دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


گرایش‌های مختلف فمینیسم


گرایش‌های مختلف فمینیسم
فمینیسم خود یک مکتب نبوده و بر هیچ فلسفه خاصی استوار نیست، بنابراین در سیر جریانی خود، شاخه‌های متعددی پیدا کرده که از آن جمله می‌توان به مهم‌ترین آنها یعنی لیبرالی، مارکسیستی، رادیکالی و... اشاره کرد. در این مقاله به ترتیب به معرفی گرایش لیبرالی، گرایش مارکسیستی، گرایش رادیکالی، گرایش سوسیالیستی و گرایش پسانوگرا در فمینیسم می‌پردازیم.
۱) گرایش لیبرالی
برابری و رفع تبعیض جنسی مهم‌ترین محور مطالعات فمینیسم لیبرال است.
لیبرال‌ها به مقتضای فردگرایی معتقدند تمایزی میان زن و مرد وجود نداشته و جنسیت زنان هیچ‌گونه ارتباطی با برخورداری یا عدم برخورداری از حقوق مدنی ندارد. زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردار بوده و از این رو استحقاق برخورداری از تمام حقوق انسانی را دارند؛ البته این سخنان هیچ‌کدام جدید نبود، اما در هر حال به عنوان شعایر فمینیسم لیبرال رقم خورد.
مری ولستونکرافت، جان استوارت میل و هری تیلور از جمله مهم‌ترین متفکران این گرایش محسوب می‌شوند. ولستونکرافت در نخستین متن مهم فمینیسم، حقانیت حقوق زنان می‌نویسد: «زنان حق بهره‌مندی از همان حقوق و امتیازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصیلات دست یابند و به نوبه خود، مخلوقاتی صاحب عقل به شمار آیند، موضوع تفاوت جنسیتی اهمیت خود را در حیات سیاسی و اجتماعی از دست خواهد داد.»
جان استوارت میل معتقد است: «جامعه باید بر اساس اصل عقل سازماندهی شود. جنسیت زنانه ناشی از تولد، باید یک امر نامربوط به شمار آید و لذا زنان حق بهره‌مندی از حقوق و آزادی‌هایی را داشته باشند که مردان از آن بهره‌مند هستند، بویژه حق رای زنان.»
بر این اساس، تفاوت میان ۲‌‌جنس زن و مرد ذاتی نبوده، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و زندگی جمعی است. به نظر این دسته از فمنیست‌ها، تقریباً از لحظه تولد، با پسرها و دخترها به شیوه متفاوتی رفتار می‌شود، به گونه‌ای که زنان از پرورش تمامی ‌استعدادشان به عنوان انسان بازداشته می‌شوند. این در حالی است که مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده؛ زنان همانند مردان انسان‌هایی کامل محسوب می‌شوند.
تفاوت‌های میان مردان و زنان ناشی از روش‌ها، انتظارات و قوانین تبعیض‌آمیز اجتماعی است که بر اساس آن، پسران و دختران تربیت می‌شوند.
رفع تبعیض جنسی مرحله‌ای بالاتر از تفاوت جنسی است. به نظر فمینیست‌های لیبرال برای بهبود مسائل زنان، تنها برابری رسمی‌کافی نیست، بلکه باید قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان وضع شوند که بر اساس آنها، حقوقی برای زنان در محل کار از قبیل مرخصی و دستمزد دوران زایمان وضع شوند.
به نظر این دسته از فمینیست‌ها اصلاحات تنها راه رسیدن به آن حقوق هستند. گرچه هدف اولیه و اصلی فمینیست‌های لیبرال اعطای حقوق کامل شهروندی دموکراتیک به زنان است، اما این هدف با تعقل، متقاعدسازی دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسی تحقق می‌یابد و از این طریق است که حقوق قانونی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان به طور کامل تأمین شده و آنان در همه زمینه‌ها در جایگاهی مساوی با مردان قرار خواهند گرفت. با انجام برخی اصلاحات، نهاد خانواده تداوم یافته و مردان در آن نقش مساوی و برابر ایفای وظایف خانگی به عهده خواهند داشت. علاوه بر آن، زندگی زنان به هیچ وجه با موانع مصنوعی همچون پرورش کودکان مختل نخواهد شد.
۲) گرایش مارکسیستی
محور عمده مطالعات فمینیسم مارکسیستی در زمینه برابری و حذف سرمایه‌داری است. به نظر این دسته از فمینیست‌ها، سرمایه داری مشکل عمده نابرابری زنان و مردان است. آنها مدعی شدند سرمایه‌داری اساساً باعث ۲ ستم بر زنان شده است اول آن‌که زنان را از کار در مقابل دستمزد بازداشته و دیگر آن که نقش آنان را در حوزه خانگی تعیین کرده است. به عبارت دیگر، کار بی‌مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایه‌داری سود می‌رساند و برای بقای آن ضرورت دارد.
اگرچه مارکس به عنوان نظریه‌پرداز و پدر مارکسیسم در ارتباط با زنان بحثی ارائه نکرده است، اما همکار دیرینش، انگلیس با نوشتن کتاب منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (۱۸۸۴)، مباحث مهمی در زمینه زنان و فمینیسم مطرح کرد. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج معتقد بود خانواده هسته‌ای به دلیل ضرورت‌های نظام سرمایه‌داری تشکیل شده است. مردان به دلیل آن که می‌خواستند دارایی خود را به وارثان مشروعشان بسپارند با ازدواج، زنان را محدود می‌کردند تا بفهمند وارثان حقیقی‌شان چه کسانی هستند. وی همچنین معتقد بود رهایی زنان زمانی رخ خواهد داد که زنان بتوانند به طور گسترده در امر تولید شرکت کرده، وظایف خانگی خود را به حداقل برسانند. به عبارت دیگر، استقلال اقتصادی زنان یکی از عوامل مهم برای رهایی زنان به شمار می‌رود.
از نظر سیاسی، این دسته از فمینیست‌ها راه‌حل را در انقلاب کمونیستی (پرولتاریا) می‌دیدند. اینان معتقدند همان گونه که نجات کارگران و طبقه‌بندی پرولتاریا از سرمایه‌داری با انقلاب کمونیستی تحقق خواهد پذیرفت، رفع نابرابری میان زنان و مردان نیز با انقلاب کمونیستی امکان‌پذیر خواهد شد؛ چرا که اساسا تنها با حذف سرمایه‌داری است که تمام مشکلات ازجمله مشکل زنان نیز حل خواهند شد.
۳) گرایش رادیکالی
نجات زنان و حذف مردسالاری محور اصلی مطالعات و مطالبات این دسته از فمینیست‌ها هستند. این گرایش در مطالعات فمینیستی آنقدر حایز اهمیت است که حتی برخی محققان معتقدند جنبش اصلی فمینیسم در واقع همین گرایش رادیکالی است. براساس این نگرش، به دلیل آن که هیچ حوزه‌ای از جامعه از تبیین مردانه بر کنار نیست، نابرابری‌های جنسیتی ناشی از نظام مستقل مردسالاری است.
هرچند سیمون دوبووار، ایوانیگز و جرماین گرییر ازجمله متفکران اولیه این گرایش به شمار می‌آیند، اما بر اثر فعالیت سیاسی افرادی همچون کیت میلت با نوشتن کتاب «سیاست جنسیتی» (۱۹۷۰) و شولامیت فایرستون با نوشتن کتاب «دیالکتیک جنسیت» (۱۹۷۲) گرایش رادیکالی به یک نظریه نظام‌مند درباره ظلم جنسیتی مبدل شد. فایرستون در کتاب «دیالکتیک جنسیت» (۱۹۷۴) معتقد است: فرودستی زنان نه‌تنها در زمینه‌های آشکاری مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نه‌تنها از مردان متمایزند، بلکه زیردست آنانند. اساسا مرد دشمن اصلی زن است؛ بنابراین وظیفه نظری، فهمیدن نظام جنس و جنسیت و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن است. به نظر فایرستون، تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد. البته فمینیست‌های افراطی جدید این نظر را رد کرده، معتقدند: فرودستی زنان مبنای زیستی ندارد، بلکه ناشی از زیست‌شناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشن هستند و از خشونتشان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده می‌کنند.
پست مدرنیسم با طرح فرضیه حضور حاشیه درمتن موجب تحرک نوینی در فمینیسم شد و زنان به‌عنوان حاشیه‌های فراموش شده خواهان حضور فعال در متن اجتماع شدندمرب دیلی در کتاب پزشکی زنان (۱۹۷۸)، چند نمونه از شیوه‌هایی که مردان به وسیله آنها زنان را آسیب رسانده‌اند و برای تسلط داشتن بر آنان خشونت را به کار برده‌اند، ذکر می‌کند: خودسوزی زن هندو رسمی که طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قربانی می‌کند بستن پای زنان چینی، شکار ساحره‌های اروپایی و پزشکی زنان آمریکایی که از این قبیل هستند، بنیادی‌ترین و اساسی‌ترین شکل بی‌عدالتی در جامعه است.
به نظر این دسته از فمینیست‌ها، اساسا اگر جامعه به عنوان جامعه مردسالار درک شود، روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی خواهد بود. مردان در همه حوزه‌های زندگی به طور نظام‌مند زنان را زیر سلطه خود درآورده‌اند و از این سلطه بهره‌مند می‌شوند. بنابراین، رابطه میان دو جنس زن و مرد رابطه‌ای سیاسی است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنی زنان را تماما انکار می‌کنند، به گونه‌ای که حتی علم مردانه برای مشروعیت بخشیدن به اعتقاداتی به کار برده می‌شود که زنان فروتر از مردان و نقش آنان را نقش کارگران خانگی تعریف می‌کند.
این دسته از فمینیست‌ها انقلاب سیاسی را تنها راه‌حل نجات زنان می‌دانند. تا زمانی که ذهن زنان از تصور مردسالارانه زدوده نشود و ارزش‌های سنتی مردانه از طریق فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تضعیف نگردد و شیوه تولید دانش مردانه دگرگون نشود، مشکل زنان حل نخواهد شد. زنان باید براساس زنانگی واقعی، هویت جدیدی برای خودشان به وجود آورند؛ چراکه باارزش‌ترین خصوصیات، مربوط به خصوصیات خاص زنان است. زنان باید جدا از مردان زندگی کنند، چون حتی در نزدیک‌ترین روابط زنان زیر سلطه مردان قرار خواهند گرفت. به هر حال به نظر این دسته از فمینیست‌‌ها استقلال کامل از مردسالاری، دگرگونی نظام خانواده، بی‌اهمیتی تک همسری، تحدید موالید رایگان و سقط‌جنین آزاد و برخی از خواسته‌هایی هستند که باید در تلاش سیاسی به آنها دست یافت.
۴) گرایش سوسیالیستی
حذف نظام سرمایه‌داری و مردسالاری محور مطالعه فمینیست‌‌ها در این نگرش هستند. فمینیست‌‌های سوسیال معتقدند: برای فهم مشکلات زنان و رهایی از آنها باید هر دو نظام سرمایه‌داری و مردسالاری را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد که از این نظر این یک نگرش دوگانه‌گرا است.
این گرایش، رهایی زنان با انقلاب اجتماعی صورت خواهد پذیرفت؛ چرا که اساسا جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیت همگی ستمدیدگی زنان را پدید آورده‌اند و فقدان آزادی زنان، حاصل اوضاعی است که در آن، زنان در حوزه‌های عمومی و خصوصی به سلطه مردان در می‌آیند. بنابراین، رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزه‌ها از بین برود. به بیان دیگر، روابط اجتماعی که مردم را به صورت کارگران و سرمایه‌داران و نیز زنان و مردان در می‌آورند، باید از طریق انقلاب اجتماعی برچیده شوند.
۵) گرایش پسانوگرا
این گرایش نیز حذف مردسالاری را محور عمده مطالعات خویش قرار داده است. پسانوگرا به دلیل آن که با ارائه هرگونه تفسیر واحد جهانشمول از جهان مخالفت می‌کنند، درباب مسائل زنان نیز معتقدند: همه نگرش‌های فمینیستی چون در جهت ارائه تفسیری واحد و جهان شمول از زنان برآمدند، دچار مشکل هستند.
به نظر این دسته از فمینیست‌‌ها، اساسا ارائه تفسیری واحد و کلی در باب واقعیت، حقیقت، معرفت اخلاق و سیاست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالی که در مقابل این‌گونه تفسیرها، چندگانگی و کثرت امری مطلوب و ضروری به نظر می‌رسد.
در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ ژاک دریدا و رولان بارت اندیشمندان فرانسوی به برداشت شالوده‌انگارانه از زبان بازنمایی و سوژه حمله کردند و وجود دلالت‌گرهای متعالی و معانی متافیزیکی را نفی کردند. هر متنی (و البته هر چیزی اعم از پدیده‌ها و رویدادها را می‌توان متن دانست) فضایی است که در آن نوشته‌های مختلف و متعارض بدون آن که اصالتی داشته باشند، حضور دارند.
متن را نمی‌توان به عنوان بازنمایی واقعیت یا حقیقت دانست. زبان چیزی جز خود بازتابی نیست. در آثار نویسندگان پساساختارگرا، ماهیت شکننده و مشکل‌آفرین زبان و انفکاک میان واژه‌ها و چیزها مطرح می‌شود و بر این نکته تاکید می‌گردد که معنا چگونه از طریق ساز و کارهای «خود ارجاعی» حفظ می‌شود. به عبارت دیگر، گفتارهایی چون علم به رغم دعوی مشروعیت خود را با ارجاع به گزاره‌های صادق و جهانشمول خارج از خود، چیزی جز دعاوی دل‌بخواهانه نیستند.
سوژه و مولف اهمیتی ندارد و بنابراین مرگ مولف اعلام می شود. هیچ متنی تابع منطقی منسجم نیست و نظامی هماهنگ و بی‌تناقض از تضادها و روابط در متون وجود ندارد و با شالوده‌شکنی می‌توان عنصر غیرمنطقی وجود در متن و این تناقض‌ها و تعارضات درونی متون را نشان داد. شالوده شکنی تعارضات و تناقضات، کلام محوری و ساختار متافیزیکی و سلسله مراتب پنهان متون را نشان می دهد و آشکار می‌سازد که متن چه چیزی را سرکوب می‌کند، چه چیزی را حذف می کند یا به حاشیه می کشاند، چه چیزی را بدون نام می‌گذارد و چه چیزی را پنهان می‌سازد. دریدا بر آن است که در خارج از متن هیچ مرکزی وجود ندارد که بتوان با رجوع به آن، متن را به شکلی واحد فهمید و تفسیر کرد.
معنا در رابطه‌ای ثابت و ارجاعی میان سوژه و ابژه تولید نمی شود، بلکه در درون بازی بی‌پایانی میان دال‌ها تولید می‌گردد. نظریه سیاسی پسامدرن ایسم‌های مطلق تجدد را نفی می‌کند و رژیم‌های جنایتکار آنها را تقبیح می‌نماید. در این برداشت، سوژه مدرن که یکپارچه، متعالی و منبع معتبر شناخت محسوب می‌شود و داعیه جهانشمولی دارد، در واقع یک سوژه خاص (سفیدپوست، مرد، دگر جنس‌گرا و خردورز) است و همه آنهایی که چون او نیستند، دیگری را شکل می‌دهند و به نحوی حذف می‌شود، یعنی تاکید بر صداهای دیگران که تاکنون شنیده نمی‌شد.
به هر حال پست مدرنیسم با طرح مفروضات اصلی خود چون عدم جدایی سوژه از ابژه، ارزش از واقعیت تاکید بر تنوع و تکثر در مقابل تمامیت انگاری‌ها و تمام‌گرایی‌ها، نقد گفتمان‌های سلطه، حضور حاشیه درمتن و... موجب تحرک نوینی در اندیشه فمینیسم شد.
زنان به عنوان حاشیه‌های فراموش شده اجتماع‌ خواهان حضور فعال در متن به صورت یک جنبش اجتماعی و انقلابی شدند و تمایز برتری مردان را گونه‌ای از گفتمان قدرت و سلطه معرفی کردند.
نیلوفر چینیچیان
منبع : روزنامه جام‌جم