جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ستایشگر عشق و حقیقت


ستایشگر عشق و حقیقت
● نگاهی به زندگی و آثار احسان عبدالقدوس نویسنده و روزنامه‌نگار عرب
بخش نخست نویسنده و روزنامه‌نگار معروف عرب احسان عبدالقدوس دراول نوامبر ۱۹۲۹م، در قاهره چشم به جهان گشود، از همان دوران كودكی عشق و علاقه فراوانی به مطالعه داشت. پدرش محمد عبدالقدوس كه یك هنرمند به شمار می‌رفت نیز تلاش زیادی جهت تربیت و تشویق او به مطالعه و فراگیری كتب مختلف انجام داد.
احسان در مدرسه"السلحدار" به تحصیل مشغول شد، پس از آن كه به دانشكده حقوق رفت و در سال ۱۹۴۲ فارغ‌التحصیل رشته حقوق شد و زیر نظر یكی از وكلای معروف كه"ادوارد قیصری" نام داشت به كار وكالت پرداخت یك سال در این شغل ماند، اما پس از مدتی حس كرد كه كار وكالت با روحیه او تناسب ندارد پس خیلی زود شغل وكالت را رها كرد و به روزنامه‌نگاری روی آورد. در سال ۱۹۴۵ سر دبیر مجله"روز الیوسف" شد - این مجله را مادرش فاطمه روز الیوسف تاسیس كرده بود او در همان سال نیز ازدواج كرد. احسان همراه با كار روزنامه‌نگاری به نوشتن رمان، فیلم‌نامه نویسی و داستان كوتاه پرداخت و زندگی خود را وقف ادبیات و روزنامه‌نگاری كرد و آن دو را (ادبیات و روزنامه‌نگاری) جزو ضروریات زندگی به حساب می‌آورد.
كار در مجله"روز الیوسف" این فرصت را برای او مهیا نمود كه به مدت ۸ سال در روزنامه"الاخبار" به كار بپردازد و در سال ۱۹۷۵ م رییس روزنامه"الاهرام" شود. احسان در مورد رعایت شئونات اجتماعی شخصیتی متعصب داشت تا آن جا كه بعضی عقیده دارند كه شخصیت او با نوشته‌هایش در تضاد هستند، محیطی كه در آن بزرگ شده بود او را در مورد زنان بسیار متعصب ساخته بود تا آن جا كه به همسرش اجازه نمی‌داد به تنهایی از خانه خارج شود و هنگامی كه به سفر می‌رفت از همسرش می‌خواست كه به هیچ وجه از خانه خارج نشود. به خاطر همین مساله همسرش مجبور می‌شد تمام دعوت‌هایش را رد كند.
سخت‌گیری احسان در مورد همسرش حتی در مساله پوشش او نیز هویدا بود تا آن جا كه او را از خرید لباس‌های نازك و زینت‌دار منع می‌كرد. احسان خواهری داشت كه به این مساله پایبند نبود به همین دلیل مادرش از احسان خواسته بود كه مواظب خواهر باشد از این رو احسان به تعقیب او می‌پردازد و هنگامی كه می‌بیند سوار دوچرخه پسرهمسایه می‌شود، احسان سخت از این بابت عصبانی شده اما مادر از او می‌خواهد كه پسر همسایه را زیاد تنبیه نكند و از احسان می‌‌خواهد كه خواهرش را با خود به عباسیه ببرد تا با آن‌ها زندگی كند.‌ زندگی: احسان در نگارش رمان و داستان كوتاه با نویسندگان بزرگی چون: نجیب محفوظ، یوسف السباعی و محمد عبدالحلیم عبدالله برابری می‌كرد.
حتی می‌توان به صراحت گفت كه احسان از دو جهت از آن‌ها ممتاز‌تر بود: اول این كه چون مادرش روزنامه‌نگار بود و از دوران كودكی در دامان روزنامه پرورش یافته بود؛ و رفت وآمد در این محیط به او این فرصت را داده بود كه با بزرگان ادبیات، هنر، سیاست و... دیدار و آشنایی داشته باشد. محیطی كه نقطه عطفی بود تا احسان بتواند با زوایای پنهان زندگی مصری‌ها آشنا گردد، تا بعدها بتواند آن‌ها را به تصویر بكشد. اما ویژگی دوم او آن است كه: اعتقاد زیادی به مساله آزادی در تمام جنبه‌های سیاسی،‌اجتماعی، اقتصادی و... داشت.
رمان‌های او كه اغلب در اطراف زندگی اشرافی دور می‌زند، پوچی و تباهی زندگی انگل‌وار این طبقه را بیش از هر كس دیگر به تصویر می‌كشد، در بازار عرب خریداران فراوانی دارد. چنان كه در سال ۱۹۵۴م، بر اساس یك نظر سنجی همگانی عنوان"بهترین نویسنده مورد علاقه مردم" را به خود اختصاص داد. او می‌تواند خیال خود را در روند حوادث تاریخی آزاد گذارد و تاریخ را مطابق میل خود، تصور كند. آدم‌‌های قصه‌اش را با قلم تخیل و مطابق میل خود، نقش می‌زند و به دلخواه خود، آنان را به حركت درمی‌آورد، حرف‌های خود را به زبان آن‌ها می‌زند. در داستان"یا عزیزی كلنا لصوص (عزیز من ما همه دزد هستیم" ) احسان روح دزدی و پایمال كردن حقوق دیگران را پی‌گیری می‌كند كه از آن حالت و شیوه كلاسیك قدیمی‌اش بیرون آمده و به نمونه‌های جدید پارتی‌بازی می‌پردازد كه اقشار پردرآمد و افراد با نفوذ اداری را در برمی‌گیرد، تا این كه به بزرگان و مقاماتی می‌رسد كه همه را گمراه می‌كنند كسانی كه پشت چهره‌های فریبنده و نقاب‌های دروغین خود پنهان شده‌اند اما زیر این نقاب كار دزدان كلاسیك را انجام می‌دهند بدون برانگیختن شك و گمان دیگران.
تا این كه تمام جامعه داستان به انسان‌ها ‌دزد تبدیل می‌شود، لیكن در گروه‌های مختلف و بدین ترتیب طبقات دزدان بزرگ‌تر سهمی را از دزدان كوچك‌تر می‌برند تا این كه گویی كل سیستم جامعه‌ به تمرین دزدی و چپاول و غارت می‌پردازد و... احسان عبدالقدوس نویسنده نامور و كهنه كار مصری جزو نسل چهارم، یعنی همان نسل دوراندیش ژوئیه ۱۹۵۲م است. او روزنامه‌نگار واقعی بود كه به آزادی اندیشه و عقیده ایمان داشت. احسان نمی‌توانست بپذیرد كه شخصی به عنوان پادشاه بر مردم حكومت كند. او شم سیاسی نیرومندی داشت و حزب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی"مازوم" را بنا نهاد او راه آزادی اندیشه را برگزیده بود و مردم را،‌به آزادی دعوت و استبداد و سلطه‌گری را نفی می‌كرد.
جای هیچ گونه بحثی وجود ندارد كه محیط هنری و روزنامه‌نگاری كه پیش روی او باز شده بود، به او كمك كرد تا این راه را بهتر بپیماید. او به خاطر دفاع از افكار و روش‌هایی كه به آن ایمان داشت و دیگران را به آن فرا می‌خواند به زندان افتاد.‌ پدرش محمد عبدالقدوس نویسنده و مهندسی روشنفكر بود چنان كه در اندیشه از دیگران ممتاز بود ومادرش فاطمه "روز الیوسف" زنی بزرگ در میان عرب‌ها بود. در آغاز جوانی از لبنان به مصر مهاجرت كرد و از اعجوبه‌های نمایش‌نامه‌های رومانسی شد و پس از مدتی این كار را رها كرده و روزنامه"روز الیوسف" را تاسیس نمود.
● اندیشه‌ها:
احسان به آراء و نظریات خود سخت پایبند بود ولی یارای ایستادگی در برابر دشمنانش را نداشت، به همین دلیل سال ۱۹۷۴م، به خاطر اختلاف با "انورالسادات" ریاست موسسه"اخبار الیوم" را ترك كرد. گفته شده علت اختلاف میان آن دو به این دلیل بود كه"انورالسادات" زمانی كه احسان در زندان بود بدون اجازه و اطلاع او مقالاتی درباره مصطفی امین چاپ كرده است. بعد از آن به صورت پراكنده برای"الاهرام" مطلب می‌نوشت و در سال ۱۹۷۵م، مدیر تحریریه روزنامه" الاهرام" می‌شود ولی پس از گذشت چندماه آن جا را نیز ترك می‌كند گفته شده به خاطر عدم پذیرش و چاپ بعضی از مقالات چپ‌گراها و بسته شدن "مجله‌الطلیعه" كه لطفی الخولی ریاست آن را بر عهده داشت"الاهرام" را ترك كرد.
احسان مدتی به خارج از مصر سفر رفت و بعد از بازگشت دوباره برای "الاهرام" نویسندگی كرد اما این بار از نوشتن در زمینه‌های سیاسی خودداری می‌كرد و از همان دوران بود كه چشمه داستان‌نویسی در او جوشید و آثار بسیاری را از خود به جای گذاشت و بعد از آن كه به داستان نویسی مشغول شد هیچ منصب دولتی یا روزنامه‌نگاری را نپذیرفت و زمانی كه انورالسادات از او خواست تا عهده‌دار پست وزارت شود، احسان مودبانه تقاضای او را رد كرد.‌پس از ترك"الاهرام" و در اوج درخشندگی و معروفیتش مجله"الدوحه" قطر را به ریاست "رجاء النقاش" منتشر كرد. در این مجله به شدت از سیاست دوری گزید و در همین دوران یعنی پیش از انقلاب ۱۹۵۰ م، با جمال عبدالناصر آشنا گشت. ‌"وداد الكواری"در مقاله‌ای كه در روزنامه" الاتحاد( "چاپ امارات) به چاپ رساند درباره احسان چنین می‌نویسد: "هیچ نویسنده عرب زبانی به اندازه احسان مورد حمله و بدگویی دشمنان واقع نشد. من هر چه بیش‌تر در مورد خوبی‌ها یا بدی‌های او می‌خواندم، نسبت به او شگفت‌زده تر می‌شدم. احسان از نادر نویسندگانی است كه به آنچه می‌نویسد ایمان دارد و هرگز از روش و عقیده‌ای كه بر ورق می‌نگاشت دست بردار نبود.
مادرش فاطمه روز الیوسف هنگامی كه دید فرزندش در آستانه نابودی است مجبور شد فحش‌هایی را كه در مورد پسرش در مجله "الكشكول" نوشته‌اند به او نشان دهد، احسان با كدام روحیه می‌توانست بعد از خواندن آن مطالب، در كار نوشتن موفق شود؟ ولی بعد از مدتی احسان دوباره اعتماد به نفس خود را بازیافت. نكته جالب این است كه دشمنان او اغلب همكارانش بودند؛ آنها در كمینش نشسته بودند تا خطایی از او سرزند یا سخنی بگوید تا از آن بر ضد خودش استفاده نمایند.
یكبار شایع كردند كه منظور احسان از نوشتن داستان "انف و ثلات عیون( "دماغ و سه چشم) مورد حمله قرار دادن جمال عبدالناصر است. بار دیگر گروهی از رجال دینی علیه او كه برنامه رادیویی مشهوری را اجرا می‌كرد، سروصدا كردند. آنها می‌خواستند كه احسان عنوان برنامه‌اش را تغییر دهد البته این برنامه از هر جهت موفق بود. پس جمال عبدالناصر مجبور به مداخله شد و از احسان خواست كه عنوان برنامه را تغییر دهد، ولی احسان نپذیرفت و آن برنامه را ترك كرد. آنها می‌خواستند كه در عنوان "تصبحون علی حب( "با عشق بیدار شوید) كلمه "حب( "عشق) را حذف كند و به جای آن كلمه "محبه( "محبت) را به كار ببرد.‌
و زمانی كه داستان "البنات و الصیف" را به چاپ رساند گروهی به ظاهر روشنفكر از او خواستند كه كتابش را از میان مردم جمع‌آوری كند و دیگر آن را به چاپ نرساند ولی احسان نامه‌ای به عبدالناصر نوشت و گفت:"من هرگز نمی‌توانم نوع خاصی از داستان نویسی یا گرایش خاصی را اختیار كنم، چرا كه افكار من در داستان‌هایم بیش‌تر حول عیب‌های جامعه و گره‌های روحی كه مردم از آن رنج می‌برند، می‌چرخد.
من ابتدا با دقت و تامل فراوان به بررسی جامعه می‌پردازم بعد آنها را در داستان‌هایم می‌گنجانم و همه داستان‌های من بررسی موشكافانه و صادقانه عیب‌های جامعه خودمان است. آن عیوبی كه گروه زیادی با آن كه آن را می‌شناسند ولی نادیده‌اش می‌گیرند. چرا كه نوشتن و بیان آنها نیاز به شهامت نویسنده دارد تا بتواند بامردم مواجه شوند.
هدف من از آشكار ساختن این عیوب آن است كه مردم بدانند كه خطاهای آنها فردی و منحصر به فرد نیست بلكه آن اختصاص به كل مردم جامعه دارد و دلیل من بر آشكار سازی آنها این است كه خود مردم بر آن عیوب خشم گیرند و سرانجام به این نتیجه برسندكه باید با همكاری هم، خود را از آن عیوب دور سازند.
نویسنده : سیده حمیده نجیب كارشناس ارشد زبان وادبیات عرب
منبع : روزنامه همبستگی