شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پدیده یی به نام «فاصله» را جدی بگیریم


پدیده یی به نام «فاصله» را جدی بگیریم
بیایید از خود بپرسیم چرا در سرزمینی که مردم اش به قول بزرگی به زبان شعر با هم سخن می گویند، کسی دست و دلش به خریدن یا گرفتن دفتر شعری پیش نمی رود؟ چرا به قول بعضی ها مردم با شعر قهر کرده اند؟ آیا بحران شعر وجود دارد؟ قضیه جدی است؟
پاسخ دادن به این جور سوال ها هم کار ساده ای است، هم فعل دشواری است. ساده از آن رو که بنا بر سنت همیشگی می توان تکیه زد به جایی و حکمی داد و دل عده ای را خوش و گمان عده ای را ناخوش کرد و سخت از آن رو که جریان را از بعدی دیگر دید و به تمام جوانب یک پدیده آسیب شناسانه نگاه کرد. بیایید اصلاً به این خوان نعمت باز شده چندساله شعر از جایی دیگر در این زمانه نگاه کنیم یا بهتر بگویم از جاهایی گوناگون. بیایید در یک پدیده یا امر خلاقه به نام شعر، شبیه هر جریان دیگری دقیق تر نظری دوباره بیفکنیم. مگر نه اینکه ذات خود شعر در شرایطی به نقطه اوج خود نزدیک می شود که صاحب آن از نگاهی همه جانبه برخوردار باشد؟ و مگر غیر از این است که شعر متاثر از تمام آن چیزهایی است که آن را احاطه کرده است. شعر شبیه هر نوع اتفاق دیگری در شرایط حاضر محصول دورانی است که دیگر حتی به سادگی نمی توان به آن دوران گذار گفت. بله، بود زمانی که جامعه شناسان جامعه شهری تهران را به عنوان نمونه برمی گزیدند و می گفتند ما در حال گذار از سنت به مدرنیته هستیم.
ولی در حال حاضر خیلی از صاحب نظران معتقدند که ما اساساً از سنت عبور نکرده ایم و باز از این میان بعضی شان می گویند که نباید هم عبور کنیم. پاره ای هم معتقدند که امر انتقال به خوبی انجام گرفته و ما در جامعه ای مدرن زندگی می کنیم و حتی نشانه هایی از جریان پست مدرن هم در آن دیده می شود. ما با اتصال به شبکه اطلاعات جهانی و کوچک شدن عرصه زیستی مان دیگر در شرایط گذار هم نیستیم. حال در چنین فضای مغشوشی بیایید شاعر مورد نظر را بازشناسی کنیم. شاعری که می خواهد با طبعی حساس به همه آنچه در اطرافش رخ می دهد حساس باشد، از کنار هیچ پدیده ای اتفاقی نگذرد و در آن به درنگ و تاملی درخور برسد. شاعر مورد نظر را در کلان شهری (که شاید نام درستی هم نباشد) مثل تهران در نظر آورید. شهری که در آن پر از مجامع و محافل ادبی است که هر کدام نحله ای فکری برگزیده اند و اساتیدی و خرقه هایی که دوش به دوش، سینه به سینه جابه جا می شود. هر کدام از نوعی از تفکر حاکم بر ذهن شان می گویند که حاصل تجربه ها و خوانده هاشان است. در چنین شرایطی با توجه به اتصال شخص شاعر به همان بانک اطلاعات و ترجمه کتاب های حوزه اندیشه و بازخواندن دفترهای تازه به چاپ رسیده آیا می تواند پدیده بسامانی در ساحت ذهنی اش شکل بگیرد؟ ما تا کجا امکان مراجعه به کتاب های مرجعی که در آن سلیقه های شخصی افراط- تفریطی حاکم نباشد، داریم؟
آیا منابع تحقیقی گسترده ای در اختیار دانشجویان یا علاقه مندان شعر قرار دارد؟ تجربه زیستن در شهری مثل تهران تا کجا می تواند به پرواز خیال و داشتن ذهنی خاص و سبک و Style شاعری واجد تشخص منتهی شود. مگر غیر از این است که برای فعل شاعری تمرکز، دقت و درنگ جهان شناسانه لازم است؟ این نوع هجوم انواع آرای غیرحرفه ای و زیستن در چهارراهی که هر لحظه داده ای پرشتاب از آن گذر می کند، در کنار باران اطلاعاتی انواع نظریه ها آیا به ریتم ذهنی شاعر مورد نظر لطمه نمی زند؟ شاعری که قاعدتاً باید بتواند در کلیه امور دقت کافی داشته باشد، بر هر چیزی مکثی کند و آن را در نظام ذهنی خود تعریف کند. امور در شرایط فعلی به شکل دقیق آن هم محل اعتنا و اعتبارند، هم محل تردید و شک.
به نظر می رسد براساس همان قاعده نخست که از آن سخن رفت هیچ نوع اجماعی میان نظریه های ادبی حاصل نشده است. حرکات در چنین محافل و مجامعی جنبه آکادمیک ندارد. به این معنا حتی انتقال داده های مدرن یا پست مدرن از مجرایی سنتی تحقق می یابد. حال ممکن است بعضی ها بگویند این تعین جدی خود نشانه های پست مدرن بودن است ولی آیا واقعاً نمونه های طی شده در مکاتب غربی قابل بازیافت و بازشناسی در جامعه ایرانی است؟
چرا اکثر نویسندگان یا شاعران جوان می خواهند به هر طریق ممکن بدون در نظر گرفتن حلقه های اتصال به نوعی از جهش در ذهن خود برسند؟
اما در این میان اتفاق نادیده ای وجود دارد و آن جریان هایی است که به موازات تمام عناوین و افتخارات کلان شهری مثل تهران در نقاط دورافتاده این سرزمین به وقوع می پیوندد. در جاهایی که کتاب های شعر یا مجموعه داستان های کوتاه در تیراژی اندک با هزینه خود مولف چاپ می شوند، در همان مناطق پخش و بازخوانده شده یا نادیده باقی می مانند. در این نوع جریان ها دقیقاً به دلیل دوری از انواع نظریه ها و حکم ها و مثال ها و امثالهم... شاعر با فرصتی و ریتمی درخور به پدیده های اطراف خود نگاه می کند. او فرصت شکار لحظه های ناب را دارد. داستان نویس چنین محیطی با ذهنی کاشف و فراغ بالی مناسب برای پروراندن آنچه در جهان داستانی اش قرار است رخ بدهد، به ساخت کاراکترهایش مشغول می شود. این نوع جریان ها شاید به نوعی ضدجریان می توانند بدل شوند. ضدجریان پرشتاب، گنگ و تعریف ناپذیر واقعیت آنچه ما در تهران شامل آن شده ایم. در این نوع جریان، شاعر جوان یا داستان نویس پیگیر لزوماً قرار نیست به بررسی وضع تاریخی هرمنوتیک اشراف داشته باشد.
او در هنگام خلق به تخیل خواننده نمی اندیشد. (قطعاً غرض این نیست که تمام شاعران یا نویسندگان ساکن تهران به این نوع مسائل این چنین می اندیشند ولی به نظر می آید که به راحتی نمی توان در هنگامه ای که چنین پرشور میان اهل نظر در این امور درگرفته بی تفاوت بود. نظریه های ادبی که در این سال ها در این حجم بالا ترجمه شده و سوغاتی است از آن سوی مرزها ذهن همه ما را تا حد زیادی تحت تاثیر خود قرار داده است؛ تاثیری که شاید نخواهیم در ابتدا در مقابل اش تسلیم شویم ولی اگر کمی با خود صادق باشیم تاثیرات غیرمستقیم اش را حداقل در ذهن خود می بینیم.) شاعر دور از پایتخت، به دلیل نوع تجربه هاش به شکلی طبیعی امکان مواجهه با پدیده ها را دارد. این درست است که امکان دسترسی او به منابع و کتاب های چاپ شده در این عرصه چندان فراهم نیست ولی او از موهبت غور بیشتر در درون خود برخوردار است. نویسنده ای این چنین با دوری از هیاهوها امکان شنیدن صحیح صدای خودش را دارد. خودی که حال می تواند متنی بیافریند که اتفاقاً با نظریه های هرمنوتیک قابل تاویل و تفسیر باشد و تازه مگر غیر از این بوده است که همواره هر متن اصیلی راه را بر چنین نظرهایی هموار می کند؟ تفسیر طبیعتاً نمی تواند مقدم بر خلق باشد. باز تاکید می کنم که با این نوشته قصد خط بطلان کشیدن بر کار شاعران یا نویسندگان جوان پایتخت نشین را ندارم بلکه غرض فرصتی است که باید در میان هجوم داده ها به هر ذهنی برای پردازش فراهم شود که اگر نشود حاصل همین کتاب هایی است که سیل ورودشان را به بازار کتاب شاهدیم و از سوی دیگر سیل مخاطبانی را می توانیم نگاه کنیم که بعد از یکی دوبار تورق در دفترهای شعر به دنبال شنیدن صدایی تازه، حرفی نو و سبکی بدیع اند. مخاطبانی که چه دوست شان بداریم، چه نداریم ما را در هر لحظه با کار شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی مقایسه می کنند. در این گیرودار هیچ نویسنده ای نمی تواند با اتکا بر دانش حتی حرفه ای خود از آرای فیلسوفان و شاعران و منتقدان غربی شعر یا داستانش را به خوانندگان بقبولاند. حالا اگر بخواهیم به جمع بندی بخشی از دلایل آسیب شناسانه حاکم بر جریان شعر (که در شکلی خفیف تر شامل حال مجموعه داستان های کوتاه هم می شود) برسیم راهی نداریم جز اینکه به یاد آوریم که باید میان حجم خوانده ها و فرصت زیستن، درنگ کردن و دقت در کارهایی که پیش از ما به نحو احسن به انجام رسیده است، تعادلی برقرار شود. جسارت و بلندپروازی و جاه طلبی در امر هنری پذیرفتنی است و شاید شرط اول و آخر خلق همین هاست ولی جسارتی که در آن درنگی صورت نگیرد و نظمی در حجم داده های فشرده را اعمال نکند، ره به جایی نمی برد. اگر در شرایطی که هر تکه از ذهن به دلیلی به سویی کشیده می شود، خرد انتقادی و فعالی حاکم بر جهان ذهنی شاعر نباشد، حاصل فرو رفتن در همان چهارراهی است که از آن سخن رفت. می توان هر روز به شکلی درآمد، به ایده ای جسورانه رسید و فردای آن خلاف آن عمل کرد و همیشه هم عده ای هستند که یا بی توجه به این نوع نابسامانی ها به به و چه چه کنند و باز عده ای هم پیدا می شوند که به راه انکار رفته و یکسر قید همه چیز را بزنند. شاعر مورد نظر بحث ما نه لزوماً اگر دور از جریان ها باشد بلکه با حفظ فاصله ذهنی خود با این نوع پدیده ها باید با آنها روبه رو شود. او باید بتواند به درک درستی از جهان زیستی اش برسد، پدیده ها و نشانه ها را به شکل طبیعی خود برای سازمان فکری اش تعریف و بازشناسی کند و بگذارد هر تجربه ای به آرامی در او نشست کند. از هیچ پله ای از نردبان این راه نمی توان جهید. که اگر فعل هنرمند جادوگری بود که تا این همه سال دوام نمی یافت. حرکت هنری یا فرهنگی حکایت برد و آورد همان دانه های ریز است و اندیشیدن به مسیری که دائم در تغییر و تحول است. منتها این تغییر و تحول نباید اسباب آشفتگی ذهنی یا زبان پریشی یا انواع مسائل شبیه آن را سبب شود بلکه باید به انگیزه هایی توانمند برای خلق آثاری ماندگار بدل شود. پس چه ساکن کلان شهری مانند تهران باشیم، چه دور از آن زندگی کنیم باید حکم فاصله را به جا آوریم که غرق شدن در هر گودی را خطری است که پس از آن به زحمت می توان از عوارض آن سقوط خلاص شد.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید