سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اسیر زمان گذشته


اسیر زمان گذشته
یکی از رمان هایی که اواخر سال ۸۷ به بازار آمد سومین کار علی صالحی بود. «کولی عاشق» اولین و «لکه های گًل» دومین کار این نویسنده است. «لکه های گل» از مجموعه داستان هایی بود که در سال ۸۶ کاندیدای دو جایزه مطرح گلشیری و مهرگان شد و تا رتبه پنج اثر نهایی بالا آمد. این اثر یکی از نامزدهای جایزه «جشنواره بانوی فرهنگ» که از طرف معاونت بانوان وزارت ارشاد برگزار می شود نیز، بود. اما رمان نودصفحه یی حاضر مثل دو اثر دیگر این نویسنده در فضایی اقلیمی جنوب شکل می گیرد.
راوی سوم شخص محدود به ذهن شخصیت اصلی داستان یعنی دکتر امیر صادقی است. او از نظرگاه مشرف و آگاه به رخدادهای قصه و در تعامل مستقیم با تمامی شخصیت های فرعی و اصلی داستان، حضور دارد و از منظر نظر یک دندانپزشک روشنفکری داستان را روایت می کند.
اگرچه این شخصیت در تمام طول داستان دوربین به دست زوایای زندگی زنان را می کاود و سوگ مویه قدیمی، زندگی پر از رنج و فقر و فاقه زنان زحمتکش و فرودست را زمزمه می کند، اما صدای او از صدای همه زن های قصه بلندتر است و بیشتر از صداهای دیگر در فضای رمان می پیچد، به طوری که به راحتی می توان گفت؛ رمان یک رمان تک صدایی است. نویسنده به دلیل تسلطش بر شگردها و ترفندهای خاص داستانسرایی، توانسته فضای متنوعی در اختیار راوی قرار دهد؛ متن روایی، نامه، مقاله روزنامه یی و نامه اداری، شیوه های گوناگونی است که به کمک آن متن هرگز دچار یکنواختی نشود و فضا برای انتقال مضامین به خواننده کاملاً هموار باشد.
بهانه داستانی زندگی یک دندانپزشک میانسال جنوبی است که در تهران تحصیل کرده و در جنوب به کار طبابت مشغول است.
او با وجودی که می تواند از زندگی نسبتاً مرفهی برخوردار باشد اما به هیچ وجه نتوانسته زندگی عادی و بدون دغدغه سایر همکارانش را بپذیرد.
هنوز هم با نگاه ها و انگاره های دوران دانشجویی زندگی می کند. او تنها در آپارتمان محقری که کثافت از سر و روی آن بالا می رود به سر می برد. دکتر امیر صداقت، اهمیت چندانی به موقعیت اداری و سازمانی و شغلی اش نمی دهد.
تا آنجا که می تواند به بهبود بیماری های دهان و دندان آنان کمک می کند اما دغدغه اصلی اش نوشتن و ثبت تصویر زندگی رقت انگیز این زنان است.
از دوران دانشجویی به خلق داستان هایی از زندگی این دسته از زنان علاقه داشته و آن را دنبال کرده است.
اما حالا که هر روز و هر لحظه با آنها سر و کار دارد، می خواهد تصویری از آنان را به کمال برساند. نویسنده در فرآیند داستان به راحتی و براعت استهلال درخور، توانسته خواننده را به چنین فضایی نزدیک کند. داستان با تصویرهایی انتزاعی شروع می شود و تا صفحه ۴۰، ذهن خواننده آماده می شود که با مضمونی پیچیده در لفاف زبان روبه رو شود. شاید ورود به یک فضای سوررئال، یا دست بالا جادویی، انتظار خواننده یی که شناخت کامل با قلم او دارد و تسلط او را بر ادبیات اقلیمی و فرهنگ بومی می شناسد، است اما در صفحه ۲۷، متن به یکباره رو می آید.
زن دستش را در هوا تکان داد و گفت؛ «مو که ازئی چیزا سر در نمی آروم. فقط می فهمم که پیش تو هم اقبال ندارم... ای پیشونی سیاه مو» زد زیر گریه و از میان گریه گفت؛ «بگو چرا داستان منو چاپ نکردی؟ چرا؟ قول بده چاپش می کنی تا برم.»
در صفحه ۴۰ دیگر این صراحت و سادگی سیر نهایی را طی کرده است و جادوی داستان به سمت یک متن روزنامه یی نزول می کند.
«انگار سرنوشت سکینه خانم ها در همه جای جهان یکی است؛ چه چیزی آن پیرزن ها را وادار می کند از صبح تا شب این در و آن در بزنند، برای اینکه غروب که به خانه برمی گردند، با دست پر باشند. چه لذتی دارد؟ غریزه یی کور است، عشق یا که خودآزاری است؟ وای که چقدر از خودم بدم آمد. تنها یک کلمه است که می تواند پاسخ همه اینها باشد؛ مادر.» (ص ۴۰)
ظاهراً طرح داستان بر آن است که مرد دکتر، نویسنده یی را نشان دهد که یک آدم شیزوفرنیک است. اما رفتارهای قانونمند او به جز نمایه آخر، این ذهنیت را به داستان نمی دهد. با وجود نوشته های منطقی و رفتارهای خردگرایانه او نمی توان چنین ذهنیتی را به داستان تحمیل کرد.
فقط در صفحه پایانی که درست و بجا هم اتفاق افتد، می توان چنین تعبیر کرد که شخصیت اصلی قصه به علت فشارهای روحی تعادل روانی خود را از دست داده است.
در هر حال استعاره ساختن زنی که باید هر عضو بدنش را از زنی دیگر قرض بگیرد تا در دنیای ذهنی و در جهان داستانی از شکل تجریدی به صورت واقعی درآید استعاره زنده و ایماژی در نوع خود ماندگار می تواند باشد. اما هنگامی که این تصویرسازی به شدت بیرونی و عینی می شود، دیگر زبان با صور خیال فاصله می گیرد. زن هایی که در ذهن راوی شکل می گیرند حالتی میان واقعیت و رویا به خود گرفته اند، تا اینجا کار هم از نظر ذهنی و هم زبان داستانی قابل توجیه است. اما هنگامی که به دنیای عینی گره می خورند جنبه شعاری و مصنوعی به خود می گیرند؛ «وقتی سکینه خانم با دو پلاستیک پر از عشق و شادی و خنده به خانه برگشت، بچه ها با دیدن او که از در وارد می شد، دست افشان به آسمان پریدند و دویدند به طرفش. این است قهرمان،» (ص ۳۹)
این تصویر با تصاویر اثیری که از زنان در صفحات اول نشان می دهد، از یک جنس نیستند و در جهت تکمیل و تجسد هم پیش نمی روند؛ «همه زن ها پیش از سپیده دمان می آمدند، از پنجره رو به روی تخت او، پنجره یی با حفاظ محکم و شبکه های تنگ، که گربه یی هم نمی توانست از میان آن بگذرد.» (ص ۵)
یا در ادامه، زن اثیری که در گذر زمان گم شده و به شیواترین شکل به رویت درمی آید و باعث بازی ذهنی خواننده نیز می شود؛ «زن کنار کتاب و دفترهای درهم برهم ریخته کف اتاق نشست، تند و تند دفتری را ورق می زد... ۲۰ سال پیش، کمی کمتر یا بیشتر دیده بودش برای تعطیلات پایان ترم به خانه می رفت که زن را توی گاراژ مینی بوس های برازجان دید.» (ص ۶)
اما این فضای ذهنی وهم انگیز و زبان پرحجم ساخته شده به تدریج با کنش های ساده روزمره گره می خورد و رو می آید.
به رغم مضمونی که در متن روایت جاری است و جانمایه بسیار غنی برای داستان به شمار می رود خصوصاً هم ذات شدن راوی به عنوان یک مرد، با شرایط سخت لحظه زایش «سکینه» که از تصویرهای نایاب داستانی است ولی یک نکته مهم در رویکرد این رمان آشکارا به چشم می خورد. راوی که هنوز به آدمی غیرعادی تبدیل نشده است و کارهایش یادآور یک انقلابی مردمی است که با ذهنیت یک روشنفکر سال های ۴۰ تا ۶۰ باقی مانده، چرا یک بعد از تصویر چندبعدی زنان را نمی بیند؟ همه زن ها برای او همان «حلیمه» هستند؛ «در صورت لاغر، گونه های برجسته استخوانی و بینی بلند و کشیده... چین ها و شیار دیگر، گونه هایش را در خود گرفته بود...» (صص ۴۸ و ۶۵)
این مرد میانسال در فرآیند رمانی که به تدریج شکل رئال بر آن محاط می شود، قاعدتاً باید زنانگی این زن ها را نیز احساس کند و با آن ارتباط برقرار کند. در آن صورت ادعاها و حرف هایش صمیمانه تر و حقیقی تر جلوه می کند.
نکته قابل طرح دیگری که البته به نظر نگارنده بر این رمان سایه می اندازد، آن است که آدم ها خصوصاً زن ها اسیر زمان هستند. کاوش در متن رمان و مرور رخدادها و رابطه آدم ها و اشیا و حرکت آنها در عرصه داستان، سادگی رابطه ها و عینی بودن مشکلات و رنج ها و دردهای زندگی «زن» را نشان می دهد که این شیوه پرداخت خاص دوره یی گذشته تر از زمان حال است. درحالی که لحظه روایت داستان و بیشتر رخدادهای آن زمان حاضر است. رنج ها و سختی های زندگی زن امروز بسیار پیچیده تر و زخم های آن بسیار متعفن تر از زخم های گذشته است. این همه نزهت و قداست که در کالبد زن های این رمان جاری است واقعی نیست یا این که مربوط به زمان حاضر نیست. زن های این رمان همگی ابژه هستند و کوچک ترین نقشی در تغییر وضعیت خود ندارند. بهتر است بگوییم در شریان های یک رمان مدرن فقدان معصومیت و عدم قطعیت، جاری است. صف بندی خوب ها و بدها در نگاه یک شوالیه قهرمان که در آخر دیوانه می شود و به صحرا می زند، این حرف هگل را زیر سوال خواهد برد؛ «هیچ انسان شریفی به اندازه کافی شریف نیست و هیچ جنایتکاری هم به طور تمام و کمال جنایتکار نیست.» در ادامه منصفانه نیست اگر اشاره یی به زبان و لحن داستان نداشته باشیم. زبان از آغاز تا انتها در ساخت فضاها و آدم ها نقش اصلی را ایفا کرده خصوصاً کاربرد واژه های بومی که خوش نقش در متن نشسته اند همچنین لحن طنزآمیز راوی در عرصه هایی که حضور مناسبش فضای رمان را نشاط بخشیده. اگر این فاکتور های قوی از قبیل مضمون فمینیستی، ساختار خاص و زبان پخته و واژگان غنی می توانست مضمونی عینی تر و واقعی تر از زندگی زن امروز خصوصاً در شرایط اقلیمی خاص به تصویر درآورد، جای ارزشگذاری بیشتری داشت.
طلا نژاد حسن
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید