جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از آرمان گرایی تا واقع گرایی


از آرمان گرایی تا واقع گرایی
چندی پیش آقای عماد بهاور نقدی را تحت عنوان «گذر به واقع گرایی، نقدی بر تجربه های دانشجویی در سال گذشته» به نگارش درآورد. در این مقاله سعی بر آن است تا در سه بخش نظرات درباره مطالب بیان شده در مقاله آقای بهاور تنظیم شود.
۱ـ آقای عماد بهاور در مقاله مورد بحث واقع گرایی را در برابر ایده آل گرایی قرار می دهد (البته ایشان در جای دیگری واقع گرایی را در برابر رادیكالیسم فرض می كند كه این موضوع شاید به دلیل سطحی و كم اهمیت قلمداد كردن این موضع از طرف آقای بهاور باشد) انسان از دیرباز همواره به دنبال دیدن واقعیت و یافتن حقیقت بوده است. شاید بتوان گفت دلیل پیدایش بسیاری از فیلسوفان و پیامبران چیزی غیر از كشف حقیقت و مسائل در این باره نبوده است. حال باید پرسید كه واقع گرایی چیست؟ و ایده آل گرایی چیست؟ و این دو چه ارتباطی با حقیقت دارند؟
اگر واقعیت و مجاز (ضدواقعیت) را دو سر یك راستا در نظر بگیریم چگونه می توان آنها را در پرتو ایده آلیسم و رئالیسم (نه ایده آل گرایی و یا واقع گرایی) از یكدیگر باز شناخت.
این سئوال ها و سئوال های بسیار دیگر ما را ناگزیر می كند تا با تعریف كردن و مشخص كردن مقصودمان از این مفاهیم، ابهام ها را كنار زده و موضوع را تا جای ممكن شفاف كنیم.
پوشیده نیست كه انسان موجودی شناسنده است و می كوشد پیرامون خویش را آنطوری كه هست ببیند و نه آنطوری كه جبر محیط و زمانه (از طریق راحت طلبی و عافیت طلبی تا ترغیب ها و تشویق ها و تنبیه ها و لذت ها و سختی ها تا داشتن دید و تفكر و تحلیل نادرست تا به دست آوردن اطلاعات كذب و تصمیم گیری بر مبنای آنها و...) می خواهد بر وی تحمیل كنند. به همین دلیل انسان می بایست هرچه بیشتر به موضوع مورد بحث و پژوهش اش نزدیك شود و با غور در موضوع و یكی شدن با آن، آن را كشف كند. اما در میان این رابطه مستقیم و بی واسطه سوژه و ابژه به ناگاه حجاب ها، رادع ها و پرده ها مانع می شوند و باعث استتار حقیقت می شوند.
واضح است كه مقصود این جانب از حجاب و پرده تنها سانسور های بیرونی مانند شرایط سیاسی، اجتماعی و یا تصمیم گیری بر مبنای اطلاعات كذب و... نیست بلكه علاوه بر این موارد سانسورهای درونی مانند ترس ها، غرض ها، خشم ها، عشق ها و... نیز است كه این مواد نیز باعث دوری انسان از كشف حقیقت هستند و در زمره حجاب ها قرار می گیرند. تمایلات و خاطرات به صورت دوست داشتن ها، تنفرها و... به صورت پیش فرض و پیشداوری خود را بر ذهن فاعل شناساننده تحمیل می كنند.
اگر مبارزه با سانسورهای بیرونی را جهاد بنامیم، مبارزه با سانسورهای درونی و نرم را باید جهاد اكبر نامید.حال سئوال اساسی اینجا است كه راه خلاصی از این سانسور ها چیست؟ اساساً آیا می توان روزی را آرزو كرد كه انسان بدون هیچ حجابی هیچ پیشداوری و پیش فرضی پیرامون خویش را آنچنان كه هست، ببیند؟ یا به عبارتی دیگر می توان فاصله سوژه (ذهن) و ابژه (عین) را به صفر رساند؟
به همین دلیل برای دستیابی انسان به كنه حقیقت علاوه بر ابزار مناسب پالایش مداوم ذهنیات نیز وجود دارد. بر همین اساس در جوامع بسته سعی می شود با از بین بردن آزادی درونی انسان ها جامعه را از دستیابی به حقیقت منصرف كنند. تنها راه مبارزه انسان با این شرایط سخت بت شكنی های پی در پی و اسطوره زدایی است، تا بدین ترتیب از یك طرف با مطلق كردن یك اندیشه یا شخص یا مرام و... به ایده آل گرایی گرفتار نیاید و از طرف دیگر بتواند با سیر در دنیای بیرون داده ها و اطلاعات جدید را همواره كشف و درك كند. یعنی دستیابی انسان به حقیقت در گرو برقراری رابطه دوسویه بین عین و ذهن است. در این دیدگاه دیگر رئالیسم در مقابل ایده آلیسم نیست كه بتوان با تبدیل كردن یكی به ناسزای فلسفی و سیاسی آن را به دیگری نسبت داد. بلكه ایده آلیسم و رئالیسم دو سر یك تمایل هستند كه با رعایت عدالت بین آنها می توان با چشمانی باز به سیر در جهان بیرون و تحلیل مسائل مختلف پرداخت.
در حقیقت با بر هم زدن این موازنه بین ذهن و عین انسان در دام دنیای مجازها و خیال ها به صورت ایده آل گرایی و یا واقع گرایی خواهد افتاد.
مسلم است كه هیچ انسانی نمی تواند بدون داشتن داده های قبلی به تفكر و عمل بپردازد، اما هر مطلق كردن داده ای و گزاره ای و شخصی و... در ذهن به ذهن گرایی و ایده آل گرایی منجر می شود به همین دلیل باید با توسل با دیالكتیك (به معنی راه دستیابی به حقیقت) بین عین و ذهن خود را از مهلكه خلاص كرد. مسلم است در چنین صورتی می توان به دعای پیامبر (خدایا به من جهان را همان طور كه هست نشان بده) جامه عمل پوشاند. حال بایستی از آقای بهاور پرسید آیا شما با اسطوره كردن واقع گرایی و نادیده گرفتن ایده آلیسم از دیدن حقیقت چشم نپوشیده اید؟ آیا واقع گرایی خود به مانع و حجاب و رادعی برای كشف حقیقت در نگاه شما تبدیل نگشته است؟ طبیعی است كه این خطا باعث شود انسان وقایع را آنطور كه هستند، نبیند.
برای اینكه بحث خیلی انتزاعی نشود و انتقاد بنده به اتهام ذهنی و فلسفی بودن طرد نشود سعی می كنم بازتاب این مطلب را در مسائل سیاسی، اجتماعی بیان كنم. در جوامع امروزی برای شكل گیری حكومت و بقای آن و جلوگیری از ایجاد ناآرامی و آشوب سعی می شود میان جامعه مدنی و احزاب و گروه ها و سایر نهادهای مدنی با یكدیگر و همچنین ارتباط این نهادهای مدنی با مردم از یك سو و همچنین این دو بخش با دولت رابطه اعتمادآمیزی برقرار باشد. مسلم است اگر در جامعه ای این روابط اعتمادآمیز میان سه بخش «مردم»، «جامعه مدنی» و «دولت و حاكمیت» لكه دار شود آن جامعه دچار بحران های شدید سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... خواهد شد.
برای به وجود آمدن این رابطه اعتمادآمیز نیاز است تا احزاب، گروه ها، افراد صاحب نفوذ در جامعه و... از یك طرف و همچنین دولت و حاكمیت دارای شفافیت و صداقت در عمل و رفتار سیاسی و اجتماعی خود باشند تا بتوانند اعتماد و امید مردم را برای دستیابی به مطالبات و خواسته هایشان زنده نگاه دارند. حال اگر در جامعه ای شكاف دولت- ملت آنقدر زیاد شده باشد كه دیگر مردم امیدی به حاكمیت و دولت برای رسیدن به مطالبات خویش را نداشته باشند، آیا وظیفه احزاب و گروه ها و افراد آزادیخواه و مردمی غیر از این است كه به گونه ای عمل كنند كه بر سرمایه اجتماعی و سیاسی خویش بیفزایند تا در شرایط بحرانی بتوانند امید و اعتماد مردم را در درون مرزها نگه دارند؟
در بسیاری از تحقیقات و تجارب تاریخی مشخص شده است كه «اعتماد به نفس»، «غرور ملی»، «امید به آینده» از مهم ترین فاكتورها و مشخصه ها جهت پیشرفت یك جامعه هستند. در همین رابطه می توان گفت: مهم ترین دستاورد دولت مرحوم مصدق ملی كردن صنعت نفت نبود، بلكه ایشان با ملی و مردمی كردن دولت و به دست آوردن استقلال واقعی برای كشور غرور و اعتماد به نفس را برای ایرانیان و سایر ملت های زیر سلطه به ارمغان می آورد.
در دولت هشت ساله خاتمی بسیاری از گروه ها، احزاب و افراد دارای نفوذ در لایه های مختلف سیاسی و اجتماعی، آنچنان سرمایه اجتماعی و سیاسی خویش را به حراج گذاشتند كه عملاً تاثیر چندانی در انتخاب مردم ندارند (این موضوع را می توان در جریان انتخابات ریاست جمهوری نهم مشاهده كرد.) حال بایستی از آقای بهاور پرسید در شرایط كنونی آیا شما و دوستان تان هنوز می خواهید با اسطوره كردن واقع گرایی و بهانه قرار دادن واقع گرایی (در حقیقت مصلحت اندیشی) و محدود كردن دایره عمل در حصار زمان حال برای بستن چشمان خود و مخاطبانتان به روی حقیقت و واقعیت تلاش نمایید؟
البته واضح است كه با تعریف كردن واقع گرایی به معنی دستیابی به بهترین نتیجه در زمان حال بدون توجه به تاثیرات آن عمل در آینده و همچنین نادیده گرفتن تجربیات تاریخی- فرهنگی محلی كه آن عمل باید در آنجا به وقوع بپیوندد نه بهتر از این می توان اندیشید و نه عمل كرد و به همین دلیل این گونه واقع گرایی ما را در دام مصلحت اندیشی گرفتارمی كند.
۲ـ ایشان در بخشی از مقاله خویش می گوید كه استراتژی دوری از قدرت به استراتژی درگیری با قدرت تبدیل شده است. اما «قدرت» مفهومی پیچیده است كه تا در جهت شفافیت آن را تعریف نكنیم نمی توان از شكل گیری بحث مشترك صحبت كرد. به نظر نگارنده این مقال با داشتن دیدی بی خاصیت و بی تاثیر مانند تعریف فوكویی از «قدرت» (هر عمل و تاثیری كه یك پدیده بر پدیده دیگر بگذارد) نمی توان شعار «دوری از قدرت» را نقد و بررسی كرد.
هر عملی برای شكل گرفتن و به وجود آمدن می بایستی خود را در فضای گفتمانی تعریف كند. در طول تاریخ دو گفتمان آزادی و گفتمان سلطه بر افكار و اعمال انسان ها حاكم بوده است. جهان پیرامون را می بایستی در پرتو این دو گفتمان شرح و بسط داد تا بدین ترتیب موثرتر و معنادارتر بتوان نیروهای پیرامون خویش را درك كرد. در گفتمان آزادی «رضایت و توافق با دیگران از طریق ابزارهای عقلانی به طور مثال از طریق بحث و مباحثه بدون قید و شرط عمل و تفكر را خلق می كند.» (هانا آرنت و نقد اندیشه سیاسی؛ منصور انصاری صفحه ۳۸) اما در گفتمان سلطه هدفی خارج از ماهیت عمل سبب خلق و بروز عمل می شود به تعبیری دیگر در گفتمان سلطه هدف با توجیه وسیله و ابزار خود را بر مبانی و ماهیت عمل تحمیل می كند. در گفتمان سلطه بنابر نظر آرنت نیرو هرگز مشروع نمی شود ولی مسلم است نیرویی كه زمینه ساز بروز حاكمیت صاحبان اصلی اش شود مشروع و مقبول خواهد بود. حال بایستی از آقای بهاور پرسید؛ آیا می توان با به وجود آوردن ابهام در معنای «قدرت» نیرو را در دو گفتمان سلطه و آزادی به یك مفهوم تقلیل داد و زیركانه در ذهن مخاطب آن را به نیرو در گفتمان سلطه كه همانا زور و خشونت و قدرت است فرو كاست و در نهایت گفت كه چون نیرویی غیر از این نیرو در گفتمان سلطه (همان زور قدرت و خشونت) وجود ندارد نمی توان از زور و قدرت تبری جست! اما همان طور كه نیرو در گفتمان سلطه به زور و قدرت و خشونت تبدیل می شود، در گفتمان آزادی نیرو به توان محركه و توان سازنده تبدیل می شود.
همان طور كه مبانی عمل و تفكر معطوف به دموكراسی و آزادی با مبانی عمل و تفكر معطوف به سلطه تفاوت ماهوی دارد توان سازنده نیز با زور و قدرت متفاوت است. با پذیرفتن چنین دیدگاهی «دوری از قدرت» یعنی مبارزه با هر آنچه كه باعث تبدیل نیرو به قدرت و زور در گفتمان سلطه شود.
بر این اساس دفتر تحكیم وحدت همواره سعی كرده است با هدف گرفتن آزادی، دموكراسی در گفتمان آزادی و پیوند خوردن با نیروهای آزادی خواه واقعی نیروی خویش را به توان سازنده تبدیل كند و نه زور و قدرت. به همین دلیل نمی توان گفت دوری از قدرت یعنی خداحافظی با سیاست. زیرا سیاست در گفتمان سلطه غالباً به معنی «فن پاسخ دادن و هیچ نگفتن» و یا «هنر انجام دادن ممكن ها و نه مطلوب ها» می آید كه در عمل ممكن ها را نیز عقل قدرت مدار و ابزاری زورمندانه براساس مصالح كانون زور و قدرت تشخیص می دهد. و به تعبیر آرنت «آنچه تاكنون در سنت اندیشه غربی و به ویژه علوم سیاسی سیاست را «مبارزه سراسر برای كسب قدرت می دانستند و بالاترین نوع قدرت از نظر آنها خشونت بوده است.» (هانا آرنت و نقد اندیشه سیاسی؛ منصور انصاری، صفحه ۳۸) اما در گفتمان آزادی سیاست به معنی افزودن بر توان سازنده خود و دیگران است تا بتواند از این توان سازنده در جهت استقلال و آزادی (به معنی واقعی كلمه) خود و دیگران استفاده كند.
۳ ـ ایشان در جای دیگری از مقاله خود می گوید «رسمیت در چارچوب قانون معنی داشت و هنگامی كه تشكلی بر روی قانون اساسی خط می كشد به طور طبیعی رسمیت خود را انكار می كند.» اما می بایستی از ایشان پرسید كه اگر چنین باشد آیا هیچ حركت و جنبشی در طول تاریخ مجال بروز خواهد یافت؟ آیا این گزاره متضمن انفعال و محافظه كاری و تقویت اخلاق كاسبكارانه برای جامعه محتاج اخلاق و آرمان ایران نیست؟ در طول چند سال گذشته بسیاری از روشنفكران ایرانی به تبع اندیشمندان برجسته غربی دموكراسی را حاكمیت قانون تعریف كردند و تحقق آن را منوط به پذیرش فرهنگ قانون پذیری دانستند.
اما این تعریف، تعریف كاملی نیست زیرا قوانین هنگامی مشروع خواهند بود كه براساس حقوق بنا شده باشند. روشنفكران ایرانی فراموش كردند (شاید خود را به فراموشی زدند!) كه قوانین در غرب به خاطر مبارزات آنها برای كسب آزادی، برابری و سایر حقوق تا حد زیادی با حقوق مطابقت دارد. لذا در غرب تعریف كردن دموكراسی به حكومت قانون با تعریف صحیح تر «دموكراسی یعنی حكومت حقوق» نزدیكی بیشتری دارد.۴ ـ تناقض دیگری كه در مقاله ایشان دیده می شود آنجا است كه ایشان از جبهه دموكراتیك یاد می كند و می گوید: «در نتیجه دانشجویان دریافتند كه اگر احزاب و تشكل های دانشجویی، ان جی اوها و روزنامه ها وجود نداشته باشد (یا به عبارتی دولت آنها را تعطیل كند) هیچ گونه پتانسیلی برای مبارزه دموكراتیك در ایران وجود نخواهد داشت. در واقع بیهوده است اگر بر روی جامعه ساخت نیافته سرمایه گذاری كرد آن هم زمانی كه هیچ نیروی متحدی برای رهبری جبهه دموكراتیك وجود ندارد.» اما به ناگاه ایشان در جای دیگری می آورد «در حالی كه همزمان با بسیاری از احزاب بالقوه ارتباط تنگاتنگ و نزدیك داشته و با بسیاری از چهره های شاخص این جریان های سیاسی به اتخاذ استراتژی های مشخص دست زده اند.» حال ایشان می باید پاسخ دهد كه چرا افراد بدون هیچ گونه تشكیلات و ساختار منسجم، توانایی تبدیل به حزب را دارد و از طرف آقای بهاور حزب بالقوه نامیده می شود ولی جبهه دموكراتیك نیاز به ساختار و امكانات حزبی و... دارد؟ مگر غیر از این است كه حداقل گوشه ای از این جبهه فرضی را این احزاب بالقوه بدون تشكیلات و... باید تشكیل دهد؟
از سوی دیگر جبهه دموكراتیك قبل از نیاز داشتن به تشكیلات، ساختار، امكانات و... به پشتوانه و سرمایه اجتماعی و سیاسی و توان تاثیرگذاری در میان لایه های جامعه دارد. چرا جبهه ای كه امید و اعتماد مخاطبین خود را نتواند نسبت به توان و قدرت عمل و همچنین صداقت و حسن نیت خود جلب كند، باید تشكیل شود؟ آیا این كار آب در هاون كوفتن نیست؟ آقای بهاور! در واقع علت وجودی تشكیل جبهه قبل از شكل گیری نقض شده است. از سوی دیگر ایرانیان در طول یك صد سال اخیر بارها و بارها در قالب جبهه های آزادی خواهی و دموكراسی خواهی و... در كنار یكدیگر جمع شده اند. به جز چندباری همه جبهه سازی ها با شكست روبه رو شده است. اصلی ترین دلیل شكست جبهه ها در ایران قدرت طلبی و هدف قرار دادن قدرت در گفتمان بوده است. تنها جبهه ملی به رهبری دكتر محمد مصدق بود كه به خاطر وجود شخص ایشان و منش دموكراتیك ایشان و عده ای از نزدیكانش همانند دكتر فاطمی به پیروزی و نتیجه قابل قبولی رسید. اما بقیه جبهه ها چه در صدر مشروطیت و چه بعد از دولت مصدق و چه در اوایل انقلاب و چه در جبهه اصلاحات و چه جبهه دموكراسی خواهی موعود دكتر مصطفی معین چون قدرت محور قرار گرفته است و همچنین بازیگران این گونه جبهه ها بیش از اینكه به فكر مطابق كردن فكر و عمل خود با دموكراسی و آزادی و شفاف كردن بیان خود باشند، بیشتر قصد دارند تا با این گونه ائتلاف ها قدرت را هر چه بیشتر از ید دیگران خارج كرده و خود صاحب آن شوند.
به همین دلیل این گونه جبهه ها همواره شكست خورده و خواهند خورد و حتی اگر تشكیل شوند نیز قدرت طلبان خواهند بود كه همچون گذشته از فضای ابهام سود می برند و با حذف سایرین خود را برخواست مردم تحمیل خواهند كرد. به همین دلیل تشكیل این گونه جبهه سازی ها با داشتن تفكر قدرت محور اشتباه است و به نوعی نقض غرض است.
۵ ـاما درباره استقلال: برای آنكه بتوان در مورد مفهوم استقلال به بحث نشست و ارتباط دوطرفه برقرار شود نیز می بایست تعریفی از استقلال داده شود. استقلال در نزد صاحب قلم عبارت است از متصور بودن آزادی برای خود و دیگران و بر این اساس عمل كردن برمبنای استعداد و توانایی و آرمان های خود و نه عمل براساس مصالح قدرت های درونی و بیرونی.
براساس این تعریف نه تنها جنبش دانشجویی كه احزاب و تمام پدیده های دیگر می بایستی مستقل باشند. اما متاسفانه در این میان احزاب با قبول تعریف ماكیاولیستی از سیاست و محوری كردن نقش قدرت سعی می كنند از تمام وسایل و حتی جنبش دانشجویی در راستای اهداف خود - خوب یا بد- استفاده كنند. مسلم است در این میان، وظیفه جنبش دانشجویی این است تا با مخالفت با این روش قدرت طلبانه از استقلال و هویت خویش دفاع كند و به این وسیله روشی نو را پایه گذاری كند تا دیگران را بر پایه آن روش به داشتن هویت مستقل دعوت كند.
مشكل آنجا است كه برقرار كردن موازنه بین عضویت هم زمان بسیاری از افراد در دو مجموعه به خاطر قدرت طلبی اكثر مجموعه ها و احزاب و... كاری بس دشوار است و از طرف دیگر تفكر قدرت محور موجود در تمامی سطوح جامعه باعث می شود ذهن و فكر افراد آن جامعه بسیار سریع در ظرف تنگ قدرت گرفتار آید كه این موضوع باعث می شود فرد تنها از دریچه قدرت بتواند به بیرون نگاه كند. مسلم است با چنین دید قدرت محوری افراد یك جامعه نیز نتوانند عدالت را در هنگام عضویت در دو مجموعه به طور هم زمان رعایت كنند. به همین دلیل افراد قدرت مداری كه دارای گرایش به حزب خاصی هستند كمتر می توانند با مجموعه هایی كه هدف را آزادی و نه قدرت تعریف می كنند همكاری كنند.
۶ـ حوزه عمومی: در یك تقسیم بندی می توان جامعه را به سه بخش دولت یا حاكمیت، حوزه عمومی و توده مردم از یكدیگر جدا كرد. دولت، قدرت محض و یك پارچه است از آنجا كه همیشه به علت داشتن قدرت سیاسی و تبلیغاتی، اقتصادی و... میل به گسترش قدرت خود و نفوذ به مرزهای موجود دارد.
از سوی دیگر ملت كه خود منشاء توان و نیرو است و مشروعیت دهنده قدرت دولت به علت نداشتن ابزار های لازم و كارا مورد هجمه دولت قرار می گیرد. دولت برای این كار می تواند از ابزار های مختلف استفاده كند.
به همین دلیل نیاز به جایگاه و فضایی برای نقد و نظارت بر عملكرد دولت و حاكمیت است تا بدین ترتیب دولت هرچه كوچك تر شود. این فضا و جایگاه كه حوزه عمومی است می بایستی جایگاهی برای همگان باشد و از سوی دیگر اعضای آن می باید رابطه خود را بر مبنای آزادی در گفتمان آزادی تعریف كند و نه بر مبنای قدرت آنچنان كه دولت با دیگران رابطه برقرار كند. در حقیقت حوزه عمومی لایه ای میانه است برای حفاظت از ملت در برابر دولت.
اگر اصلی ترین سئوال جهان مدرن را كه باعث تمیز آن از جهان قدیم است «چگونه حكومت كردن بدانیم و نه چه كسی حكومت كردن» برای پاسخ دادن به این سئوال نیاز به دیده بانی تیز بین و هوشیار است تا بتواند با جایگزینی عمل گفتمانی و استدلالی (عمل بر مبنای آزادی در گفتمان آزادی) به جای قدرت سیاسی ضمنی از بین بردن فساد های ناشی از قدرت سیاسی افراد مجال گفت وگو و مفاهمه می یابد. بر این اساس برخلاف آقای بهاور معتقد نیستم برای رسیدن به آزادی و دموكراسی و تحقق حقوق بشر می بایستی در هر صورتی در قدرت حضور یافت، بلكه می توان با حضور فعال و توانمندانه در حوزه عمومی و كسب وجهه و سرمایه سیاسی، اجتماعی و بسیج نیرو ها و سازماندهی مطالبات، قدرت دولت را وادار به تمكین در برابر خواست ملت كرد.
در آخر برای این كه از این نتیجه گیری به بحث ابتدایی یعنی رابطه رئالیسم و ایده آلیسم باز گردیم، باید گفت كه حوزه عمومی با ایجاد فضای همگانی و جهان مشترك باعث می شود عمل توسط دیگران دیده و شنیده شود و در این بینابین با ایجاد فضای نقد، واقعیات با ناب شدن حقیقت خود را نمایش می دهند. به تعبیری دیگر تنها راه رسیدن به حقیقت بیان آن در حوزه عمومی و در معرض نقد قراردادن عمل است تا بدین صورت با اسطوره زدایی از ذهنیات، مسیر های ارتباطی فرد با جهان هرچه بیشتر آماده دریافت اطلاعات جدید شود.
حنیف یزدانی
*عضو شورای مركزی دفتر تحكیم وحدت
منبع : روزنامه شرق