جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رنسانس معرفت فلسفی


رنسانس معرفت فلسفی
● چگونگی امکان رهایی انسان از نابالغی خویشتن
برند بلنشارد در مقاله ای تحت عنوان «کارستان فلسفی» (۱) در مورد چرایی فلسفه ورزی آدمی می گوید؛ «دلیل اصلی فلسفه ورزی آدمیان فایده مندی عملی به روش علوم تجربی نیست، انسان ها فلسفه می ورزند زیرا چاره ای جز آن ندارند، زیرا کارستان فهمیدن، کارستانی که به اندازه عمر خود انسان قدمت دارد، او را به آن صورتی در آورده که اکنون هست و خود به تنهایی قادر است او را به آن صورتی که می تواند باشد، درآورد.»
فلسفه به کدام نیاز انسان پاسخ می گوید؟ چرا در طول نزدیک به سه هزاره گذشته آدمی را توان و امکان آن نبوده که از تفلس دست بشوید؟ اکنون و در جایگاهی که انسان امروز ایستاده است و نیز با توجه به توانایی های علمی ای که انسان قرن ها بدان مجهز است، چه نیازی به چالش های دشوار فلسفی وجود دارد؟ و مخلص کلام اینکه آیا معرفت فلسفی لازمه زیست آدمی است؟
این پرسش ها و صدها پرسش از این دست که در طول دوران دراز آهنگ تفکرات فلسفی انسان بارها و بارها فلاسفه و خردمندان بشری سعی بلیغ در توضیح، تبیین و احیانا پاسخ به آنها را داشته اند، آنچنان نیروی سهمگینی از ضرورت و طراوت را در خویش نهفته دارند که با وجود تمامی تبعات نظری فلاسفه در طول تاریخ تفکر فلسفی، امروز نیز همچنان بر قله پرسش های بنیادین می درخشند و ما را کماکان چاره ای جز اندیشیدن و بازاندیشیدن به آنها نیست.
در این جستار اولا به توانایی های فلسفه در شکل دهی و بر ساختن معرفت آدمی و ثانیا به موقعیت امروز انسان ایرانی و نیاز روزافزون و کاستی ناپذیر ما به روشنگری های فلسفه اشاراتی هرچند گذرا شده و در حد امکان سعی شده تا نشان داده شود که ما برای رفع کدام کاستی ها و نقصان ها ناچاریم تا به فلسفه روی آوریم.
▪ فلسفه و امکان رهایی آدمی از نابالغی
کارل یاسپرس فیلسوف آلمانی در کتاب معروف خود تحت عنوان «آغاز و انجام تاریخ» فاصله سال های ۸۰۰ تا ۲۰۰ قبل از میلاد را از آن رو «دوران محوری تاریخ» می نامد که درست در همین برهه از زمان ظهور فلاسفه، فرزانگان و پیامبرانی چون پارمیندس، سقراط، هراکلیت و افلاطون در یونان، کنفوسیوس و لائوتسه در چین، زرتشت در ایران و الیاس، اشعیا و ارمیا در فلسطین موجبات تردید، تشکیک و عزل نظر از اسطوره های اولیه را فراهم آورده و به انسان یاد دادند که می تواند و باید آزادانه و مبتنی بر تفکر در امور جهان و پدیده های پیرامون خود بیندیشد و در عین حال از کوته نگری، جهل و فارغبالی عصر اساطیر که در آن خدایان گونه گون پاسخ هر ابهام و پرسشی را پیشاپیش مهیا و آماده کرده بودند، به ورطه هایل و تشویشناک آزادی و پرسش گام بگذارد.
اگرچه سیری را که انسان پس از «دوره محوری» مورد اشاره یاسپرس پیمود به لحاظ تجربی و تاریخی به نوعی امتداد همان حاکمیت اساطیر یا نگاه اساطیری در قالب آموزه های دینی و آیینی در جای جای دنیا یا به بیان دیگر استمرار هژمونی جهان بینی های اسطوره ای و متافیزیکی در فرم و هیات انگاره ها و اعتقادات متلون دینی و مسلکی آسمانی و زمینی است. اما در این بین نباید از میراث فکری، علمی و فلسفی انسان غفلت ورزید.
آدمی در هیچ دوره و برهه ای از حیات پر فرازونشیب خود از جست وجو، دغدغه و پرسش فلسفی دور نماند و همانگونه که افلاطون در رسانه «آپولوژی» یا دفاعیه معروف سقراط مکتوب کرده و ده ها و صدها نمونه عالی و برجسته دیگر، می توان دریافت که انسان های بسیاری با وجود همه مرارت ها و تنگناها، همچنان اندیشناک آگاه و استوار، همه زندگی و نقد هستی خود را جهت دفاع، پرورش و پاسداری از پرسشگری و آزادی قربانی کردند.
ما از آینده که فضای نامحدود امکان هاست، هیچ نمی دانیم اما به میانجی و مدد تاریخ مدون اندیشه انسانی و همچنین با توجه به آثار و ماترک سخت افزاری و نرم افزاری به یادگار مانده از گوشه های دور و نزدیک از صدر و ذیل و تاریک روشنای میراث فکری و اندیشگی آدمی در بستر زمان طولانی طی شده، نه به تقریب بل به تحقیق همه چیز می دانیم.
اکنون می دانیم که کمتر دانش و معرفتی را می توان سراغ گرفت که همچون و به اندازه و بسان فلسفه توانسته باشد نشانه ها و نقاط درخشان، برجسته و انکارناپذیر در کارنامه آدمی خلق و ثبت نمایند.
راقم این سطور عمیقا تمایل دارد که این نوشته را در صورت توان و امکان در دو راهبرد اساسی ارائه و پرداخت نماید؛ راهبرد اول اینکه اساسا رویکرد فلسفی به جهان چگونه وضعیتی را برای فرد متفلسف رقم می زند و دیگر اینکه در شرایط و موقعیتی که ما (انسان های ایرانی آغاز هزاره سوم میلادی) در حال حاضر در آن واقع یا به آن پرتاب شده ایم، فلسفه و نگاه فلسفی چه جایگاهی داشته و چقدر امکان ایجاد تغییرات بنادین را برای ما جهت رهایی از تناقضات (contradictions) و تعارضات (Anlinomies) وضعیت بغرنج اکنونی مان فراهم می آورد؟
زمان و راه پیموده شده در طول تاریخ و عرض جغرافیا توسط انسان با توجه و التفات به تبعات، تاملات فلسفی، یافته ها، مکتسبات نظری و عملی حامل پیامی چشمگیر است و آن اینکه آدمی تنها در شرایط و زمینه ای امکان رهایی و خروج از «نابالغی به تعقیب خویشتن خود» (به تعبیر بی بدیل امانوئل کانت فیلسوف پرآوازه آلمانی) و گام نهادن به روشن نگری را می یابد که به سوی اندیشیدن و تفکر منطقی و رویکرد فلسفی متوجه و متنبه گردد.
به بیان ویلیام جیمز، فیلسوف پراگماتیست برجسته آمریکایی، فلسفه جهان بینی و وجهه نظری تعقلی درباره زندگانی است.اما این پرسش که چرا باید به فلسفه و فلسفه ورزی اهتمام تام ورزید و اینکه آیا سنخیتی ضروری و اجتناب ناپذیر بین زیست کوتاه آدمی با مقوله ای صعب، پیچیده و دشواریاب به نام فلسفه می توان نشان داد یا نه، پرسشی است که می بایست جهت یافتن پاسخ یا لااقل تبیین و توجیه عقلانی آن باز به یاری و مدد فلسفه چشم داشت. به قول ارسطو، اینکه باید فلسفه ورزید یا از آن اجتناب، هر دو موضوعی فلسفی است.
به نظر، والاترین حد و میزان ارزش زندگی، با همه زیر و زبرهایش، در جریان شناخت فلسفی از انسان و پدیده های جهان نمایان می گردد. در واقع همانگونه که فلاسفه و متفکران بسیاری از دوران یونان باستان گرفته تا امروز تاکید نموده اند، نگاه فلسفی و معرفت و شناخت، انسان که در فلسفه منظور نظر است، در ماهیت خود حاوی و حائز صبغه و جنبه ای از فضیلت است و این مقوله تنها و صرفا به واسطه توانایی خصلت بازنمایی منحصربه فرد فلسفه و شناخت (Cognitive) فلسفی است که تا بدین درجه عمق ارزش و جایگاه اتفاق بی بدیل وجود و زندگی را بازمی نمایاند و بر آن تاکید می کند.
به دیگر بیان اگر بپذیریم که یکی از کارکردها و شاخصه های اساسی مذهب و ایمان مذهبی جلب توجه و التفات مومنان به اهمیت حیاتی است که خالق آنان به آنها ارزانی نموده است. در جای جای فلسفه و جستارهای فلسفی، این مهم (یعنی ارزش زندگی و حیات آدمی) آشکارا و انکارناپذیر به چشم می خورد.
به قول کارل پوپر فیلسوف نام آشنای علم معاصر؛ ما نمی دانیم چگونه است که بر این سیاره کوچک اعجاب انگیز از حیات بهره مندیم، ما با توجه به دانش و تجربه ای که کسب نموده ایم، از این آگاهی برخورداریم که چقدر امکان فهم و جست وجوهای بزرگ را داشته و به واقع اعجاز زیستن در پرتو آگاهی، دانش و معرفت فلسفی را به عنوان پارادایمی بی بدیل می شناسیم و صدالبته باور و اذعان داریم که در این مقوله چالش و مناقشه را پایانی متصور نیست.
امروزه و به مدد اندیشه ها و تفکرات فلاسفه بزرگ و دوران ساز تاریخ تفکر (گذشته از سمت و سوی دورانسازی ها!!) از سقراط و افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت، کانت و فرگه، ما می دانیم و می بینیم که قطعه سنگ بزرگ پرسش های سهمگین چقدر تراش خورده و کوچک تر شده است.
اگرچه طلب، بی قراری و اندیشیدن به پاسخ قطعی چندان عقلانی نبوده و کمترین سنخیتی نیز با روح و مکانیسم آموزه های منطقی و فلسفی ندارد، اما می توان و حتی شایسته است که امیدوار باشیم که آدمی در جریان آزمون و خطاهای معرفتی خود و در پرتو تحلیل و تبیین زمانمند، منطقی و فلسفی ابر پرسش های تاریخی خویش، بتواند گام به گام امکان مواجه با سنگینی و فشار معرفتی و روانی ناشی از تسخیر اندیشه خود به واسطه آن ابرپرسش ها را یافته و به روشن بینی ای نائل گردد که در نتیجه آن تراز و مرتبه ای از عقلانیت و دانایی حاصل آید (همان گونه که امروزه بسیاری از نحله ها و تفکرات فلسفی مدعی حرکت در مسیر آن هستند) تا فضای ذهن اندیشه و زندگی انسان از سیطره شبه سوال ها (Pseudo question) رهایی یافته و آدمی در مسیر تکاپوی شناختی- معرفتی خود آنان که شایسته و بایسته است، حرکت نماید.ممکن نیست بتوان از فلسفه گفت و نوشت اما از مولفه اساسی تفکر و اندیشه انسانی و ارتباط میان تفکر انسان و فلسفه یاد نکرد.
بدون شک یکی از کارکردهای اساسی فلسفه سوق دادن توجه انسان به سمت تفکر و اندیشه به ماهو اندیشه، به روشن ترین و منطقی ترین وجه ممکن بوده و نیز در عین حال آگاهانیدن فرد متفلسف از اهمیت اندیشیدن در تمامی وجوه هستی خود و جهان پدیده ها و پدیدارها و همچنین روابط و نسبت های پنهان در این وجوه است.
انسان های بسیاری (به لحاظ عده و کمیت) به جهان پا نهاده و می نهند بدون آنکه در زندگی خویش، فارغ از اقتضائات روزمره و بیرون از چارچوب و حصار تنگ، سنت و عرف اقلیم خویش- که متاسفانه و لاجرم تمام اقلیم معرفتی آنان نیز محصور در همان حصارهای تنگ و بسته است- پرسش ها و تکاپوهای معرفت شناختی، انسان شناختی و جهان شناختی ای داشته باشند. چنین انسان هایی را در دوره و زمانه ما حتی در قالب عناوین و درجات پرطمطراقی چون دکتر، استاد، عالم دین و ... فراوان می توان مشاهده کرد.
قصد فروکاهی و ناچیز شمردن جایگاه هیچ پیشینه یا نوع زندگی و روش آدم ها در دوران حیات در میان نبوده و نگارنده به تبعیت از آموزه های فلسفی، تاکید دارد تا توجه مخاطب این نوشته را به این نکته بس اساسی و سرنوشت ساز جلب نماید که شایسته نیست و یا به تعبیر صحیح تر فاجعه است اگر از نقد خود و موقعیت فردی و اجتماعی خود، از هر منظری که بتوان تصور نمود، اجتناب نماییم و بلکه باید اذعان نمود که جهت رهایی از وضعیت بغرنج حاضر، بایسته است تا از نگاه ها و داوری های پیش پا افتاده و حتی عقاید موروثی دست شسته و لااقل در سطح نخبگان به تکرار مکررات نخ نما در ارائه های سطحی و کذایی نوین دلمشغول نباشیم. باری، می توان اندیشید و دریافت که در چنین وضعیتی فلسفه و تفکر فلسفی گریزناپذیر است.
به بیان این دیگر ما امکان آن را داریم که خود را به این والاطلبی تکان دهنده و ضروری (یعنی فلسفه) ارجاع کنیم.
فلسفه به آدمی کمک می کند تا به عمیق ترین وجه ممکن، ضمن وقوف به موقعیت و منطق موقعیت خود و سایر پدیده های پیرامون، در عین حال به مدد اندیشه و تامل نظری در روش زیست و زندگی ای که در پیش گرفته و یا او را احاطه نموده است، امکان های متفاوت معنا بخشیدن به زندگی خود به عنوان یک کل را شناخته و حتی به این روشن نگری نائل آید که فارغ و فراتر از پلشتی ها و تباهی های مبتلا به زیستن ها و زندگی های متداول، به زندگی و هستی خویش مفهوم، اعتلا و اهمیتی فضیلت مندانه ارزانی نماید.
می توان به بیان دیگر، اینگونه گفت که معرفت فلسفی انتزاعی ترین و توأمان انضمامی ترین نسخ معرفت است که موجود خردورز می تواند بدان دست یازد و چه بسیار که تاریخ فلسفه و نیز تاریخ مواقف و مراحل مدون اندیشه و زندگی انسان تا به امروز و اینجا که ما در آن ایستاده ایم، دلیل و بنیه جهت اثبات آنچه در سطور فوق به آن اشاره شد، در خویش پنهان و آشکار، نهفته دارد.
معمولا هر انسانی در زندگی خویش با پرسش و یا شبه پرسش هایی مواجه است که به گونه ای آزاردهنده در طول تمامی زندگی، بی آنکه بتواند آنها را حل و یا منحل نماید، همچنان و همواره در فضای ذهن و اندیشه او حضور داشته تا بدانجا که فردت منفعلانه می پذیرد که پاسخی درخور، رهاننده و گشاینده جهت پرسش یا شبه پرسش هایش نمی تواند یافت. از دیدگاه نگارنده یکی از اساسی ترین و درخشان ترین کارکردهای فلسفه، به پرسش کشیدن مقوله بغرنج پرسش های آدمی است.
اینکه هگل، فیلسوف آلمانی؛ می گوید که در تمام تاریخ فلسفه به واقع تاریخ پرسش است.» صرفا ناظر بر طرح پرسش ها از پدیده ها و سایر چیزها نیست، بلکه باید گفت که یک وجه اساسی و شاید مغفول فراز فوق همانا شکافت، کنکاش و پرسیدن از پرسش هاست. از منظری دیگر می توان گفت که معرفت فلسفی ازجمله و شاید تنها معرفتی است که در فرآیند آن عمیق ترین، پرسامدترین و ناب ترین نوع و شکل «خواست تفکر» (به قول مارتین هایدگر) به منصه ظهور رسیده و متجلی می گردد. به بیان دیگر اساسا ممکن نیست بدون تفکرورزی به فلسفه ورزی نائل شد.
آدم ها ممکن است دانش ها و فنون عدیده ای را به مورد آموزش فرا گیرند بدون آنکه آموختن آن فنون و دانش ها الزاما به مفهوم ایجاد تغییرات و تحولات بنیادین در راه، نگاه و تفسیرشان از هستی، جهان و پدیده ها باشد، اما سرشت معرفت فلسفی بر ایجاد تحولات و تغییرات عمیق ساختاری و مفهومی در جغرافیای ذهن و عیل زندگی و زیست انسانی مبتنی است و حتی می توان اینگونه گفت که فلسفه ورزی بر دگرگون نگری و دیگرگون زیستی فرد متفلسف ابتغاء دارد.
علم عرصه ترسیم نمودار کنجکاوی ها (و نیازها) پایان ناپذیر آدمی و فلسفه بی هیچ تردیدی از یکسو بروزگاه تحیر و از دیگر سو جولانگاه تفکر و تعقل و همچنین میدان تأملات متافیزیکی موجود انسانی است.
اگر به تاریخ جستارهای فلسفی انسان از زمان سقراط تا زمانه ما نظری موشکافانه، جست وجوگر و نقادانه بیفکنیم، آنچه بیش و پیش از هر چیز توجه هر ناظر منصفی را به خود جلب می نماید، این نکته بی اساس و مهم است که فلسفه و معرفت فلسفی، به رغم پاره ای نظرات غیرفلسفی و حتی فلسفه ستز و یا فلسفه گیرند که قائل به برج عاج نشینی فلسفه بوده و به گسست بین فلسفه و زندگی و درنتیجه طرد و نفی آن حکم صادر نموده اند، دانشی است منضم و پیوسته با جنبه ها و شقوق زندگی انسانی از عالی ترین حوزه های معرفتی گرفته تا جنبه های صرفا روزمره و زیستی و مضافا اینکه نگاه و تفکر فلسفی این امکان و ظرفیت را به آدمی می دهد تا بتواند حتی در مسائل و روابط ناچیز و جزئی زندگی روزمره خود و دیگران، مواجهه عقلانی نموده و همچنین به جایگاه و اهمیت خویش در جهان و زندگی اجتماعی وقوف یابد.
آنچه بیش از همه برای نگارنده مهم و اساسی بوده و به بیان دیگر غایت قحوای این نوشتار است. اینکه هرچه بیشتر بر این نکته تمرکز و پافشاری گردد که ما (انسان های ایرانی زمانه کنونی) برای وقوف و آگاهی به موقعیتی که درحال حاضر در آن واقع شده ایم، نیاز حیاتی و ضروری به شناخت و معرفت فلسفی داریم و چنانچه نتوانیم این مهم را متحقق سازیم و بر خود بس انگاری ویرانگر، ایدئولوژیک و متصلب تاریخی مان فائق آییم، در دنیای دانایی محور کنونی جز انفعال و تاثیرپذیری مقلدانه سرنوشت و سرگذشتی نخواهیم داشت ما در بدو امر باید به باور و فهم این نکته بس مهم نائل شویم که مقوله توسعه (develop pment) که حدقال یک قرن است که حق پندارانه خود را سزاوار آن می دانیم و در سودای آن افتان و خیزان مشت بر آسمان و زمین می کوبیم، دعا می کنیم و دشنام می دهیم.
ذاتا مقوله ای مربوط به منوط به معرفت و اندیشه انسان های یک جامعه است و تا زمانی که افراد و آحاد جامعه ای از اذهان و افکار بسته، تقلیدی و توسعه نیافته برخوردار باشند، آن جامعه کماکان توسعه نیافته و یا در آرزوی خام توسعه یافتگی باقی می ماند.
یادمان باشد و باور کنیم که تا زمانی که اعمال و رفتار و کنش ها و واکنش های اخلاقی، سیاسی و اجتماعی مردم جامعه ای در حصار تنگ نواب و عقاب های ناکجاآبادی و خیرانگاری ها و شرپنداری های کلی، نامدلل و منطقی گریز محصور باشد، آن جامعه و مردم آن، نسل اندر نسل محکوم به تکرار گذشته های ملالت بار خود بوده و امکان این را نمی یابند که حتی لحظه ای به خود و آنچه که هستند، بیندیشند.
امیدوارم که ما به این بختیاری (به قول کارل پوپر فیلسوف برجسته قرن) نائل گردیم که در سایه اهتمام و تلاش مجدانه و پیگیرانه فردی و اجتماعی، ضمن عزل نظر از تمامی رویکردهای یکسونگرانه، دگماتیک و جمودمآبانه به انسان، اندیشه ها و باورهای انسانی و درعین حال رهای از تبیین ها و تفسیرهای موروثی، اقلیمی و عوامانه از جهان و هستی، به مرحله و ایستار «رنسانس معرفت فلسفی» گام نهاده و به مولدان و منادیان گفت وگوی اندیشه و تعامل عقلایی مبدل گردیم.
۱- جغد میزوا- گردآوردندگان؛ چارلز بونتمپو، جک اودل، مترجم؛ مسعود علیا- تهران- ققنوس- ۱۳۸۵
۲- کارل پاپرس- آغاز و انجام تاریخ- ترجمه؛ محمدحسن لطفی- انتشارات خوارزمی- چاپ اول ۱۳۶۳
فرامرز علیزاده ابراهیم سرایی
منبع : روزنامه کارگزاران