یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
ارسطو و فضیلت میانه روی
ارسطو در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در مقدونیه متولد شد و در سال ۳۲۲ پیش از میلاد در خالكیس چشم از جهان فروبست. پدرش پزشكی پرنفوذ بود. ارسطو در هفده سالگی به آتن آمد و به آكادمی افلاطون پیوست. تا مرگ استادش افلاطون، بیست سال در آكادمی نزد او آموزش دید. با زنی به نام پیتیاس ازدواج كرد و از او صاحب یك دختر و یك پسر شد. نام پسرش نیكوماخوس بود و ارسطو كتابی در مورد فلسفهی اخلاق برای او نوشت. در سال ۳۴۳ پیش از میلاد برای تربیت اسكندر شهریار ۱۳ سالهی مقدونی به دربار این كشور فراخوانده شد. حدود دو سال آموزش اسكندر را برعهده داشت، اما هرگز پیوند ژرفی میان استاد و شاگرد ایجاد نگردید.
هنگامی كه پس از مرگ افلاطون ریاست آكادمی به اگزنوكراتس رقیب ارسطو رسید، آكادمی را ترك كرد و در سال ۳۳۵ پیش از میلاد در آتن مدرسهی خود را بنیاد گذاشت. در مدرسهی ارسطو، فیلسوفان در حال حركت با یكدیگر گفتگو میكردند و از این جهت هواداران ارسطو را مشاییان نیز مینامیدند. ارسطو ۱۲ سال در مدرسهی خود به تدریس و تفكر و پژوهش پرداخت. در سال ۳۲۳ پیش از میلاد و پس از مرگ اسكندر، به عنوان طرفدار مقدونیان كه در آتن منفور بودند، مورد اتهام واقع شد و تحت پیگرد قرار گرفت. احتمالا مانند سقراط او را متهم به بیخدایی كرده بودند. اما ارسطو پیش از بازداشت از آتن گریخت، تا به گفتهی خود آتنیان برای دومین بار دست به گناه علیه فلسفه نزنند. ارسطو یك سال پس از آن در سن ۶۲ سالگی چشم از جهان فروبست.
از تنشهای بزرگ و رقابتهای میان ارسطو و استادش افلاطون بسیار گفتهاند. گزارشگری در این مورد نوشته است: اگزنوكراتس از سفری بازمیگردد و میبیند كه ارسطو در گفتگوهای فلسفی خود در سالن مباحثهی آكادمی دیگر به استادش افلاطون استناد نمیكند. اگزنوكراتس از یكی از شركت كنندگان در بحث سراغ افلاطون را میگیرد و ابراز نگرانی میكند كه مبادا او بیمار باشد. پاسخ میشنود كه افلاطون بیمار نیست، اما ارسطو از وی خواسته است سالن مباحثه را ترك كند و برای فلسفیدن به باغ شخصی خود برود.
روایتهای زیادی در مورد ارسطو وجود دارد. از جمله اینكه روزی بیمار میشود. پزشكی را به بالین او میآورند و او نسخهای برای ارسطو تجویز میكند. ارسطو به پزشك معالج میگوید مرا مانند یك چوپان یا كارگر مداوا نكن. نخست بگو كه چه نسخهای برایم تجویز كردهای و وقتی آن را فهمیدم حاضرم از تو فرمانبری كنم. ارسطو یكبار گفته بود كه آموزش در ایام خوشبختی مانند زیور است و در ایام ناملایمات مانند پناهگاه. در مورد كسانی كه تلاش میكردند امور بدیهی را ثابت كنند گفته بود كه آنان مانند مردمی رفتار میكنند كه این جاهطلبی را دارند به یاری شمعی وجود خورشید را ثابت كنند.
ارسطو میان فلسفهی نظری و عملی تفاوت قائل بود. نخستین گزارهی راهنمای او مبنی بر اینكه «دانشی وجود دارد كه هستنده را چونان هستنده بررسی میكند» به فلسفهی نظری و دومین گزارهی راهنمای او در این زمینه كه «هدف فضیلت، میانه است» به فلسفهی عملی تعلق دارد. به نظر ارسطو، فلسفهی نظری مانند فلسفهی طبیعت و متافیزیك خود را با آنچه كه هست مشغول میكند و فلسفهی عملی مانند اخلاق و سیاست، با آنچه كه میبایست باشد. هدف تئوری، حقیقت است و هدف عمل، رفتار فضیلتمندانه. افزون بر این دو حوزه، منطق وجود دارد كه به عنوان ابزار ارائهی برهان در همهی حوزههای فلسفی كاربرد دارد.
اندیشهی ارسطو با این خوشبینی همراه است که شناخت فلسفی از غاییترین علتهای جهان، به صورت برهانی علمی ممکن است، زیرا اندیشه و هستی، در تقسیمبندی درونی خود بر یکدیگر منطبقاند. به عبارت دیگر، در هماهنگی بزرگ کیهانی، انطباقی میان صورتهای اندیشه و صورتهای هستی وجود دارد.
ارسطو در زمان خود هنوز اصطلاح «متافیزیک» را مورد استفاده قرار نمیدهد. این اصطلاح بعدها در نخستین سدهی پیش از میلاد توسط یکی از پیروان او به نام نیکولاس دمشقی مورد استفاده قرار گرفت. خود ارسطو از «فلسفهی اولی» سخن میگوید. این «فلسفهی اولی» برای او دانش بنیادگذار فلسفهی نظری است.
«فلسفهی اولی» به بخش ویژهای از هستنده بسنده نمیکند، مثلا به این که هستنده از منظر فیزیکی یا ریاضی چیست. این فلسفه از هستنده به عنوان هستنده میپرسد، از هستنده فقط از منظر هستی. متافیزیک یا بهتر است بگوییم فلسفهی اولی ارسطو «اونتولوژی» یعنی هستیشناسی و یا آموزهی هستی است.
ارسطو میگوید: دانشی وجود دارد که هستنده را به عنوان هستنده و آنچه که اصل اوست بررسی میکند. چنین دانشی با هیچیک از دانشهای جداگانه یکی نیست. زیرا هیچیک از دانشها هستنده را به عنوان هستنده مورد بررسی قرار نمیدهند، بلکه هر یک از آنها فقط بخشی از هستنده و تعیینات حاصل شده برای این بخش را بررسی میکنند. به این ترتیب، ارسطو در فلسفهی اولی خود، اصلها و علتهای هستنده را به عنوان هستنده موضوع تامل قرار میدهد.
ارسطو آموزهی دو جهان افلاطون را معروض پرسش و تردید قرار میدهد، یعنی این آموزه را که دو جهان وجود دارد: یک جهان غیرواقعی و زوالیابندهی محسوسات و یک جهان حقیقی ایدههای جاویدان. او میپرسد اگر ایدهها ذاتهای اشیا هستند، چگونه میتوانند مستقل از آنها وجود داشته باشند؟ او ایدههای افلاطونی را از جایگاه مستقل و ویژهی آنها میگسلد و در میان اشیا جداگانهی محسوس و به عنوان ذات فعال آنها برمینشاند، ذاتهایی که صورتهای اشیا جداگانه را میسازند. به این ترتیب از ایدههای برین افلاطونی، صورتها یا فرمهای درونماندگار ساخته میشود.
نزد ارسطو اشیا جداگانه دیگر سایهوار و غیرواقعی نیستند، بلکه در حقیقت فعال و در حال شدن و زوال یافتناند. اشیا جداگانه با نیروی درونی خود و با توجه به توانایی و استعداد صورتهای خود، هدفمند تکامل مییابند. نزد ارسطو ارزش ماده در مقایسه با افلاطون اعتلا مییابد. صورت نیازمند ماده است تا خود را نمایان کند و ماده نیازمند صورت است تا امکانات خود را متحقق سازد. به نظر ارسطو، صورت فعال و مادهی غیرفعال آفریده نشدهاند، بلکه در جهان بطور ازلی و ابدی درهماند.
پویایی درهمبودگی صورت و ماده، ساختار اصلی هستی در کل آن است. فلسفهی اولی، اصلها و علتهای در جهان شدن هدفمند و خردمندانه را کشف میکند. به نظر ارسطو، در هستی به این مفهوم، جنبشی پایدار و پایانناپذیر به سوی کمال و نیکی وجود دارد.
برای ارسطو مسلم است که جهان به روالی عقلانی نظم یافته است و به همین دلیل برای انسان به صورت عقلی قابل شناخت است. منطق هستی با منطق اندیشه منطبق است، بنابراین کسی که غیرمنطقی میاندیشد و برای نمونه نتیجهگیری غلط میکند، اندیشهاش از کنار هر نوع هستندهای به خطا میرود و نمیتواند حقیقت را بگوید. چیزی که منطقا درست اندیشیده نشود، نمیتواند وجود داشته باشد و اما آنچه که هست، میتواند منطقا و بیاشکال به اندیشه درآید.
به همین دلیل، ارسطو به بررسی دقیق همهی ساختارهای تفکر میپردازد که در تشکیل مفهومها، در احکام و داوریها و استنتاجات نقشی دارند. او نتایج گستردهی کار خود را در این زمینه منظم و دستهبندی میکند و از طریق آن، دیسیپلین فلسفی شرطهای درستی صوری تفکر، یعنی منطق را که وی آن را «آنالیتیک» مینامد مستدل میسازد. از همین رو، ارسطو را در تاریخ اندیشه، آفرینندهی منطق میشناسند.
ارسطو آموزههای خود در بارهی منطق را در کتابی تحت عنوان «ارگانون» به معنی ابزار گردمیآورد. هدف این کتاب، بازنمود آن قوانین عمومی است که هرگونه تفکر علمی باید مطابق آنها صورت پذیرد. منطق ارسطو به شیوهی استنتاج قیاسی است. استنتاج قیاسی روشی است که از مفاهیم و قوانین کلی، پدیدارهای جداگانه را مشتق میسازد. بنابراین استنتاج قیاسی مهمترین بخش منطق ارسطویی است. هر استنتاج قیاسی و هر پیشنهاده یا مقدمهای، یک حكم یا داوری است. حكم از مفاهیم تشکیل شده است. به این ترتیب، مفهوم، حكم و استنتاج قیاسی، عناصر تشکیل دهندهی منطق هستند.
هر مفهومی را میتوان زیرمفهومی از مفهومی کلیتر دانست و سرانجام همهی مفاهیم را تحت مفهومهای عالیتری ردهبندی کرد. برای نمونه اسب جزو چارپایان، پستانداران، جانوران، ارگانیسمها، پیکرها و سرانجام جوهر است. واپسین مفهومها، مفاهیم اساسی هستند که ارسطو آنها را مقولات یا کاتهگوریها مینامد. ارسطو به ده مقوله قائل است.
از مفاهیم، احكام یا داوریها ساخته میشوند. هر حكم ترکیبی از دو مفهوم است. استنتاج قیاسی، همانا مشتق کردن یک حكم از احكام دیگر یا مقدمات است. در هر دو حكم یا مقدمه، باید مفهومی مشترک یا یک «میانمفهوم» وجود داشته باشد. برای نمونه میتوان گفت: انسان فانی است. سقراط انسان است. بنابراین سقراط فانی است.
آموزهی استنتاج قیاسی ارسطو در تاریخ اندیشه از آنچنان تاثیر پایداری برخوردار بود که بیش از ۲۱ سده پس از او، ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی گفت که منطق از زمان ارسطو نه گامی به پیش برداشته و نه گامی به پس.
ارسطو در فلسفهی عملی خود، در پی یافتن معیارهایی برای رفتار فضیلتمندانه در زندگی انسان است. فضیلت برای او، راه رسیدن به عالیترین نیکی و به عبارت خود او تحقق نیکبختی اینجهانی است. ارسطو اصطلاح فضیلت را به مفهومی گسترده از توانایی کمال اخلاقی در اندیشه و خواست به کار میبرد.
فضیلت، نخست رویکردی از طریق عادت اکتسابی در شخصیت ماست که به میانجی خرد، اعتدال و میانه را در نظر میگیرد. اگر نزد سقراط و بعضا افلاطون، شناخت درست برای رفتار نیک کافی بود، ارسطو تربیت به خواست درست را نیز بر آن میافزاید.
به نظر او، رانشی که انسان آن را از نفس حیوانی خود دارد، باید به ارادهای متعادل تجدیدتربیت یابد. زیرا زیادهروی و کاستی (افراط و تفریط) فضیلت را نابود میسازند، اما تعادل درست، یعنی میانهی افراط و تفریط، آن را تقویت میکند.
به این ترتیب برای ارسطو فضیلت، ممارست برای کسب ورزیدگی در رفتار عقلانی است. یعنی اینکه انسان همواره میانهی درست را در بین دو قطب متضاد رعایت کند، قطبهای متضادی که وضعیت ذهنی انسان دائما در میان آنها در نوسان است. وی سرچشمهی فضیلت را در ارادهی انسانی میبیند. نقش خرد در این میان آن است که انفعالات نفس را تنظیم و رانشها و خواهشهای نفسانی را هدایت کند و میانهی درست را بیابد.
برای نمونه، گشادهدستی فضیلتی است که میان ولخرجی و خست توازن برقرار میکند. و یا دلاوری فضیلتی است میان بیباکی و بزدلی که هر دو رفتاری غیرفضیلتمند هستند و دو قطب افراط و تفریط ذهنی انسان را نشان میدهند. برای ارسطو همچنین عدالت، میانهی بیعدالتی کردن و تحمل بیعدالتی است. به این ترتیب میتوان گفت که نزد وی به همان اندازه که مناسبات زندگی انسانی ایجاب میکند، فضیلت وجود دارد.
ارسطو اینگونه فضیلتها را که در رابطه با زندگی عملی و عاطفی انسان قرار دارند، «فضیلتهای اخلاقی» مینامد. در مقابل آنها «فضیلتهای عقلی» قرار دارند که نزد وی از ارزش بیشتری برخوردارند و نمودار کمال اندیشه میباشند، مانند فرزانگی که ارسطو آن را بالاترین فضیلت میشمرد. در این نکته میتوان تاثیر آموزههای سقراطی را در اندیشهی ارسطو مشاهده کرد.
برای ارسطو، غایت واقعی زندگی فضیلتمندانه، نیکبختی است. به عبارت دیگر زندگی انسان از نظر اخلاقی معطوف به نیکبختی است و از طریق فضیلت میتوان به این نیکبختی دست یافت.
فلسفهی اخلاق ارسطو در پیوند تنگاتنگ با آموزهی دولت وی قرار دارد. به نظر ارسطو دولت آن تاسیساتی است که قرار است در چارچوب آن، فضیلت و نیکبختی تحقق یابد. پس بدون یک نظم اجتماعی نمیتوان این امر را ممکن ساخت. انسان بنابر طبیعت خود موجودی «دولتساز» و در پی پیوندهای اجتماعی است. بنابراین دولت باید آنگونه باشد که تلاشهای طبیعی تک تک افراد را در پی فضیلت و نیکبختی مورد پشتیبانی قرار دهد. دولتی که اینگونه عمل میکند بهترین دولت است.
به نظر ارسطو، بهتر است بر مردمی که در پایینترین پلهی فرهنگی قرار دارند، یک نفر که کاردانترین یا قابلترین است حکومت کند. این همان حکومت «شاهی» است. اگر نه کاردانترین فرد، بلکه قهارترین حکومت کند، از حکومت شاهی، «جباریت» سربرمیآورد. در حالی که نجیبزادگان و اشراف جباریت را برمیاندازند، مردم را به پلهی فرهنگی بالاتری ارتقا میدهند. نام این حکومت «آریستوکراسی» است. اما این حکومت نیز درحالی که جمع کوچکی از بانفوذترین سیاستمداران تدریجا جای نجیبزادگان را میگیرند دچار زوال میشود و به حکومت «الیگارشی» تبدیل میگردد. حکومت الیگارشی در پلهی فرهنگی بالاتری، توسط خود مردم سرنگون میشود و آنان سرنوشت خود را به دست میگیرند. نام این حکومت «دمکراسی» است. در حکومت دمکراسی این خطر وجود دارد که پایینترین لایههای اجتماعی دست بالا را بگیرند. چنین حکومتی «اوکلوکراسی» یا حکومت عوام است. در نتیجهی برآمد یک فرد کاردانتر از بطن چنین حکومتی که ساختارهای فروپاشیدهی دولت را از نو بازسازی میکند، دوباره حکومت «شاهی» سربرمیآورد و چرخش از نو آغاز میگردد.
به عقیدهی ارسطو، برای جلوگیری از سرنگونی خشونتآمیز حکومت، مردم باید در بالاترین پلهی فرهنگی نیز حتیالمقدور تحت حکومت اکثریتی از نجیبزادگان قرار گیرند. ارسطو نام این صورت دولتی را «پولیتیا» میگذارد که میانهی حکومت «شاهی» و «دمکراسی» است. وی این حکومت را بهترین حکومت برای همه مردم در همهی پلههای فرهنگی میداند.
بهرام محیی - دویچه وله
منبع : پایگاه اطلاعرسانی تاریخ فلسفه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی دولت حجاب مجلس دولت سیزدهم گشت ارشاد جمهوری اسلامی ایران رئیسی امام خمینی رئیس جمهور جنگ
هواشناسی سیل تهران پلیس قتل شهرداری تهران کنکور وزارت بهداشت فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی آتش سوزی
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو قیمت بازار مسکن
زنان سریال سریال حشاشین سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت قرآن کریم ترانه علیدوستی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین آمریکا روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس سپاهان لیورپول
تبلیغات فناوری اپل هوش مصنوعی گوگل سامسونگ ناسا بنیاد ملی نخبگان آیفون
دندانپزشکی سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا