پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


گناه صنعتگری


گناه صنعتگری
«دلم، بی تو تنهاست، تنها همیشه
تو را دارد از من تمنا، همیشه
تو را می روم گم کنم من.‎/‎/ ولی دل
تو را می کند باز پیدا، همیشه
به افسوس می گیرم از سایه خود
سراغ تو را، نیمه شب ها، همیشه
جدا از تو در مشت خود می فشارد
غم تو، دلم را ، دلم را همیشه
به ویرانی ام می کشاند، خدا را
از این گریه سیل آسا، همیشه
به من گفتی: آیا مرا دوست داری
تو را دوست دارم، تو را تا همیشه»
علیرضا طبایی- متولد ۱۳۲۳ - نامی بسیار آشنا در دهه پنجاه است. او در زمان ، در مؤسسه اطلاعات هم مسئولیت پرمخاطب ترین صفحات شعر نشریات ایران را برعهده دارد اما نشست هایی را در این مؤسسه اداره می کند که بعدها، دو نسل از شاعران دهه های بعد را ، به عنوان شاعرانی جوان، به مخاطبان معرفی می کند:«شاعران غزل نو» و «شاعران انقلاب.» بهمنی، منزوی، رجب زاده و پدرام از گروه نخست اند و نصرالله مردانی، سیدحسن حسینی، حسین آهی، سهرابی نژاد و ‎/‎/‎/ از گروه دوم. قصد این متن البته «اشارت» است نه تاریخ نگاری؛ وگرنه تعداد شاعران گروه دوم، بسیار بیشتر از این تعدادی است که نام بردم.
طبایی، هم نوگوست هم غزلسرا و در دهه پنجاه، هر دو گروه کارهایش، مبدأ و منشأ حرکت های بعدی شعر ایران شده است. شعر آئینی طبایی، بی گمان در روزگاری که شاعران نوگرای چنین دیدگاهی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسیدند، در ترسیم خط میانه، میان نوگرایان رادیکال شعر آئینی و کهن گویان گذشته گرا، بسیار مؤثر بوده و نسل شاعران آئینی پس از انقلاب، بیش و پیش از آن که از شعر موسوی گرمارودی یا طاهره صفارزاده تأثیر گیرند، از نشست های ادبی مؤسسه اطلاعات و صفحات شعر مورد اقبال جوانان و البته، ذهن و زبان طبایی تأثیر پذیرفته اند.
طبایی اما، در سال های پس از انقلاب، دیگر چندان فعال نیست؛ لااقل تا اواخر دهه شصت چنین است. خود من ، پس از سال ها، با دو غزل از او در تحریریه روزنامه اطلاعات، در بهار ،۷۳ مواجه شدم که از سوی یکی از شاعران مطرح انقلاب، به دست یکی از دوستان رسیده بود تا در صفحات نشریه ای نوپا [که مسئولیت صفحات شعرش را برعهده داشتم] به چاپ برسد. آن غزل ها، در همین کتاب [شاید گناه از عینک من باشد] حضور دارند و مؤید تلاش شاعر، برای گریز از فضای شعر پنجاه و نوشدن مدام اند؛ با این همه شعرهای نوی وی- باز هم به روایت همین کتاب - چندان از آن سالها فاصله نگرفته اند و هنوز، همان طنین و همان فضا و همان عدم کنش مندی نسبت به فرامتن های ادبی و حتی اجتماعی را به همراه دارند؛ چیزی که مورد پسند نیست نه این روزها و نه آن روزها؛ گرچه شعرهایی بر این نظم و نسق، روزگاری نشان از آینده ای درخشان بود اما اکنون ، ما در همان آینده به سر می بریم!
«آیا ز مین نفس نکشیده ست
یا خاک ، در طلسم زمستان است!
آیا کسی نشانی این خانه را، به سادگی ، از ذهن باغ برده ست!
آن شاهزاده ای که در افسانه های کودکی ، از کوچه باغ قصه،
- بر اسبی سپید ، باید ، می آمد
تا دختر ترنج پری زاده را ز خواب برانگیزد و ز شاخه بچیند بر ترک اسب خود بنشاند،
- چرا نیامده !...»
آیا شعرهای نوی طبایی، شعرهایی نازیبایند من چنین حرفی نزدم! مشکل، عدم کنش مندی نسبت به ادبیات و اجتماع است یعنی ما با استناد به همان قطعه شعر یاد شده، نمی توانیم بفهمیم که زمان سرایش این شعرها، دهه های چهل و پنجاه بوده یا فروردین ۱۳۸۲ [که تاریخ پای شعر است] نمی توانیم بفهمیم که زمانه ادبی و زمانه تاریخی شاعر چگونه بوده است نمی توانیم بفهمیم که شاعر، اکنون چند ساله است چرا که شاعر سی ساله ،۱۳۵۳ همانگونه می سرود - با همین جهان نگری - که شاعر ۵۹ ساله ۱۳۸۲ می سراید! اثری از بالا رفتن سن در مصراع ها دیده نمی شود. شاعر می تواند برآشوبد که این مزخرفات چیست ! اما واقعیت امر آن است که خود واقف است به تفاوت هایی که یک مرد سی ساله با مردی ۵۹ ساله دارد و تفاوت نگاهی که باید موجود باشد. فقط قضیه موی سفید نیست. ادراکاتش متفاوت می شود و حسگرهای محیطی اش ارتقا می یابند و از همه مهمتر، صاحب یک دیدگاه مستقل، نسبت به هستی و جهان پیرامونی و تاریخ و جایگاه انسان می شود. چیزی که در جوانی - مگر با حضور درخشنده نبوغ- ممکن نیست.
«از دیو زخم خورده است
یا در عبور اسب سرآسیمه، از تقاطع بی رحم جاده های شلوغ شهر
پشت چراغ ممتد قرمز، در ازدحام بلاتکلیف
برمادیان مضطربش مرده ست
شاید، کلید نقره ای باغ را به دیو سپرده ست »
این، «دهه پنجاه» گرایی حتی در استفاده زرق و برق دار - نه طبیعی - از قافیه هم نمایان است. گمان نکنم در این سال ها، دیگر کسی، به این شکل قافیه ها را ردیف کند و موسیقی کاذب به شعر خود تحمیل نماید؛ به گمانم بر این امر، حق خود شاعر - به دلیل تسلط اش بر غزل - واقف است و جای شگفتی ست که چطور، هنوز قافیه ها در شعرش، به جای نقش ضربه زننده و همچنین پیشبرنده فضا و حرکت شعری، صرف تزئین می شوند
این تزئین، فقط مختص قوافی نیست بلکه در تصاویر هم نفوذ کرده است و گرچه ممکن است منتقدانی، مصراع های زیر را استادانه بنامند، اما از نظر من، حرام کردن یک لحظه ناب شاعرانه است در «زبان آوری مصنوع» و حاصل نگاهی اشتباه است به ذهن و زبان اخوان ثالث که استاد چنین شگردها و زبان آوری هایی بود.
«سوی میدان رفت
زیر رگبار تگرگ و برف
لحظه هایی چند، برجا ماند!
ناگهان آکنده شد از آرزوی گریه
اما نه!
ناگهان آکنده از آوار هق هق شد!»
این شعر هم متعلق به فروردین ۱۳۸۲ است. اما اگر در صفحه ای از تذکره ای آن را می دیدم، می توانستم به راحتی سوگند بخورم که متعلق به دهه سی و حداکثر اوایل دهه چهل است!
با این همه، باید اذعان کنم که به رغم «مصنوع» بودن شعرهای نوی طبایی در این کتاب، نمی توان از احاطه وی بر ابزار کار شعری غافل بود، چه در غزل چه در شعر نو. تنها، تفاوت در این است که غزلیات او، متعلق به همین روزگارند و زبان، نرم است و همه چیزش «طبیعی» ست اما او برای رسیدن به شعری مستقل - و نه الزاماً موفق و تأثیرگذار - بسیاری از «شهودهایش را، در مذبح «صنعتگری غیرضروری» قربانی کرده است و خود و خوانندگانش را از رسیدن به شعری «منعطف» [و شایسته شاعری با آن میزان تأثیرگذاری و سال ها تجربه و البته هنوز مستعد پرش به منظری بهتر] محروم کرده است.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران