یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


من یک بن بستم


من یک بن بستم
نوشتن درباره کافکا کاملاً مستعد است که به سرعت تبدیل به وراجی شود. تمام آنچه کافکاییسم نامیده می شود، یا تحلیل روانشناختی از او، دلیلی است بر این مدعا. نوشتن رمان هایی به سبک کافکا یا نوشته هایی با مضامینی چون تاریکی، پوچی، هولناکی، ابهام و لابیرنت چیزی نیست جز وراجی. گاه شاهدیم که رمان های پل استر، موراکامی و غیره را (در ایران) ادامه کافکا یا کافکایی می نامند. چنین تحلیلی تنها از سر بلاهت است. درست بدین خاطر که کافکا، سبک نیست و نمی تواند بدل به سبک شود.
کافکا برملاکننده بوروکراسی مخوف عصر خود یا سرمایه داری و فاشیسم، برملاکننده انسان مسخ شده، سیطره قانون و جبر، نماینده اقلیت در برابر اکثریت، فرد بیمار در برابر سلامت جمع و عقده ادیپ است. می توان به این لیست بی شمار موارد افزود. به همین دلیل درباره او این همه کتاب نوشته شده است و گاه متضاد هم. در حقیقت، وجود پارادوکس های بسیار در کافکا مانع از آن می شود که از او استانده کافکا را ساخت. کافکا دستورالعمل نیست که بتوان بر اساس آن نوشت. مارکس می گفت هر عصری دارای یک اصل است. و کافکا اصل عصر خود را کشف کرد. تخریب تن در کافکا امری عîرîضی و بیرونی نبود بلکه ذاتی و درونماندگار بود. تمام آن نوشته های مدعی کافکایی بودن کدام تخریب تن به حساب می آمدند؟ کافکا گاه نوشته های خود را اباطیل و ناقص می خواند، گاه معدوم می کرد و از ماکس برود و دورا دیمانت خواست دست نوشته هایش را از بین ببرند. اما مدعیان کافکایی تظاهر به این ویژگی ها می کنند. در رمان اوهام پل استر فیلم سوزی یک فیلمساز نشان داده می شود. گویی دستورالعمل «معدوم کردن» باید اجرا شود. این درست در تضاد با ذات کافکاست.
کافکا در یک تردید همیشگی به سر برد؛ تردید بر سر اینکه آیا نویسنده است یا نه؟ این نکته در سراسر یادداشت های روزانه اش هویداست. طبیعی هم به نظر می رسد. فلوبر و داستایوفسکی نویسنده های مهمی برای او به شمار می روند. شاید کافکا مدام فاصله خود را با آنها می سنجیده است. اگر نوشته های آنها نام داستان و رمان به خود می گیرد پس نوشته های او چه نامی داشت؟ احتمالاً این پرسشی است که در برابر خود می گذاشته است. این قیاسی است که او از آن آگاه است. گاهی هم از این قیاس وسواس گونه شکایت می کند. این قیاس طبیعی است. حتی اکنون هم گاهی نویسنده های جوانی با خود می گویند اگر نوشته های من داستان است پس کافکا چیست؟
کافکا شیفته نوشتن بوده است و همین باعث کشمکش زیاد درونی اش می شده. کار برای معاش سدی برابر زمان نوشتن بوده است. شکوه هایش در یادداشت های روزانه اش زمانی که در کارخانه پدر کار می کند و حتی بعدها در اداره بیمه، نشان دهنده همین موضوع است. نوشتن یک کار تمام وقت است. او می خواهد خود را وقف نوشتن کند. به همین دلیل ازدواج و ادبیات برای او عمده و موضوع کشمکش است- چیزی که دستاویز نوشته های به اصطلاح تحقیقی می شود. تردید در نویسنده بودن به تردید در ازدواج نیز سرایت می کند. دوبار نامزدی با فیلیسه بائر و به هم زدن، بعد نامزدی با دیگران و باز به هم زدن. تنها می خواهد به زندگی با دورا دیمانت تن دهد، زمانی که دیگر ادبیات شکوه گذشته خودش را از دست داده و گام های مرگ نزدیک می شود. بدین ترتیب مجالی برای ازدواج باقی نمی ماند. مجالی برای کامل کردن وجود ندارد. اساساً ناقص ماندن (کافکا در چهل و چندسالگی مرد) خصلت اوست. برخی رمان ها و داستان هایش ناقص اند. امری که عصر او تحمیل می کرد. بدین اعتبار کار خود را ادبیات نمی دانست. اما ادبیات عصر او جز این نمی توانست باشد. به همین دلیل یک سر و گردن بالاتر از دیگر نویسنده ها است. چیزی که خود نمی دید. اما کافکا از نوشتن بازنمی ایستد. مجموعه یادداشت های روزانه و نامه هایش به افراد مورد علاقه، دوستان و آشنایان تقریباً با دیگر کارهای ادبی اش برابری می کند. به راستی کافکا و والتر بنیامین از آغازین نویسنده هایی هستند که در قرن بیستم مرز میان ادبیات و فلسفه را برمی دارند. چه کسی می تواند ادعا کند که میان آن انبوه نامه و یادداشت، فلسفه و ادبیات وجود ندارد؟ در حالی که هیچ کدام هم نیست. می بینیم که پارادوکسً درونماندگار او به اینجا نیز تسری پیدا کرده است. نوشته های کافکا نه ادبیات است و نه فلسفه بلکه هر دو نیز هستند. برای اینکه مرز بین فلسفه و ادبیات در هاله یی از مه برود باید دارای خصلتی پارادوکسیکال بود. کافکا اهل چک بود اما الزاماً به آلمانی می نوشت. یهودی بود اما از کنیسه رفتن ناخشنود بود. میل به ازدواج داشت اما از آن امتناع می کرد. می نوشت اما از نوشته های خود بیزار بود.در قانون هست اما نمی توان از آن گذشت. قانونی که تنها و تنها برای تو وجود دارد اما نمی توانی از آن استفاده کنی.
به راستی هم آنچه ما داستان های کافکا می نامیم با معیارهای داستان نویسی فاصله دارد. در نوشته های او به دنبال طرح و توطئه، نقطه اوج و پایان گشتن عبث است. چه انتظار بیهوده یی برای دانستن فرجام کارل گروسمان یا کا در قصر. چه انتظار بیهوده یی برای دانستن اینکه مرد روستایی از در قانون می گذرد. اما یک چیز هست؛ مثل سگ مردن. شاید بدین خاطر در یادداشت ها می نویسد من یک بن بستم.
آدورنو می گفت نوشته های کافکا نه هولناکی را بلکه واقعیت را نشان می دهد. اما باید این جمله آدورنو را تصحیح کرد؛ نوشته های کافکا هولناکی واقعیت هستند.
امیر هوشنگ افتخاری راد
منبع : روزنامه اعتماد