یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


جای خالی صاحبان سبک در تحول بزرگ ادبی


جای خالی صاحبان سبک در تحول بزرگ ادبی
● بررسی حرکت فکری در ادبیات معاصر
می‌گویند بحث ادبیات را از کجا شروع کنیم و بعد جواب می‌دهند از مشروطیت. شاید چون گمان می‌کنند که هر اتفاق، در دل یک انقلاب رخ می‌دهد؛ اما من فکر می‌کنم این اتفاق‌ها هستند که انقلاب‌ها را شکل می‌دهند و اتفاق‌های ایران از زمانی شروع شد که مردم فهمیدند با نشستن بر لب جوی و دیدن گذر عمر، نمی‌شود کاری کرد و اگر نگاهی از پشت سر به علاقه و اراده‌شان بیندازند، می‌توانند حرف مهمی برای گفتن داشته باشند و این، وظیفه آنهاست که سرنوشتشان را از دست روس و انگلیس و شاهان خوار و خفیف و بیمار بیرون بکشند. شاعران و نویسندگان، از «غرور ملی» سخن گفتند و ناصرالدین شاه هم از همه جا بی‌خبر، به پیشرفت روزنامه‌های رسمی و آموزش مدارس عالی با مدرسین اروپایی، کمک کرد. عباس میرزا به فراست افتاد؛ تا عده‌ای را برای تحصیل به اروپا بفرستد و از قضا نخبگانی را انتخاب کرد که از طبقه متوسط جامعه بودند. آنها رفتند که بخوانند و یاد بگیرند و امیرکبیر هم برای آن‌که دانشجویان وطنی بی‌خانمان نمانند، دارالفنون را تأسیس کرد و جوانان، دانشگاهی شدند. همان سید جمال‌الدین اسدآبادی که سردمدار نویسندگان و مصلحان زمان می‌شود، روزی می‌نویسد: «نسیم نوازش از مشرق وزیدن گرفته و حکومت استبدادی رو به سقوط است؛ پس تمام نیروهای خود را یک کاسه کنید و بنیادهای این خودکامگی را از بیخ برکنید» و این جمله، مسلماًٌ در حد یک نثر ادبی زیبا، باقی نمی‌ماند و یکی از شاگردان میرزا، شاه را به عنوان مهم‌ترین بنیاد خودکامگی، در پنجاهمین سالگرد سلطنتش به گلوله می‌بندد.
تاریخ می‌نشیند؛ قلم در دست می‌گیرد و مرور ملال‌آور خود را می‌نویسد و فکر می‌کند که مصلحت بود روزی مظفر‌الدین شاه ترسو بر عرصه بیاید و امتیازاتی کمرشکن به دولت‌های خارجی بدهد؛ تا هم مردم کمی بیدار شوند و بفهمند که نسیم نوروزی از کجا وزیده است و هم شاعران به فکر بیفتند که چطوری می‌شود در قالبی غیر از نثر، انتقاد کرد و طوری حرف زد که موجب درد سر نشود و این می‌شود آغاز طنز فکاهی و شکل جدیدی در ادبیات و اشعار هم می‌شوند همایش‌های سیاسی؛ تا شاعران، تمام مسائل ریز و درشت مملکت را در مطبوعات ملی‌گرا، مطرح و اشعار و سرود‌های طنز را به شکلی انتقادی، تجزیه و تحلیل کنند.
ادبیات که تازه از خواب سنگین خود بیدار شده بود، اندامش را به هر طرف می‌کشید تا خواب هزار ساله گل و بلبل از سرش بپرد و خیر لحظه‌ای در اوضاع سیاسی کشور، رجز بخواند.
ایران، دو بار از روسیه شکست خورد و مردم آن‌قدر از این استبداد‌زدگی خسته شده بودند که خود به فکر یک تحول، تجدد و یک اتفاق تازه افتادند. میرزا حسین خان سپه‌سالار در اندیشه ایجاد ادارات و وزارت‌خانه‌ها بود؛ تا فرهنگ جدید را به رخ دیگران بکشد؛ اما هر اداره‌ای، نظامنامه می‌خواهد و قانون و این، موجب می‌شود که روشنفکران، قانونی دست و پا کنند و بعد کم کم آوازشان بلند‌تر می‌شود و مردم و مذهبی‌ها هم حمایت می‌کنند؛ تا مشروطه شکل بگیرد. ادبیات، جای خوبی برای تاختن پیدا کرده است و نویسندگان، با آن زبان‌های سرخ و سرهای سبز که تا به‌ حال فقط به دنبال آزادی می‌گشتند، این بار در برابر فساد و بی‌عدالتی دستگاه حکومت، تقاضای قانون می‌کنند.
ادبیات، شکل دیگری به خود می‌گیرد و سیاست، در تمام شریان‌های آن جریان می‌یابد. طنزهای فکاهی، به اوج می‌رسند و نویسندگان، به جرگه‌های سیاسی می‌پیوندند و ادبیات مقاومت را شکل می‌دهند.
از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵؛ تب تند سیاست در ادبیات، رفته رفته فرو می‌نشیند و ادبیات، سر در خانه‌های مردم کرده، به دنبال سوژه‌ای برای خرده‌گیری از آنان می‌گردد و احساسات، پندارها و اخلاق‌گرایی، کم کم جای سیاست را پر می‌کنند و یک ناسیونالیسم گذشته‌نگر و غیرسیاسی، بر آثار ادبی، سایه می‌اندازد و نویسندگان با نام ملی‌گرایی به استخوان‌های پوسیده کوروش، اردشیر و هخامنش‌ها، تمسک می‌جویند و آریازدگی به اوج خود می‌رسد. واژه «وطن و ملت»، بتی می‌شود که به وسیله آن، ایران به دوران پیش از اسلام ببالد و انگار نه انگار که مردم، سیاست، شعر و ادبیات، ۱۳۰۰ سال دیگر هم زندگی کرده‌اند. خاک گورستان‌های تاریخ – در این دوران- مقدس می‌شود و کوروش بر صدر ادبیات کشور می‌نشیند.
نتیجه این دوره، احساس‌گرایی، رومانتیسم و داستان‌پردازی‌های احساساتی است. تنها حادثه دوران، ظهور نیما یوشیج، مبتکر شعر نو می‌باشد که با انتشار کتاب افسانه به جامعه معرفی شد.
از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۴۰، سومین دوره ادبیات کشور آغاز می‌شود و محصلین تحصیل کرده به کشور باز می‌گردند و با طرح مکتب‌های جدید سیاسی و مسلکی با مایه‌های جهان وطنی، به تحول در داستان‌نویسی و رمان‌نویسی می‌پردازند و قصه‌ها از قالب‌های کهن جدا می‌شوند و سبک اروپایی به خود می‌گیرند؛ نویسندگان سر از دیوارهای خود بالا می‌کشند و از روی دست غربیان، شیوه نگارششان را تقلب می‌کنند و مترجمین هم به کمک نویسندگان می‌شتابند و رمان‌های غربی را به فارسی ترجمه می‌کنند و البته رمان‌های فرانسوی، بازار خوبی پیدا می‌کنند؛ انگلیس با تمام آثارش، هنوز برای ملت ما منفور است. جمال‌زاده از میان هم قد و قواره‌های فکری خود، گویا یک سر و گردن بالاتر است و تا می‌تواند، داستان کوتاه می‌نویسد و تمام نهادهای مذهبی و روحانیت را به عنوان عامل انحطاط و عقب‌ماندگی کشور معرفی می‌کند و کتاب‌هایش در دست هر نوجوانی نمادی از مذهب گریزی می‌شود. او ستیزه‌جویی را الگوی کار خود در نظر گرفته، با «یکی بود یکی نبود»، محافل مذهبی و حکومتی را یک کاسه کرده، به بوته انقاد می‌کشد. رفته رفته، ترجمه رمان‌های انگلیسی هم محبوب می‌شود و آثار شرود آندرسون، جان اشتاین بک، ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر، صحنه ادبیات کشور را تسخیر می‌کنند. صادق چوبک، استاد استفاده از زبان محاوره در ادبیات می‌شود و نئورئالیسم غربی را در داستان‌های کوتاه خود ترویج می‌کند و در دوره‌ای که نوشتن داستان کوتاه، یک تحول ادبی به شمار می‌رود، او نام خوبی از خود به جای می‌گذارد؛ امّا باز در میان مذهبیان راهی ندارد؛ زیرا آنقدر روشن فکر است که محافل مذهبی را نمی‌تواند به عنوان عوامل پیشرفت جامعه احساس کند. در این میان، جلال آل احمد چیز دیگری است که به عقیده نویسندگان، هم می‌دانست چه بگوید و هم این‌که چرا بگوید. او نویسنده متعهدی بود که در میان موج غرب‌زدگی و غرب‌گرایی نویسندگان، اثری زیبا با نام «غرب‌زدگی» خلق می‌کند و در برابر صادق هدایت که مبهم سخن گفته است، راهی روشن می‌پیماید. در واقع، اهداف و دست آوردهای او، تحت تأثیر معیارهای اروپایی در بین جنگ جهانی دوم بود و نسلی ناامید و مأیوس آفرید. هنوز هم نهیلیست‌های ادبی به دنبال او می‌روند و آثار او همسان اشعار فروغ فرخزاد می‌دانند و هر دو هماهنگ با هم از پوچی، ناامیدی و یأس فلسفی سخن می‌گویند.
اگر از هدایت، چوبک و جمال‌زاده بگذریم که بیشتر زشتی‌ها و ناهنجاری‌های زندگی را در آثار خودشان می‌دادند، نسل دیگری در ادبیات به وجود آمد که به اندازه نسل اول، ناامید کننده نیستند و به صورت متعادل، میان دو روی زشت و زیبای سکه اجتماع، گام برداشته‌اند.
سال ۱۳۴۰ تا ظهور انقلاب، یکی از درخشان‌ترین دوران نثر فارسی و ادبی ایران است و داستان‌نویسانی چون سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، نادر ابراهیمی و احمد محمود ظهور می‌کنند و جلال آل احمد در این دوره که روشنفکران غرب‌گرا دیگر حرفی برای گفتن ندارند، به اوج می‌رسد. نمایش‌نامه‌نویسی نیز با ظهور نویسندگان و کارگردانانی چون علی نصیریان، بهرام بیضایی و اکبر راد به پیشرفت خوبی می‌رسد. حرکت ادبیات راه دیگری در پیش می‌گیرد و این بار، سیاست در خدمت ادبیات قرار می‌گیرد و نویسندگان نیز به یاری محافل مذهبی می‌شتابند و بلندترین رمان انقلاب، با نام «زنده باد مرگ» مخاطبان فراوانی را به سمت خویش می‌کشد و رمان‌های ایرانی، هویت وطنی به خود می‌گیرند و یک تحول بزرگ ادبی، در مضمون و محتوا، شکل می‌گیرد؛ اما صاحب سبکانی بنام، به وجود نمی‌آیند. شاید بتوان این عصر را عصر شاعران و نویسندگان جوان نامید که به وفور، وارد این عرصه شدند.
معصومه اسماعیلی
۱. محمد جعفر یاحقی، جویبار لحظه‌ها (ادبیات معاصر فارسی در نظم و نثر).
۲. محمد رضا سرشار، منظری از ادبیات داستانی پس از انقلاب.
۳. یعقوب آژند، انواع ادبی در ایران امروز.
۴. محمد استعلامی، ادبیات امروز ایران.
۵. یعقوب آژند، ادبیات نوین ایران.
۶. محمد علی سیانلو، نویسنده پیشرو ایران.
منبع : پرسمان


همچنین مشاهده کنید