سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


همه یا هیچ


همه یا هیچ
ماهر در زبان عامیانه و به اصطلاح در میان مردم كوچه و بازار كسی است كه در كار خود «اوستا» باشد، یعنی بداند چه چیزی را انجام دهد، چگونه انجام دهد، چه موقع انجام دهد و در چه موقعیتی. به عبارتی مهارت داشتن عبارت است از بلدبودن. تفاوتی كه در سنت پدیدارشناسی میان بلدبودن و دانستن وجود دارد، قابل توضیح است. این تفاوت را می توان با یك مثال به طور كامل روشن ساخت. اگر از شخصی كه می تواند دوچرخه سوار شود، سوال شود دوچرخه سواری چیست، ممكن است نتواند جواب دهد، به عبارت دیگر نداند كه دوچرخه سواری چیست، اما او بلد است دوچرخه سواری كند. با توجه به این موضوع، در عرف عام كسی كه بلد است كاری را به نحوه احسن انجام دهد، در آن كار مهارت دارد و به اصطلاح در كارش ماهر است. بنابراین مهارت داشتن در زندگی یعنی زندگی كردن به نحو احسن را بلدبودن، حتی اگر نتوان به كسی دیگر توضیح داد كه مهارت در زندگی كردن چیست. به طور كلی «مهارت های زندگی روزمره یعنی همه آنچه كه باید بدانیم و انجام دهیم تا بتوانیم زندگی روزمره خود را به پیش برانیم. چگونه با دیگران ارتباط برقرار كنیم. چگونه در ارتباط هایمان كمترین استرس به ما وارد شود. چگونه در زمان مناسب به انتخاب همسر بپردازیم. از نان خریدن تا خرید خانه و اتومبیل، از مرتب كردن خانه تا برنامه ریزی اقتصادی برای خانواده، از حمام كردن نوزاد تا ثبت نام او در مدرسه، از خرد كردن گوشت برای درست كردن غذا تا اداره كردن یك میهمانی خانوادگی و چگونگی شركت در آن، از برخورد مناسب با خراب شدن وسایل منزل تا... .»(۱)
●چه كسانی مهارت زندگی را می آموزند؟
برای هر حرفه و فنی به طور كلی دو روش عمده آموزش وجود دارد؛ آموزش نظری و تئوریك و آموزش عملی یا به عبارتی آزمون و خطای عملی. به نظر می رسد این امر در مورد زندگی و یادگیری مهارت زندگی كردن نیز صادق باشد. اما آن چیزی كه در جامعه ما شایع است آموزش عملی و به شیوه آزمون و خطای این مهارت است كه البته گاهی اوقات تبعات جبران ناپذیری به همراه دارد. با این حال تنها گروهی كه تا حدودی در كار آموزش مهارت زندگی هستند، روحانیون می باشند كه دستورات دین را كه عمدتاً متوجه چگونه زیستن است، تعلیم می دهند و از آنجایی كه این دستورات كلی بوده و مسائل بنیادی را دربرمی گیرد، بسیاری از امور جزئی و خاص در زندگی انسانی بدون هر نوع آموزش نظری باقی می ماند، در این میان تنها راه یادگیری مهارت در این امور آزمون و خطاست.
نهادهای آموزشی و تربیتی در جامعه ایران بیش از آنكه تعلیم دهنده چگونه زندگی كردن باشند، در كار آموختن دانش ها و مهارت هایی هستند كه كمترین ارتباط را با چگونه زندگی كردن دارد. «فرآیند یادگیری مهارت های زندگی روزمره از خانواده آغاز شده و در محیط اجتماعی، به خصوص مدرسه و دانشگاه تكمیل می شود. در جامعه مدرن كه نقش خانواده به عنوان مهم ترین نهاد آموزش در دوره های ماقبل مدرن كمرنگ شده است، مدرسه و دانشگاه، حتی وظایفی را كه به صورت كلاسیك بر عهده خانواده ها بوده باید برعهده بگیرند. این «باید» قطعی نیست، بلكه بایدی است محصول جبر وضعیت مدرنیته.
به این ترتیب نهادهای آموزشی علاوه بر آموزش علم و مهارت های خاص، در عصر حاضر با ارائه خدماتی كه مربوط به آموزش مهارت های زندگی روزمره می شود، تلاش می كنند تا هرچه بیشتر كودكان و نوجوانان را از همان سنین اولیه با مسائلی آشنا كنند كه هم زندگی را برای خودشان و هم برای جامعه سهل تر كنند. البته این آموزش ها قطعاً با توجه به تمایزات فرهنگی هر كشوری، متفاوت بوده و خود این تفاوت ها قابل بررسی است، اما آنچه در این مقال حائز اهمیت است، این است كه عامل كمرنگ شدن نقش خانواده ای كه هسته ای شده، تبعاتی است از مدرنیته. یعنی كار پدر و مادر برای تامین زندگی و جیره بندی وقت در كنار هم بودن؛ آن هم در كنار هم بودنی موثر برای آموختن مهارت های عمومی زندگی. چرا كه مهارت های عمومی زندگی به صورتی غیرمستقیم و در هنگام انجام آنها توسط والدین آموخته می شود.
از این رو، نهاد آموزش و پرورش و سپس آموزش عالی در كنار یاد دادن مهارت های تخصصی عصر حاضر كه بیشتر معطوف به اشتغال درآمدزا می باشد، به صورت هدفمند تلاش می كنند كه از این زمان(زمانی كه فرزندان در دامان محیط اجتماعی به سر می برند)، استفاده بهینه كرده و آموزش های لازم را بدهند.»(۲) اما به نظر می رسد این نهادها نه تنها وظیفه خود را انجام نمی دهند، بلكه اساساً آموزش های آنها چیزی به مهارت های زندگی اشخاص نمی افزاید. «مدرسه نهادی است كه هرگز وضعیت خود را درك نكرده است، نمی دانم چرا و چگونه، اما این امر واضح است كه نهاد مدرسه (آموزش و پرورش) در هیچ دوره ای(از زمان تشكیل اولین مدرسه ابتدایی مدرن در تبریز تاكنون) از ایده آل گرایی آموزش فرزندان، دست برنداشته است؛ آموزاندن مطالبی بی ربط به زندگی واقعی و در صورت مرتبط بودن، كاملاً غیركاربردی و غیرعملی (به جز اینكه در موقع عبور از هر جای خیابان! ابتدا باید به دست چپ و سپس به دست راست خود نگاه كنیم، دیگر چه چیز از آموزش های دوره ابتدایی به خاطرمان مانده است؟ از درس های تاریخ، مدنی و جغرافی، علوم و حتی ریاضیات!!!). شاید در دوره های اولیه تشكیل مدرسه، این امر ایرادی تلقی نمی شده، چون تحصیل، پدیده ای فانتزی و حتی تا حدی طبقاتی بوده، اما امروز كه تحصیل (لااقل در ظاهر) فراگیر شده و به خصوص در نسل [نوجوان و جوان] مورد نظر ما، كه نهاد خانواده به هر دلیل مسئولیت های خود را در برابر آنها به نهاد مدرسه وانهاده است، چرا این نهاد از انتزاعات خود دست برنمی دارد؟ از آنجا كه قرارمان بر تبیین شرایط نیست بنابراین پاسخگویی به این سؤال قبل از انجام پژوهش های عمیق، صرفاً نظری شخصی خواهد بود. بنابراین این به منظور شناخت ابعاد مسئله به همین حد اكتفا می شود.
●پیامدهای نیاموختن مهارت زندگی
ندانستن مهارت زندگی و عدم توانایی با چگونه زندگی كردن، تقریباً تاثیرات منفی بر بسیاری از حوزه های زندگی شخصی و اجتماعی افراد دارد. اوج این مشكلات زمانی است كه افراد تصمیم می گیرند از پدر و مادر خود مستقل شده و زندگی جدیدی را شروع كنند. نقطه آغازین این فرایند ازدواج است كه به دلیل عدم مهارت و آشنایی با رسوم و شیوه های عمل در این باره، بسیاری از زندگی های جدید در همین مرحله شروع نشده به پایان خود می رسد. در حالی كه بسیاری از اشخاصی كه قبل از عروسی كارشان به طلاق می كشد در حرفه های خود افراد ماهری هستند. فرد ممكن است مهندس ماهر یا پزشك حاذقی باشد، اما جایی به او نیاموخته اند كه با جنس مخالف خود و خانواده اش چگونه رفتار كند. از همین روی هیچ یك از مهارت های حرفه او به دردش نخواهد خورد. به عبارتی در جامعه ایران زندگی در خدمت مهارت های فنی و حرفه ای است نه این مهارت ها در خدمت زندگی. «مسئله این است كه بسیاری از این مهارت ها از ملزومات زندگی بوده و آموختن به موقع آنها هم از تنش های زندگی روزمره خواهد كاست و عدم یادگیری آنها هم منجر به خسارات متعدد و گاه جبران ناپذیر می شود و از همه مهمتر این است كه مأنوس بودن با این مهارت های علمی و گاه نظری (شناختی) باعث می شود كه فرد در ضمن احاطه داشتن بر امكان های مختلف پیش رو، بهترین امكان را انتخاب كرده و گاهی حتی آنچه را كه در تصورش نمی گنجد تجربه كرده و برگزیند، یعنی امكان هایی كه از شناخت مهارت های متنوع نصیبش شده است. به این ترتیب هر چند كه ازدواج یكی از طرق تجربه استقلال است، اما اغلب مشاهده می شود نسل جدید خواه ناخواه وابسته به پدر و مادری است كه گاه یارای كمك رسانی بی وقفه به فرزندان خود را ندارد. ازدواج پیش و بیش از این كه عشق و محبت و دوست داشتن باشد یك مهارت است كه در اثر وصلت دو خانواده به ظهور می رسد. از این رو نمی توان ازدواج را ماوایی برای حل مشكلات مهارتی دانست بلكه خود ازدواج نیاز به فراگیری مهارت هایی دارد كه در بسیاری از موارد از عهده زوجین خارج است. تصور كنید كه یك دعوای خانوادگی در شرف وقوع است، آیا شما می توانید نقش میانجی را ایفا كنید؟ یا خود به آن دامن می زنید؟ آیا می توانید سخنان حساب شده ای بگویید؟ یا تنها خود را كنار می كشید؟ اگر به طور ناخواسته وارد چنین جریاناتی شوید چه؟» (۳)
در حالی كه در یادگیری مهارت های شغلی احتمالی اشتباه وجود دارد و این اشتباه نیز تاثیرات منفی زیادی برای شخص ندارد، اما در آموزش مهارت زندگی گاهی اوقات یك اشتباه به تباهی یك زندگی منجر می شود. در واقع در جریان زندگی موقعیت هایی پیش می آید كه به دلیل عدم آشنایی و اطلاع افراد از این موقعیت ها است و تنها كار ممكن، عمل به شیوه آزمون و خطاست. در چنین وضعیتی امكان اتخاذ تصمیم اشتباه و در نتیجه نابودی زندگی بسیار بالا می رود. از همین روی تفاوت مهارت در زندگی با مهارت در حرفه های دیگر در این است كه در زندگی فرصتی برای آزمون و خطا وجود ندارد اما برای بسیاری از افراد در جامعه ایران آزمون و خطا تنها راه آموختن مهارت زندگی است؛ زندگی در جامعه ای كه نه تنها به او نمی آموزد چگونه زندگی كنند بلكه اگر در جریان آزمون و خطا مرتكب اشتباهی شود، تردیدی در نابودی او ندارد.» اگر قرار باشد امروز برای میهمان هایمان میوه بخریم و ندانیم از كجا و چگونه، حدود قیمت میوه ها چیست، از كجا باید بخریم و از هر نوع میوه چقدر، جنس خوب آنها چه مشخصاتی دارد و... آن گاه در یك بلاتكلیفی مرموز باید به سمت و سویی رفت و تازه اگر عزم مان جزم یاد گرفتن موضوع باشد، بعد از چند بار اشتباه یاد خواهیم گرفت. ظاهراً كار سختی نیست. حالا فرض كنیم لوله پشت كنتور آب، دچار تركیدگی شود، چه باید كرد. اگر ندانیم، چه اتفاقی می افتد، به غیر از تنشی كه در نتیجه عدم آگاهی از این موضوع بسیار ساده نصیبمان می شود، دیگر چیزی نیست، فقط باید از كسی بپرسیم و یاد بگیریم. حالا فرض كنیم كه قرار است معامله ای بزرگ انجام دهیم، یا دست به كاری تجاری بزنیم، چه كار باید انجام دهیم. به نظر می رسد كه استفاده از چك جزو قوانین ساده زندگی روزمره است كه باید دانست تا آن را پیش برد. ضرر و زیان ناشی از عدم آگاهی از نحوه معاملات مرسوم در زندگی روزمره دیگر چیزی نیست كه بتوان با آزمون و خطا آن را آموخت، چرا كه هزینه ناشی از آن، گاهی اصل زندگی را متلاشی می كند. اگر ندانیم كه با سپردن پول به صمیمی ترین دوست باید حتماً برگه ای و سندی از او در اختیار داشته باشیم (یا بالعكس) تا زمانی كه او به طور تصادفی فوت كرده و ما نتوانیم به كسی ثابت كنیم كه آن پول را به او داده ایم، آن گاه همه چیز از دست می رود. اگر از دخل و خرج اطلاعی نداشته باشیم و ندانیم كه برای درآمد خود چگونه برنامه ریزی كنیم تا هزینه های پیش بینی نشده را بتوانیم به موقع پوشش دهیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر بدون دورنمایی از وضعیت زندگی خود و فرزندان به خرج بی رویه بپردازیم، اگر ندانیم كه هزینه های تقریبی رشد یك كودك در هر مرحله چیست، اگر نتوانیم مشكلات بین كودكان و فرزندان را حل و فصل كنیم و اگرهای دیگر... آن گاه چگونه می توانیم زندگی مستقل خود را اداره كنیم؟
ممكن است مسئولان بسیاری از نهادهایی كه مسئول آموزش این مهارت به افراد جامعه اند بگویند، همین طوری اداره می شود. پدران ما چگونه گذراندند ما هم همان طور خواهیم گذراند اما افسوس كه پدران ما در محیط كوچكشان و در فضای اجتماعی كه قرار داشتند ریزترین فنون و شیوه های زندگی را می آموختند و از آنجایی كه میان شغل و زندگی پدر و مادر و فرزندان تفاوت بارزی وجود نداشت مشكلی پیش نمی آمد و در صورت بروز مشكل دورترین فامیل خانواده هم به كمك شخص می شتافت. اما برای فرزندان كشاورزی كه با رنج فراوان مهندس یا پزشك شده است چه اتفاقی خواهد افتاد؟
سینا كلهر
پی نوشت ها:
۱) ستوده، علی، روزنامه همشهری؛ شماره ۳۹۸۱
۲) همان
۳)همان
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید