دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


چند پاره خط برتخته سیاه مدرسه


چند پاره خط برتخته سیاه مدرسه
مدرسه در بیشتر فیلمهای ایرانی نه به عنوان یک کاراکتر ملموس که بیشتر لوکیشن و بهانه ای است که بخشی از داستان فیلم در آن شکل بگیرد.. نفوذ مواد مخدر در "دبیرستان"، فضای سیاه ادب و آموزش در "مشق شب"، دغدغه های یک نوجوان حوالی سالهای بلوغ در "قصه های مجید"، و یا بهانه ای برای باهم بودن در "خواهران غریب".گاهی هم خود مدرسه کاراکتر اصلی یک فیلم است. کوچکترین مدرسه ی دنیا را می شناسید؟ : "مدرسه ی کالو" مدرسه ای که یونسکو آن را کوچکترین نامیده است.تنها یک معلم و چهارشاگرد در روستای کالو از توابع بوشهر . فیلم بومرنگ ساخته داریوش غریب زاده.که موفقیت های بین المللی زیادی هم داشته به بهانه این مدرسه عجیب و شگفت و شیوه آموزش معلم سرباز روستا، به فرهنگ و آداب این روستای چهل نفره نقب زده است.
تصویر مدرسه در سینمای فرمایشی کودکان و نوجوانان( سینمای کانون پرورشی و...) تصویر خوش بینانه و دروغینی است. مدرسه چهره ی تلخ و زمختی هم دارد که ممکن است دانش آموز را نسبت به ادامه تحصیل دلسرد کند و سرنوشت اجتماعی اش را دستخوش تغییر اساسی کند.
این بخش از رمان پرفروش کافه پیانو نوشته ی فرهاد جعفری برایم بی نهایت جذاب بود: گل گیسو از دست دوستانش در مدرسه، که دیگران هم خطابشان می کند، شکایت پیش پدر می برد که با او مثل غریبه ها رفتار می کنند. اینکه چرا دیگران سنگ صافشان را به او نمی دهند تا او که سنگ صاف ندارد، بتواند لی لی بازی کند؟
آیا همین روابط را می شود در سینما به تصویر کشید؟همین قدر واقعی و ملموس؟ گفت و گوی بین چند کودک دانش اموز، در واقع گفت و گوی میان طبقات و جایگاه اجتماعی خانواده شان است؛ و ضرورت ریا و دو کاراکتری بودن در خانه و مدرسه که از کودکی به فرزند آموخته می شود و خود سیستم آموزش هم بر این تاکید می کند!!! والدین بر کوکدکان اثر می گذارند و این اثر سرانجام به کودکان دیگر در مدرسه منتقل می شود. ترسیم درست روابط اجتماعی و فرهنگی کودکان در مدرسه بسیار دشوار و ظریف است. آیا این تصویری است که از مدرسه در فیلمهای تحمیق گرایانه مان می بینیم؟ نمونه درخشان این رترویج یاکاری را می توانیم در دایره زنگی ببینیم. هرچند مدرسه در دایره زنگی هم خلاصه می شود به چند کودک دانش آموز که با لباس فرم جلوی دوربین رژه می روند و تا از خانم مدیرشان فارغ می شوند، خود را از شر مقنعه شان خلاص می کنند.
درست است که دانش آموزان "بچه های آسمان" لباس مدرسه تنشان است. اما، کفش پایشان که یکدست نیست ...آنکه دارد، می خرد؛ و آنکه ندارد، مال برادرش را می پوشد. البته فقر در فیلم های مجید مجیدی همواره امری مقدس شمرده می شود و هرگز قرار نیست ریشه یابی آن از جایگاه مردم فراتر رود!چون تعهد اجتماعی فیلمسازی مثل مجیدی نباید منافعش را هم به خطر بیندازد.
همیشه از آنچه می ترسیم سرمان می آید. مجید مرادی کرمانی از ریاضی بیزار است و عاشق کتاب. معلم ریاضی برای مجید غولی است حرف نشنو که دلایل او را برای تمرین حل نکردن قبول ندارد. راستی چرا همیشه از ریاضی بدمان می آمده؟ یا بهتر بگوییم چرا از حسابگری خشک و بی روح متنفر بودیم و آرزو می کردیم دو دوتا یکبار هم که شده چهار تا نشود؟چقدر بامزه است وقتی مجید برای فرار از خط کش معلم بد اخلاقش می خواهد جدول ضرب حفظ کند.او همیشه به جای راست و ریس کردن قضایا، آنها را خراب می کند و بی بی را از خود شاکی می سازد؛ و باز هم مدرسه. بی بی تنها با مراجعت به مدرسه است که از پس مجید بر می آید. شکایت کردن پیش ناظم و دبیر ریاضی و آخر سر هم این اعتماد به نفس و قلب مهربان مجید است که همه را راضی نگه می دارد.مدرسه ی "قصه های مجید" آیینه ای است در برابر مدرسه ی واقعی بیرون فیلم. همه چیز در آن هست، حتی دلهره ی مجید برای مسابقه ی دو که کفش هایش تا صبح خشک شود... شوق یک نوجوان فقیر برای اول شدن در مسابقه و هزار جور قشنگی های دیگر...با ساخت مجموعه ی قصه های مجید، ما با بخشی از فرهنگ اموزش گوشه ای سرزمین مان( اصفهان)، البته نه بطور کامل، آشنا می شویم. داستان های کوتاه هوشنگ مرادی کرمانی در حال و هوای کرمان می گذرد. اما پوراحمد به زیبایی داستان را اصفهانیزه کرد!
تا اسم تنبیه می آید، یاد فلک و خط کش چوبی و یه لنگ در هوا گوشه ی کلاس و خودکار لای انگشت می افتیم... این ها تنبیهاتی است که هم خودمان به چشم دیده ایم و هم سینما برای ما به تصویر کشیده. جفت دست ها بالا و یک لنگ در هوا، خندیدن بچه ها به دانش آموز تنبیه شده که مثل فنر این ور و آن ور می رود و... سینما تصویر ها و برداشتهای بصری اش از جامعه و دوران ها را ماندگار و مستند می کند...همان اندازه که "قصه های مجید"، تصویرهای متعدد خیالی مان از بی بی و مجیدِ قصه های مرادی کرمانی را به چهره هایی دوست داشتنی و واحد تقلیل می دهد،ماندگار ترین تصویرهای سینمای ایران از مدرسه و معلم و ناظم مدرسه و تنبیه وخط کش و اردو و... را در قصه های مجید سراغ داریم.
مدرسه ی بدون نظام آموزشی درست و انسانی به چه درد می خورد؟ "مشق شب"، فیلمی که در آن دو پرسش مدام تکرار می شود:
▪ میدونی تنبیه چیه؟/میدونی تشویق چیه؟
و از ۱۲ نفری که به آن پاسخ می دهند، ۹ نفرشان نمی دانند تشویق چیست، اما تنبیه را خوب بلدند. در مشق شب گفتگویی با آموزگاران در کار نیست. سوژه ی اصلی دانش آموزان اند. مشق شب اشاره ای است به فضای تیره آموزش و فرهنگ . به یاد بیاورید کودکی را که معتقد است پدرش کمربند می خرد تا او را بزند، چون آنقدر چاق است که نیازی به کمربند ندارد! کیارستمی از پس این گفتگوها به سادگی به ما نشان می دهد که این فضای آموزشی غلط، چه نسل و فرزندانی را پرورش خواهد داد.قانون ظاهرا ساده ای که سالهاست نادیده مانده و انگار قرار است همچنان بماند.
به این دیالوگهای مستند فیلم گوش دهید:
- دوس داری چه‌کاره بشی؟
- مهندس کامپیوتر
- که چی کار بکنی؟
- دزدا رو بگیرم... خلافا رو بگیرم...
- مهندس کامپیوتر؟
- نه... مهندس کمیته!
فکر می کنید چه در ذهن این کودک می گذرد؟اینکه وقتی بزرگ شد تبدیل به یک قهرمان شود؟نه، او تنها واگویه کننده بی تفسیر چیزهایی است که پیش چشمش است و ذهنش همچون دوربینی با نگاتیو حساسیت بالا مدام از جامعه خشن و نفرت زده دور و برش عکس می گیرد! هرچند او می گوید که حاضر است به جای کارتون نگاه کردن بنشیند و مشق بنویسد.
مشق شب، زیر نور خاموش ادب خانواده. البته باید به او حق داد. معلوم است که او بین مشق و کارتون کدام را انتخاب می کنند، مسلماً کارتون!.ولی باید به او حق داد چون معلمی بوده که گفته بچه ها یه وقت نشینید پای کارتون؛ و او از ترس می گوید ما مشق را بیشتر دوست داریم! این محصول دقیق و نهایی آموزش ریاکارانه چنین مدرسه ای است
هومن نیک فرد
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها