شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


«ایرانیان» سرچشمه خودآگاهی غرب


«ایرانیان» سرچشمه خودآگاهی غرب
تازه نیمی از سال ۲۰۰۷ گذشته است، اما به روشنی پیداست كه فیلم ۳۰۰ – با آن حاشیه‌ها و آن سروصدایی كه به پا كرد – پرآوازه‌ترین فیلم‌سینمایی سال ۲۰۰۷ خواهد بود؛ دست‌كم در ایران و برای ایرانیان.
درباره ۳۰۰ حرف زیاد زده شد: از بیانیه‌های سیاسی وزارت امور خارجه و مجلس شورای اسلامی گرفته تا تومارهای اینترنتی وبلاگ‌نویسان ایرانی و اعتراض‌های خیابانی ایرانیان مهاجر. با این حال، به نظر می‌رسد یكی از اساسی‌ترین و ریشه‌ای‌ترین جنبه‌های فیلم ۳۰۰ كمتر دیده و به آن پرداخته شد.
فرانك میلر – نویسنده فیلمنامه ۳۰۰ – ادعا می‌كند كه این فیلمنامه را با نگاهی به تاریخ هرودوت و با الهام گرفتن از آن نوشته است؛ ادعایی كه كمپانی سازنده فیلم آن را پس از اعتراض‌های گسترده ایرانیان و آكادمیسین‌های تاریخی پس گرفت.
گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌های اسلامی ماه گذشته در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران جلسه‌ای به منظور نقد و بررسی نمایشنامه‌ ایرانیان نوشته «اشیل» شاعر یونان باستان با نگاهی به فیلم ۳۰۰ برگزار كرد. این جلسه با حضور رضا داوری‌اردكانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران به‌عنوان ناقد و میرجلال‌الدین كزاری و حكمت‌الله ملاصالحی به‌عنوان داوران این نشست برگزار شد.
آنچه می‌خوانید نقد رضا داوری‌اردكانی از نمایشنامه ایرانیان است؛ نمایشنامه‌ای كه ۳۰۰ از دل آن زاده شد، هرچند تلاش فرانك میلر - نویسنده فیلمنامه ۳۰۰ - به باور داوری‌اردكانی تلاشی ناموفق و تباه بوده است.
نمایشنامه ایرانیان اثر «اشیل» تنها جزو باقیمانده از یك اثر چهاربخشی است كه در سال ۴۷۲ ق.م در آتن به صحنه‌ نمایش آمده است. اگر بپرسیم كه چرا سه قسمت دیگر باقی نمانده، ولی این قسمت محفوظ مانده است، نمی‌توان استحكام هنری و تكنیكی اثر را دلیل آن دانست.
چنانچه بسیاری از منتقدان در پی قریب به ۲۵۰۰ سالی كه از نوشته‌شدن «ایرانیان» می‌گذرد، گفته‌اند كه نمایشنامه ایرانیان یك تراژدی حقیقی نیست. در تراژدی جنگ، آدمی با فلك نمایش داده می‌شود و دل تماشاگران همواره پر از بیم و هیبت است، اما در نمایشنامه‌ ایرانیان، شاعر از زبان همسرایان و ملكه ایرانیان، آتوسا مادر خشایارشا كه از جنگ بازگشته و به مدد روح داریوش مصیبت و تالم شكست خشایارشا را باز می‌گوید مصیبت شكست خشایارشا را باز گفته و ندبه و ناله می‌كنند و دریغاگوی شكوه از دست رفته امپراتوری ایران هستند.
تماشاگران این نمایشنامه در آتن با غرور و مفاخرت و بدون هیچ احساس تالم و غم به تماشای آن می‌رفته‌اند و روح آزرده از شكست در جنگ خشایارشا را تسلی می‌داده‌اند.
در جریان نمایش، هیچ حادثه نمایشی مهمی اتفاق نمی‌افتد، بلكه از آغاز حادثه اتفاق افتاده است. این حادثه شكست ایران در «سالامیس» است و بعد از آن هیچ حادثه‌ای نیست و اگر چیزی هست به زبان مردان صحنه گزارش می‌شود نه اینكه وقوع یابد.
بازیگران و تماشاگران نمایشنامه ایرانیان در ظاهر غم و شادی را میان یكدیگر تقسیم كرده‌اند. آنان كه روی صحنه‌اند، ایرانیان‌اند و چون نقش شكست‌خوردگان را بازی می‌كنند باید غمگین و ماتم‌زده باشند. آتنیان هم طبیعی است كه از دیدن نمایشنامه تسلی می‌یافته‌اند.
به نظر می‌رسد این نمایشنامه از آن جهت ماندگار شده است كه مورد توجه مورخان قرار گرفته و یكی از منابع تاریخ‌نگاری غربی است.
نمایشنامه ایرانیان، گزارشی به ظاهر دقیق از جنگ ایران و آتن است. در «ایرانیان» حتی تعداد سواره‌نظام و پیاده‌نظام و عده كشتی‌ها و اسباب و وسایل با غلو بسیار ذكر شده است. این نمایشنامه گزارش جنگ خشایارشا با آتن است و به نظر می‌رسد كه در آن حوادث دو جنگ خشایارشا و داریوش با یونانیان به‌هم آمیخته است.
این هم‌آمیختگی به اثر داستانی اشیل لطمه‌ای وارد نمی‌كند، اما چون گزارش او مأخذ هرودوت و بیشتر مورخان بعد از او قرار گرفته، باعث تحریفی در تاریخ باستان شده است.
«مهدی بدیع» در كتابخوانی «ایرانیان و بربرها» در مقام احترام به اشیل كوشیده است كه این مسوولیت را از دوش شاعر بردارد و به گردن مورخان بیندازد. او ظاهرا شأن شاعر را بلندتر از آن دانسته كه در دام تعصب گرفتار آید و به جای گزارش درست، دروغ بگوید.
حرمت شاعر محفوظ است، اما برای یك مورخ بزرگ هم دروغ گفتن آسان نیست، اما قضیه این نیست كه اشیل و هرودوت دروغ گفته‌اند. آنها چیزی را گزارش كرده‌اند كه از قرن ۱۷ به این سو، نه‌تنها بی‌چون و چرا موردقبول واقع شده بلكه آغاز حادثه‌ای بزرگ در تاریخ جهان تلقی شده است. «با این حادثه عقل و آزادی بر ماده‌انگاری و استبدادشرقی پیروز شده است.»
بحث ارتقای جنگ ایرانیان و یونانیان به نبرد استبداد و آزادی را محققان جدید هم کرده‌اند اما این تصور از نمایشنامه اشیل آغاز می‌شود.
تفاوت گفتار از زمان اشیل تا قرن ۱۷ و آنچه از قرن ۱۷ تا به این زمان گفته‌اند، در این است كه در گفتار متقدمان، اروپامداری صراحت ندارد گرچه رگه‌های آن همواره پیدا بوده است، ولی در گفتار جدید هر كجا كه مطلب نقل می‌شود مراد اثبات اروپامحوری و مزیت و فضیلت غرب است. اكنون به تلخیص نمایشنامه ایرانیان بپردازیم.
گفتیم «ایرانیان» جزو دوم از یك نمایشنامه چهارتایی است كه بقیه آن نیز مربوط به جنگ یونانیان و بربرها بوده است. در نمایش ایرانیان، گزارش و اخباری كه در جنگ روی داده در صحنه، نمایش داده می‌شود. همنوایان كه آغازكنندگان صحنه‌اند در ابتدا از امید پیروزی ایران می‌گویند. آنها شاه، سپاه و سربازان او را كه همه نیروی آسیایی نژادند و در پی شاه ‌جوان می‌روند، وصف می‌كنند.
اما در همان ابتدا ناله یاس سر می‌دهند كه سرزمین آسیا كه آنها را پرورش داده در فراق سوزان آنها می‌نالد. آنها نگرانند كه بر خشایارشا چه گذشته و آیا كمان تیرانداز پیروز شده است (اشاره به آرش كمانگیر) یا نیروی نیزه‌های پولادی. می‌بینیم كه هم‌آوازان نگران شكست‌اند و صحنه را برای رسیدن خبر شكست مهیا می‌سازند.
در حالی كه هم‌آوازان نمی‌دانند چه بر شاه و سپاهش گذشته، آتوسا، مادر خشایارشا و همسر داریوش وارد می‌شود و خوابی را كه دیده است، باز می‌گوید و تعبیر را از آنان می‌پرسد. رویای آتوسا رویای شكست است. آتوسا رویای خود را روایت می‌كند و با روایت آن، ترس و بیم و نگرانی بیشتر می‌شود.
هم‌آوازان خواب را تعبیر نمی‌كنند بلكه از او می‌خواهند كه از روح داریوش مدد بگیرد. آتوسا می‌خواهد بداند آتن در كجای زمین قرار دارد. هم‌آوازان ندا می‌دهند: «دور، در سوی غرب، آنجا كه پادشاه آفتاب غروب می‌كند.» آتوسا می‌گوید: «و فرزندم آرزوی صید چنین شهری را داشت؟» و پاسخ می‌شنود: «آن وقت سراسر یونان فرمانبردار می‌شد.» و هنگامی كه آتوسا سوال می‌كند كه چوپان این گله و فرمانده آن مردم كیست؟
هم‌آوازان پاسخ می‌دهند كسی را برده یا بنده نمی‌دانند. از شنیدن این اوصاف آتوسا درمی‌یابد كه حق سپاه ایران، شكست است. هم‌آوازان پیكی را می‌بینند كه از جنگ خبر آورده. پیك خبر آورده است كه سپاه بربر (ایرانیان) نابود شد و نیروی عظیم ایران در برابر شمار اندك سپاه یونان شكست‌ خورده است.
هم‌آوازان و آتوسا نامه می‌كنند كه آیا بسنده نبود آن همه بربر كه سابقا در ماراتن كشته شدند. آتوسا می‌رود كه به خدایان نماز بگذارد (در حالی كه ایرانیان هرگز خدایانی نداشته‌اند).
آتوسا همراه ملتزمان خود بیرون می‌رود و از این لحظه هم‌آوازان بخش اصلی نمایشنامه را می‌سرایند و دریغ می‌خورند كه چرا خشایارشا همه را نابخردانه به‌دنبال خود كشید. وقتی هم‌آوازان مراسم تدفین قدرت ایران در جزیره آژاكس را می‌سرایند، آتوسا وارد می‌شود تا باز ندبه سر كند و به هم‌آوازان می‌گوید كه داریوش را بطلبید و می‌رود تا پیشكش‌ها را تقدیم خدایان جهان زیرین كند.
هم‌آوازان، داریوش را می‌ستایند و طلب دیدارش را می‌كنند. روح داریوش بی‌خبر از آنچه گذشته است، ظاهر می‌شود و آتوسا می‌گوید كه قدرت ایران نابود شده است. داریوش غرور و بی‌خردی فرزندش را باعث زودتر رسیدن عذاب زئوس می‌داند. داریوش از خردمندی اسلاف خود یاد می‌كند كه هرگز مسبب چنین مصیبتی نشدند.
اشیل به صراحت این لحن را در دهان داریوش نگذاشته است كه او به یونان لشكر نكشیده است و چگونه می‌توانست چنین كند، چراكه خود داریوش با یونانیان جنگیده بود. داریوش در جواب هم‌آوازان كه می‌گویند از این پس چه كنند، می‌گوید كه هرگز دیگر به یونان لشكر نكشید. داریوش ناپدید می‌شود. خشایارشا وارد می‌شود و با اندوه خطاب به زئوس می‌گوید كه ای كاش من هم در میان كشتگان بودم.
«ایرانیان» اثر عجیبی است كه با شكست ایران در رویای همسر داریوش آغاز می‌شود، اما در حقیقت این رویای یك شاعر یونانی است؛ رویایی كه تاریخ شده است و شاید هیچ نظیری در تاریخ بشر نداشته باشد. در این رویا همه یونانی‌اند و همه‌چیز یونانی است.
بنیانگذار دولت ماد، مدس است كه نژادی یونانی دارد. داریوش و هم‌آوازان كه پیران قومند و آتوسا - كه طبق نقل بعضی از تواریخ، او به داریوش اصرار می‌كرده كه به یونان لشكركشی كند - و حتی خشایارشا به خدایان یونانی معتقدند و به آنها نماز می‌گذارند.
مردگان و حتی داریوش در هاوس به‌سر می‌برند و از آنجاست كه به زمین احضار می‌شوند. هاوس به اعتقاد یونانیان در زیر زمین قرار دارد و جایگاه مردگان است.
همه چیز در نمایشنامه اشیل یونانی است: ایرانیان خود را بربر می‌خوانند. پس اگر چنین است چرا چنین مقابله‌ای رخ داده است. ظاهرا هیچ‌یك از جنگ‌های ایران و یونان به‌صورتی كه در «ایرانیان» وصف شده، روی نداده است. داریوش در ماراتن شكست خورده و خشایارشا برای انتقام به یونان رفته و آتن را تصرف كرده است.
مساله این نیست كه می‌توانسته در آتن بماند یا نماند. نمایشنامه‌ ایل تقابل میان ایران و یونان آن زمان نیست. در رویای اشیل تقابل میان ایران و یونان كه می‌توانست یك تقابل واقعی باشد، به تقابل تاریخی آسیا و اروپا و شرق و غرب بدل شده است كه سر ماندگاری آن را در این تدبیر باید جست.پس آیا «ایرانیان» یك اثر هنری كه نیروی ماندگاری را در درون خود داشته باشد، نبوده است؟ من به آسانی نمی‌توانم این سوال را پاسخ دهم بلكه بار دیگر قصه را باز می‌گویم تا با این اوصاف آن را با تراژدی تطبیق دهیم.
در واقع «ایرانیان» یكسره ذكر مصیبت است نه اینكه تماشاگرانش در صحنه شاهد شكست قهرمان باشند. اصلا این نمایشنامه قهرمان ندارد و معلوم نیست كه عناصر تراژدی را چگونه می‌توان در آن پیدا كرد.
با این حال «ایرانیان» بعضی از شرایط صوری یك تراژدی را دارد و قهرمان آن یعنی خشایارشا می‌توانسته یك شخصیت تراژیك باشد كه البته در واقع نبوده است. او در داستان اشیل به تاوان خطایی كه كرده شكست می‌خورد. قهرمان در تراژدی باید اندوه بیننده را برانگیزد.
بینندگان یونانی شاید در دل از اندوه سردار شكست‌خورده اندوهگین شوند، اما در كار او عظمتی ندیده‌اند. آنها چگونه می‌توانند او را قهرمان بدانند در حالی كه شاعرشان او را خوار و سرافكنده وصف كرده بود. ایرانیان اثری است كه باقی مانده و به زبان‌های مختلف و حداقل پنج مرتبه به فارسی ترجمه شده است.
به نظر من، این نمایشنامه اگر در زمره تراژدی‌های تاریخ قرار نگیرد و از این حیث مهم نباشد، از جنبه‌های دیگری حائزاهمیت است.اول: رویای اشیل منبع اصلی هرودوت و بیشتر مورخانی بوده است كه تاریخ یونان باستان را نوشته‌‌اند. مورخان باور كرده‌ و خواسته‌اند بباورانند كه آنچه از زبان شخصیت‌ها در نمایش آمده، گزارش واقعی جنگ است. آنها به جای اینكه تناقض‌گویی‌های نمایشنامه را درك كنند بر شدت آن می‌افزایند.
یونانیان تاریخ را تحریف كرده‌اند، اما آنها قصد تحریف تاریخ را نداشته‌اند بلكه گفتار اشیل بر دلشان نشسته و رهگشای آنها و آینده‌ اروپا و غرب شده است. تمدن، اصل و نسب و سابقه و ریشه دارد. این سابقه را سازندگان تمدن جعل نمی‌كنند بلكه آن را در گذشته می‌یابند و گذشتگانی كه این تمدن آینده آنهاست به اجمال كشف می‌كنند كه در صدر یك تاریخ قرار گرفته‌اند.
این اتفاق نیست كه برای اولین‌بار از زبان یك شاعر بزرگ، شكست ماراتن بزرگ شده و آغاز تاریخ غربی در مظهر و مثال شكست بردگی و استبداد در برابر آزادی و قانون تلقی شده است.
دوم: نمایشنامه صرفنظر از اینكه قوام و نظام یك نمایشنامه را دارد یا خیر، متضمن برخی نكات غیرمتعارف است. چنانچه قوم و مردمی را كه تمدن، فرهنگ و آداب معلومی دارند، معتقد به آداب و فرهنگ یونان معرفی می‌كند. ایرانیان خود را بربر خوانده و به صراحت بیان می‌كنند كه قصدشان ویران كردن آتن بوده است. در نمایشنامه آمده است كه آسیایی‌ها گله‌‌وار اطاعت می‌كنند، اما یونانی‌ها برده و بنده نیستند.
سوم: رویای اشیل پیش از آنكه رویای پیروزی غرب باشد، رویای شكست ایران، آسیا، شرق و تبدیل قدرت فرهی حكومت آن به سلطنت رسمی دنیوی است. در این نمایشنامه، غرب از تعرض شرق مصون مانده است، اما اشیل هیچ اشاره‌ای به سرگذشت و آینده آن نكرده است. شرق هم به‌خاطر خطای خود كه جسارت به مقدسات یونانیان است، مجازات شده است.
اشیل از آنكه بر سر آن مقدسات چه خواهد آمد چیزی نگفته و نمی‌بایست بگوید، اما این معنا نباید در تعبیر رویای او مورد غفلت قرار گیرد. چهارم: آتنیان با خوشحالی و خرسندی نمایشنامه‌ ایرانیان اشیل را تماشا كرده‌اند، اما این نمایش واجد شرایط تهذیب و پالایش كه متقدمان آن را لازمه تراژدی می‌دانسته‌اند نبوده است و شاید این نمایش میل به دروغ را در تماشاگران برانگیخته باشد.
وقتی گفته شد «ایرانیان» رویای اشیل بوده، آسانتر این بود كه گفته شود اشیل دروغ گفته و تاریخ را جعل كرده است، ولی می‌دانیم كه شاعر چون به اركان خبری كاری ندارد سخنش ورای راست و دروغ است.
اگر گفته می‌شود كه «ایرانیان» یكسره خبر و اخبار است، درباره صورت ظاهر سخن حق با شماست، اما در حقیقت ایرانیان خبر نیست و ملاك صدق و كذب در مورد آن حكم نمی‌شود. برای ما كه در دوران قدرت غرب به سر می‌بریم، شنیدن الفاظی مانند اروپای آزاد و شرق گله‌پرور امری عادی است.
ما عادت كرده‌ایم كه اروپا و غرب را مقابل آسیا و شرق بگذارند و اولی را مركز آزادی و دیگری را جهان استبداد بخوانند. اعتراضی هم نمی‌توان كرد، زیرا سوال می‌شود كه مگر دیرپاترین دموكراسی‌ها در غرب نیست و مگر بیشتر حكومت‌های استبدادی در شرق نیست.
ولی نمایشنامه‌ ایرانیان ۲۵۰۰ سال پیشتر نوشته شده است و اروپا در آن زمان تازه در حال قوام یافتن بود. شاید بتوان گفت كه با رویای اشیل اروپا ساخته شد و اگر اشیل نبود این اروپا از كجا می‌آمد؟ اروپا در اثر اشیل از میتولوژی یونانی بیرون آمد و تاریخی شد.
نویسندگان دوره جدید و بنیانگذاران تجدد عصر آغاز تاریخ و فرهنگ خود را در آثار یونانیان می‌جستند. یكی از چیزهایی كه شعر هومر را محبوب یونانیان كرد، این بود كه وی آواز برتری‌ها و پیروزی‌های یونانیان بر آسیا را می‌سرود.
در سوی آسیا ونوس بود، یعنی لذات و عشق‌های جنون‌آمیز و زن‌صفتی و در سوی یونان، یونن بود، یعنی وقار و متانت همراه با عشق زناشویی و مركور بود با فصاحت بیان و ژوپیتر بود با خرد سیاسی. در سوی آسیا مارس سلحشور تندخو و خشن قرار داشت، یعنی نماینده جنگی كه با خشم انجام می‌گرفت.
در سوی یونان پالاس قرار داشت، یعنی هنر رزم و دلاوری زیرفرمان عقل و هوشمندی. این بینش نیازمندی صفت اتفاقی اروپا نبوده است. اروپا یك مفهوم تاریخی و فرهنگی است كه با یونان و رویای یونانی آغاز شد و تعبیر این رویا ۲۵۰۰ سال طول كشیده است.
درست است كه وقتی اشیل پیروزی اروپا و ازهم‌پاشیدگی آسیا را دید، آتن در اوج شكوه علم و فرهنگ بود، اما به سوی غلبه بر شرق نمی‌رفت بلكه در دوران پایانی تاریخ خود بود و زمان چندانی نگذشت كه در نقشه جهان آن روز كمرنگ‌ شد تا آنجا كه اروپائیان قرون وسطی بیشتر از طریق ایران با فلسفه یونان باستان آشنا شدند.
درست است كه تاریخ اروپا از یونان آغاز می‌شود، اما این تاریخ صرف سیر و بسط یونانیت نیست. رنسانس هم در یونان زاده نشده، اما تاریخ اروپا هرچه بود تعبیر رویای یونانیان بود.
رویاها به‌طور كلی و مخصوصا رویاهای تاریخی عینا محقق نمی‌شود، بلكه مثل همه رویاهای دیگر مجموعه علائمی است كه باید تعبیر شود. عناصری از رویا كه در پایان تحقق پیدا می‌كند، معمولا از آغاز در رویا وجود دارد و همین عناصر است كه در حقیقت مقوم ذات رویا و تاریخ برآمده از آن است.
مرد از ابتدا خود را در آیینه هنر و فلسفه از استبداد آزاد می‌دیده و شأن و نقش خود را دفاع از آزادی و مقابله با استبداد و خشونت می‌دانسته است. آیا در این تلقی دروغ نمی‌گفته و فریب نخورده است؟ دروغ چیست؟ وقتی كسی از كاری یا چیزی خبر دارد و در مقام گزارش، چیزی خلاف آنچه می‌داند، می‌گوید او را دروغگو می‌خوانند.
ولی غرب كه خود را آزاد و شرق را برده می‌خواند، هر دو را با همین اوصاف می‌شناسد. این گفتارها درك و دریافت غرب از خود و دیگران است و نه فقط آنها را باور دارد بلكه گفتارش عنصر مهمی در قوام جهان جدید و متجدد شده است، ولی آیا اشیل هم نمی‌دانسته كه آنچه او می‌نویسد تاریخ نیست یا تاریخ دروغین است. اشیل اگر قصد تاریخ‌نویسی داشت، می‌توانستیم او را دروغگو بخوانیم.
ولی در مورد هرودوت مشكل است كه دروغگویش ندانیم. ولی اشیل شاعری كرده و در شعر او خودآگاهی غربی شروع شده است. اگر ایرانیان یك نمایشنامه حقیقی و در تعداد تراژدی‌های بزرگ نباشد یك اثر عادی و معمولی هم نیست بلكه اشیل هم مثل آرش كمانگیر كه جان خود را در تیر گذاشت و به سوی مرز توران پرتاب كرد، شعر جان خود را سروده است.
او در زمره یونانیان بزرگی بود كه می‌بایست راه‌آموز مرزگذاری شرق و غرب باشند. آیا به نظر عجیب نمی‌رسد كه شاعر بزرگ حتی در پایان عمر خود را یك سرباز جنگ‌آور بشناسد و در شعری كه روی سنگ قبرش حك شده است، به‌جای اینكه بنویسد اینجا گور شاعر پرومته دربند است، چنین بسراید: «در زیر این سنگ اشیل خفته است؛ مردی كه دلاوری‌های او را دشت ماراتن و ایرانیان بلندگیسو كه آنجا را نیك می‌شناسند، باز توانند گفت.» ولی این درست نیست.
سرباز دلاور جنگ‌های ماراتن و سالامیس با شعر خود كاری كرد كه هرگز در صحنه نبرد از عهده انجام‌ دادنش برنمی‌آمد. او شعر آغاز تاریخ غربی را سرود. بهتر است بگوییم اشیل كسی بوده است كه در رویای شاعرانه خود، یونان را عین آزادی و شایسته پیروزی و ایران را مظهر بردگی و مستحق شكست می‌دانسته است.
این یك بینش و اعتقاد است؛ اعتقادی كه ۲۵۰۰ سال پوشیده و مدفون مانده است تا عصر جدید فرا رسد و آن را بازیابد و به آن تمسك جوید و بینش جدید خود را با آن موجه سازد.
رضا داوری اردكانی
مهرنوش محمدیان
منبع : روزنامه هم‌میهن