یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


گذار از «کلام زیبا» به «ادبیات»


گذار از «کلام زیبا» به «ادبیات»
هر یک از ما به واسطه خصایص انسانی مان، جهان را در زمان و مکان تعبیه می کنیم یا به تعبیر کانت تجربه را به تصویر تبدیل می کنیم. داستان مدرن یکی از رویکردهایی بود که در تصور حاکم بر زمان و مکان رخنه می کرد. اخلالگری در صورت بندی های رایج از شناخت شاید مهم ترین روحیه نویسندگانی بود که کلام زیبا را نپذیرفتند و به ادبیات جلوه بیرونی بخشیدند. آنقدر که ادبیات در پی معناآفرینی رفت، درصدد معنادار بودن نبود. نقطه عزیمت کلام زیبا یک باور سیاسی مشخص بود و آن اینکه هر کس باید در جای خود قرار بگیرد و کسی حق ندارد با زبانی به جز آنچه درخور منزلت او است، تجربه های زیسته خود را بیان کند. به همین دلیل است که نویسندگانی که از الگوی کلام زیبا تبعیت می کنند، تصوری که از زبان ارائه می دهند با نوعی انگاره اخلاقی مترادف است.
ادبیات بر خلاف کلام زیبا، از بدو پیدایی خود دغدغه دگرگون ساختن صورت بندی های شناخت را داشت. آرایش توالی لحظات، در شرایط موجود، به غیاب بدن های بسیاری در فضای عمومی دامن زده است. رابطه بین نوشتار و سنخیت بدن، ظرفیت ها و ناتوانی های هر بدن، مولفه های تجربه یی بود که نویسنده و مخاطب توامان درگیر آن می شدند. مهجوری بدن ها، ناشی از عجز آنها در اعلام موجودیت تجربه هایشان در زبان رایج بود. مساله اصلی داستان ارائه نوعی رفتار و برقراری رابطه یی متفاوت با زمان ها و مکان های حذف شده بود.
تمایز کلام زیبا و ادبیات متعلق به ژاک رانسیر است و دال بر رخدادهای تاریخی قرن نوزدهم اروپا است. رمان و داستان کوتاه مدرن از تبعات این گذار تاریخی محسوب می شوند. در این دوران دغدغه خاطر نویسنده، ارائه نوعی رفتار و برقراری رابطه یی متفاوت با زمان ها و مکان های حذف شده بود. در انگاره کلام زیبا فهم زبان مستلزم برخوردار بودن از قابلیت تکلم به زبان نیست. در این الگو مدار زبان متشکل از دو قطب اساسی فرض می شود؛ نخست کسانی که زبان را می سازند و دیگری کسانی که زبان را می فهمند. زبان آفرینان و زبان فهمان در یک رده بندی از نظم مسلط قرار نمی گیرند. از نظر رانسیر مهم ترین وجه ممیزی این دو قطب در مدار زبان، طرز تلقی آنها از مفهوم زمان است. رمان و داستان نویسی مدرن نوعی شورش بر سر سهم بدن ها از مقدار زمان بود. هر کس براساس جایگاهی که در هندسه جهان به او اعطا شده، حق بیان تجربه های خود را دارا است. کسی حق ندارد همزمان از دو جایگاه لب به سخن بگشاید. به عبارت ساده تر تجربه هر کس محدود به زبانی است که برایش درنظر گرفته شده. از جنبه سیاسی، کلام زیبا موظف به تحکیم نظام سلسله مراتبی حاکم است. هر کس باید به اندازه و قامت خود حرف بزند. زیبایی کلام ناشی از تناسبی است که میان شخصیت ها و جایگاه آنها برقرار شده. اما در انگاره ادبیات، فرم های هنری به بازنگری میان دیدنی ها و گفتنی ها معطوف شدند. تقدم کنش بر توصیف به پرسش کشیده شد. نوشتار بیش از آنکه بر ارائه قالب های زبانی درخشان و باشکوه متمرکز باشد، در جست وجوی موجودات و بدن هایی بود که همواره موضوع سخن بودند و هیچ گاه خود به زبان نمی آمدند. از این منظر، ادبیات نه بر مبنای بازنمایی نظم موجود بلکه علیه آن بود. ادبیات آنچه را که کلام زیبا تحت عنوان نظم درونی و ساختار حقنه می کرد به صورت یک بی نظمی فراگیر و همگانی افشا کرد. به تعبیر رانسیر ادبیات منادی و زبان کر بود؛ زبان کسانی که نمی خواستند از طریق نوشتار به موقعیت و سرنوشت خود وقوف یابند. زبان آدم هایی که سهم شان صرفاً شنیدن و تبعیت از شنیده هایشان نبود. ادبیات، ذیل کسب حق مکالمه با زبان قدم به عرصه گذاشت. هر کس حق دارد زبان را به شیوه خودش مورد دخل و تصرف قرار دهد و اتوریته صدا را که به نحوه خاصی از توزیع حسی بدن ها در جامعه دلالت دارد، به آشوب درآورد. ادبیات در مواجهه یی جدی و آشکار رای به عدم کفایت زبان موجود می داد و گرایش به ساختن و یافتن شاهدان لال زندگی در تنازع با گفت وگوهای خیابانی و شهری قرار می گرفت. کلام زیبا اگر به زبان و انعطاف پذیری آن اهمیت می داد، ادبیات تاکید خود را بر شخصیت پردازی قرار داد. هر کس که برخوردار از تجربه حسی است، حق دارد تجربه های خود را بیان کند و مهم نیست با چه زبانی و با چه شیوه یی.
در ادبیات برخلاف کلام زیبا آنچه در کانون توجه قرار دارد شخصیت است. شخصیت کسی است که شاید حضور عینی و ما به ازای بیرونی نداشته باشد، اما امکان پذیر است. کلام زیبا فقط به زبان فکر می کند و اینکه چطور همه اجزای جهان باید از صافی زبان بگذرند و به موجوداتی بیان شده، مطیع و مودب تبدیل شوند. ظرف دو قرن گذشته ادبیات آدم هایی را شناسانده و امکان پذیر کرده که چه بسا فهرست اسامی آنها از شخصیت های موثر تاریخی بیشتر باشد. آناکارنینا، مادام بواری، راسکلنیکف، گرگوار زامزا، مارسل و استفن ددالوس تنها چند اسم از فهرست عریض و طویل شخصیت های سرشناس تاریخ ادبیات به حساب می آیند. نگره ادبیات حتی در بازنگری میراث گذشتگان نیز به تقدم شخصیت رای داد و دن کیشوت، تام جونز و تریسترام شندی را برگزید. این معیار حتی بر قوانین ژانر نیز تفوق خود را اعلام کرد، فرانکنشتاین، دراکولا، شرلوک هلمز و مگره نیز بخشی از این فهرست را به خود اختصاص داده اند. چنین به نظر می رسد که ادبیات ایران از سهم چندانی در این فهرست برخوردار نیست. نزدیک به یک قرن از داستان مدرن ایرانی می گذرد و به نظر توقعی بجا است که به تعداد انگشتان دست چند شخصیت به یادماندنی و موثر را از انبوه رمان ها و داستان کوتاه ها سراغ بگیریم ولی عملاً چنین چیزی وجود ندارد.
آدم های داستانی ادبیات ایران غالباً در غل و زنجیر زبان پردازی و کوشش نویسنده برای رسیدن به زبانی بدیع و باشکوه دست و پا می زنند. راوی زبان خود را به شخصیت ها تحمیل می کند و مفاهیم پیشین بر تجربه حسی مبتنی بر تخیل پیشی می گیرند. تا بدین لحظه، محصول کار چیزی بیشتر از تیپ سازی از آب درنیامده. به جای شخصیت های مستقل که گزارشی تازه از وضعیت موجود ارائه دهند، مکرر و مستمر با شبه ژانرهایی سروکار داریم که هرازگاهی تیپ های نوظهور و نوپای جامعه را با منطق بازنمایی به صورت مکتوب درمی آورند. رمان آشپزخانه یی، رمان آپارتمانی، رمان شهری و رمان کافه یی نمونه هایی از این شبه ژانرها هستند که سمپتوم سرکوبی ادبیات توسط کلام زیبا به شمار می آیند. از سوی دیگر ستایش نثرهای زیبا، ترویج درست نوشتن و صیانت از قوانین بی چون و چرای زبان معیار، آرکائیسم و نوستالژی نوشته های قدیمی به استانداردهای بی چون و چرای ارزیابی ادبیات تبدیل شده اند که خود گویای آن است که زبان نسبت به تجربه حسی از اولویت بیشتری برخوردار است.
نطفه شخصیت های داستانی زمانی بسته می شود که تجربه ها به کمک تخیل صورت بندی عینی پیدا کنند والا با اکتفا به بدن ها و زبان های متناظر و به رسمیت شناخته چیزی به جز تیپ های ادبی محصول کار نخواهد بود. گذار از کلام زیبا به ادبیات، به زعم رانسیر حاصل پذیرش و تصمیم سه رخداد تاریخی بود که شکل بروز بدن های سیاسی در جامعه را دگرگون کرد.
۱) نیروهای زبانی به مالکیت عمومی درآمدند و از حیطه اشخاصی خاص و معین خارج شدند.
۲) چشم اندازهای طبیعت در کنار مناظر شهری، همگانی اعلام شدند.
۳) زبان شاعرانه جای خود را به نگاه خیره بی غرض داد.
در دهه های ۶۰ و ۷۰، بخشی از داستان نویسان و صاحب نظران عرصه ادبیات، لزوم شکل گیری جریان تحت عنوان «داستان ایرانی» را مرتباً گوشزد می کردند. تاکید آنها اما بیشتر روی ساختار و زبانی بود که روایت داستانی در آن فعال می شود. امروز تاثیر این نوع برداشت از ادبیات روایی را کم و بیش شاهد هستیم. در بخش قابل توجهی از بدنه این ادبیات، بازسازی تجربه های زیسته در شبکه یی زبانی - که به طور پیشین توسط نویسنده اعمال می شود - مانع از بروز و شکفتگی شخصیت های موثر داستانی شده است. تمایزی که رانسیر میان کلام زیبا و ادبیات قائل می شود، پیش از هر چیز ناظر بر نوعی سیاست ادبی است. شخصیت پردازی زمانی به مولفه یی تعیین کننده تبدیل می شود که موجودات پرسه زن و بی معنای جامعه بیانگر شوند و این نوع رفتار با آنچه کلام زیبانویسان در پی آن بودند از مبنا متفاوت است. در کلام زیبا غالباً با شخصیت بیان شده سروکار داریم تا بیانگر. وسواس برای دستیابی به واحدی تحت عنوان داستان ایرانی بدون توجه به عامل شخصیت پردازی به نوعی تهدید برای نیروهای ادبیات که تا چندی پیش در برابر احکام و گزاره های کلام زیباگرایان ایستادگی می کردند، دامن زده است. ادبیات بیش از آنکه برقراری تناظر جزء به جزء میان زندگی روزمره و نظام زبان باشد، کنشی است که در وهله اول به جایگزین شدن یک صدا به جای صدایی دیگر می انجامد.
پویا رفویی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید