یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


اقتصاد همکاری‌های علمی


اقتصاد همکاری‌های علمی
شاید این بحث کمی عجیب به نظر آید، اما به هر حال قصد داریم به بررسی این موضوع بپردازیم که چرا اقتصاد باید نکات جالبی را پیرامون همکاری‌های علمی به ما بیاموزد.
اکثر مباحث اقتصادی با کمک واژگانی چون پول، نرخ بهره، سطح قیمت‌ها و...صورت می‌گیرند. مباحث مربوط به این واژگان تنها در سطح به علم مربوط می‌شوند (مثلا در زمینه تامین مالی پروژه‌های تحقیق علمی)، بنابراین این حقیقت که علم اقتصاد می‌تواند در زمینه همکاری‌های علمی به ما یاری رساند نیازمند توضیح است.
اقتصاد در تلاش است تا توضیح دهد که انسان‌ها در مواجهه با یک یا چند منبع کمیاب چگونه رفتار می‌کنند، منابع چگونه تخصیص می‌یابند و چه راهکارهایی برای تخصیص کارآمدتر منابع وجود دارد.
منبعی نادر و بنیادین وجود دارد که تخصیص آن بگونه‌ای گسترده چگونگی پیشرفت علم را تعیین می‌نماید. این منبع کمیاب چیزی جز مطالعه تخصصی نیست. در این زمینه سوالات مهمی وجود دارد. مثلا اینکه چه کسانی باید چه مسایلی را مطالعه و بررسی کنند؟ چه میزان وقت باید برای رسیدگی به این مسائل صرف گردد؟ چه ساختارهای نهادی پاسخ این سوالات را ارائه می‌نماید؟ و در یک کلام چه چیز ساختار مطالعه تخصصی را تعیین می‌کند؟
با اندیشیدن در مورد این سوالات و با استفاده از برخی انگاره‌های اقتصادی می‌توان نکات جالب و حائز اهمیتی را دریافت. در این نوشتار مسیر عملکرد همکاری‌های علمی را به چند بخش تقسیم خواهیم نمود و مجددا آنها را درچارچوبی مفهومی در کنار هم قرار خواهیم داد. اقتصاددانان از این چهارچوب برای درک مفهوم تجارت آزاد با کمک مفاهیمی چون مزیت نسبی، هزینه فرصت و بازارها استفاده می‌نمایند. دلیل این تقسیم‌بندی نیز تغییر سریع (سریع با توجه به معیارهای تاریخی) در ساختاربندی مطالعه علمی است بگونه‌ای که ابزارهای شبکه مثل وبلاگ‌ها، ایمیل، پایگاه‌های اطلاعاتی آنلاین، فرندفید و.. ساختار و معماری مطالعه علمی را تغییر می‌دهند. هدف از این نوشتار درک این تغییرات (که به نوعی یک مساله اقتصادی محسوب می‌شوند) و نیز گسترش یک چشم‌انداز اقتصادی در این زمینه است.
● مزیت نسبی، هزینه فرصت و مزایای تجارت آزاد
می‌توان به همکاری‌های علمی به عنوان گونه‌ای از تجارت در مطالعات تخصصی نگریست. برای مثال می‌توانیم برخی از مهارت‌های خود را به عنوان یک فیزیکدان نظری با مهارت‌های فردی دیگر مثلا یک فیزیکدان تجربی مبادله نماییم که این امر ما را قادر خواهد ساخت تا بطور مشترک مقاله‌ای را به نگارش درآوریم که به تنهایی قادر به آن نبودیم.
برای درک این همکاری‌ها از منظر تجاری قصد داریم به مرور برخی نظریات پیرامون تجارت در این زمینه بپردازیم که در آنها اغلب، تجارت به عنوان تجارت آزاد کالاها شناخته شده و مورد بحث قرار می‌گیرد. ابتدا به سراغ یک مدل ساده شده از تجارت آزاد خواهیم رفت که سابقه تاریخی آن به کتاب مشهور دیوید ریکارد و در سال ۱۸۱۷ با عنوان «اصول اقتصاد سیاسی و دریافت مالیات» باز می‌گردد. این مدل نیز مانند بسیاری از مدل‌های مفید دیگر، تفاوت‌هایی با دنیای واقعی دارد، اما عنصری اساسی از جهان حقیقی را در خود جای داده، طوری که با تفکر در این مدل می‌توان به نکات مهمی دست یافت. این مدل به طور اخص و بگونه‌ای واضح به ما نشان می‌دهد که چرا در تجارت آزاد تمامی طرف‌ها منتفع می‌گردند و این خود یکی از دلایل اصلی حمایت قاطع بیشتر اقتصاددانان از تجارت آزاد است.
برای آشنایی با این مدل ابتدا فرض نمایید تنها دو نفر در جهان وجود دارند، آلیس کشاورز و باب مکانیک. تخصص آلیس در تولید سیب‌زمینی بوده، اما چیز زیادی از ساخت و سرهم نمودن قطعات خودرو نمی‌داند و بر عکس باب متخصص ساخت خودرو بوده و هیچ چیز از تولید سیب‌زمینی نمی‌داند. تا حدودی مشخص است که اگرکه آلیس بر تولید سیب‌زمینی و باب بر ساخت خودرو تمرکز نمایند هر دو می‌توانند از منافعی برخوردار شوند و محصولات خود را با یکدیگر مبادله نمایند. حال فرض کنید که میزان تلاش لازم برای آلیس به منظور تولید خودرو یا سرهم کردن قطعات آن، با تلاش لازم برای تولید ۲۰ تن سیب‌زمینی برابر است. به عبارت دیگر هر خودرویی که او تولید می‌نماید، هزینه فرصتی معادل ۲۰ تن سیب‌زمینی دارد زیرا برای ساخت خودرو می‌بایست به این میزان از تولید سیب‌زمینی صرفه‌نظر نماید. متشابها فرض کنید که تلاش لازم برای باب به منظور ساخت خودرو معادل تلاش لازم برای تولید ۲ تن سیب‌زمینی است بدین معنا که ساخت هر خودرو هزینه فرصتی معادل ۲ تن سیب‌زمینی را برای او به همراه می‌آورد.
در این حالت، باب در ساخت خودرو نسبت به آلیس از یک مزیت نسبی برخوردار است؛ چراکه هزینه فرصت باب برای ساخت خودرو کمتر از هزینه فرصت آلیس می‌باشد. همچنین آلیس در تولید سیب‌زمینی نسبت به باب ازمزیت نسبی برخوردار است؛ چراکه هزینه فرصت تولید سیب‌زمینی برای او معادل ۲۰/۱ یک خودرو می‌باشد در حالیکه در مورد باب این رقم معادل ۲/۱ یک خودرو است.
حال فرض می‌کنیم که آلیس و باب در زمینه‌ای که مزیت نسبی دارند، متمرکز شوند. یعنی آلیس بر تولید سیب‌زمینی و باب بر تولید خودرو تمرکز و این دو محصول را با یکدیگر مبادله می‌نمایند. در این حالت اگر نرخ مبادله بیشتر از دو و کمتر از ۲۰ تن سیب‌زمینی به ازای هر خودرو باشد، هر دو فرد از منافعی برخوردار خواهند شد؛ چرا که هر دو در نهایت خودرو و سیب‌زمینی بیشتری را نسبت به آنچه که به تنهایی می‌توانستند تولید کنند به دست آورده‌اند. بعلاوه هرچقدر که مزیت نسبی بیشتر باشد، منافع طرفین نیز بیشتر خواهد بود. به عبارتی هرچه تخصص افراد بیشتر باشد، منافع ممکن در تجارت آزاد نیز بیشتر خواهد بود.
در این بین بسیار حائز اهمیت است که بدانیم عامل کلیدی در تعیین منافع تجارت، مزیت نسبی است نه توانایی‌های مطلق آلیس و باب. برای مثال ممکن است که باب فردی بسیار تن پرور در تولید خودرو و سیب‌زمینی باشد و شاید او تنها قادر به تولید یک خودرو (یا دو تن سیب‌زمینی) به ازای هر ده روز کار باشد. از طرفی آلیس به‌رغم کشاورز بودن ممکن است که بالفعل در تولید خودرو از باب بهتر عمل کند و به ازای ۵ روز کار، یک خودرو (یا ۲۰ تن سیب‌زمینی) تولید نماید. با وجود مزیت مطلقی که آلیس هم در تولید خودرو و هم در تولید سیب‌زمینی دارد ولی به هر جهت تمرکز و تجارت در حوزه‌هایی که آلیس و باب در آن مزیت نسبی دارند به نفع هر دو خواهد بود. گرچه این مدل، مثالی ساختگی است، اما اشارات بسیاری در دنیای واقعی در این زمینه وجود دارد. برای مثال تفاوت در آموزش و زیرساخت‌ها بدان معنا است که توانایی مطلق ساکنان کشورهای مختلف در تولید کالاهای متفاوت با هم یکی نیست. اما به‌رغم این موضوع، افراد در کشورهای مختلف در صورتی که بر حوزه‌هایی که مزیت نسبی دارند متمرکز شوند، از مزایا و منافع تجارت بهره‌مند خواهند شد.
با وجود سادگی این مدل، این پدیده چندان مورد فهم قرار نگرفته است. اکثر تفکرات ضد کسب و کار فرض می‌کنند که در یک جهان جمع صفر، سردمداران شیطان صفت صنایع، فقرای بی دفاع را مورد استثمار قرار می‌دهند زیرا اگر فردی از یک معامله منتفع گردد، فرد دیگر حتما باید متضرر شود. این فرض ابدا فرض درستی در این زمینه نیست. تجار با انصاف به دنبال داد و ستد‌هایی هستند که منافع طرفین را به همراه داشته باشد. در اینجا سوالی پیش می‌آید که شما ترجیح می‌دهید طرف دیگر معامله مشتاقانه وارد معامله شود یا اینکه احساس اجبار و استثمار نماید؟ البته برخی مواقع تجار بی اخلاق طرف معامله خود را مجبور می‌کنند یا گاهی داد و ستد میان دو طرف می‌تواند به محیط زیست و در نتیجه مردم دیگر صدمه بزند (که از جمله این مسائل می‌توان به انواع آلودگی‌ها اشاره نمود). اما به هر حال مدل ریکارد و نقطه شروع خوبی برای درک چگونگی عملکرد تجارت آزاد در منتفع شدن طرفین است.
بازارها به مثابه مکانیزمی جهت انباشت اطلاعات در زمینه مزیت نسبی یکی از سوالاتی که در مدل ریکارد و به آن پاسخ داده نشده، تعیین نرخ داد و ستد است. باب و آلیس در چه نرخی بین ۲ و ۲۰ تن سیب‌زمینی به ازای هر خودرو می‌توانند داد و ستد نمایند؟ راه‌های گوناگونی برای تعیین این نرخ وجود دارد. در جوامع امروزی روش متعارف آن استفاده از پول به عنوان ابزار مبادله در بازارهایی است که قیمت کالاهای مربوطه را تعیین می‌کنند.
حال فرض کنیم که باب و آلیس در یک چنین بازاری شرکت می‌کنند و قیمت هر خودرو در این بازار ۱۰۰۰۰دلار و قیمت هر تن سیب‌زمینی ۱۰۰۰‌دلار است. بدین ترتیب بازار مکانیزمی را فراهم می‌کند که به واسطه آن آلیس و باب می‌توانند به گونه‌ای کارآمد، خودرو و سیب‌زمینی را با نرخ یک خودرو در برابر ۱۰ تن سیب‌زمینی مبادله نمایند. این نرخ در محدوده‌ای قرار دارد که مبادله را برای طرفین سودمند می‌سازد و لذا هر دو وارد بازار خواهند شد.
حال اگر در بازار قیمت خودرو ۵۰۰۰‌دلار و قیمت هر تن سیب‌زمینی ۵۰۰۰‌دلار بود چه می‌شد؟ در این حالت نرخ موثر و کارآمد داد و ستد، یک خودرو در برابر هر تن سیب‌زمینی است. در این حالت باب در صورت ورود به بازار متضرر خواهد شد و تولید خودرو و پرورش سیب‌زمینی به نفع او خواهد بود. نتیجه این است که باب از ورود به بازار خودرو صرف نظر کرده و لذا عرضه خودرو کاهش خواهد یافت. با کاهش عرضه، قیمت خودرو در بازار کمی افزایش می‌یابد، اما احتمالا این افزایش چندان برای بازگشت مجدد باب به بازار کافی نخواهد بود. حال اگر افراد دیگری از این بازار خارج شوند آنگاه قیمت خودرو مقدار بیشتری افزایش یافته و ورود مجدد باب به بازار عقلایی خواهد بود.
پول و بازارها بدین ترتیب اهداف و مقاصد گوناگونی را برآورده می‌سازند. اولا بازار قیمت کالاهای متفاوتی را تعیین می‌نماید و لذا نرخ مبادله میان کالاهای مختلف به گونه‌ای کارآمد تعیین می‌گردد.
دوم اینکه قیمت بازار به طور خودکار حاوی اطلاعات مربوط به مزیت نسبی است. زیرا کسانی که وارد بازار می‌شوند آنهایی هستند که مزیت نسبی شان به قدری زیاد است که می‌توانند از حضور در بازار منتفع گردند. همچنین افراد با مزیت نسبی کوچک دلیلی برای حضور در بازار ندارند.
سوم، با وجود امکان برقراری یک بازار تهاتری و بدون استفاده از پول، واضح است که استفاده از پول به عنوان یک ابزار مبادله بسیار کارآمد تر خواهد بود؛ چراکه در این حالت به جای دستیابی به نرخ مبادله یک کالا با انواع دیگر کالاها، صرفا می‌بایست به دنبال تعیین یک قیمت واحد باشیم.
درحقیقت، به راحتی می‌توان اثبات کرد که در یک بازار تهاتری کارآمد یک واحد پولی موثر ظاهر خواهد شد. در اینجا منظور از کارآمد این است که نمی‌توان از طریق زنجیره‌ای از مبادلات همزمان در بازار به سود رسید. برای مثال در یک بازار کارآمد مبادله یک گاو نر در ازای یک گاو ماده، دو گاو ماده در ازای یک اسب و سپس مبادله یک اسب در ازای دو گاو نر امکان پذیر نیست. اگر این نوع مبادله امکانپذیر نباشد آنگاه تعیین یک نوع کالا، برای مثال گاو ماده، به عنوان واحد موثر داد و ستد (مانند‌دلار) امکانپذیر است و تمامی مبادلات به سمت استفاده از این واحد گرایش پیدا خواهند کرد. از این رو می‌توان یک نهاد انتزاعی (مانند پول) را جایگزین گاو ماده کرد. به علاوه انتظار کارآیی در این نوع بازار انتظار معقولی خواهد بود و اگر بازار به طریقی که در بالا توصیف گردید، ناکارآمد باشد آنگاه انتظار می‌رود که یکی از واسطه‌ها در بازار به این مطلب پی برده و قیمت‌های خود را افزایش دهد و ناکارآمدی اینگونه مرتفع خواهد شد.
کارآمدی بازار در تجمیع اطلاعات پیرامون مزیت نسبی، از طریق روش مذکور بسیار چشمگیر است. این روش به ما امکان برخورداری از ترکیب تلاش میلیون‌ها نفری را می‌دهد که اکثرا وظیفه شان را با کمک مزیت نسبی انجام می‌دهند. برای مثال تعداد افرادی را که در تولید کامپیوتر‌های لپ تاپ مشغول هستند، در نظر بگیرید. ده‌ها یا صد‌ها هزار نفر به طور مستقیم در طراحی و تولید اجزای لپ تاپ دخالت دارند و بیشتر این افراد از مزیت‌های نسبی‌ قابل توجه (و بعضا عظیم) در مهارت‌های خود بهره‌مندند. هنگام خرید یک لپ‌تاپ، در واقع شما با پرداخت چند صد‌دلار نوعی دانش انباشته را از میلیارد‌ها ساعت تاریخ طراحی که ریشه آن به کامپیوتر‌های اولیه بازمی‌گردد، خریداری نموده‌اید. به علاوه، صدها میلیون نفر با تامین سرمایه (مثلا از طریق سرمایه‌گذاری مزایای بازنشستگی) در ساخت زیربناهایی از قبیل کارخانه ساخت تراشه نقش داشته‌اند. حتی مثلا ممکن است به واسطه چند‌دلار یا چند صد‌دلاری که شما از حقوق بازنشستگی تان برای ساخت کارخانه تراشه سرمایه‌گذاری نموده‌اید، پردازنده‌ای کامپیوتری تولید شده باشد که من در حال حاضر مشغول تایپ با آن هستم. لذا این‌گونه هر دوی ما از تفاوت در مزیت نسبی منتفع می‌شویم.
بازارها به واسطه شناسایی و بهره مند شدن از مزیت نسبی، مردم را جهت تخصص یافتن، خلق تمایزات بیشتر در مزیت‌های نسبی و همچنین ایجاد منافع متقابل بیشتر تشویق می‌نمایند. هرچه عملکرد بازار بهتر باشد، منافع تجارت بیشتر خواهد بود. گرچه امروزه ملامت بازارها (و اقتصاددانان) بسیار رایج شده، اما در حقیقت می‌توان گفت بسیاری از تکنولوژی‌هایی که برای خودرو‌ها، هواپیماهای مسافربری، ارتباطات سیار و... به کار می‌بریم، بدون وجود زیرساخت‌های بازاری مدرن غیرممکن بوده‌اند.
● مزیت نسبی و همکاری‌های علمی
حال قصد داریم مدل ساده‌ای از همکاری‌های علمی را با الهام از مدل تجارت آزاد ریکارد و طراحی کنیم. البته این مدل به طور بسیار ساده‌ای چگونگی عملکرد همکاری‌ها را نشان می‌دهد. نکته اصلی درک دقیق واقعیت این همکاری‌ها نیست بلکه قصد داریم برخی عناصر آن را توضیح داده و تبیین نماییم.
مجددا دو فرد را در نظر بگیرید. آلیس فیزیکدان و باب شیمیدان است. آلیس مشغول کار روی یک مقاله فیزیک است، اما در این حین یک مساله پیش‌بینی نشده رخ می‌دهد که پاسخ آن به کمک علم شیمی یافت می‌شود. فرض کنید به منظور نگارش این مقاله ۱۰۰ ساعت کار از با کمک علم فیزیک و ۱۰ ساعت کار علمی با کمک علم شیمی مورد نیاز است (اعداد واقعی در اکثر مسائل علمی احتمالا بزرگتر هستند، اما این ارقام تحلیل را برای ما ساده‌تر خواهد نمود). متاسفانه آلیس چندان از علم شیمی سر در نمی‌آورد و برای اینکه از طریق شیمی این مساله را حل نماید، نیازمند ۲۰۰ ساعت کار و آزمون و خطا به منظور یادگیری اصول مورد نیاز این علم و حل بخش‌های مرتبط می‌باشد. از سوی دیگر، باب قادر است که این مساله را ظرف ۱۰ ساعت حل نماید. در اینجا دو سناریو وجود خواهد داشت. اول اینکه آلیس خود باید وارد عمل شده و ۳۰۰ ساعت را صرف حل مساله نماید و در نهایت مقاله به نام او ثبت خواهد شد. در سناریوی دوم، آلیس ۱۰۰ ساعت و باب نیز ۱۰ ساعت روی این مقاله کار خواهند کرد و اعتبار انجام آن بین این دو تقسیم خواهد شد. همچنین فرض کنید در حالت دوم ابتدا نام آلیس و سپس نام باب به عنوان نویسندگان مقاله روی آن ثبت شود و لذا دو سوم اعتبار نگارش آن به آلیس و یک سوم نیز به باب برسد.
آلیس در سناریوی همکاری به ازای هر ساعت کار بیشتر منتفع می‌گردد، چراکه دو سوم از اعتبار نگارش مقاله را تنها با یک سوم تلاش به‌دست آورده است. باب نیز احتمالا منتفع می‌شود. حضور اختیاری باب در این همکاری به معنای آن است که احتمالا او احساس کرده که مشارکت در نوشتن این مقاله بهترین استفاده‌ای است که می‌تواند از وقتش ببرد. البته موارد دیگری هم ممکن است رخ دهد؛ مثلا ممکن است به نوعی باب مجبور شود که با آلیس همکاری کند (مثلا آلیس او را تهدید کند که اگر همکاری نکند شغلش را از دست می‌دهد). در چنین مواردی مبادله و تجارت به طور کامل آزاد نیست و نوعی اجبار در آن موج می‌زند. فرض ما بر این است که هیچ اجباری در کار نیست و بنابراین طرفین از این مبادله نفع می‌برند.
اکنون قصد داریم این مدل را کمی تکمیل‌تر کنیم. فرض کنید آلترناتیو دیگر باب، عدم همکاری و نوشتن مقالات شیمی به تنهایی می‌باشد. فرض کنید هر مقاله شیمی برای باب حدودا ۱۱۰ ساعت زمان می‌برد و در عوض تمام اعتبار نگارش آن را به دست می‌آورد. این بار نیز او در صورت همکاری بیشتر منتفع خواهد شد؛ چراکه یک سوم اعتبار را در ازای ۱۰ ساعت کار به‌دست می‌آورد. لذا در این مدل درست به مانند مدل ریکاردویی هر دوطرف نفع خواهند برد.
یک شباهت دیگر به مدل ریکاردو این است که در همکاری‌های علمی وجود مزیت نسبی کافی است و الزاما نباید مزیت مطلق وجود داشته باشد. فرض کنید باب یک دانشجوی شیمی تازه کار است و به ۱۰۰ ساعت زمان برای تکمیل کار آلیس نیاز دارد. باب در این وضعیت نیز به واسطه همکاری با آلیس نسبت به کار فردی بیشتر نفع خواهد برد؛ چراکه نگارش مقاله و کار علمی توسط باب در مقام یک دانشجوی تازه کار (در اینجا حدودا ۱۰ برابر یک کارشناس شیمی) ۱۱۰۰ ساعت زمان می‌برد. به علاوه آلیس نیز در صورت همکاری با باب نسبت به زمانی که کل مقاله را خودش بنویسد بیشتر منتفع می‌گردد؛ چراکه می‌تواند زمان لازم برای مطالعه شیمی را ذخیره کرده و صرف فیزیک نماید.
در زمینه‌های متفاوت مثال‌هایی از این دست بسیار زیاد یافت می‌شود؛ برای مثال می‌توان به کار گروهی ناظران پروژه‌های علمی با دانشجویان اشاره کرد. ناظر یک پروژه را مطرح نموده و ملزومات مطالعاتی، راه حل‌های ممکن و ... را در تمام زمینه‌هایی که تجربه او در آن نوعی مزیت مطلق و نسبی عظیم ایجاد کرده، ارائه می‌کند. دانشجویان نیز به کارهای جزئی‌تر در آزمایشگاه و... می‌پردازند. بسیاری از ناظران پروژه‌های علمی در کارهای آزمایشگاهی نیز از مزیت مطلق برخوردارند؛ اما احتمالا این مزیت مطلق چندان بزرگ نیست و لذا احتمالا دانشجویان با توجه به داشتن یک مزیت نسبی می‌توانند به انجام چنین اموری اقدام کنند. هر زمان که ناظر خود را وقف کارهای جزئی‌تر می‌نماید، هزینه- فرصتی مبنی بر از دست رفتن زمان پیشنهاد پروژه‌، ملزومات مطالعاتی به سایر دانشجویان و... به او تحمیل می‌گردد.
یکی از تفاوت‌های مهم میان این مدل و مدل ریکاردو به نحوه تعریف منفعت طرفین مبادله بازمی‌گردد. در مدل ریکاردویی، منفعت کاملا ذاتی و حقیقی است به نحوی که باب و آلیس هردو خواهان سیب‌زمینی و خودرو هستند. در مدل علمی، طرفین هیچ‌گونه میل ذاتی به «مطالعه تخصصی» ندارند، بلکه منفعت به اعتبار و خوشنامی حاصل از انتشار کتاب و مقالات باز می‌گردد. همین تفاوت به پیچیده تر شدن تحلیل می‌شود. به جای وجود یک نرخ مبادله ساده، فرد باید شیوه تقسیم اعتبار و خوشنامی را بررسی نماید. نرخ تسهیم اعتبار در واقع تعیین کننده این امر است که آیا همکاری علمی با در نظر گرفتن هزینه فرصت‌های آن ارزش دارد یا خیر؟ اما در این مورد نیز واضح است که اگر آلیس ۹۵درصد از اعتبار چاپ مقاله و باب ۵درصد آن را بدست آورند، همکاری ابدا به نفع باب نخواهد بود.
حال به نقص و کمبود نسبی مکانیزم‌های علم در جهت انباشت اطلاعات پیرامون مزیت نسبی اشاره خواهیم کرد. یکی از این موانع موجود در همکاری‌های علمی این است که اکثر ما انباشت اطلاعات را از طریق زبانی و ارتباطات بین یکدیگر انجام می‌دهیم؛ یعنی به همان روشی که نیاکان مان به مبادله کالا می‌پرداختند و لذا از مزایای بازارهای مدرن هیچ بهره‌ای نمی‌بریم.
متاسفانه برقراری بازارهای کارآمد در زمینه همکاری‌های علمی بسیار مشکل است. مسائل خلاق بر خلاف کالاهایی که در بیشتر بازارها مبادله می‌شوند، اغلب مسائلی منحصر به فرد و تخصصی هستند. تا چندی پیش بازار چنین کالاهای تخصصی، حتی در قلمرو کالاهای فیزیکی تخصصی نسبتا غیر متداول و بسیار محدود بودند؛ اما اخیرا تغییراتی رخ داده و با وجود بازارهای آنلاین مثل eBay نشان داده شده که برقراری بازارهای بسیار تخصصی که ابزارهای پژوهشی و اعتباری را در مکانی گردهم می‌آورند، امکانپذیر است.
باید اشاره کرد که در محدوده عملکرد بازارهای همکاری در حوزه علم، همچنان ناکارآمدی بسیاری در مقایسه با بازار مبادله کالا وجود دارد. موانعی که در زمینه اعتماد قرار دارد مانع برقراری ارتباط میان افراد می‌شود. همچنین هیچ نوع وسیله داد و ستدی تعریف نشده و نهایتا اینکه مکانیزم‌های شناسایی و انباشت مزیت‌های نسبی در مقایسه با بازار کالاهای فیزیکی کاملا بدوی هستند.
شاید بهترین نمونه موجود از بازارهای همکاری را بتوان در جوامع و گروه‌های برنامه نویسی متن- باز (Open Source) یافت. در این جوامع هیچ مدلی به تنهایی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد، بلکه برای هر یک از پروژه‌های متن باز، مدل پایه‌ای به منظور همکاری فعالانه، مسیر را برای ایجاد یک یا چند تالار گفت‌وگوی آنلاین (مانند Wikis یا نرم‌افزار‌های ردیابی باگ و..) هموار می‌نماید. در این تالارهای گفت‌وگو افراد مشکلاتی را که در زمینه استفاده از یک نرم‌افزار داشته‌اند با دیگران در میان می‌گذارند؛ مثلا کاربران وجود یک باگ نرم‌افزاری و تمایل به رفع یا افزودن برخی ویژگی‌ها به نرم‌افزارها را گزارش می‌کنند. سپس افرادی جهت حل این مشکلات داوطلب خواهند شد. تقریبا می‌توان مطمئن بود که فردی که داوطلب می‌شود از یک مزیت نسبی بالا برخوردارند. در اینجا تالار به مانند مکانیزمی ساده جهت انباشت اطلاعات پیرامون مزیت نسبی عمل می‌کند. با وجودی که این مکانیزم در مقایسه با بازارهای مدرن بسیار بدوی است؛ اما موفقیت این نوع گروه‌های متن- باز کاملا تحسین برانگیز بوده و بدون شک این نوع مکانیزم‌ها در مطالعات تخصصی روز به روز بهبود خواهند یافت.
نکته مهمی که باید به آن اشاره کنم این است که همچنان یک سوال مهم در زمینه همکاری‌های علمی وجود دارد‌. همان گونه که در بالا اشاره شد، بازارها نیروی خلاقی دارند و بدون آنها احتمالا کالاهای پیچیده‌ای مانند لپ‌تاپ‌ها و هواپیماها وجود نداشتند. هدف ما این است که درک کنیم آیا بازارهای همکاری کارآمد می‌توانند به تغییر مشابه در روش حل مسائل علمی منجر شوند یا خیر؟ آیا ممکن است مسائل علمی که حل نشدنی محسوب می‌شوند، از طریق روش‌های موثر ایجاد مطالعات تخصصی، قابل حل و دست‌یافتنی شوند؟
مایکل نیلسن
مترجم: محمد امین صادق زاده
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید