرایی علی شریعتی آن است كه تفاوت‌های ساختاری جوامع مدرن و بومی را به تمایزی متافیزیكی ارتقا می‌دهد.
همین رویكرد است كه امكان ایجاد جامعه‌شناسی بومی را در اندیشه او ممتنع می‌كند، اما از منظری دیگر هم می‌توان از امتناع جامعه‌شناس بودن شریعتی سخن گفت. شریعتی، ایدئولوگی انقلابی بود و انقلاب در سنت جامعه‌شناسی جایی ندارد.
بدون آنكه ذاتی برای علوم‌اجتماعی قائل شویم، می‌توان به این نكته تاریخی اشاره كرد كه جامعه‌شناسی همواره خود را در برابر گفتمان ماركسیستی تعریف كرده است. گفتمانی كه قائل به تغییرات بنیادی در مناسبات اجتماعی است و سودای جامعه‌ای سرتاپا متفاوت در سر دارد. جامعه‌شناسی اما علمی اصلاح‌طلب است و از پیش‌فرض تمام علوم‌انسانی مدرن تبعیت می‌كند: «دانستن، توانستن است.»
بنیانگذاران جامعه‌شناسی چنین فكر می‌كردند كه شناخت سازوكار ساختارها و پدیده‌های اجتماعی توانایی پیش‌بینی به ما می‌دهد و توانایی پیش‌بینی، توانایی كنترل و اصلاح را فراهم می‌آورد. گزاره «دانستن، توانستن است» به تمام لوازم و پیچیدگی‌های دانستن و محصول معرفت، گردن می‌گذارد و این چیزی نبود كه ایدئولوگ دستپاچه دهه پنجاهی ما آن را برتابد.
در واقع شریعتی هر زمان كه از جامعه‌شناسی سخن می‌گفت، منظورش نه جامعه‌شناسی مدرن كه رقیبش یعنی گفتمان ماركسیستی را مدنظر داشت كه به سیاق اندیشه او نزدیك‌تر بود. این امر البته چندان غریب نبود. فضای دهه ۵۰ ایران جامعه‌شناسی را تنها در نظریات اجتماعی ماركسیسم می‌دید و كسانی چون آریان‌پور به این تصور دامن می‌زد.
متین غفاریان
منبع : روزنامه هم‌میهن