چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


هوشنگ گلشیری پایه گذار تکنیک داستانهای مدرن


هوشنگ گلشیری پایه گذار تکنیک داستانهای مدرن
یكی از دلایل جذابیت داستانهای هوشنگ گلشیری باز شدن وقایع در طی خوانش متن و پیشرفت در خوانش است.
گلشیری تمامی سعی خود را در پیچیدگی متن به كار می گیرد.او در صدد ایجاد ابهام بی دلیل و غیر منطقی در داستان نیست،بلكه برای اینكه خواننده را فعالانه در خوانش شریك كند خود را مجبور به طرح وقایعی می بیند كه درك آن برای مخاطب آسان نباشد برای همین وی روشهای مختلفی را به كار می گیرد كه بعد از گذشت بیش از سه دهه نویسندگان جوان تر و حتی شاگردان وی نتوانسته اند به خوبی از شگردهایش فایده بگیرند.در اینجا تنها به ۳ موارد از تكنیك های داستانهای او اشاره می كنم تا برای لذت بردن از دیگر داستانهای وی نیز بهانه ای داشته باشیم و موارد دیگر را با اصل قرار دادن داستانی دیگر از این نویسنده پی بگیریم.
۱-تعدّد شخصیت:
حتی در داستانهای كوتاه گلشیری شخصیت های زیادی می بینیم كه از انفعال به دورند و اگر هم می خواهند در قالب تیپ باقی بمانند در اتمسفری كه گلشیری ایجاد كرده پرسوناژ با كنش هایی كه ایجاد می كند مخاطب را درگیر خود می كند.بعضی از نویسندگان تصور می كنند كه تیپ تنها برای ایجاد فضا و باورپذیر كردن داستان ایفای نقش می كند در حالی كه تیپ نیز می تواند با گزینش در حركات تكراری و كلیشه ای نظر مخاطب را به خود جلب كند.از این گونه برخوردها نویسندگان موفقی چون چخوف بیشترین فایده را می برده است و ریموند كارور نیز استاد بهره گیری از كنش های كلیشه ای تیپ های مختلف است.گلشیری هر چند كه چندان میانه ای با تیپ سازی ندارد،اما در صورت لزوم از آنها بهترین بهره را می برد.برای همین در داستانهای گلشیری انسانهای زیادی ایفای نقش می كنند و هر كدام برای ابهام زایی یا به تحرك واداشتن ذهن خواننده نقش خود را به خوبی پیش می برند.این گونه افراد كه به تعبیر بسیاری تیپ تلقی می شوند چنان كه در زندگی عادی نیز همواره منفعل نیستند و كلیشه ی زندگی را با حركت،عملی به هم می ریزند در داستان نیز چنین عمل می كنند.(به زودی تفاوتهای اساسی تیپ شدگی و شخصیت شدگی را خواهم نوشت.)
در داستان آتش زردشت هیچ كدام از پرسوناژها به شخصیت شدگی نزدیك نمی شوند.این شخصیت زدایی هم در عملكرد آنها پوشیده است و هم در دیالوگی كه راوی داستان با بانویی مطرح كرده و خود را و دیگران را كه با آرزوی رسیدن به بهشت دنیای غرب فریب خورده اند نقد كرده و از شخصیت شدگی فاصله گرفته و خود و دیگرانی كه همانند او هستند را از شخصیت بودن بری می داند.
در داستان آتش زردشت هیچ كدام از پرسوناژها به شخصیت شدگی نزدیك نمی شوند.این شخصیت زدایی هم در عملكرد آنها پوشیده است و هم در دیالوگی كه راوی داستان با بانویی مطرح كرده و خود را و دیگران را كه با آرزوی رسیدن به بهشت دنیای غرب فریب خورده اند نقد كرده و از شخصیت شدگی فاصله گرفته و خود و دیگرانی كه همانند او هستند را از شخصیت بودن بری می داند.
۲-ابهام در مرد و زن بودن شخصیت:
گلشیری در حد آزار دهنده این بازی با متن را پی نمی گیرد بلكه تا حدی كه بتواند خواننده را از رخوت نجات داده و همراه با خود ببرد در اعلام صریح مرد و یا زن بودن شخصی هایش طفره می رود.این تكنیك بیشتر در داستانهایی دیده می شود كه پرسوناژ خارجی نیز در داستان وی زندگی می كند.رمان كید و كریستین،داستان آتش زرتشت،و دیگر داستانهایی كه در آلمان نوشته شده اند.آینه های دردار و...شاهد ظهور این تكنیك داستانی است.(در رمان شازده احتجاب نیز از این تكنیك به خوبی فایده برده است ولی تفاوتهای با تكنیك مورد بحثمان دارد كه در جایش بدان خواهم رسید.)
در داستان مورد نظر ما(آتش زردشت) «بانویی» ابهام دوسویه ای دارد،از طرفی در ابتدای داستان تصور می شود كه بانویی همان «بانو»ست كه با خطای تایپیست بانویی تایپ شده است و مخاطب با خوانشی بر اساس بانوی داستان را پیش می برد اما در ادامه داستان هدف نویسنده روشن شده و خواننده را مجبور به پذیرش اسمی می كند كه نویسنده به طریقی از واژه آشنایی زدایی كرده است.و از دیگر طرف با به تصویر كشیدن حركتهای خنثی وی خواننده را در فهم جنسیتش سردر گم می كند.هر چند كه در ابتدای داستان در معرفی افرادی كه در كنار هم هستند از بودن خودش و زنش سخن به میان می آورد،اما در ادامه ی روایت از اسم مالكیت و یا «زنم»استفاده نمی كند بلكه مدام به كنش و گفتار بانویی اشاره می كند.
وی در بیان جنسیت شخصیت های داستان تا زمانی كه خود خواننده با دقت در پی گیری اثر بدان پی ببرد خسّت به خرج می دهد و همین خسّت هر چند كه گاهی زیاده از حد است اما موجب زیبابی داستان می شود.این تكنیك یكی از نشانه های فاصله گیری ادبیات داستانی از سینماست،چرا كه در سینما همان نگاه نخست به شخصیت؛جنسیت او را لو می رود و باید جذابیت های دیگری باشد كه بتواند سینما را از داستان جدا سازد.
۳-روایت حلقه ای داستانها:
گلشیری با بهره گیری از مراوده ی عادی انسانها سخن افراد را در درون گفتگوهای هم بیان می كند و اصلا همانند بسیاری از نویسندگان سر آن ندارد كه روایت ها و حتی گفت وگوها را از هم جدا سازد.برای همین خواننده اگر لحظه ای از داستان غافل شود كل آن را از دست خواهد داد.با توجه به اینكه برای شناساندن دقیق تاثیرگذاران در داستان پافشاری نمی كند؛ بدون شناخت شخصیت گفت وگویی را شاهد خواهیم بود كه نمی دانیم مرجع سخن كجاست و بر پایه ی چه كنشی بیان شده است.لذا برای رسیدن به اصل سخن مجبور هستیم كه تمام هواس خودمان را به داستان بدهیم تا با سفید خوانی و بهره گیری از خلاقیت خود نخست تاثیرگذاران داستان را بشناسیم و بعد گفت وگوی آنها را بر پایه ی منطق ساخته خود كه با یاری نویسنده صورت گرفته است درك كنیم.
این تكنیك موجب می شود كه در مباحث مطروحه توسط پرسوناژها خواننده نه به عنوان كسی كه خارج از متن بر آن نظاره می كند بلكه كاملا فعالانه دخالت می كند. با بهره گیری از این تكنیك گلشیری پیش از اینكه به شعار گویی متهم شود در بیشتر داستانهایش وارد فضای سیاسی روز شده و آن را نقد می كند. این اتفاق در رمان آینه های دردار و داستان مورد نظرمان به خوبی دیده می شود.گلشیری در این داستان روایت ها را چنان حلقه وار درون هم قرار می دهد كه كمتر كسی پیدا می شود كه داوری او را متوجه شود؛هر چند كه در پایان فریب خوردگی خود را بیان می كند كه به نظر من یكی از ضعف های داستان است و باید این امكان به خواننده واگذار می شد.اما با ارتباط تقابلی كه میان انقلاب ها مطرح می شود گلشیری انقلاب ایران را در مقابل انقلاب های دیگر قرار می دهد و از این امكان را به خواننده می دهد كه نفر هشتم داستان بوده و خود نیز ایفای نقش بكند.
● آتش زردشت
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعه ی خانه های بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسك چای و پنج شش لیوان و یك ظرف قند و یك زیر سیگاری . سه طرف اتاق شیشه بود و طرف دیگر دست راست طرح باری بود چوبی بی هیچ قفسه بندی پشتش و در وسط دری بود به اتاق تلویزیون و تلفن سكه ای با یك كاناپه و یك قفسه كتاب كه بیشتر آثار هاینریش بل بود طرف چپ در هم شومینه بود كه از سر شب من و بانویی كنده تویش گذاشته بودیم و بالاخره با خرده چوی و كاغذ روشنش كرده بودیم كه حالا داشت خانه می كرد و با شعله ی كوتاه سرخ میان كنده ها می سوخت.
ما ، من و بانویی ، كه یك هفته بود رسیده بودیم با نقاشی ایرانی و زنش دو سه شب بود كه صندلی ها را دور میز و رو به شومینه می چیدیم و شب می آمدیم تا با آتش گرم شویم گرداگردمان آن طرف شیشه ها سیاهی چند درخت پر شكوفه بود بر چمنی كه فقط تكه هاییش روشن بودغیر از ما یك زن نویسنده روس هم بود به اسم ناتاشا و یك زوج آلبانیایی كه ما فقط اسم مرد را می دانستیم . اسمش یلوی بود كه یكی دو ماهی اینجا بوده تنها و بعد كه در آلبانی جنگ داخلی می شود سعی می كند زن و بچه هایش را بیرون بكشد و حالا چند روزی بود كه زن و دخترش آمده بودند و امشب اولین باری بود كه به جمع ما می پیوستند . همان روز اولی كه رسیدند بانویی گفت: این دختر كوچكه شان تا مرا می بیند می رود توی خانه شان گفتم : از من هم می ترسد تا مرا دید جیغ زنان رفت پشت پدرش قایم شد.
دو سه روز طول كشید تا با حضور ما اخت شد فقط انگار آلبانیایی می دانست و حالا دیگر با آن موهای كوتاه پسرانه از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا شب توی اتاق تلویزیون بود و مثلا به تلفن ها جواب می داد و همه اش هم چند باری می گفت ناین و تلفن را قطع می كرد و ما كه به تلفن نزدیكتر بودیم تا صدای زنگ را می شنیدیم می دویدیم تا قبل از قطع تلفن برسیم نمی دانم از كی شاید هم از زن مرد نقاش سیلویا كه فرانسوی بود و كمی هم فارسی می دانست شنیدیم در تیرانا بچه ها و مادرشان اغلب مجبور بوده اند درازكش روی زمین بخوابند تا هدف تیرهای آدم های مسلح قرار نگیرند بانویی لیوان چای به دست می گفت : عصر كه آمدم تا اخبار تلویزیون آلمان را ببینم كه مثلا از تصویرهاش بفهمم چه خبر است تصویر تظاهرات جلو سفارت آلمان را كه نشان دادند آنیسا گفت : تیرانا گفتم : ناین ، ایران ، تهران جیغ زد : ناین تیرانا با مهربانی خم شدم طرفش گفتم : ناین تهران و به خودم اشاره كردم جیغ زد : تیرانا تیرانا !‌ و دوید بیرون .هنوز فنجان اول چای مان را نخورده بودیم كه اول زن یلوی و بعد خودش آمدند و با تعارف سیلویا نشستند یلوی رو به بانویی كرد و گفت : ناین تیرانا و خندید
بانویی گفت : ناین تهران
به به انگلیسی گفت : آمدم كه اخبار گوش بدهم . آنیسا هم بودیلوی شانه بالا انداخت و دست هایش را تكان داد و رو به سیلویا چیزی گفت. سیلویا گفت : انگلیسی نمی فهمد فقط كلمات مشترك را تشخیص می دهد
بانویی به فارسی و رو به سیلویا گفت : شاید ناراحت شده باشند لطفا توضیج بده كه چی شده سیلویا به فارسی شكسته بسته گفت : حال ندارم . می فهمد یلوی آهنگ ساز بود و غیر از آلبانیایی و روسی آلمانی و فرانسه می دانست و نمی دانم چند زبان دیگر .
من و با نویی انگلیسی می دانستیم و مراد چند كلمه ای انگلیسی می فهمید اما فقط فارسی حرف می زد زن یلوی ظاهرا انگلیسی كمی می فهمید یا نمی فهمید و فقط همچنان لبخند می زد ناتاشا كمی انگلیسی می دانست و روسی پس اگر سیلویا و یلوی و بانویی یا من و احتمالا ناتاشا حوصله می كردند می شد فهمید كه هر كس چه می گوید اما سیلویا مریض احوال بود شاید هم واقعا مریض بود نمی دانم از كی شنیده بودیم كه سینه اش را عمل كرده اند صدای تلفن كه بلند شد ناتاشا بلند شد و دوید به طرف تلفن و به انگلیسی گفت از پاریس است با من كار دارند درست حدس زده بود داشت حرف می زد انگار به روسی ما ساكت نشسته بودیم و به آتش و شاید به سایه ی درخت های پرشكوفه ی آن طرف شیشه ها نگاه می كردیم و به صدای ناتاشا گوش می دادیم كه بلند بلند حرف می زد من بلند شدم و برای چهارتامان چای ریختم و به یلوی اشاره كردم كه می خواهد یا نه و به انگلیسی گفتم :چای با اشاره ی سر و دست فهماند كه نمی خواهد و چیزی هم گفت سیلویا گفت : این ها بیشتر چای كیسه ای می خورندزن یلوی به انگلیسی گفت : بله برایش ریختم برداشت و بو كرد و حتی لب نزد صدای خنده ی ناتاشا بلند و جیغ مانند می آمد یلوی سری تكان داد و با دست انگار صدا را پس زد از سیلویا پرسیدم : انگار از ناتاشا و شاید همه ی روس ها خوشش نمی آید ؟
سیلویا فقط دو كلمه ای به فرانسه به ییلوی گفت بعد كه یلوی جوابش را داد دو پر شالش را كه به گرد شانه و بازوهای لاغرش پیچانده بود بیشتر كشید و گفت : یلوی می گوید : صداش و حركاتش خیلی یعنی زیادی متجاوز هست انگار فقط خودش اینجا هست زبانه ی آتش حالا بلندتر شده بود و به پوسته ی كنده های گرد تا گردش می رسید چه جانی كنده بودیم تا روشنش كنیم بانویی خرده چوب می ریخت و من فوت می كردم بالاخره هم روزنامه ای را مچاله كردیم و زیر خرده چوب ها و برگ ها گذاشتیم تا خانه كرد وقتی مراد و سیلویا كندهبه دست پیداشان شد ما نشسته بودیم و به آتش نگاه می كردیم كه از میانه ی سیاهه برگ ها و روزنامه لرزان لرزان قد می كشید و به گرد خرده چوب ها می پیچید یلوی چیزی گفت . سیلویا گفت : اخبار ایران را شنیده مراد گفت : این كه خیلی حرف زد.
سیلویا با صدای خسته گفت : برای شما ندارد - چه می گویید ؟- هان تازگی.دانشجو ها و محصل ها رفته اند جلو سفارت ‌آلمان فریاد كرده اند زیاد . راجع به همین دادگاه برلن خواسته اند به سفارت آلمان حمله كنند اما پلیس بوده زنجیر بسته بودند دست به دست پلیس ضد شورش بوده بعد هم رفته اند.ناتاشا آمد می خندید خم شده بود به طرف یلوی و بلند بلند چیزی می گفت و به سر و صورتش اشاره می كرد و به گردنش و به یخه ی پیراهن سفیدش وبه پاهاش و بعد انگار زیر بغل هاش چوب زیر بغل ساخت و باز خندید یلوی نمی خندید سر به زیر انداخت و با صدای نرم و آهسته اش برای سیلویا توضیح داد سیلویا گفت : می گوید: دوستش قرار هست بیاید جلوش توی ایستگاه از همه چیزش گفته بعد بالاخره یادش آمد چوب زیر بغل دارد به ناتاشا نگاه كردیم نگاهمان كرد متعجب بود به انگلیسی توضیح داد و باز به سر و صورتش خط بالای لب و به یخه و حتی دامن بلوزش و بالخره شلوارش اشارهكرد و بالاخره شكل دو چوب زیر بغل را ساخت و بلند بلند خندید بانویی و من هم خندیدیم بانویی گفت : ناتاشا می گوید فردا دارد می رود پاریس . بار اولش است كه به كسی كه اسما می شناخته زنگ زده كه بیاید جلوش ناتاشا از طرف پرسیده چطور بشناسمت ؟
طرف هم گفته : خوب من كلاه به سر دارم خاكستری است سبیل هم دارم كراواتم زرشكی است با خط های آبی كتم هم چهارخانه است شلوار طوسی هم می پوشم بعد هم گفته : اگر دیر رسیدم ناراحت نباش ماه پیش پایم شكسته و هنوز مجبورم با چوب زیر بغل راه بروم مراد و سیلویا و ما دو تا هم خندیدیم زن یلوی فقط لبخند می زد یلوی انگار به آتش نگاه می كرد ناتاشا شكل سبیلی بالای لبش ساخت به انگلیسی گفت : سبیل و با تكان هر دو شانه خندید و بالاخره كنار بانویی نشست این بار یلوی به آلبانیایی حتما برای زنش گفت و به ناتاشا اشاره كرد و بعد به پشت لبش و پیراهنش و بالاخره شكل چوب زیر بغل را ساخت زنش هم خندید بی صدا ناتاشا باز بلند خندید مراد گفت : از یلوی بپرس این جریان شاه آلبانی دیگر چیست ؟
سیلویا چیزی گفت و یلوی در جواب فقط با انگشت به سرش اشاره كرد و باز به آتش نگاه كرد زنش همچنان لبخند می زد مراد باز گفت : درباره ی این شاهه دقیق ازش بپرس برای من جالب است نكند ما هم باز برگردیم به همان نقطه ی اول لویا پرسید . بعد بالاخره ترجمه كرد : می گوید : ما ، مشكل ما مافیا هست مافیای روسی و ایتالیایی اسلحه دارند همه بعضی ها هم از گرسنگی حمله می كنند چی می گویید ؟ ( و با دست چیزی را در هوا مشت كرد ) هر چه پیدا بشود كرد گفتم : غارت بله مرسی غارت می كنند از خانه ها مغازه ها می گوید خالی است یلوی باز توضیحی داد و بعد از آنیسا اسم برد و به انگلیسی گفت : دختر من و همچنان باز به فرانسوی حرف زد ناتاشا از او به روسی شاید چیزی پرسید بعد مدتی با هم حرف زدند ناتاشا بلند شده بود و داد می كشید یلوی همچنان نرم و سر به زیر افكنده جواب می داد سیلویا آهسته گفت : من نمی فهمم كه اما گمان دارم سر روسی بودن یا آلبانیایی بودن همین مافیاهاشان حرفشان هست.
من پرسیدم : قبلش چی می گفت ؟
یادم نمی آیدداشت از آنیسا اسم می برد بله بله یادم رفت این ها خانواده ی یلوی بیشتر وقت هاشان روی زمین خواب می كرده اند نه خواب نه بیدار بوده اند ( به شیشه ی كنارش اشاره كرد ) از ترس تیر روی زمین خوابیده می بودند حالا هم آنیسا شب ها خواب می بیند و از تخت می پرد پرت می شود نه خودش می رود روی زمین چه می گویید شما ؟
ناتاشا حالا داشت به انگلیسی شكسته بسته برای بانویی توضیح می داد اول هم عذر خواست كه عصبانی شده بانویی ترجمه كرد : می گوید: یلوی بی رحمی می كند ما با هم اغلب دعوامان می شود او همه ی بدبختی هاشان را گردن ما روس ها می اندازد خوب درست است كه مافیای روسی هست بیشتر هم همان مأموران امنیتی سابق اند گ.پ.او اعضای عالیرتبه ی دولتی سابق حالا شده اند حامی دار و دسته اراذل همه ی موسسات دولتی را و حتی كارخانجات را همان حاكمان قبلی بین خودشان تقسیم كرده اند آبانی چند قرن زیر سلطه ی ترك های عثمانی بوده آخرین ملت بالكان هم بوده كه مستقل شده بعد هم كه ما روسها رفتیم كمونیست شان كردیم آن وقت نوبت آلبانی آخرین كشور اروپای شرقی بود كه مستقل شد با شورش هم شروع شد حالا همان حاكمان قبل یك شبه شده اند لیبرال و دمكرات مافیای ایتالیا هم آمده جوان های گرسنه هم هستند بیكارند چند نفر كه دور هم جمع بشوند و یكی دو خانه غارت كنند می شود یك دار و دسته كادرهای ارتش هم دست به كار شده اند پلیس هم حقوق كه نمی گیرند برای همین غارت می كنند می كشند ناتاشا با یلوی حرف زد یلوی هم چیزی گفت و بالاخره رو به سیلویا كرد و ترجمه كرد سیلویا گفت : یك ماهی هست كه با هم چیز می كنند دعوا نه حرف می زدند من این حرف ها را حوصله ی ترجمه ندارم هر جا مثل هر جا می باشد مثل یوگوسلاوی سابق جنگ است می كشند به زنها ... خودتان می فهمید انقلاب كرده اید گفتم : در انقلاب ایران این حرف ها نبود هیچ كس به زنی تجاوز نكرد جایی را غارت نكردندسیلویا گفت : شیشه ی بانك ها را می شكستند یك سینما را با همه هر كس كه بود توش آتش انداختند من خودم بودم ایران به صورت زن ها اسید پاشیدند بانویی گفت : این ها استثنا بود مردم به جایی برای غارت حمله نمی كردند شیشه ی بانك ها را شكستند اما حتی یك مورد هم نشنیدیم كه كسی پولی برداردسیلویا گفت : كتاب های یكی از همین طاغوت ها - مراد بوده دیده - ریخته بودند توی استخر كتاب ها بیشتر كتابهای خطی بوده همه جا شبیه هم هستندبانویی گونه هاش گل انداخته بود و حالا داشت با دست راست چنگ در موهای كوتاه كرده اش می كشیدبه انگلیسی برای ناتاشا توضیح دادم كه چطور بود از تجربه هام می گفتم یك ستون دو ریالی كه توی اتاق تلفن دیده بودم یا زنی بچه به بغل كه سبد میوه به دست جلو در خانه شان ایستاده بود و به هر كس كه می گذشت تعارف می كرد از مردی هم گفتم كه كاسه به یك دست و شلنگ به دست دیگر به راهپیمایان آب می داد این را هم تعریف كردم كه بچه های محل پیت نفت مرا گرفتند و تا دم در خانه مان آوردند شب ها هم چوب به دست سر كوچه پاس می دادند آخرش هم از موتور سواری گفتم كه اسلحه به دست دیدمش اولین آدم غیر ارتشی كه اسلحه به دست دیدم و از شادی هورا كشیدم گفتم : همان وقت فهمیدم كه حالا دیگر نوبت است ناتاشا پرسید : حالا كه فكر نمی كنی نوبت شماها بوده ؟
گفتم : همین طوری فكر كردم كه دیگر مردم دست خالی نیستند ناتاشا به انگلیسی گفت : آقای یلوی فكر می كند هر وقت خون و خونریزی باشد برنده كسی است كه می تواند بكشد اما من فكرمی كنم بعد خطاب به یلوی و زنش شاید به روسی چیزهایی گفت بعد یلوی همان طور آرام و یكنواخت جوابی داد كه نفهمیدیم تا بالاخره سیلویا با آن صدای تیز و حركات دست گفت و گفت باز یلوی گفت سیلویا گفت : باز - چی می گویید؟ - مثل سگ و گربه به هم پریده اندبعد هم به فرانسوی چیزهایی گفت مراد آهسته از سیلویا پرسید : چی داشتی می گفتی ؟

همان چیزهایی كه اوایل انقلاب دیدیم مراد به فارسی گفت : سیلویا اشتباه می كند آن وقایع را از دید یك خارجی می دید هر خشونت جزیی می ترساندش وقتی توی یك راهپیمایی راهش نداده بودند گریه كنان برگشت خانه بعد از تظاهرات زن ها در اعتراض به شعار « یا روسری یا توسری » دیگر نماند بانویی اول برای ناتاشا ترجمه كرد بعد ناتاشا برای یلوی بعد هم به فارسی گفت : به سر خود من هم آمد كاپشنی داشتم كه كلاه سر خود بود سیلویا گفت : كلاه چی ؟
كلاه داشت برای مثلا برف یا سرما سیلویا گفت : خوب بعدش چی ؟
بفرماییدهیچی زنی بود كه پشت سر من می آمد اولش خواهش كرد كه سرم را بپوشانم چون نامحرم هست خودش هم كمكم كرد و كلاه را سرم كشید كمی كه رفتم سر و گردنم عرق كرد و من كلاه را انداختم پشت سرم این بار زن بی آنكه حرفی بزند به سرم كشید باز من انداختم و چیزی هم بهش گفتم لبخند می زد و با چشم و ابرو مردهای طرف پیاده رو را نشان داد من یكی دو صف جلوتر رفتم و كلاه را پس زدم باز كسی به زور سرم كشید خودش بود فقط چشم هایش پیدا بود و باز به پیاده رو اشاره كرد این بار من كلاه را پشت سرم زیر لبه ی كاپشن فرو كردم و زیپش را تا زیر گلو كشیدم بالا چند قدم كه جلوتر رفتم كفلم آتش گرفت به پشت سرم نگاه كردم یكی دو دختر چارقد به سر پشت سرم بودند و كنارم هم زنهای چادری فقط یك چشمشان پیدا بود باز جلوتر رفتم و باز تنم سوخت نمی شد ادامه داد از صف بیرون آمدم اما فرداش باز فكر كردم اتفاقی بوده هر روز اتفاقی می افتاد و ما باز فكر می كردیم اتفاقی است یا ساواكی ها هستند كه سنگ می پرانندبعد به انگلیسی شروع كرد تا برای ناتاشا ترجمه كند گوش نمی داد با یلوی داشت حرف میزد و حالا دیگر یلوی هم داد می كشید و انگشت اشاره ی دست راستش را رو به ناتاشا تكان تكان می دادسیلویا گفت : باز دعواشان شدو به فرانسوی به یلوی چیزی گفت یلوی دستی به صورتش كشید و به دو انگشت چشم هاش را مالید بعد سیگاری روشن كرد زیر لب داشت با زنش حتما به آلبانیایی حرف می زدزبانه ی باریك آتش حالا رسیده بود به سر كنده ها از بدنه ی كنده ها هم زبانه می كشید و آن پایین دیگر نه سیاهه ی خرده چوبی بود و نه پوسته پوسته های سیاه كاغذ سوخته كه رنگ های سرخ و صورتی در هم می رفت و به كناره های گاهی آبی ختم می شد زبانه های باریك و بلند آبی یلوی خطاب به ما من و بانویی حرف می زد سیلویا گفت : معذرت خواست می گوید یكی از آهنگهای زمان انور خوجه مال من هست عضو حزب بوده و عضو اتحادیه ی نویسندگان و هنرمندان بعدش می گفت یك آهنگ ساختم قشنگ خیلی خیلی زیبا نمی دانم چی باید گفت نگذاشتند پخش بشود مراد گفت : ممنوع بله ممنوع می گردد اما آن آهنگ كه همیشه پخش می شود از رادیو نه می شده بدون نام آهنگ سازش یلوی باز هم گفت یادم نیست مهم نیست همه جا یك جور هست شما هم دارید مانندش توی این دنیا زیاد هست ناتاشا به انگلیسی گفت : من به یلوی می گویم چرا همه اش را از چشم روس ها می بیند ؟
همین بلا هم سر ما آمد مقامات ما هم یك شبه صاحب میلیون ها ثروت شدند صاحب ملك و املاك و ویلا مافیا هم هست قاچاق هم هست گاهی سیگارشان را با دلار آتش می زنند آن وقت زن ها دخترهای جوان می روند به دوبی یك هفته دو هفته و بعد بر می گردند با غذا با پول تا خانواده شان از گرسنگی نمی رندبه مراد ‌آهسته گفتم : ما را بگو كه جوانی مان را برای رسیدن به چه آرمانی تلف كردیم
ناتاشا از بانویی پرسید : شوهرت چه گفت ؟
بانویی به انگلیسی گفت : این ها یعنی راستش همه ی ما برای یك كتاب حتی یك جزوه ی چند صفحه ای ترجمه از روسی گاهی سال ها زندان رفته ایم كه مثلا برسیم به شما كشور ما بشود بهشت باكو بهشت لنینگراد حالا ...ـ
دیگر گوش نمی دادم به ناتاشا هم كه انگار داشت در جواب چیزی می گفت گوش ندادم خوشه خوشه های شعله ها كوتاه و بلند جمع شده بودند و زبانه ی بلند و باریك رو به دهانه ی ناپیدای لوله ی شومینه گر می كشید با اشاره به آتش به فارسی بلند گفتم : آتش زردشت بانویی به انگلیسی گفت : آتش زردشت یلوی خندید و به زنش چیزی گفت كه زردشت اش را فهمیدم سیلویا گفت : زردشت بله آتش قبله بوده نه ؟
هیچ كدام حرفی نزدیم كه به آتش نگاه می كردیم به زبانه ی بلند و رنگ در رنگ و شاید به سینه ی آتش كه سرخ بود و گرم و دیگر حتی یك لكه ی سیاه هم در كانونش نبود.
حسن فرهنگی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید