یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو


فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو
● مقدّمه
افلاطون و ارسطو را می توان به عنوان پدران فلسفه سیاسی غرب باستان قلمداد كرد. حتی اگر بگوییم كه فلسفه سیاسی معاصر هم متأثر از آن ها بوده، ادعای گزافی ابراز نكرده ایم. با توجه به اهمیت این دو متفكر در عرصه فلسفه، بخصوص فلسفه سیاسی، به جاست تا نظری كلی و اجمالی به فلسفه سیاسی آن ها بیندازیم. حكومت مطلوب، لزوم حكومت فیلسوف، منشأ قانون، جایگاه علم سیاست و رابطه شهروند با قانون محورهایی هستند كه در فلسفه سیاسی این دو شخصیت بزرگ یونان مورد بررسی قرار خواهند گرفت. ابتدایی ترین كتاب های فلسفه سیاسی را باید كتاب جمهور و قوانین افلاطون و سیاست و اخلاق نیكوماخوس ارسطو معرفی كرد. از این رو، در این چند كتاب، محورهای یاده شده پی گرفته خواهند شد.
كتاب «جمهور»
الف) شكل گیری شهر
افلاطون انسان ها را زاده زمین می داند و معتقد است هر آنچه لازم بوده به انسان داده شود، توسط زمین اعطا شده است. از این رو، برخی انسان ها دارای سرشت برتر هستند و برخی فروتر. چون زمین، كه آن ها را در درون خود پرورش می داد، به برخی استعداد و خاصیت طلا اعطا كرد و به برخی دیگر، نقره و به دسته سوم آهن و برنج; و انسان ها چون زاده خاكند، باید از آن مراقبت كنند و از تجاوز دشمنان مصون دارند و به دیگر هموطنان خویش هم به دلیل آن كه آنان نیز از خاك متولد شده اند، به چشم برادری نگاه كنند.
افلاطون دروغ مصلحت آمیز را روا می داند و برای تربیت زمامداران و نگهبانان هم متوسّل به آن می شود. بنابراین، به آن ها چنین وانمود می كند كه حقیقتاً آنان زاده زمین هستند. افلاطون در كتاب جمهور به افسانه «پیدایش شهر» پرداخته، می گوید: «حقیقت امر این است كه آنان (زمامداران و سربازان و سایر مردم) همه در این مدت، در شكم زمین پرورش می یافته اند و هم خود و هم اسلحه آن ها و هم آنچه دارند، در آن جا آماده و مهیّا شده و زمین، كه مادر آنان است، آنان را به محض آن كه آماده شدند، به این دنیا آورده است. پس اكنون بر آن هاست كه این سرزمین و مسكن خود را در حكم مادر و دایه بدانند و آن را از حملات دشمن حفظ كنند و سایر مردم شهر را مانند برادر تلقّی نمایند; زیرا آنان نیز از شكم همین زمین بیرون آمده اند. ... شما كه اهالی این شهر هستید، همه برادرید; اما از میان شما، آنان كه لیاقت حكومت بر دیگران را دارند خداوند، نهاد آنان را به طلا سرشته است و بنابراین، آن ها پر بهاترین افرادند و اما خداوند در سرشت نگهبانان نقره به كار برده و در سرشت برزگران و سایر پیشهوران آهن و برنج. و چون اصل و مبدأ همه شما یكی است، معمولا فرزندان شما هم مانند خودتان خواهند بود.»۱
اساساً كتاب جمهور افلاطون با بحث «عدالت» آغاز می شود. سپس چند تعریف برای آن ارائه می گردد. اما بحث ادامه پیدا می كند تا این كه در كتاب دوم، افلاطون تشبیهی را پیش می كشد:
«اگر كسانی كه قوّه باصره آن ها ضعیف است، مأمور شوند كه حروفِ ریزی را از مسافت دوری بخوانند و یكی از آنان متوجه شود كه همان خط در جای دیگری به حروف درشت تر و روی لوح بزرگ تری نوشته شده است، گمان می كنم این فرصت را مغتنم شمرده، نخست حروف درشت تر را خواهد خواند و سپس ملاحظه خواهد كرد كه آیا حروف كوچك تر هم، همان است یا نه.»۲
پس از دیدگاه افلاطون، باید ابتدا «عدالت» را در سطح شهر، كه لوح بزرگ تری است، جستوجو كرد تا عدالت در افراد هم واضح و آشكار گردد. همه صفات و مفاهیم دیگر نیز از این قبیل هستند.
اولین گام در پیدایش شهر، این است كه انسان ها «به خود بسنده»۳ نیستند. هیچ فردی برای خود كافی نیست، بلكه به چیزهای بسیاری نیازمند است. احتیاج، انسان ها را با یكدیگر شریك می كند و پیوند می دهد; كثرت حوایج موجب می گردد تا انسان های زیادی در یك مركز گرد آمده، با هم معاشر شوند و به یكدیگر كمك كنند. این محل تجمع را «شهر» می نامند. پس پایه و اساس شهر، احتیاجات انسان ها به یكدیگر است و بزرگ ترین و نخستین نیازمندی ما فراهم كردن خوراك است. تهیه مسكن و تهیه لباس در رتبه بعد قرار دارند. عده ای باید بنّا و عده ای دیگر برزگر و گروه سومی پارچه باف، دیگران كفش دوز و پیشهور و جز آن باشند تا مایحتاج بدن فراهم گردد. استعدادهای افراد متفاوت است; چون «طبیعت در همه ما استعدادهای مشابه خلق نكرده، برخی برای یك كار شایسته اند، در حالی كه دیگران برای كارهای دیگر.»۴
پس هر فردی تنها در یك فن مهارت دارد. بنابراین، در شهر خیالی افلاطون ـ به قول معروف ـ هیچ كس «همه فن حریف» نخواهد بود. افزایش تولیدات موجب پیدایش گروهی به نام تجّار و بازرگانان می شود تا با شهرهای دیگر ارتباط برقرار كنند و كالا صادر نمایند; چنان كه در داخل شهر، بازار برای مبادله كالاهای مردم پدید می آید. در اثر گسترش شهر و ناكافی بودن منابع، رقابت و تجاوز به سرزمین های دیگر آغاز خواهد شد. پس گروهی به نام «نگهبانان» هم برای شهر نیاز است. برای این كه نگهبانان با حمیّت و شور از شهر دفاع كنند، باید آنان را تربیت كرد. پس زمامداران باید به تربیت روحی و بدنی آنان بپردازند.
تا این جا معلوم شد كه شهر، ساخته احتیاج انسان است. در شهر ساده، هر كس به شغلی مشغول است و امور به مسالمت می گذرد و «مردم چون از خطر فقر و جنگ می ترسند، فقط آن قدر فرزند می آورند كه بتوانند از عهده نگه داری آنان بر آیند.»۵ در شهر ساده، مردم بدین طرز زندگانی آرام و سالمی دارند و وقتی به روزگار سال خوردگی رسیدند، هنگام مرگ، فرزندانی از خود باقی می گذارند كه مانند خود ایشان زیست خواهند كرد.
ب) علل انحراف شهر
اما هرگاه شهر به سوی تجمّل حركت كند و از شهر ساده فاصله بگیرد، به شهر متورّم شده تبدیل می گردد; شهری كه در آن انواع خوراكی ها وجود دارد، بیش از حد اعتدال می خورند و می نوشند، از تخت و میز و سایر اسباب خانه و خوراك های چاشنی دار و روغن های خوش بو و شیرینی ها استفاده می كنند. در این صورت، شهر به شهر تجّملی و متورّم تبدیل شده است; شهر خوك نشین، كه هدف آن فربه سازی است. دیگر، احتیاجات صرفاً خانه، لباس، و خوراك نیستند، بلكه نقاشی، رنگ كاری، تهیه طلا و عاج و سایر اشیای گران بها نیز جزو احتیاجات می شود. شهر، دیگر سالم نیست. پس باید جمعیت آن افزایش یابد. شاعر، نغمه سرا، بازیگر و دیگران موردنیازند. با این طرز زندگی، احتیاج انسان ها به طبیب، به مراتب بیش از آن خواهد بود كه در شهر ساده داشتند. مساحت شهر هم باید گسترش یابد و برای چرای گوسفندان باید به سرزمین های دیگر تجاوز كرد. پس جنگ رخ می دهد و سپاهی عظیم باید پدید آید تا امر جنگ را متكفّل شود. «پس منشأ جنگ حس طمع به سرزمین دیگران است كه وقتی بروز كند، هم برای جامعه و هم برای افراد، بزرگ ترین بلیّه است.»۶
بدین سان، شهر از روال عادی خود، كه برآوردن نیازهای اولیه انسان بود، خارج می شود و به شهر متورّم و رفاه زده تبدیل می شود كه به دلیل گستردگی احتیاجات و ناكافی بودن منابع موجود، تجاوز و تعدّی و جنگ رخ می دهد.
ج) ضرورت حكومت فیلسوف
افلاطون پس از پی ریزی شهر آرمانی خود، به مسأله حاكم و زمامدار در این شهر می پردازد و معتقد است: شهر خیالی كه او توصیف كرد، جز با حاكمیت حاكم فیلسوف یا فیلسوف حاكم تحقق نمی پذیرد. از این رو، حكیم در فلسفه سیاسی افلاطون، جایگاه رفیعی دارد; زیرا باید زعامت و اداره جامعه و سیاست گذاری آن به دست او باشد. شهر آرمانی افلاطون دارای سربازانی بود كه حق مالكیت نداشتند; همه دارایی ها از آنِ همه مردم بود، اشتراك زن و فرزند وجود داشت و تنها نژاد برتر ـ یعنی كسانی كه طلاسرشت بودند ـ اجازه ازدواج و تولید نسل داشتند تا همه در جهت یك هدف ـ كه هدف همه جامعه است ـ حركت كنند، همگان خود را برادر یكدیگر بدانند، غم و شادی یك نفر از آن همگان باشد و شریك در غم و شادی یكدیگر باشند. حاكم در این شهر به عنوان همشهری، ناجی، پشتیبان مردم، حاكم و چوپان گله خوانده می شود; چون مردم دو گروه هستند: عده ای حكمران و فرمانروا، و عده ای فرمانبر. افلاطون معتقد است: برای تحقق شهر آرمانی، فیلسوف باید حاكم باشد:
«به عقیده من، یك تغییر در شهر كافی است كه ماهیت این شهر را به كلی دگرگون كند. البته موضوع این تغییر نه كوچك است، نه آسان، ولی امكان پذیر است.» «مفاسدی كه شهرها را تباه می كند، بلكه به عقیده من به طور كلی مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد یافت، مگر آن گاه كه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند، یا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهی و سلطنت دارند به راستی و جدّاً در سلك فلاسفه درآیند و نیروی سیاسی با حكمت توأماً در فرد واحد جمع شود; و از طرفی هم به موجب قانون سختی، كسانی كه منحصراً یكی از این دو رشته را تعقیب می كنند، از دخالت در اداره امور ممنوع گردند. تا این شرایط انجام نشود، هرگز ممكن نیست طرحی كه ما در ضمن این مباحثه در نظر گرفتیم، از مرحله امكان بگذرد و پا به عرصه وجود نهد.»۷
افلاطون معتقد است طبیعت، بعضی اشخاص را طوری خلق كرده كه اشتغال به فلسفه و حكومت كار آن هاست و برخی دیگر را به گونه ای ساخته است كه باید از حكومت بپرهیزند و به اطاعت اوامر فرمانداران اكتفا كنند. فیلسوف و دوستدار حكمت همچون عاشق، طالب كل حكمت است، نه این كه قسمتی از آن را طالب باشد و قسمتی را طالب نباشد. دوستداران اصوات و مناظر از صداها و رنگ ها و اشكال زیبا و همه آثاری كه از چنین اجزایی تركیب یافته باشد، لذت می برند، اما فهم آنان از ادراك و تحسین «زیبای مجرّد» عاجز است. فلاسفه در پی «زیبای مجرّد»، عدل محض و حقیقت محض اند. پس آنچه مردم عامّه درباره زیبایی و مفاهیم دیگر می اندیشند، تصورات گوناگون و بی ثبات است كه گویی بین عدم صرف و وجود مطلق در نوسان است. از این رو، موضوع علم و پندار دو چیز است. آنان كه ناظر به حقایق ابدی و لایتغیّر هستند، در پی علم هستند. این ها فیلسوفند، نه اهل پندار. پس فلاسفه باید زمامدار باشند تا حافظ قوانین و سنن شهر باشند، نه كسانی كه از درك وجود حقیقی محرومند; زیرا نه در باطن خود ملاك و نموداری برای پی بردن به احكام زیبایی و عدل و نیكی مطلق دارند و نه حقیقت مطلق را مشاهده می توانند كرد تا همانند نقاشی كه چشم به اصل دوخته و از روی آن تصویر می سازد، همواره به مرجع اصلی برگردند و با دقت تمام از آن سرمشق گیرند.
فیلسوف، عاشق حقیقت و حكمت است. پس فیلسوف خویشتندار است و از هرگونه حرص و طمع و ثروت اندوزی آزاد; زیرا این ها را مغایر با عشق به حقیقت می داند. فیلسوف دنائت طبع ندارد، از مرگ نمی ترسد، ظلم نمی كند، تیزفهم است، حافظه قوی دارد و معتدل است. و چنین كسانی بسیار اندكند «و مادامی كه همین عده قلیل وادار نشوند كه خواه و ناخواه كار زمام داری شهر را به عهده گیرند و شهر، مجبور به اطاعت از آنان نگردد، یا مادام كه زمامداران موروثی شهرها یا پادشاهان كنونی یا فرزندان آن ها به تأیید الهی حقیقتاً به فلسفه واقعی عاشق نشوند، نمی توان انتظار داشت كه یك شهر یا حكومت یا فرد بتواند به درجه كمال برسد.»۸
افلاطون معتقد است: تنها كسی كه قادر به تنظیم طرح شهر است، همان فیلسوفی است كه توصیف كردیم; چون او با نگاه به حقیقت محض و نگاه به شبیه آن صفات، كه در عالم انسانی قابل تحقق است، خطوط عمده طرح خود را رسم می كند.
به دنبال این بحث، افلاطون «تمثیل غار» را پیش می كشد و درجات تقرب به واقعیت را ذكر می كند.۹ افلاطون معتقد است: باید داوطلبان زمامداری را آزمود و آن ها را برای این كار آماده كرد. زمامدار باید ناچار راه درازی بپیماید و برای كسب كمالات روحی و جسمی، به طور یكسان بكوشد. زمامدار باید در پی خیر باشد. «خیر» معرفت و دانش است. چون زمامدار كسی است كه همه چیز شهر به او سپرده می شود، پس باید معرفت به خیر داشته باشد. بنابراین، فلاسفه پس از درك خیر محض، نباید از تنزّل به جهان زندانیان و شركت در رنج و خوشی آنان شانه خالی كنند; آنان باید حكمت را با سیاست همراه كنند.۲) كتاب «قوانین»
الف) هدف و ماهیت قانون
پس از آن كه افلاطون از شهر آرمانی خود دست می كشد و تحقق آن را به دست خود ناممكن می بیند، از عقیده خود یك درجه عدول می كند و عملا در صدد به دست گرفتن حكومت و پیاده كردن طرح خود برنمی آید. بنابراین، به نوشتن قوانین دست می زند تا اصول صحیح تأسیس حكومت و نظام سیاسی مطلوب، و در عین حال، زمینی و نه آسمانی را معرفی كند.
قوانین درست قوانینی هستند كه شخص مایل به زندگی مطابق حقیقت مثل، می تواند طبق آن عمل كند. افلاطون در قوانین معترف است كه ابتدا باید همانند پزشكان قدری درباره دلیل و فلسفه قوانین سخن گفت; چنان كه طبیب باید قدری درباره دارو و شیوه درمان به بیمار توضیحاتی بدهد. قوانین از دیدگاه افلاطون قالب هایی هستند كه ما را به واقع رهنمون می شوند. البته ثابت نیستند و قانونگذار طبق عقل و استدلال به سوی قانون صحیح حركت می كند. پس احتمال خطا یا نقصان هم وجود دارد. از این رو، اشتباه او قابل تصحیح است. بدین روی، قانون باید به روز باشد.
متفكران یونان از جمله افلاطون، به عقل خداییِ انسان معتقد بودند. پس این می تواند كاشف از قانون الهی باشد. پیش فرض افلاطون در بحث فلسفه سیاسی این است كه انسان مركّب از روح و جسم است و جزء اصیل انسان، روح است كه همه چیز در خدمت آن و تعالی آن است. روح صعود می كند و به حقیقت می پیوندد. ولی اكنون دچار ماده شده است. از این رو، باید قانون و تربیت وجود داشته باشد تا روح از مسیر خود خارج نشود. البته افلاطون مسیر طبیعی عالم ماده را رو به فنا می داند و معتقد است: هیچ چیز نمی تواند در این نظام، ابدی تلقّی شود.
افلاطون از فضیلت انسان هم دم می زند كه قانون در جهت تضمین و تأمین آن است. پس در اولین قدم، می توان گفت: هدف قانون تربیت است. تربیت هم برای حفظ و رسیدن به فضایل انسان، بخصوص فضایل روح، است. افلاطون در این باره می گوید: كشورها دوگونه اند: كشور بد، كشور خوب. «كشور خوب» آن است كه نیكان بر بدان حكومت می كنند. البته شمار نیكان در جامعه، اندك است. وظیفه نیكان این است كه بین بدان و نیكان قانونی را وضع كنند تا دوستی و صفای دایم در میان آنان برقرار گردد و شهر دچار جنگ و كشتار نگردد. پس می توان فهمید كه ابتدایی ترین خاصیت قانون، جلوگیری از جنگ و ایجاد محیط امن و با ثبات است. اما ـ چنان كه ذكر شد ـ هدف قانونگذار جز فضیلت انسانی چیز دیگری نیست. «نه تنها قانون گذارانی كه از زئوس (Zeus) الهام می گیرند، بلكه همه قانونگذاران هنگام وضع قانون، هدفی جز والاترین فضیلت انسانی ندارند.»۱۰ همچنان كه عدالت و خویشتن داری و دانایی همراه با شجاعت به مراتب، بالاتر از شجاعت تنهاست، پس آنچه باید گفت این است كه خداوند هنگام وضع قانون، تنها جزئی از فضیلت انسانی را در نظر نداشته است، بلكه تمام فضیلت بشری منظور او بوده. آن گاه باید قوانین را با توجه به اجزای فضیلت انسانی بررسی كرد، نه بدان گونه كه امروز رایج است.
پس هدف قانون از طریق پرداختن به موضوعاتی همچون زن، فرزند، تربیت، خوشی ها و لذات نكوهیده و ستودنی، درآمد مردم، پاسداران، مذهب دین و خدایان و موضوعات دیگر، ایجاد فضایل انسانی یعنی شجاعت، دانایی، خویشتن داری و عدالت است. تشخیص قانون درست با پیرمردان است كه دارای روشن بینی و بصیرت و شجاعت در داوری هستند، نه این كه مردم داور باشند. چون قوانین و قانونگذار خود به خود به سمت میل و ذائقه مردم، كشش پیدا می كنند و قانون درست از بین می رود; پس آن كه صاحب تجربه و بصیرت است، باید تشخیص دهد در هر زمینه، قانون درست چیست.
در كتاب دوم، افلاطون به زندگی با لذت و زندگی همراه با عدالت اشاره دارد و معتقد است: زندگی با عدالت، قرین سعادت انسان است; چون عدالت موجب می شود كه در لذت بردن هم آنچه حد میانه و اعتدال است، رعایت شود. اما در زندگی همراه با لذت، چون لذتِ بیش تر هدف است، پس زندگی از سعادت انسان دور می شود، چون اعتدال رعایت نشده است و منجر به ظلم به دیگران برای رسیدن به لذت بیش تر می شود.
پس، از این بیان هم می توان فهمید كه «عدالت» یك هدف قانون است. افلاطون می گوید: «هیچ جانداری گرایش به نظم و آهنگ ندارد و تنها آدمی از این موهبت برخوردار است.»۱۱ پس معلوم می شود یك هدف قانون را می توان ایجاد نظم و قاعده در همه چیز، از موسیقی گرفته تا ورزش و تربیت و آموزش، دانست. از آنچه گذشت، معلوم شد كه هدف قانون فضیلت انسانی و نظم و تربیت است و ماهیت قانون عبارت است از كاشف بودن و در جهت قانون خدایی بودن.۱۲ «قانون» ابزاری است كه خود می تواند كاشف از قانون الهی باشد.
ب) نظام سیاسی
افلاطون در كتاب سوم از قوانین، نظام مطلوب خود را به خوبی ترسیم می كند. او از جامعه ای كه پس از یك سیل فراگیر پدید آمده، دم می زند; جامعه ای كه افراد آن با یكدیگر مهربان بودند; رقابتی بین آن ها نبود. بنابراین، جنگی بین آن ها رخ نمی داد. آن ها مالكیت نداشتند; نه فقیر بودند و نه ثروتمند. با پرهیزگاری و ساده دلی با یكدیگر زندگی می كردند. اما در عین حال، آن ها دلیر، خویشتندار و عادل بودند. قانون آن ها، قانون آداب و رسوم پدرانشان بود. پس در میان آن ها قانونی اساسی به نام «پدرسالاری» وجود داشت; زندگی آن جامعه كاملا ابتدایی و ساده بود. حاكم در چنین جامعه ای، ریش سفید و سال خورده ترین افراد بود. افلاطون به صراحت می گوید: «در این گونه خانواده ها، آن كه سال خورده تر از دیگران است، حكومت را از پدر و مادر به ارث می برد و بر دیگران حكم می راند. اعضای جوان تر خانواده چون مرغكانی كه به دنبال مادر می دوند، سر در پی او می گذارند و هر قانونی كه سرور خانواده وضع كند، می پذیرند و بدین سان، در جامعه ای پادشاهی، كه به مراتب عادل تر از هر جامعه پادشاهی دیگر است، به سر می برند.»۱۳ نمونه چنین جوامعی در یونان وجود داشت. «لاكدمون»، «آرگوس» و «مسین»، سه جامعه ای هستند كه افلاطون از آن ها یاد می كند.
بنابراین، از دیدگاه افلاطون، بهترین نظام سیاسی، كه می تواند بهترین قوانین را از صحیح ترین راه اجرا كند، نظام پادشاهی است كه یك نفر مشخص، روشن بین و با تجربه، كه به آداب و سنن گذشتگان آشناست، اداره جامعه را به دست می گیرد. چنین شخصی می تواند از قوانین پایدار دفاع كند و سازمان اجتماعی پایدار ارائه دهد. مؤیّد این برداشت سخن افلاطون است كه می گوید: «سپاه بزرگ، كه ثروتی گران بهاست، نیازمند لوای واحد است تا یگانگی حفظ شود.»۱۴
اقوام با پیدایش مالكیت و رقابت و برتر دانستن قوانین خود، دچار تشتّت شدند و انواع دیگری از حكومت پدید آوردند; مانند اریستوكراسی، الیگارشی، دموكراسی و استبداد. افلاطون بیان می كند: «دو نوع حكومت هست كه می توان "حكومت مادر" نامید; همه انواع دیگر از آن دو زاده اند: یكی حكومت پادشاهی است و دیگری حكومت دموكراسی. نمونه كامل حكومت پادشاهی را در ایران می توان یافت و كامل ترین نوع حكومت دموكراسی را در كشور ما.»۱۵ اما از دید افلاطون، در صورت عدم تحقق حكومت پادشاهی، بهترین نظام سیاسی حكومت بر اساس قانون است. وی می گوید: «قوانین و سازمان های دولتی، بهترین و كامل ترین وسایل برای تربیت آدمیان و سوق دادن آنان به سوی فضیلت انسانی هستند. گذشته از بخت و اقبال و خداوند، عامل سومی هم در كار است كه آن، هنر و مهارت انسانی است كه قوانین مناسب را برای اداره جامعه وضع می كند.»۱۶ افلاطون پس از عدول از حكومت پادشاهی، نقش قانونگذار را بسیار جدّی می گیرد. «اگر همه عواملی كه برای پیشرفت و نیك بختی كشوری ضروری است با هم جمع شوند، آن كشور تنها در صورتی از آن عوامل سود خواهد برد كه از وجود قانونگذاری توانا ـ به معنای راستین ـ بهره مند باشد.»
البته باز هم افلاطون تصریح می كند: «كشوری كه در اختیار قانونگذار قرار دارد، باید توسط شهریاری مطلق العنان، كه تیزهوش و قوی حافظه و شجاع و دارای اصالت ذاتی است، اداره شود. تصادف نیكی باید شهریار را با قانونگذار توانا قرین كند.»۱۷ افلاطون باز تأكید می كند هر چه عده فرمانروایان بیش تر باشد به همان نسبت وضع قوانین درست دشوارتر می شود، در حالی كه هر چه شمار حكمرانان كم تر باشد، قانونگذاری آسان تر خواهد بود. فرمانروایی در دیدگاه افلاطون از آن كسی است كه بیش از دیگران به حكم قوانین سر می نهد و همواره می كوشد تا به حكومت قانون لطمه ای وارد نیاید، نه كسی كه از نیروی تن یا اصالت تبار بهره مند است. باز هم افلاطون تأكید دارد كه هدف او از نوشتن قوانین، ارائه یك نمونه و یك الگو برای حكومت داری بود: «من كوشیدم تا نمونه ای به دست دهم.» با این بیان، افلاطون به نوشتن قوانین به صورت جزئی می پردازد و به ارائه ریزترین قوانین اجرایی در باب پرستش خدایان، ازدواج، اجرای احكام كیفری، قضاوت، ثروت، انتخاب مكان شهر، انتخاب حاكمان و مناصب در شهر، قوانین لشكری و كشوری، آموزش و پرورش، پاسبانان و دشتبانان و ده ها عنوان دیگر می پردازد. البته باید مردی سیاسی و با بصیرت مسؤولیت اداره جامعه را به عهده گیرد تا جامعه را به سر منزل نهایی، كه پرورش روح و جان و كسب فضیلت است، رهنمون گردد.
● فلسفه سیاسی ارسطو
ارسطو یكی از شاگردان افلاطون بود كه از لحاظ فلسفه سیاسی دارای نظام جداگانه و مجزّایی نسبت به استاد خویش بود. مهم ترین تفاوت ارسطو از استادش در قالب عمل گرایی وی در مقابل دانش و معرفت گرایی افلاطون بروز می كند. تفاوت دیگر در این است كه افلاطون فضیلت را صرفاً واحد می دانست، كه آن هم فقط برای عده ای خاص قابل حصول بود. اما ارسطو تصریح می كند كه خیرات و فضایل متعددند و همه می توانند بدان دست یابند. «نیك بختی ملك مشترك همه آدمیان است و به همین جهت، بسیاری از آدمیان می توانند به آن دست بیابند و كسانی كه از لحاظ فضیلت فلج نشده اند، از طریق نوعی آموزش و كوشش به آن نایل می گردند.»۱۸ در ضمن مباحث، دیدگاه های وی در كتاب اخلاق نیكوماخوس و كتاب سیاست ارائه می شوند:
۱) كتاب «اخلاق نیكوماخوس»
الف) موضوع، مسائل، ویژگی ها و ممیزّات حكمت عملی
اولین نكته در فلسفه سیاسی ـ اخلاقی ارسطو، تعدّد خیر و غایات است. اما در عین حال، او تصریح می كند كه یك طرح كلی و یك غایت كامل وجود دارد كه ما همه چیز را برای آن می خواهیم و آن را دیگر برای غایت دیگری نمی خواهیم. چنین غایتی موضوع مهم ترین و معتبرترین دانش ها، یعنی «سیاست» است. تعریف «شهر» یا «اجتماع سیاسی» از دید ارسطو، عبارت است از: اجتماعی كه در صدد دست یابی به خیر برین ـ و نه خیر ناقص ـ می باشد. دومین نكته در مورد ارسطو این است كه علاوه بر آن كه او به تعدّد خیرات قایل است، به عملورزی و عمل گرایی معتقد است تا دانش و شناخت گرایی. ارسطو در كتاب اخلاق نیكوماخوس، مبانی فلسفی ـ اخلاقی سیاست را بررسی می كند.
ب) حكمت عملی چیست؟
ارسطو معتقد است: فضایل نفس دو دسته اند: فضایل اخلاقی، فضایل عقلی. «فضایل اخلاقی» عبارتند از: شجاعت، خویشتن داری، عدالت، گشاده دستی و مانند آن.
«فضایل عقلی» دو دسته اند: یكی به موجوداتی نظر دارد كه علل وجودشان تغییر ناپذیرند. جزء علمی یا نظری نفس به این بخش می پردازد. فضایل عقلی دسته دوم به موجوداتی نظر دارند كه تغییرپذیرند. نوعی حسابگری و اندیشیدن در مورد آن ها مطرح است و می دانیم كه حسابگری مربوط به حوزه عمل است. به مقتضای سه جزء نفس ـ یعنی حس، میل و عقل ـ سه نوع علم وجود دارد: علم نظری، حكمت عملی و فن و هنر. البته راه های دست یابی نفس به حقیقت از راه شهودی و شناخت علمی نیز اضافه می گردد. از میان این پنج راه، به حكمت عملی، كه مورد بحث است، توجه می شود:
علوم از دید ارسطو، به دو نوع با دو دسته ویژگی متمایز تقسیم می شوند: «علوم نظری» كه موضوعات آن ها ثابت و سرمدی است، قابل تعلیم و آموختنی و استدلال بردارند. در مقابل، علوم عملی قرار دارند كه موضوع آن ها متغیّر است، آموختنی و قابل تعلیم و استدلال بردار نیستند و قابلیت اقامه برهان ندارند. «حكمت عملی» از دسته دوم است كه در مورد خود، یعنی تدبیر خود و منزل، است; چنان كه درباره قانون گذاری و كشورداری، به معنای «تحقق بخشیدن به تصمیمات»، است.۱۹
ارسطو در فصل چهارم این كتاب، به موضوع تفكر ناظر به عمل و تفكر ناظر به ساختن می پردازد. پس توانایی عملی، حالتی متوجه به ساختن است كه تفكر درست راهنمای آن است. حال، مردِ دارای حكمت عملی كسی است كه استعداد تفكر درست درباره هدف نهایی نیك و با ارزش را، كه فراگیر است، دارا باشد. ارسطو اصرار دارد به ما بفهماند كه موضوع حكمت عملی، امور تغییرپذیر است تا ما را از حكمت نظری، كه مربوط به امور تغییر ناپذیر است، پرهیز دهد. پس حكمت عملی، استعداد عمل كردن با تفكر درست در حوزه اموری است كه برای آدمی بد یا نیكند. نكته دیگر نیز آن كه امور حكمت عملی چون مربوط به امور تغییرپذیرند، استدلال بردار نیستند. پس مهم ترین كار صاحب حكمت عملی كامل، در امور تغییرپذیری است كه از طریق عمل به دست می آید. پس حكمت عملی بیش تر با جزئیات سر و كار دارد تا با كلیات.مهم برای سیاست مدار و صاحب حكمت عملی، تجربه است تا علم. كسانی كه از شناخت علمی بی بهره اند ولی تجربه دارند، در امور گوناگون از كسانی كه از شناخت علمی بهره مند هستند، موفق ترند. سیاست مدار كسی است كه تصمیم می گیرد و تصمیم خود را عمل می كند. اما حكمت عملی با جزئیات ارتباط دارد و آدمی نخستین بار از طریق تجربه، با امور جزئی آشنا می شود. از این رو، جوانان نمی توانند چندان دارای حكمت عملی باشند; چون تجربه در دست مردان خردمند و سال خورده است. حكمت عملی از دید ارسطو راه رسیدن به فضیلت است; فضیلتی كه بدون حكمت عملی نمی تواند شكوفا شود. انتخاب نه بدون حكمت عملی ممكن است درست باشد و نه بدون فضیلت; زیرا «فضیلت» هدف را معیّن می كند و «حكمت عملی» ما را بر آن می دارد كارهایی انجام دهیم كه ما را به هدف می رسانند.
ج) جایگاه علم سیاست در كتاب «اخلاق نیكوماخوس»
با آن كه این كتاب عمدتاً در باب فلسفه اخلاق است، اما به تعبیر دقیق تر، باید گفت: كتابی درباره فلسفه سیاسی ـ اخلاقی است. ارسطو دانش سیاست را دانش برتر می داند; چنان كه در فصل اول كتاب، بیان می دارد كه همه دانش های عملی برای مقصود و هدف دانش سیاست به كار گرفته می شوند. ارسطو بیان می كند كه غایات بسیارند; چون اعمال و فنون و دانش ها بسیارند. آن غایت كلی را، «خیر اعل» نام می نهد و سعی می كند تا طرحی كلی از آن ارائه دهد. آن غایت مهم را موضوع برترین، مهم ترین و معتبرترین دانش ها، یعنی «دانش سیاست» می داند; چون دانش سیاست است كه معیّن می كند در جامعه، كدام دانش ها باید موجود باشند و هر طبقه ای از شهروندان كدام نوع دانش ها را تا چه میزان باید بیاموزند.
حتی دانش سیاست است كه تعیین می كند خدایان چگونه باید پرستش شوند. «اعتقاد به برتری حكمت عملی بر حكمت نظری مانند این است كه بگوییم: هنر سیاست به خدایان فرمان می راند; چون فرمان هایی درباره همه امور جامعه و دولت صادر می كند.»۲۰ «چون دانش سیاست همه دانش های عملی را برای مقاصد خود به كار می برد و علاوه بر این، قوانینی می نهد دایر بر این كه چه باید كرد و چه نباید كرد. پس معلوم می شود غایت دانش سیاست حاوی غایات همه دانش های دیگر است.»۲۱
ارسطو پس از بیان ارج و منزلت دانش سیاست، به روش پژوهش خود می پردازد و متذكر می شود كه هر رشته پژوهشی خواستار آن مقدار دقت است كه طبیعت موضوع اجازه می دهد. «پذیرفتن استدلال مبتنی بر احتمالات از دانشمند ریاضی، همان قدر ابلهانه است كه چشم داشت دلایل علمی از یك سخنور.»۲۲ پس ارسطو اذعان می دارد كه در این پژوهش، نباید انتظار استدلال های منطقی و دقیق داشت; چون موضوع پژوهش در علم سیاست از نوع دوم است و بنابراین، دقت متناسب با خود را می طلبند، نه بیش از آن. ما بحث از معلوم فی نفسه نداریم، بلكه از آنچه برای ما معلوم است بحث می كنیم; یعنی آنچه در جامعه جریان دارد. این همان نقطه ای است كه ارسطو از آرمان گرایی افلاطون فاصله می گیرد. غایت زندگی سیاسی از دیدگاه ارسطو، «فضیلت» است. پس با زندگی فیلسوف، كه وقف تفكر و اندیشه است، و با زندگی اهل لذت و پیشهوران متفاوت است.
ارسطو می گوید: اگر خیر مطلق و فی نفسه وجود داشته باشد، در زندگی سیاسی، كه خیرهای متعددی مورد ملاحظه قرار می گیرند، چندان كاربرد ندارد. پارچه باف خوب، كسی است كه پارچه باف خوب باشد، نه این كه از خیر كلی هم دركی داشته باشد.۲۳
پس تمام تلاش جامعه سیاسی و دانش سیاست رسیدن به سعادت و نیك بختی است. اما ارسطو راه وصول بدان را تجربی و از طریق عملورزی می داند. راه وصول به سعادت و فضیلت در سیاست از دیدگاه ارسطو، چند راه است: ۱) آموزش; ۲) عادت و ممارست; ۳) عنایت الهی; ۴) اتفاق; ۵) موهبت الهی. به دلیل آن كه «نیك بختی» ملك مشترك همه آدمیان است و بسیاری از انسان ها می توانند به آن دست یابند و غایت دانش سیاست بهترین غایات است، پس انسان ها هم می توانند با عملورزی خویش به این غایت مهم و شریف دست یابند. ارسطو معتقد است: مرد سیاسی هم باید از دانش نظری درباره نفس در حدود مسائلی كه بیان می كند، آگاهی داشته باشد تا با شناخت از نفس، مردم را به وسیله قوانین و ایجاد رفتارها و عادت های صحیح به سیرتی درست رهنمون سازد. «ما به حكم طبیعت، این قابلیت را داریم كه فضایل را به خود بپذیریم، ولی آن ها را تنها از طریق عادت می توانیم كامل كنیم.»۲۴ فضایل را بدین سان به چنگ می آوریم كه نخست آن ها را تمرین می كنیم; همچنان كه در فنون گوناگون نیز به سبب تمرین، مهارت پیدا می كنیم. راه تحصیل عدالت، خویشتن داری و دیگر فضایل اخلاقی در جامعه، تمرین اعمال عادلانه است «و قانونگذاران با پدید آوردن عادت پی روی از قانون، مردم را با فضیلت می سازند»۲۵ و نظام سیاسی خوب در صدد ایجاد همین عادت خوب است.
ارسطو پس از این، به نقش تربیت و قوانین برای ایجاد اعتدال برای لذت بردن از اموری كه لذت بردنی هستند و پرهیز از اموری كه درد آورند، می پردازد و تا حدی با افلاطون موافق است. اما نقطه افتراق و جدایی آن جاست كه ارسطو معتقد است: خود «لذت درست»، توسط عملورزی در جامعه پدید می آید و صیقل می خورد و شفّاف می شود. عدالتی كه توسط نظام سیاسی در جامعه اعمال می گردد و شهروندان را در این زمینه به عمل كردن وادار می كند، عبارت است از: اعتنا و احترام به قانون حاكم بر جامعه و اعتنا و احترام به برابری شهروندان. عدالت از آن جا كه نقطه اعتدال در همه چیز است، پس شخص عادل همه صفات و ملكات را در حد اعتدال داراست، و از آن رو، كه قوانین به دست چنین مردانی پدید آمده، كاملا عادلانه هستند و در جامعه، فقط باید به این قوانین عمل شود، بخصوص آن كه این قوانین دربارهٔ همه شؤون زندگی انسان مقرراتی ارائه می دهند.
پس غایت عمل عادلانه، تأمین و نگه داری از سعادت و لوازم نیك بختی جامعه است و «جامعه» یعنی شهروندان. فرد «عادل هم باید اولا، به معنای كسی باشد كه حرمت قوانین را نگه می دارد و ثانیاً، كسی كه برابری شهروندان را محترم می شمارد. بنابراین، عدالت عبارت است از: احترام به قوانین و محترم شمردن برابری شهروندان.»۲۶ پس «آنچه از جهت ارتباطش با دیگران "عدالت" نامیده می شود، به عنوان ملكه ای شخصی به طور مطلق، فضیلت است.»
تفاوت دیگر افلاطون با ارسطو در این است كه افلاطون به یك نقطه اعتدال اعتقاد داشت، اما ارسطو دایره آن را وسیع تر می گیرد و به مجموعه ای از نقاط وسط باور دارد; مثلا نقطه وسط بین عدد ۲ و عدد ۱۰ نمی تواند عدد ۶ باشد، بلكه مجموعه اعداد ۳ تا ۹ می باشد. منظور افلاطون از این گونه بیان خود، این است كه تعداد انگشت شماری می توانند به اعتدال كامل دست یابند، اما ارسطو می خواهد بگوید كه با تغییر در معیار عدل، همگان می توانند بدان دست یابند.۲۷
نظام سیاسی برای این كه عدالت را از طریق قانون اجرا كند، باید «عدالت توزیعی و عدالت تصحیحی»۲۸ داشته باشد. البته تعریف ارسطو از عدالت در ارتباط با شهروندان دیگر است و می گوید: «پس ما به یك معنا، عملی را عادلانه می نامیم كه غایتش تأمین و نگاه داری سعادت و لوازم نیك بختی جامعه است.»۲۹ باید افتخار و پول و دیگر امور به طور برابر، برای شهروندان تقسیم شوند و با عدالت تصحیحی، در اموری كه به برخی اجحاف شده است، جبران می شود. چون برخی از امكانات بیش تر و فرصتی مهیّاتر برخوردار هستند، از این رو، برای دیگران كه از این امكانات محروم هستند، باید راهی در نظر گرفت تا عدالت برای آن ها هم اجرا شود. ارسطو پول و ارزش نقدی را یكی از راه های جبران این بی عدالتی می داند. البته استحقاق واقعی افراد را نمی توان به طور دقیق تعیین كرد. پس باید مجموعه ای را كه جانب افراط و تفریط نیست به عنوان متوسط بیان كرد و در نظر گرفت. حكمت عملی و نظام سیاسی درصدد ایجاد چنین عدالتی در جامعه است.
عدالت تصحیحی البته می تواند شامل قوانین هم بشود. آن جا كه قانون مشكل دارد یا مبرهن و آشكار شد كه خطاست، باید تصحیح گردد. قانون بالاترین نهاد در جامعه است و حتی قانون است كه عدالت را تبیین می كند. عدالت در جامعه به معنای برابری همگان در برابر قانون است. ارسطو به «عدالت» به معنای عام هم باور دارد، اما بجدّ تصریح دارد آنچه در جامعه مطرح است، عدالتی است كه توسط قانون تبیین و اجرا می شود. «بررسی ما با دو چیز ارتباط دارد: عدالت به معنای مطلق و عدالت در درون جامعه. عدالت به معنای اخیر، عنصر پیونددهنده مردمانی است كه برای تحقق بخشی به خودبسندگی به هم بر آمده و جامعه ای تشكیل داده اند و آزاد و برابرند.»۳۰۲) كتاب «سیاست»
الف) نظام سیاسی مطلوب ارسطو
ارسطو در فلسفه سیاسی خود، انسان ها را به طور طبیعی، به آزاد و برده تقسیم می كند، بحث انواع حكومت ها را مطرح می سازد و از عوامل وقوع انقلاب ها و آفت های انقلاب دم می زند. در كتاب هفتم و هشتم از سیاست، خود به حكومت مطلوب می پردازد. ارسطو با توجه به استاد خود، افلاطون، به نقد دیدگاه ها و آموزه های او در كتاب جمهور می پردازد.
ارسطو در پی حاكمیت مردم و دموكراسی است; زیرا او موضوع سیاسی و هدف آن را در عمل مردم و تجربه آنان و ایجاد عادت برای رسیدن به فضیلتی كه زاده عمل مردم است، می داند. «سیرت» از دیدگاه ارسطو به دست مردم و عملورزی آنان ساخته می شود. پس ارسطو بر خلاف افلاطون، فیلسوف را به عنوان صرفاً یك روشن فكر، كه حوزه مطالعه و اندیشه او متفاوت از حوزه سیاست است، می شناسد. ارسطو سیاست را مربوط به راه رسیدن به فضیلت و سعادت و نیك بختی جامعه می داند. سیاست مربوط به شهروندان آزاد است كه در قالب نظام دموكراسی به تحقق این راه های رسیدن به كمال می پردازند. پس گویا خود راه های نیل به هدف هستند. ارسطو از چند نوع نظام سیاسی سخن می راند و در میان آن ها، نظام «دموكراسی» را، كه در آن شهروندان آزاد، دارای حق مالكیت هستند و به اتخاذ تصمیم سیاسی مبادرت میورزند، به عنوان نظام سیاسی مطلوب معرفی می كند. یك نوع نظام سیاسی، نظام «پادشاهی» است كه مناسب شهرهای طبیعی و ابتدایی و اولیه است. نوع دیگر حكومت «الیگارشی» است و سپس حكومت دموكراسی. حكومت جمهوری و اریستوكراسی نیز انواع دیگری هستند. ارسطو به شش حكومت معتقد است كه از ضرب دو نوع هدف، كه خدمت به عموم یا فرد، در سه نوع حكومت با عده كم یا همه یا یك فرد حاصل می آیند. در مقابل سه نوع حكومت مطلوب یعنی پادشاهی، اریستوكراسی و جمهوری، سه حكومت منحرف به نام های تیرانی، الیگارشی و دموكراسی وجود دارند.
ارسطو بر اساس یك طرح عملی و امكان پذیر، به حكومت طبقه متوسط جامعه معتقد می شود و در سراسر كتاب سیاست خود، به دفاع از آن و نگه داری و پای داری حكومت طبقه متوسط، كه نقطه اعتدال در میان افراد جامعه است، می پردازد. وی می گوید: «معیار ما در تعیین بهترین سازمان و بهترین شیوه زندگی برای اكثریت كشورها و مردمان، نه فضایلی است كه از دسترس عوام دور است، نه ترتیبی است كه فقط در پرتو استعدادهای طبیعی و به دست یاری ثروت حاصل آید، و نه شیوه حكومتی است كه كمال مطلوب ما را بر آورد، بلكه آن چنان روش زندگی و حكومتی است كه بیش تر مردمان و كشورها را آسان یاب و پذیرفتنی باشد. سعادت راستین در آن است كه آدمی آسوده از هرگونه قید و بند، با فضیلت زیست كند و فضیلت در میانه روی است. ... از این جا برمی آید كه بهترین گونه زندگی آن است كه بر پایه میانه روی و در حدی باشد كه همه كس بتواند به آن برسد. همین معیار باید درباره خوبی و بدی یك حكومت و سازمان آن درست باشد; زیرا سازمان هر كشور نماینده شیوه زندگی آن است.»۳۱
ارسطو هرچند به امتیازات حكومت هایی همچون پادشاهی، سپس «اریستوكراسی» و بعد از آن «جمهوری» معتقد است، ولی به دلیل آرمانی بودن و غیر عملی بودن آن ها، از این انواع دست می كشد و از میان بدها، بهترین بد را انتخاب می كند كه حد میانه است و قابل تحقق و اجرا. از سوی دیگر، شمول و گستردگی بیش تری دارد و خیر و منفعت آن به افراد بیش تری می رسد و مشاركت عده گسترده تری را حاوی است. ارسطو بر خلاف افلاطون، از فضیلت و سعادت خاص عده ای اندك و معدود و محدود پرهیز دارد و درصدد است تا نظامی سیاسی پی ریزی كند كه بیش تر شهروندان در تكاپو برای رسیدن خیر و سعادت نهایی در آن باشند. از این رو، از حكومت دموكراسی حمایت می كند، چون عمده افراد هر جامعه را طبقه متوسط آن تشكیل می دهند تا از یك سو، نخبگان عقلی، علمی یا مالی و یا از سوی دیگر، فرومایگان و فقیران. پس به نظر ارسطو، باید به حكومتی اندیشید كه فضیلت عده بیش تری از جامعه را متحقق می سازد. با توجه به تعدّد خیرات از دیدگاه ارسطو و شرافت علم سیاست، مسأله كاملا واضح می شود. وی بهترین نمونه حكومت های موجود را «اسپارت»،«كرت» و «كارتاژ» می داند. ارسطو یكی از ویژگی های حكومت طبقه متوسط را داوری جمعی درباره امور سیاسی جامعه می داند. «افراد چون گرد هم آیند، فضیلت و خرد خود را بر یكدیگر می افزایند و به انسان واحدی همانند می شوند كه دست ها و پاها و
حواس بی شمار دارند، اما از خصال اخلاقی و عقلی ایشان شخصیتی یگانه پدید آمده باشد.»۳۲
ب) رابطه قانون و شهروند
شهر دارای دو دسته افراد است: عده ای كه حكمران هستند و گروهی كه فرمانبردار هستند. شهر متشكّل از شهروندان است. «شهروندان» كسانی هستند كه در حكومت دموكراسی به این نام خوانده می شوند.
«شهروند كسی است كه در شهری كه مسكن اوست، حق دادرسی و بیان عقیده درباره امور را داراست و هر شهر از مجموعه این گونه افراد پدید می آید و عده شهروندان باید به حدی باشد كه استقلال زندگی آن ها را تأمین كند.»۳۳ ارسطو مجدداً رابطه بین شهروند و دموكراسی را مورد تأكید قرار می دهد: «به همین سبب، تعریفی كه هم اكنون از شهروند به دست دادیم، به ویژه در حكومت دموكراسی صدق می كند، نه به این معنا كه مصداق آن را در حكومت های دیگر نتوان یافت، بلكه به این دلیل كه پیدا كردن مصداق آن در حكومت های دیگر حتمی نیست; زیرا در پاره ای حكومت ها، شهروندان هیأت های مشترك ندارند و سنّت تشكیل انجمن های نمایندگی در میانشان نیست.»۳۴
ج) آیا فضیلت شهروند خوب، همان فضیلت انسان خوب است؟
شهروندان شریك اجتماعی یكدیگرند و بسان سرنشینان یك كشتی هستند كه هر یك گوشه ای از وظیفه كشتیرانی را به عهده گرفته اند. شهروندان هرچند هر یك به كاری مشغولند، اما همه برای سلامت جامعه خود می كوشند. البته «جامعه آنان همان سازمان مملكت آنان است و از این رو، فضیلت هر شهروند باید فضیلتی فراخور سازمان [و شكل] مملكت خود باشد.»۳۵ انسان خوب ویژگی های منحصر به فرد را داراست، اما شهروند خوب، فضایل شهر را رعایت می كند; «چون محال است كه یك جامعه سیاسی سراسر از مردانی نیك سرشت فراهم آید و چون با این وصف بر هر یك از افراد آن فرض است كه وظیفه خود را به بهترین وجه ایفا كند و ایفای هر وظیفه به بهترین وجه ناگزیر نیازمند فضیلت است و چون همه شهروندان نمی توانند فضیلتی یكسان داشته باشند، پس فضیلت شهروند خوب نمی تواند همان فضیلت آدم خوب باشد.»۳۶
فضیلت یك انسان خوب بسیار برتر و آرمانی تر از فضیلت یك شهروند خوب است. پس آنچه تحقق یافتنی است، فضیلت یك شهروند خوب است، نه یك انسان خوب. پس میزان، فضیلت یك شهروند خوب است. پس به طور منطقی، به راحتی می توان استتناج كرد كه قانون و سیاست و نظام سیاسی در صدد ایجاد عادت و رفتاری مناسب با فضیلت شهروند خوب است. فرمانروا هم یك شهروند است; چون در تعریف «شهروند» بیان شد كه حق تصدی مناصب سیاسی و قضایی را داراست. پس فرمانروا هم، كه متصدی فرمان روایی و امور سیاسی جامعه است، باید فن خود را قبلا از راه فرمان برداری بیاموزد: «هیچ كس نمی تواند درست فرمان دهد، مگر آن كه قبلا فرمان دیگری را گردن نهاده باشد.»۳۷ در جامعه آنچه حاكمیت دارد، قوانین است; حتی حاكم باید در چارچوب قانون به حكم رانی بپردازد و تنها در موردی آزادی عمل دارد و می تواند به خواست خود كارهایی را انجام دهد كه قانون به سبب عدم امكان شمول بر همه وجوه زندگی اجتماعی،درباره آن هاحكمی نكرده است.در چنین نظامی سیاسی، در زمینه سیاست، هیچ كس بر اساس هرگونه برتری خویش بر دیگران، مدعی حقوق بیش تر نخواهد شد. از دید ارسطو، برخورداری هر كس از حقوق سیاسی باید وابسته به سهم او در فراهم آوردن عناصر هستی و سازمان حكومت باشد. قانون درست ارسطو قانونی است كه «درست به نحو یكسان گرفته شود; یعنی به سود همه كشور و خیر مشترك همه شهروندان باشد [وانگهی ]شهروند به معنای كلی، كسی است كه [به تناوب ]فرمان روایی و فرمان برداری كند.»۳۸
قوانین از سوی دیگر، پیراسته از هر گونه هوس و آلودگی فردی هستند پس در همه امور، باید به قانون رجوع كرد كه «در هر كشور قوانینی باید وضع شود كه در همه موارد، حاكم بر امور باشد، مگر هنگامی كه با واقعیات مطابق در نیاید. چون قانون در پاره ای از امور نتواند راهی نشان دهد پس باید به جای مراجعه به خواست و خرد یك فرد (حاكم)، باید به خرد مردم مراجعه كند. چون مردم بهتر از هر فردی داوری می كنند; چنان كه گروه اندك تباهی پذیرتر از توده مردم هستند; چنان كه آب كم زودتر از آب فراوان می گندد.»۳۹
«پس پی روی از حكومت قانون پی روی از فرمان خدا و عقل است، اما پیروی از حكومت آدمی زادگان فرمان بردن از ددان است; زیرا هوس و آرزو جانوری درنده خوست و شهوت، حتی برگزیدگان را كوردل می گرداند.»۴۰ منشأ قوانین نیز عرف و عادت مردم است; چون «قوانینی كه از عادات مردم ریشه بگیرد، بیش از قوانین نوشته نفاذ و ارزش دارد. شهریار اگر معتمدتر از قانون نوشته باشد، معتمدتر از احكام قوانین ننوشته و عرفی نتواند بود.»۴۱
پس از این مباحث، ارسطو به تفصیل بیش تری به بحث در باب حكومت های موجود و آسیب شناسی آن ها و بحث انقلاب ها می پردازد. چنان كه گفته شد، در فصل هفتم، حكومت مطلوب را ارائه داده است كه ارسطو آن را در پیوند وثیقی با شیوه زندگی مطلوب می داند. «حكومت مطلوب» آن است كه دایر مدار فضیلت باشد; یعنی همه مردم در راه دست یابی عمومی، به فضایل بپردازند و افراد اجتماع علاوه بر برخورداری از فضیلت، «توانایی به كار بستن آن را نیز داشته باشند.»۴۲ این خلاصه ای بود از ارتباط قانون و شهروند و دیدگاه ارسطو در این زمینه كه بیان شد.
نویسنده:مهدی سیدیان
پی نوشت ها
۱و۲ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۹، ص ۲۰۲ / ص ۱۱۳.
۳. Sellf-sufficient
۴و ۵و ۶و ۷و ۸ـ همان،ص۱۱۶/ ص۱۲۰/ ص۱۲۳/ص۳۱۵و۳۱۶/ص ۳۶۵
۹ـ همان، ص ۳۹۵ ـ ۳۹۷. «چنین تصور كن كه مردمانی در یك مسكن زیرزمینی شبیه به غار مقیمند كه مدخل آن در سراسر جبهه غار، رو به روشنایی است. این مردم از آغاز طفولیت در این مكان بوده اند و پا و گردن آنان با زنجیر بسته شده، به طوری كه از جای خود حركت نمی توانند كرد و جز پیش چشم خود به سوی دیگری هم نظر نمی توانند افكند; زیرا زنجیر نمی گذارد كه آنان سر خود را به عقب بر گردانند. پشت سر آن ها نور آتشی كه بر فراز یك بلندی روشن شده از دور می درخشد. میان آتش و زندانیان جاده مرتفعی هست. اكنون چنین فرض كن كه در طول این جاده دیوار كوتاهی وجود دارد شبیه به پرده ای كه نمایش دهندگان خیمه شب بازی بین خود و تماشاكنندگان قرار داده و از بالای آن عروسك های خود را نمایش می دهند. ... در طول این دیوار كوتاه، باربرانی با همه آلات عبور می كنند و باری كه حمل می نمایند از خط الرأس دیوار بالاتر است و در جزو بار آن ها همه گونه اشكال انسان و حیوان، چه سنگی چه چوبی، وجود دارد و البته در میان باربرانی كه عبور می كنند، برخی گویا و برخی خاموشند. .... مثل آنان مثل خود ماست. این ها در وضعی كه هستند، نه از خود چیزی می توانند دید، نه از همسایگان خود، مگر سایه هایی كه بر اثر نور آتش بر روی آن قسمت غار، كه برابر چشم آنان است، نقش می اندازد ...فرض كن كه چنین پیش آید كه یكی از زندانیان را آزاد و مجبور كنند كه ناگهان برخاسته و سر خود را به سوی روشنایی برگرداند و به راه افتد و چشم های خویش را به سوی روشنایی متوجه نماید..... اینك اگر به او بگویند كه آنچه تا كنون می دیدی هیچ بود و حقیقت نداشت، اما حال به حقیقت نزدیك تری و با اشیای واقعی تر روبه رو شده ای... آیا خیال نمی كنی كه سرگردان خواهد شد و چنین خواهد پنداشت كه آنچه تا كنون می دیده درست تر از چیزهایی است كه اكنون به او نشان می دهند؟»
۱۰و ۱۱ـ افلاطون، قوانین، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، ابن سینا، ۱۳۴۹، ص ۲۰۳۶.
۱۲ـالبته مرادازقانون خدایی مطابقت باحقیقتوعالم«مُثل»می باشد.
۱۳و ۱۴و ۱۵و ۱۶و ۱۷ـ افلاطون، قوانین، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، ابن سینا، ۱۳۴۹، ص۲۱۰۱/ ص۲۱۱۱/ ص۲۱۱۹/ ص۲۱۳۸/ ص۲۱۴۰.
۱۸و ۱۹و ۲۰و ۲۱و ۲۲و ۲۳و ۲۴و ۲۵و ۲۶و ۲۷و ۲۸و ۲۹و ۳۰ـ ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۸، ص ۳۸ / ص ۲۲۳ / ص ۲۳۸ / ص ۱۴ / ص ۱۵ / ص ۲۶ / ص ۵۳ / ص ۵۴ / ص ۱۶۵ / ص ۶۴ و ۶۵ / ص ۱۷۲ / ص ۱۶۵ / ص ۱۸۵.
۳۱و ۳۲و ۳۳و ۳۴و ۳۵و ۳۶و ۳۷و ۳۸و ۳۹و ۴۰و ۴۱و ۴۲ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱، ص ۱۷۸ / ص ۱۲۷ / ص ۱۰۳ / ص ۱۰۲ / ص ۱۰۸ / ص ۱۰۸ / ص ۱۱۱ /ص ۱۳۷ / ص ۱۴۵ / ص ۱۴۹ / ص ۱۵۰ / ص ۲۹۰.
منبع:ماهنامه معرفت
منبع : خبرگزاری فارس