پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

یکی طلب من!


یکی طلب من!
می گم: بزن کنار، هوای داخل ماشین داره خفه ام می کنه!
شیشه رومیده پایین و می گه؛ بفرما اینم هوای بیرون با سرب از ریه هات پذیرایی کن!
می گم: نه این طوری نمی شه
کنار می زنه و می گه بفرما، به هر سبک و روشی که دوست داری هوا بخور!
می گم: نه این طوری نمی شه می خوام چند قدم راه برم.پیاده می شه و می یاد به طرفم و می گه: خیلی خب، پیاده شو چند قدم راه برویم!
می گم: نه این طوری نمی شه من می خوام وقتی راه می رم فکرکنم دقیقا مثل انیشتن که وقتی راه می رفت فکرای خوب خوب می کرد و قوانین جدیدی کشف می کرد!
دستاشو به کمرش می زنه و با دلخوری می گه: آها ... پس بگو دردت چیه!
می گم: منظور بدی نداشتم، چی کار کنم عادت کردم این طوری فکر کنم!
نفسشو می ده بیرون و می گه: مهم نیست؛ منم به این رفتارا عادت کردم!
عینکمو جابه جا می کنم و بلند می شم راه بیفتم که دوباره می گه: مگه دکتر نگفت دیگه اون عینک لعنتی رو کمترش کن!
می گم: هر کسی به یه چیزی اعتیاد داره اعتیاد منم این عینکه حالا تو چرا حرص می خوری؟ بعدشم من به این عینک عادت دارم!
سرشو تکون می ده و میگه: دلم برات می سوزه چون همیشه داری برای صفحه فردا فکر می کنی و چیز می نویسی! پس این فردا کی تموم می شه؟!
به شوخی می گم: فردا!
خنده تلخی میکنه و می گه: خسته نشدی این همه برای صفحه فردا مطلب نوشتی.
می گم: اینا همه اش تمرین یک کار بزرگ یک تجربه خیلی بزرگ تر!
می گه: طفره نرو، جواب منو بده! این همه چیز نوشتی چی بهت دادن!؟
کدوم قسمت از مملکتو صاحب شدی؟ اصلا ببینم این همه برای صفحه فردا مطلب نوشتی کدوم مشکل ملتو حل کرد؟! قیمت مسکنو؟ آمار در گل مونده ازدواجو، طلاقو؟ یا رشد تورمو؟!
سرجام می شینم و به ادامه حرفای سخت و سنگین گوش می دم مثل این که دلم می خواهد یک نفر حتما این حرف ها را به من بزند:نه تور و جون عزیزت مانند جدت بگو! بگو این همه چرند پرند نوشتی آخرش که چی؟ حسابشو کردی سودش میره توی جیب کی؟ بدبخت از همه بیشتر ضرر می کنی! اینو می دونستی!؟دلم می خواد برای خودم گریه کنم نه به خاطر این که حرفای درستی داره می زنه! نه به خاطر این که فردا صفحه دارم و هنوز هیچی ننوشته ام ... یک کم منتظر می شه و می بینه هیچ جوابی نمی دم دوباره می پرسه: بگو، تو رو خدا جواب بده ببینم خودت متوجه اینایی که می گم هستی یا نه؟می خوام بدونم این همه برای صفحه فردا چیز نوشتی کدوم قسمت از مشکلات مردمو حل کرد؟ اصلا مطالب تو قدرت حل کردن کدوم قسمت از بدبختیای مردمو داره؟دستای یخ کرده شو رها می کنه و می گه: تصور من اینه که توی این یک سال که برای صفحه فردایت مطلب نوشتی نه تنها مشکل کسی رو حل نکرده که کلی هم مشکل ساز شدی.خنده ام می گیره و می گم: برای من شوخی عبرت آمیزی بود.می گه: قبول کن که آدم درد سرسازی هستی.به شوخی می گم: نه من هیزم بیار معرکم.اگه بدونی چه قدر دلم می خواد با یه مشت فکتو بیارم پایین!؟ تا دوباره این قدر گیر ندی!سرشو بالا می گیره و می گه: اگه گفتی ساعت چنده؟تا اسم ساعتو می شنوم یادم میاد که فردا صفحه دارم! می گم: چرا همین جوری وایستادی، یا ا... راه بیفت من فردا صفحه دارم باید کلی مطلب بنویسم!می گه: مگه نمی خواستی یه کم راه بری و هوا بخوری و مثل انیشتن فکر کنی....؟ می گم: باشه یکی طلب من!
منبع : روزنامه خراسان