دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
خطوط فرضی
لامپ اتاقت خاموش شد. این چندتا معنی میتونه داشته باشه. راحتترین، معقولترین و بیدردسرترین حدس ممكن اینه كه رفتی بخوابی، كركرهٔ چشمها را پایین بكشی و تعطیل كنی. پس اولین قدم رو برمیداری: چراغ خاموش. بعد هم یك رختخواب گرم و فكر و خیالهای لالاییواری كه مثل رمانهای عشقی، به سادگی یك آرامبخش قوی خوابت میكنه.
حدس بعدی به كمی افزودنی احتیاج داره: چاشنی تخیل به مقدار كافی. این كه تو از هر وقت دیگهای بیدارتری و اصلاً خیال خواب نداری. اما میخوای وانمود كنی كه خوابی. پس اولین قدم رو برمیداری: چراغ خاموش. سادهترین و سر راستترین راه ممكن برای گول زدن. اما تخیل من كه حسابی به كار افتاده و قصه رو یا شور میكنه یا ترش، و مثل خر افسارگسیختهای، دنبال راههای نرفته میره و منم به دنبال خودش میكشونه، میتونه برای این چند ساعت بیداری اسرارآمیز كه در تاریكی مطلق سپری میشه هزار تا برنامه بچینه.
اولی كه احتیاج به هیچ نوع فعالیت بدنی نداره و حتی میتونه در حالت درازكش و با چشمهای بسته انجام بشه، اینه كه فكر كنی؛ فقط فكر، به روزی كه سپری كردی یا به روزی كه پیش رو داری، به خاطرات دور دستت یا به آرزوهای دور از دستت. حتی به یه چیز احمقانه، مثلاً این كه برای مهمونی چهارشنبه شب چه لباسی بپوشی. اما نه، این افكار ارزون قیمت سراغ تو نمییاد. به احتمال زیاد به كتابی كه تموم كردهای فكر میكنی. از اول تا آخر كتاب رو مرور كردهای و صحنههای مورد علاقهات رو مثل فیلم عقب زدهای و از نو دیدهای. شاید خودتو گذاشتهای جای شخصیت اول و مدتیه به جای اون نقش بازی میكنی. یعنی این امكان وجود داره كه تو هم قبل از خواب گاهی مثل من رفتار كنی.
برای برنامهٔ بعدی، تخیل شب كار من برای این تاریكی یه شمع روشن میكنه یا نه میبردت كنار پنجره جلوِ نور مهتاب. گاهی وقتها برای خیلی از كارها یه نور باریك هم كفایت میكنه. الان داری یه كار مخفیانه میكنی، یه نامه كه اصولاً نباید نوشته بشه، نه در ملأعام، نه حتی زیر نور لامپ.
احتمال بعدی احتیاج به كمی منطق داره. یه منطق حسابی اتو كشیده. چهارگوش. با زاویههایی صددرصد نود درجه. سعی میكنم منطقی فكر كنم. دور گردن خر افكارم یه طناب میندازم: از این طرف كه من میگم.
این منطق متشخصی كه پشت میز ریاست نشسته و حق داره وسط صحبتهاش هركاری بكنه از سر خاروندن و دهن دره گرفته تا چایی خوردن و قند مك زدن، و برای عرعرهای خر مبتكرم تره هم خرد نمیكنه، محكم و صریح و بدون حتی یك لغت اضافه، حكم میكنه كه تو نه خوابی نه كار خاصی میكنی. فقط لامپ اتاقت سوخته. همین! و وقتی با چشمهای گشاد شده روبهرو میشه در حالی كه مك محكمی به قند خیس خورده توی دهنش میزنه بابیحوصلگی از كشوی دست چپی، یه پوشه بیرون میكشه و اوراقی به دست من میده، حاكی از این كه تو لامپ اتاق رو درست نُه ماه پیش تازه به قیمت كم و از نوع بهدردنخور، خریدهای كه عمر مفید این نوع لامپ به زور به شش ماه میرسه و این لامپ فقید دقیقاً سه ماه و دو ساعت از عمر مفیدش گذشته و به یك اشارهٔ عصبانیِ دست خواهد سوخت و اینكه تو اون روز به علت مشاجرهٔ لفظی بامادرت عصبانی بودی و تمام شواهد و قراین فقط و فقط به سوختن لامپ منتهی میشه و بس. بعد هم چنان لبخند حاكی از رضایت و غرور و اطمینان به من میزنه كه خودم و خرم رو در جا سوسك میكنه.
احتمال شمارهٔ چهار كه یكهو مثل جن ظاهر شده و هیچ بسماللهی به عربی فصیح با مكث كافی روی ح جیمی یا فارسی بلیغ قادر به دود كردنش نیست. با آن دهن گشاد و لحن بیخیالش بیخ گوشم یك ریز تكرار میكنه كه تو اصلاً توی اتاق نیستی. برای تماشای سریال محبوبت، خوردن شام یا هر چیز دیگهای از اتاق خارج شدهای. و بعد اضافه میكنه كه من الان نیم ساعته كه به اتاقخالی نگاه میكنم و در مورد كارهایی كه اصلاً انجام نمیدی خیالبافی میكنم.
بهش میپرم كه منفی نگر و پوچ اندیش است. كه جن رو چه به نظریهپردازی، كه ازش هیچ دل خوشی ندارم و حاضرم ساعتها به عرعرهای بیوقفهٔ خر محترمم گوش بدم تا اراجیف نجویدهٔ او. و خلاصه از سرم بازش میكنم.
سه بار پشت سر هم میگم: احتمال چهارمی هرگز در هیچ زمان و مكان خاصی مطلقاً وجود خارجی نداشته... پس احتمال چهارم یا بهتر بگم آخرین احتمال. كه مثل گوشت سرخشدهٔ خوشطعم و خوشبویی گوشهٔ بشقاب نگهداشتهام تا آخر سر بخورم. این كه تو الان وضعیتی مشابه من داری. كنار پنجره و از ترس دیده شدن در تاریكی مطلق نشستهای و اتاق من رو زیر نظر داری. گیر دادهای به لامپ خاموش اتاق من و داری در مورد كارهایی كه ممكنه در تاریكی انجام بدم خیالبافی میكنی. این چند ساعت خیالبافی راجع به من رو به تمام برنامههای تلویزیونی و حتی شام حاضر و آمادهٔ مادرت ترجیح میدهی و لحظههایی كه من سپری میكنم به اندازهٔ مسئله مرگ و زندگی برات مهمه. از فكر من خارج نمیشی و تمام امعا و احشا و دل و رودهات هوای من رو كرده.
اگر اینطوره، دلم نمیخواد سر درگم و بلاتكلیف باشی. دوست ندارم شك و تردید داشته باشی. خوش ندارم فكر كنی در اشتباهی. دلم میخواد هر چی عرعره با یه پوزه بند چرمی گرون قیمت خفه كنم. دلم میخواد سر جنهای بو دادهای رو كه حرفهای صد تا یه غاز نشخوار میكنن زیر خاك كنم. دوست دارم میز چوبی بزرگ جناب رئیس رو طوری دمر كنم كه چایی بریزه روی پیرهن اتو كشیده سفیدش و قند خیس خورده چنان بپره تو گلوش كه حرف زدن از یادش بره. دلم میخواد احتمال آخرت، احتمال اول و آخرت بشه. دوست دارم لقمهٔ آخر گوشهٔ بشقابت حسابی بهت بچسبه و مزهاش تا مدتها از دهنت خارج نشه. صبر كن یهلحظه صبر كن. الان چراغ رو روشن میكنم.
میم. پورسعادت
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رافائل گروسی رهبر انقلاب حج مجلس شورای اسلامی کردستان عراق دولت شورای نگهبان انتخابات دولت سیزدهم حسین امیرعبداللهیان رسانه
تهران شهرداری تهران هواشناسی قوه قضاییه حجاب آموزش و پرورش فضای مجازی قتل پلیس سیلاب سازمان هواشناسی شهرداری
ایران خودرو خودرو بانک مرکزی قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن قیمت بورس
تئاتر سریال سریال افعی تهران محمدعلی علومی نمایشگاه کتاب موسیقی تلویزیون دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما صداوسیما سینما
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان گوشی هوشمند
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه آمریکا روسیه اوکراین طوفان الاقصی رفح نوار غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی ذوب آهن لیگ برتر ایران رئال مادرید بازی سپاهان جواد نکونام لیگ برتر فوتبال ایران
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل باتری مایکروسافت پهپاد اینستاگرام تلفن همراه ناسا
رژیم غذایی بیمه چاقی زیبایی ویتامین چای کاهش وزن آلرژی دندانپزشکی