جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


بزرگ مردان کوچک


بزرگ مردان کوچک
آری ۳۶ هزار دانش آموز بسیجی و شهید حسین فهمیده راهی را رفتند كه در همیشه تاریخ الگوی اخلاق، حماسه و ایثار باشند. راهی را برگزیدند تا جوانان و نوجوانان امروز سرزمین پهناور ایران با تاسی از آنان در سنگرهای علم و دانش، دانشگاه و كارخانه و مدرسه با جدیت و تلاش و تكاپو و تحرك راه ارزشمند و آسمانی این عزیزان را با رفتار و كردار خود زمینی و امروزی سازند. چه اینكه آن ها با شهادت به دیدار معبود رفتند، اخلاص و یكتایی را در سر داشتند و این ها كه امروز با جدیت و پشتكار و اراده های محكم سعی در نشاندن ایران بر قله های افتخار علم، دانش و ورزش و فن آوری دارند و جلوه دیگری از رفتارها و مرامنامه حسین فهمیده و فهمیده های حسینی را اجرایی و عملیاتی می كنند.
دفاع تمام عیار
شورانگیزترین حماسه رزمندگان اسلام در سوم خرداد ۱۳۶۱ به منصه ظهور رسید و آن وقتی بود كه رزمندگان، خرمشهر را از نیروهای عراقی بازپس گرفتند و آزاد كردند.عراقی ها این بندر بزرگ و معروف ایران را با وحشیگری غارت كرده و آن را به یك ویرانه مبدل ساخته بودند. از این پس عراق تاب تحمل حمله های ایران را در جبهه های نبرد نداشت و بر شدت حملات هوایی خود به شهرها و تاسیسات صنعتی و نفتی افزود و حتی چاه های نفت كشور ما را در خلیج فارس به آتش كشید، البته نیروهای ایران نیز در هوا و دریا و زمین با دشمن مقابله می كردند و پس از آنكه عراقی ها را در بسیاری از جبهه ها تا مرز عقب راندند، برای آنكه عراق را به قبول مسئولیت جنگ و جبران خسارت ها و پذیرش شرایط به حق ایران وادار سازند عملیات خود را در داخل خاك عراق ادامه دادند و توانستند در چندین استان عراق مناطقی را به تصرف درآورند.
در این میان یكی از بارزترین جلوه های جنگ تحمیلی و تلاش رزمندگان هشت سال دفاع مقدس حضور بی شائبه دانش آموزان و نوجوانانی بود كه با عشق به مقتدای خویش برای جانماندن از كاروان های اعزامی به جبهه های نور و اخلاص حتی در مواردی در شناسنامه های خود دستكاری می كردند تا بتوانند به سنگرهای مبارزه با صدام و لشكر بعثی نزدیك شده و با آن ها جنگی تمام عیار را تدارك كنند.شهادت ۳۶ هزار دانش آ موز در دوران هشت سال دفاع مقدس و نماد آن ها شهید حسین فهمیده درس بزرگی به تاریخ جنگ هشت ساله داده است كه یكی از نقاط پرتلالوی این دوران است. در گزارش پیش رو كه به مناسبت شهادت ۳۶ هزار دانش آموز تهیه شده به توصیف و بازخوانی نحوه شهادت شهید حسین فهمیده پرداخته و در ادامه از زبان پدر او بخشی از سجایای اخلاقی او پرداخته شده است.
پسر ۱۲ ساله
كسانی كه داوطلب اعزام جبهه بودند، توی یك صف طولانی ایستاده بودند تا پس ازنام نویسی، برگه اعزام بگیرند. پاسداری كه ثبت نام می كرد، دست تنها بود و از صبح كه مشغول كار شده بود، حتی فرصت یك استراحت كوتاه هم پیدا نكرده بود. داوطلبانی كه در صف ایستاده بودند، مرتب گوشزد می كردند كه: «برادر، لطفاً عجله كن. خیلی وقت است كه در صف ایستاده ایم.»پسر نوجوانی كه لابه لای جوان ها و مردان بزرگسال ایستاده بود، بیش از همه داد وقال می كرد وعجله داشت كه زودتر نوبتش بشود. مردی كه پشت سرش ایستاده بود، نگاهی به قد و قواره او انداخت و گفت: «پسر جان، این جا چه كار می كنی؟ برو خانه. پدر و مادرت نگرانت می شوند.» اما او نه از جایش تكان خورد و نه حرفی زد. فقط با یك لبخند صمیمانه ، مرد را راضی كرد كه فعلاً دست از سرش بردارد.
داوطلبان ، یكی یكی به پاسداری كه برگه اعزام صادر می كرد می رسیدند و با احساس رضایت، برگه می گرفتند و صف را ترك می كردند. نوبت به پسر نوجوان رسید. پاسدار ، همان طور كه پشت میزش نشسته بود ، بدون این كه توجهی به پسرك بكند ، نفر بعدی را صدا كرد . ولی پسر با تندی گفت: «چرا نوبت من را به او می دهید؟ می خواهم ثبت نام كنم.»پاسدار با مهربانی و به شوخی پاسخ داد: «ای به روی چشم… برو هر وقت سنت اجازه داد ، بیا در خدمتیم.»
ولی پسر نوجوان دست بردار نبود.
- برو رضایت نامه پدرت را بیاور
- آخر او اجازه نمی دهد … اصلاً مگر این جا مدرسه است كه پدر من را می خواهید؟!
- اگر پدرت اجازه نمی دهد ، من هم اجازه نمی دهم.
- پس شما به چه كسانی اجازه می دهید؟
- كسانی كه هم سنشان و هم قد و قواره شان اجازه بدهد!
ناكام و سرگردان و دست خالی از مسجد بیرون آمد، ولی در دلش آتشی روشن بود كه آرامش نمی گذاشت.
با اعتماد به نفس كامل ، كپی شناسنامه ای را كه در دست داشت ، جلوی روی مردی كه برگه اعزام می داد ، گذاشت . مرد نگاهی به عكس شناسنامه انداخت و نگاهی هم به صاحب عكس. هر دو ، یكی بودند . تاریخ تولد را هم دید، ولی متوجه نشد كه دستكاری شده است. شاید آن موقع پسرك «پابلندی» كرده بود و شاید هم طوری حرف زده بود كه مرد پاسدار چندان متوجه چهره كودكانه اش نشده بود.
برگه اعزام صادر شد و او وقتی نام «حسین فهمیده» را روی اجازه نامه حضور در جبهه دید، دلش بیش از پیش هوای جبهه كرد. «حسین» بلافاصله خودش را به كاروان اعزام شوندگان به جبهه رساند و با دلی پر از شور و شوق ، رهسپار جبهه شد. جبهه، حسین را مردتر از پیش كرده بود . آن روز نیروهای عراقی با جسارت بیشتری وارد عملیات شده بودند . این طرف ، نه نیرو به تعداد كافی بود و نه تجهیزات لازم در اختیار بود . حسین با نارنجك هایی كه در دست داشت یا به كمرش بسته بود ، این سو و آن سو می دوید تا فرمانده را پیدا كند . اما تانك های عراقی امان رزمندگان را بریده بودند . تا لحظاتی پیش ، از دور شلیك می كردند و حالا حسین می دید كه یك تانك عراقی از خاكریز ها عبور كرده و به سمت نیروهای ایرانی پیش می آید . آر.پی .جی زن ها كارشان را كرده بودند . بعضی از آن ها به شهادت رسیده بودند وبعضی دیگر مجروح شده بودند ، بدون این كه بتوانند كاری بكنند، به تلاش های دلسوزانه «حسین» نگاه می كردند كه عشق و هیجان همه وجودش را پر كرده بود.حسین از پشت خاكریز، به جایی كه صدای غرش مهیب تانك ها در آسمان می پیچید ، نگاه كرد. انگار سیل تانك های عراقی به طرف سنگرهای رزمندگان جاری شده بود.اگر تانك ها از آن نقطه عبور می كردند ، همه رزمندگان را به شهادت می رساندند و به سرعت به خاكریزهای بعدی می رسیدند و … «حسین» تصور كرد كه تا دقایقی بعد ، چه فاجعه ای رخ خواهد داد ! یاد انبار تداركات افتاد كه از آن جا آب برای رزمندگان می ٍآورد. یاد بروبچه هایی افتاد كه در سنگرها بودند. یاد پیرمرد مهربانی افتاد كه به تنهایی چندین تانك را شكار كرده بود. یاد … اما چه می توانست بكند … ؟! اگر او آر.پی .جی زن خوبی بود … اگر توپی بود كه شلیك می شد … اگر همان پیرمرد مهربان این جا بود…اولین تانك كاملاً نزدیك شده بود. گرد و غبار از زیر شنی تانك ها بیرون می پاشید . آسمان پر از دود و غبار و صدا شده بود. حسین به یاد حرف های امام درباره جهاد افتاد فكر شهادت از ذهنش عبور كرد. یاد روزی افتاد كه در مسجد برای رفتن به جبهه گریه كرده بود و … دستش روی نارنجكی بود كه به كمرش بسته بود. گویی نارنجك ، نارنجك همیشگی نبود ! برایش حرف داشت! باز هم آن را لمس كرد و در دستانش فشار داد . به نظرش آمد كه كلید نجات بچه های آن طرف خط در دستان اوست . همین یكی می توانست تانك را منفجر كند .آری ، بارها شنیده بود و خود با چشمانش دیده بود كه یك نارنجك كوچك كار یك تانك بزرگ را ساخته بود ! اما آیا می توانست آن را درست پرتاب كند و به جای حساس تانك بزند ؟ اگر نمی خورد، چه ؟! بیش از این فرصت نداشت كه فكر كند و نقشه بریزد. تانك اول ، درست جلوی خاكریز بود و بقیه دنبالش می آمدند. نگاهی به آسمان انداخت و مرغ دلش پرواز كرد . سپس به تانك خیره شد و آرزو كرد زمین دهان باز كند و آن را ببلعد ! نگاهش روی نارنجكی كه در دست داشت ، متوقف شد.
برخاست و ناگهان تصمیم خود را گرفت . ضامن آن را كشید و در چشم به هم زدنی، به سوی تانك حركت كرد ! تانك به سوی او می آمد و می غرید . او هم به طرف تانك می دوید و الله اكبر را فریاد می كشید . رزمنده هایی كه در گوشه و كنار ، هنوز جانی در بدن داشتند ، ناباورانه حسین را دیدند كه مثل غزال سبك پا به طرف تانك عراقی رفت و لحظه ای بعد، همراه با صدای مهیبی كه تمام دشت را پر كرد ، از زیر تانك ، آتش و دود به آسمان برخاست و باز هم انفجار های پی درپی و دود و آتش … . غریو الله اكبر بچه ها از گوشه و كنار خاكریزها و سنگرها به گوش رسید.
شهید فهمیده كیست؟
بسیاری از دانش آموزان امروزی واقعا نمی دانند حسین فهمیده كیست، در كجا زیست و چگونه به این درجه از اعتقاد و باور رسید كه برای وطن و باور از همه چیز خود گذشت. به همین خاطر شمه ای از زندگی او را درپی می آوریم.
شهید محمدحسین فهمیده، در روز شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ در روستای سراجه قم چشم به جهان گشود. و تحصیلات ابتدایی و نیز اول و دوم راهنمایی را در شهر مقدس قم سپری كرد. وی در سال ۱۳۵۷ به همراه خانواده اش از قم به شهرستان كرج عزیمت كرد. قبل از پیروزی انقلاب و در اوج نهضت پرافتخار انقلاب اسلامی، مرتباً از كرج به قم می رفت و اعلامیه های حضرت امام را با خود به كرج می برد و پخش می كرد. روزی كه خبر سقوط خرمشهر در كشور منتشر شد، دیگر حسین تحمل نكرد، دوربین برادرش «داوود فهمیده» را كه دو سال بعد از او به شهادت رسید برداشت و بار دیگر عازم جبهه شد.
پدر وی در این زمینه می گوید: جنگ كه شروع شد و از روزی كه حضرت امام حكم بسیج دادند، ما دیگر حسین را ندیدیم، من اول در كارخانه قند و سپس در مغازه كار می كردم. ۴-۵ روز به مهر مانده بود. بچه ها می خواستند به مدرسه بروند حسین پیش من آمد و گفت: اسم خواهرانم را در مدرسه نوشته ام، آنها این وسایل را می خواهند. شما می خرید یا من بخرم؟ گفتم: به خانه برو و به مادرت كمك كن. من خودم می خرم و می آورم. ولی من دیدم كه او همه كارهایش را انجام داده و پرسیدم حسین كو؟ مادرش گفت: به منزل آمد و دوربین داداشش را برداشت. پول هم گرفت كه برود نان بخرد. گفتیم حتماً برمی گردد، چون معمولاً دیر وقت به خانه می آمد. اما سه روز گذشت و نیامد. یكی از همرزمان حسین درباره شهید فهمیده می گوید: حسین یك بار زخمی شد. او را به بیمارستان بردند، اما از همان جا به خط برگشت. یكی از روزها از سنگر حسین سروصدایی بلند شد. از بگو مگوها چنین برمی آمد كه حسین می خواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نمی دهد. حسین گفت: من باید بروم خط. فرمانده گفت: حسین، برای تو زود است. حسین هم گفت: ثابت می كنم كه زود نیست. چند روز بعد بچه ها متوجه شدند كه حسین پیدایش نیست، از هر كس سراغ او را گرفتند، خبری از او نشد. همه نگران بودند.
ناگهان دیده بان یك سنگر متوجه نقطه سیاهی شد كه از دور می آمد. درست دیده بود یك نفر نزدیك می شود. وقتی نزدیك تر شد، دیدند لباس عراقی به تن دارد. همه آماده شدند. اما او آشنا به نظر می رسید. آری، حسین بود! معلوم شد حسین با به هلاكت رساندن یك عراقی لباس های او را پوشیده و آمده تا ثابت كند كه برای او زود نیست.
مدتی گذشت، ایام اول جنگ بود و جبهه ها وضعیت خوبی نداشت. حسین در منطقه كوت نواصر خرمشهر بود. آن روز آتش و دود همه جا را گرفته بود. بوی باروت، صدای انفجار و از همه بدتر اینكه هر لحظه نیروهای عراقی نزدیك تر می شدند. حسین و هم رزمانش متوجه شدند كه به محاصره دشمن درآمده اند. صدای تانك ها به وضوح به گوش می رسید. همه دل به خدای خود سپرده بودند و راضی به رضای او.
حسین به همه سنگرها سركشید و وقتی از آخرین سنگر بیرون آمد، تعدادی نارنجك به كمر خود بسته بود و نارنجك دیگری به دست داشت. تانك های دشمن به خوبی دیده می شدند و اگر همین طور پیش می آمدند، وضعیت نبرد بدتر می شد. حسین هم این موضوع را فهمیده بود.
محمدحسین فهمیده راه مقابله را تشخیص داده بود. حسین آماده بود تا یكی از زیباترین و با عظمت ترین صحنه های تاریخ این كشور سرافراز را بیافریند. او انتظار رسیدن آخرین لحظات عمر دشمن را می كشید. تانك ها نزدیك و نزدیك تر شدند. ناگهان شیر بچه ای به قلب دشمن زد و صف آهنین دشمن را هدف قرار داد. او به هیچ چیز جز انجام وظیفه نمی اندیشید. او زیر تانك رفت و ناگهان صدای انفجار تانك نوید شهادت او و هلاك دشمنان خدای او را می داد. آری! شهید محمدحسین فهمیده در ۲۴ مهر ۵۹ به شهادت رسید.
یكی از همرزمان وی می گوید: نوجوان حماسه آفرین ایثار و كرامت، حسین فهمیده، آن هم در روزگاری كه نیروهای پاسدار و بسیجی تحت فشار بیش از حد دشمن بودند، با حركت خدا پسندانه خود چنان بردشمن بعثی یورش برد كه می توانم بگویم شهید بزرگوار حسین فهمیده با حركت خود، امید دشمن برای تصرف آبادان را ناامید كرد و به همه ما رمز مبارزه و مقابله با دشمنان اسلام را آموخت. رهبر عزیز انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای «مدظله» در رابطه با شهید فهمیده فرموده اند:«شهید حسین فهمیده از آن مواردی است كه شخصیت های حقیقی به نماد و به حقایق اسطوره گون تبدیل می شوند. ما در تاریخ خود از این موارد بسیار داریم و از جمله زیباترین آنها، شهادت این نوجوان بسیجی است. او سیزده ساله بود، اما با رشد، با شعور، با اراده و مصمم، كه كشور خود را می شناخت، امام خود را می شناخت، دشمن خود را می شناخت، اهمیت وجود خود را هم می شناخت و رفت این سرمایه را تقدیم عزت كشور و آینده انقلاب و منافع و مصالح مردم كرد. جسم او رفت. اما روحش زنده ماند و یادش ابدی شد و خاطره اش به صورت اسطوره درآمد. این الگوست.»
عباس اسدی
منبع : روزنامه همشهری