دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


واژه های خشمگین


واژه های خشمگین
گروهی معتقدند که ادبیات بیرون از خود هدفی را دنبال نمی کند و خود هدف خود است. به عبارتی دیگر زیبایی اثر و لذت آفرینی آن ورای این که چه معنای اجتماعی، سیاسی یا فلسفی را به صورت ضمنی یا تلویحی منتقل می کند، می تواند کافی باشد. گوتیه فرانسوی صریحاً می گوید: اثر ادبی هیچ مأموریت و تعهد اخلاقی ندارد. غایت آن در خود آن است. اگر زیبا بود، موفق و مطلوب است و انتظار دیگری از آن نباید داشت.
در مقابل گروهی دیگر معتقدند که ادبیات در عین زیبایی باید متضمن مسائل اجتماعی، سیاسی و اخلاقی باشد و در برابر بی عدالتی ها و مشکلات اجتماعی احساس تعهد کند و سکوت را کنار بگذارد. آلبر کامو، اگزیستانسیالیست فرانسوی می گوید: «از هنرمند انتظار نمی رود که درباره شرکت های تعاونی بنویسد و نه برعکس که در برابر رنج دیگران سکوت کند.» در عین حال او معتقد است: نباید طبیعت هنری خود را فدای یک خطابه اجتماعی کرد. گذشته از اگزیستانسیالیست هایی چون کامو، سارتر و دوبوار، رئالیست های سوسیالیست چون گورکی معتقدند حتی باید زیبایی و لذت آفرینی اثر هنری را فدای دفاع از حیثیت اجتماعی و حقوق انسانی طبقه کارگر و زحمتکش نمود.
اسلام نیز به شدت شعر غیرمسئول را مورد اعتراض قرار می دهد و آن را نفی می کند و معتقد است شعر و ادب مطلوب، شعری است که به جامعه آگاهی و بیداری ببخشد و مردم را برای جهاد و مبارزه و احقاق حقوق انسانی خود یاری کند. اسلام مانند افلاطون شعر غیرمسئول را طرد می کند. شیوه مبارزه پیامبر(ص) با شعر جاهلیت عرب مؤید این مطلب است. اما اسلام با همان شدت که شعر غیرمتعهد را مورد نکوهش و هجوم قرار می دهد، به همان سختی و صلابت از شعر مسئول و متعهد دفاع می کند. با همان شدت که شاعر شهیر جاهلی «امرو القیس» را می کوبد، «حسان بن ثابت» و «کعب بن زهیر» را مورد تکریم و بزرگداشت قرار می دهد. راز این نکوهش و آن تجلیل در ارجی است که اسلام بر عنصر مسئولیت پذیری شعر می گذارد و در حقیقت شعر را وسیله ای برای تقرب به حق می داند درست مثل تمام پدیده های دنیوی.
محمدرضا عبدالملکیان پیش از آن که شاعر باشد، مسلمان است و لاجرم شعرش به تبعیت از این امر، شعریست متعهد و ملتزم و چون به حقیقت شاعر هم هست، در بخشیدن هویت شعری به آثارش کم نمی آورد. به عبارت دیگر تعهد به شعر تزریق نشده است و از این طریق تصنع و تکلف را به شعرش وارد نکرده است. بلکه فرم و محتوا در شعر او به هماهنگی و حتی یگانگی رسیده اند. این البته به آن معنی نیست که عبدالملکیان هرگز شعار نمی دهد، بلکه به این معنی است که وجه غالب آثار او شعاری نیست و قشری عمل نکرده است. عاملی که بیش از هر عامل دیگر به وقوع این موفقیت انجامیده است، نگاه جزءنگر و عینی گرایی عبدالملکیان در شعر است. نگاه جزءنگر او باعث حرکت مستمرش از جز به کل شده است. پس تصویر جای پیام را گرفته است و وظیفه انتقال آن را به عهده می گیرد.
«آمبولانسی می گذرد‎/ دلم را پرتاب می کنم
آمبولانسی می گذرد‎/ چشمم را پرتاب می کنم
آمبولانسی می گذرد‎/ حنجره ام را پرتاب می کنم.‎/‎/
و در همین راستا هیچ کلمه ای از حضور در شعر عبدالملکیان ناامید نیست. در شعر او هر واژه در نهایت تکه ای از پازل پایانی است و بی آن شعر به تمامیت نمی رسد. کافی است شعر زیبای «سرباز کوچک» را مرور کنیم.
«سرباز کوچکی است
با جنگ بزرگ شده است
و از جنگ هیجده روز کوچک تر است
هر چیز و همه چیز
در ذهن کوچکش
به جنگ می پیوندد
و بازی های هر روزه اش
چیزی فراتر از جبهه ای کوچک نیست
با بالش ها و پشتی ها سنگری می سازد.‎/‎/
نقش های مدور قالی
مین های دشمنی است
همیشه پا را به احتیاط برزمین می گذارد.‎/‎/
این نگاه جزء نگر، عینیت گرایی شاعر را به اثبات می رساند. البته حضور ابژه همیشه به استتار سوژه منتهی نمی شود و به همین دلیل عبدالملکیان گاه عنان احساس را از دست می دهد و به احضار مستقیم سوژه می پردازد. به نظر می رسد بسیاری از آثار عبدالملکیان می توانست با ویرایش مناسب از این معضل نجات یابد و به یکدستی کامل و عینیت گرایی و جزءنگری مطلق مدرن نزدیک شود. در همان شعر «سرباز کوچک» و در بخش های پایانی توصیف شب های بمباران ، حضور مستقیم سوژه را شاهدیم و غیاب ابژه را. یا در انتها که مظلومیت سرباز کوچک با آن که در سرتاسر شعر با حضور مکرر ابژه ها آشکار شده بود، مثل شعاری خشک جاگیر می شود:
«شب های بمباران
شب های پیوند پنهان ظالمان جهان
با اولین آژیر
مسلسل کوچکش را برمی دارد
و چراغ ها را خاموش می کند
او با معصومیت کودکانه اش
اضطرابش را از ما پنهان می کند
با هر صدای راکت
دست های کوچکش
بر گردنم گره می خورد
او می گوید:
«سنگر گرفته ام»
و من می دانم پناه آورده است
او می گوید: «سنگر گرفته ام»
و من، با سر انگشتان قلبم
کتاب مظلومیت را
در چشمان معصوم سرباز کوچکم
ورق می زنم»
عبدالملکیان از معدود شاعران دفاع مقدس است که زبان و فضای خاص خود را در شعرهایش دارد و کمتر از کلیشه های رایج تبعیت می کند. پس به شاعری مستقل و جریان ساز تبدیل می شود. زبان و فرهنگ گفتار با صمیمیتی مثال زدنی فضای شعرهای او را که پر از تخیلی ملموس و آشناست، معطر کرده است. در این میان، باز هم، کم و بیش، ارائه مستقیم معنا، گاه به کلیت منسجم شعرها آسیب وارد کرده است که البته پرشمار نیست. شعر «حماسه چهارده ساله» از جمله موفق ترین و ماندگارترین اشعار دفاع مقدس است که با بهره گیری از همان فرهنگ، همان تخیل و همان صمیمیت که ذکر شد، فضایی عاطفی- حماسی را شکل داده و در تأثیر بر مخاطب به غایت خود می رسد:
«تمام شهر می گریست
تمام شهر خورشید چهارده ساله مرا
به سمت سحرگاه آسمان می بردند
و تنها، برادر کوچک حماسه چهارده ساله من
پسر کوچک شش ساله ام
مبهوت و اندیشناک
در چارچوب در ایستاده بود
با نارنجکی پنهان در چارچوب سینه اش
از شانه های شهر چشم برنمی گرفت
در عمق نگاهش
دستی کوچک تکان می خورد
و شهادت برادر چهارده ساله اش را
بدرود می گفت.‎/.»
همچنان که ذکر شد، زبان عبدالملکیان با نزدیکی به فرهنگ گفتار به بیانی مدرن کمک کرده است. این زبان از پیرایه های رایج موسیقایی چون هم صدایی حروف، هم آوایی صامت ها و مصوت ها و حتی قافیه عاری است و به همین دلیل همواره در مرز نثر و شعر در حرکت است. اگرچه در بیشتر اوقات طرح های شاعرانه و تصویرهای عینی و جزئی، به شعر فرم و ساختار می بخشند و باعث ارتقای سطح اثر تا حد شعر می شوند.
«تو چرا می جنگی
پسرم می پرسد:
من تفنگم بر دوش
کول بارم بر پشت
بند پوتینم را محکم می بندم
مادرم
آب و آئینه و قرآن در دست
روشنی در دل من می بارد
پسرم بار دیگر می پرسد:
«تو چرا می جنگی »
با تمام دل خود می گویم:
«تا چراغ از تو نگیرد دشمن»
حمیدرضا شکارسری
منبع : روزنامه ایران