چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


دقیق ترین مترجم روزگار ما


دقیق ترین مترجم روزگار ما
همکاری من با ابوالحسن نجفی نسبت به دوستی مان امر متاخری بوده است. نجفی همکلاس عبدالله توکل در دانشکده زبان بود. آن زمان با هم زبان فرانسه می خواندند. من با توکل به تهران آمده بودم و هم منزل بودیم. در واقع دوستی با توکل باعث آشنایی با نجفی شد. بعدها با مطالعات مشترک مان دوستی و آشنایی مان بیشتر شد. اما همکاری من و نجفی به این ترتیب نبود. در واقع علناً ما همکاری نداشتیم و تنها دوست بودیم تا کتاب ضدخاطرات مالرو کتابی که به گردنم افتاده بود و مجبور به ترجمه آن شدم. البته اگر ضدخاطرات را به راحتی جلویم می گذاشتند و شروع می کردم به ترجمه، بسیار هم لذت می بردم و حتماً برای ترجمه انتخابش می کردم اما ترجمه این کتاب طور دیگری بود.
روزی در منزل خسرو سمیعی (شوهرخواهر ایرج گرگین) مطابق معمول در طاقچه اتاق دنبال کتاب می گشتم که ضدخاطرات مالرو را دیدم. آن زمان گرگین مدیر «تماشا» بود. پیله کرد که این کتاب را برای مجله ترجمه کنم. گفتم؛ این کتاب سنگین تر از آن است که برای پاورقی مجله ترجمه شود. اصرار کرد. من هم گفتم؛ برای پاورقی ترجمه نمی کنم. خلاصه گفت می دهم کس دیگری ترجمه کند. دوست نجیبی داشتیم به نام «دکتر وهاب زاده» که آن را ترجمه کرد اما حدود صفحه صدم رها کرد. به نظرم دو علت داشت؛ یکی اینکه او سخت چپ بود و گرگین مدام به چپ متلک می گفت و دیگر اینکه ترجمه ضدخاطرات چندان آسان نبود.
گرگین واسطه شد. تلفن کرد که این ترجمه را ادامه بده. نپذیرفتم. پس از مدتی قطبی- رئیس رادیو و تلویزیون- که آن زمان رئیس ما هم بود، تماس گرفت و گفت این ترجمه را ادامه بده. ناچار ضدخاطرات را دست گرفتم.
هر هفته مجبور بودم در چاپخانه افست بنشینم و با عجله ترجمه کنم به همین دلیل ترجمه تمیزی از آب درنمی آمد (در این مدت کوتاه فقط یک کار کردم آن هم پیدا کردن سبک مالرو بود.) به هرحال ضدخاطرات پاورقی شد و تمام شد.
تا اینکه مرحوم علیرضا حیدری- مدیر انتشارات علمی فرهنگی- که بسیار باذوق بود، گفت؛ سید اگر من نجفی را راضی کنم حاضری با هم دوباره کتاب را دقیق تر ترجمه کنید؟
من از خدا می خواستم. نجفی قبول کرد. نشستیم در خوارزمی و آن صد صفحه ترجمه وهاب زاده را از نو ترجمه کردیم. وقتی آن صد صفحه تمام شد نحوه ترجمه و زبان اثر دست مان آمده بود. نجفی گفت؛ ترجمه تو را می برم خانه و خودم هم ترجمه می کنم. در این ترجمه ها نجفی نجابت عجیبی نشان داد. ترجمه های مرا کنار می گذاشت و از سر خودش ترجمه می کرد. ترجمه خودش را با ترجمه من تطبیق می داد. ترجمه سومی درمی آمد که دوباره به من نشان می داد و تازه روزهای شنبه جلساتی هم در خانه اش می گذاشت که دوستان، ضیاء موحد، ارباب شیرانی و... می آمدند و ترجمه را برای آنها هم می خواند تا نظری بدهند.همکاری من و نجفی این طور بود. البته جدای از این سال ها همکار اداری هم بودیم. هر دو عضو شورای عالی ویرایش رادیو و تلویزیون و شورای کتاب سروش بودیم. آن روزها من عاشق نشر و کتابفروشی بودم. هست و نیستم را گذاشتم و با پسرخاله نجفی «کتاب زمان» را راه انداختیم اما او از نوع نجفی نبود و سرمایه ام از دست رفت.
پیش از آن نجفی «انتشارات نیل»- انتشاراتی که برای اولین بار در ایران به سمت تخصصی و مدرن شدن رفت- را راه انداخته بود و در آن شریک بود. من هم در نیل رفت و آمدی داشتم اما سهم زیادی نداشتم و از روی علاقه می رفتم.
مدتی گذشت. نجفی زودتر متوجه شد ماجرایی که بعدها سر «زمان» قرار بود بیاید، سر نیل هم می آید. زرنگ بود و به موقع کنار کشید اما من که عاشق نشر بودم به «کتاب زمان» رفتم. خانه ام را گرو گذاشتم و جلوی دانشگاه تهران کتابفروشی را راه انداختیم اما نجفی از همان اول «زمان» فهمید موضوع آب برمی دارد. سرمایه اش را برداشت و رفت. من ماندم و سرمایه ام از درست رفت اما دوستی من و نجفی ماند.
نجفی در «جنگ اصفهان» هم بود. میرعلایی و خیلی های دیگر هم بودند. اما من فقط چند مقاله داشتم. نجفی از دید من از آن دست آدم های خوب و از استثناهای زمانه اش است. فرانسه که رفتم آنجا بود. خیلی کمکم کرد. حضور نجفی در فرانسه برای من سرمایه یی بود. چیزهایی را که نمی دانستم او قبلاً تجربه کرده بود. در حومه پاریس زندگی می کرد. فیلم های کمیاب را در آنجا نمایش می دادند. او هم مرا خبر می کرد. از آن روزها دوستی مان بیشتر شد. آمدیم تهران و ادامه پیدا کرد.
ابوالحسن نجفی در کنار محمد قاضی، توکل و... از مترجمان بسیار خوب روزگار ما هستند که هر کدام ویژگی، سبک و مهارت خاص خود را در ترجمه دارند. محمد قاضی از لحاظ فارسی بی نظیر است. گاهی جمله هایی را به فارسی نوشته که به راستی آدم حسودی اش می شود. نجفی اما بسیار دقیق است. اثر را خوب می شناسد و زبان مبدأ را. معادل فارسی هم خیلی خوب پیدا می کند.
نجفی تصادفاً از آن دست فرهنگ نویسانی است که با دیگران فرق دارد. درس فرهنگ نویسی و زبان شناسی خوانده و روش علمی و درست این کار را می داند. فرهنگ عامیانه اش نمونه خوبی از کارهایش در این حوزه است.
نجفی از ابتدا روی زبان شناسی هم کار کرد و عضو شورای ویرایش تلویزیون و عضو فرهنگستان شد و در این حوزه هم همیشه در ویرایش دستی داشت. در ویرایش هم بسیار دقیق است و البته در انتخاب اثر برای ترجمه.خانواده تیبو از روژه مارتن دوگار برجسته ترین کار او است که از آثار مهم ادبیات قرن بیستم است. او هوشمندانه آن را انتخاب کرد و در ترجمه اش زحمتی کشید و کارهای استثنایی کرد که اگر ترجمه نمی کرد کار کس دیگری نبود. اما در مورد کامو و سارتر جدای از انتخاب درست اثر کمی هم مد روز بود.
نجفی از دقیق ترین مترجم هاست. نه اینکه اصلاً اشتباه نمی کند اما اگر اشتباهش را به او گوشزد کنی واقعاً متشکر می شود. یعنی آدمی است که نمی خواهد اشتباه کند و حتی نسبت به اشتباهش که خیلی کم است، دقیق و سختگیر است و به همین دلیل بسیار دقیق است. یکی از دوستان ما که استاد دانشگاه تهران است- نام نمی برم- دوست دارد از دیگران ایراد بگیرد به نجفی گفته بود در فلان ترجمه یک جمله اشتباه داری و نجفی هم جواب داده بود؛ بله. البته به جز آن سه چهار جای دیگر هم اشتباه داشتم و رفیق مان پکر شده بود.
نجفی به طور کلی دقیق و وسواسی است و یک مترجم خوب این عامل را صد درصد نیاز دارد و شاید حتی بشود گفت این دقت او را برجسته کرده است. البته فارسی را هم بسیار خوب خوانده و می داند. فارسی خوب را دانستن عامل مجزایی است و نجفی مترجمی است که تاثیر این عامل را به خوبی می داند. شاید این وسواس و تعصب به فارسی نجفی را در غلط ننویسیم دیده باشیم. کتابی که بسیار دیده شد و حرف و حدیث داشت و به نظرم این امتیاز را داشت که در حوزه خودش اولین بود و از این منظر هم مهم و تاثیرگذار. یادم هست حوالی صفحات ۳۰۰ ضدخاطرات بودم که گفت؛ من منصرف شدم. مال خودت.
چاپش کن. گفت عباراتی هست که معادل خوبی برایش پیدا نمی کنم. گفتم بده مطالعه کنم. روی این عبارات کار کردم. معادلی پیدا کردم و نشانش دادم. بالاخره قبول کرد و پسندید و ادامه دادیم. نجفی مترجم و زبان شناس و محقق است و البته معلم. چون دقیق است هر کاری دست بگیرد آن را درست درمی آورد. اما انصافاً محقق بهتری است و در تحقیق دقت و حوصله بسیار مهم است و این ویژگی کمیاب را دارد- ناگفته نماند مترجم آدم بدبختی است چون هر چه بنویسد می گویند می توانست بهتر بنویسد- اما محقق چیزی را کشف می کند که دیگری نمی داند. پس از این دست بحث ها کمتر پیش می آید. نجفی یک چیز استثنایی دارد که در مورد هر کس نمی توان به طور قاطع گفت. او انسانی شریف است و این شرافت را در کار، در برخورد، دوستی و مراوداتش دارد. گرچه شاید در ظاهر کار نجفی آدم کنسی به نظر بیاید اما او اگر چیزی قیمتی داشته باشد که دوستی به آن نیاز دارد، بی معطلی و بی درنگ به او می دهد. مثلاً یادم هست کتاب سه جلدی ارزشمند ریکور را به من هدیه داد که بعدها خانم نونهالی آن را ترجمه کرد. امکانات دیگری که من اصلاً از او انتظار نداشتم را در اختیارم گذاشت. نجفی معلم بزرگی هم هست. گاهی یکی از بچه های تازه کار مساله یی را مطرح می کند و او چند روز تحقیق می کند و با او به بحث می نشیند تا او را روشن کند که همه تعجب می کنند واقعاً این نجفی است؟،با این همه نجفی گریزپا است. کارش را می کند و اهل گپ زدن نیست. حتی به دشواری تلفن جواب می دهد. مردم گریز است اما با شاگردانش می جوشد. بچه ها چیز خوشمزه یی برای او ساخته اند. جلسه یی بود و منتظر نجفی بودیم. یکی از رفقا پرسید؛
- گفته بود می آید؟
- بله
- پس نمی آید.
از اینکه وقت بگذارد و از خودش بگوید بیزار است و شاید این از کنسی اصفهانی اش است که نمی خواهد حتی ذره یی از وقتش را هدر بدهد. اما به جوانان می آموزد چون می داند با این کار وقتش را از دست نداده و به درد می خورد. اما وقت برای گفتن و شنیدن های بیهوده نمی گذارد و کار می کند، با دقت و سختگیرانه.
رضا سیدحسینی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید