پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


نوزاد ناقص الخلقه


نوزاد ناقص الخلقه
رمان نویس، مقاله نویس و نویسنده داستان کوتاه امریکایی در ۲۱ فوریه ۱۹۶۲ در اثاکا نیویورک به دنیا آمد. او که در ۱۹۹۶ در ۳۴ سالگی به خاطر دومین رمانش «کنایه بی پایان» به شهرت رسید از ۱۹۹۲ در دانشگاه ایالتی ایلینویز به تدریس مشغول است. والاس در کار روزنامه نگاری و مقاله نویسی به داشتن حافظه خوب و دریافت دقیق امثال و عبارات شهرت دارد. اولین رمان والاس به نام جاروی نظام (سیستم) که در ۱۹۸۷ منتشر شد داستان خیالی و کم و بیش دروغینی است که در سه سال آینده از زمان خود یعنی دهه ۱۹۹۰ در اهایو اتفاق می افتد. داستان برخورد طنزآلودی با قهرمانش دارد و در عین حال نگاهی جدی به زبان و روابطش با جهان پیرامون می اندازد.
به رغم آنکه از والاس مکرراً به عنوان نویسنده پست مدرن یاد می شود در واقع ممکن است بهتر باشد که او را عضو نگرانی از یک موج سوم بی نامی از مدرنیسم بنامیم. او با اعتماد به نفس خود را جانشین بی چون و چرای سنت توسعه یافته یی می داند که با واژگونی واقع گرایی بورژوازی قرن ۱۹ توسط مدرنیسم آغاز شد و با نقد زیباشناختی مدرنیسم ادامه یافت. با این وجود والاس محصول فرضیه یی است که مدرنیسم و پست مدرنیسم را اساساً تمام شده می داند.
آنچه در ادامه آمده بخش هایی از مقاله والاس با عنوان طبیعت تفنن از کتاب «چرا می نویسیم» است که در ۱۹۹۸ با تدوین ویل بلیث منتشر شد. بهترین تمثیل برای داستان نویس بودن را از کتاب مائو دوم نوشته دن دلیلو به یاد می آورم؛ جایی که رمان نیمه کاره را به نوزاد زشت و معیوبی تشبیه می کند. در تعقیب نویسنده، نوزادی که همواره خود را در پی نویسنده می کشد، کف رستورانی که نویسنده در آن غذا می خورد، در مقابل تختخواب نویسنده وقتی هر صبح بیدار می شود و الی آخر... به طرز مشمئزکننده یی معیوب، با سری بزرگ و بدون دماغ با دست های باله مانند، ناقص العقل و بی هیچ خویشتنداری مخاط و مایعات مغزی اش را از دهان بیرون می ریزد در حالی که رو به نویسنده می نالد و فریاد می زند و خواهان عشق است؛ خواهان تنها چیزی است که کراهت تامینش را تضمین می کند؛ توجه کامل نویسنده. نوزاد ناقص الخلقه مناسب ترین استعاره است چراکه عشق و نفرت توامان نویسنده نسبت به اثرش را در نظر می گیرد. داستان همیشه به طرز ترسناکی معیوب از کار در می آید، آنقدر معیوب که خیانتی به همه امیدهای نویسنده محسوب می شود- کاریکاتوری بی رحم و زننده از مفهومی ایده آل- ناآشنا به خاطر ناقص بودنش و با این همه هنوز متعلق به شماست. نوزاد خود شما است به او عشق می ورزید و نوازشش می کنید.
مایع و مخاط مغزی اش را با تنها بلوز تمیزی که برایتان باقی مانده پاک می کنید. (بله تنها بلوز تمیزی که دارید چون در سه هفته گذشته رختشویی نکرده اید.) چراکه به نظر می رسد این فصل یا این شخصیت لبه صخره یی معلق است و به زودی بالاخره تمام می شود پس می ترسید که وقت تان را برای هر کار دیگری صرف کنید و در یک نگاه از دستش بدهید و نوزاد برای همیشه به معلولیت محکوم شود. در نتیجه شما به نوزاد معیوب عشق می ورزید و با او همدردی می کنید از او مراقبت می کنید و در عین حال از او متنفرید. متنفرید چون ناقص و کریه است و در فاصله متولد شدن از سر شما تا روی کاغذ چیزی غریب برایش اتفاق افتاده است. از او متنفرید چرا که نقص او نقص شما است (چراکه اگر شما داستان نویس بهتری بودید نوزاد شما مسلماً شبیه یکی از نوزادان کاتالوگ های تبلیغاتی لباس کودکان می شد بی عیب و صورتی...) و هر نفس ناپرهیزکار و ترسناکش در تمام مراحل اتهام ویرانگری است به شما و بنابراین می خواهید که بمیرد...
کل ماجرا بسیار غم انگیز است و در عین حال جالب، تکان دهنده و باارزش. رابطه یی حقیقی در نوع خود. که در اوج کراهت نوزاد ناقص الخلقه به گونه یی به برخی از بهترین ابعاد شما دست می یابد و آن را بیدار می کند؛ حس مادری و شاید حتی بخش های تاریکی از شما. شما نوزادتان را بسیار دوست دارید و می خواهید وقتی که بالاخره زمان آن می رسد که بیرون برود و با جهان روبه رو شود دیگران هم دوستش داشته باشند. پس در وضعیتی مشکوک قرار می گیرید؛ نوزادتان را دوست دارید و می خواهید دیگران هم دوستش بدارند اما این بدان معناست که امیدوارید دیگران او را درست نبینند. می خواهید مردم را فریب دهید. می خواهید چیزی را که شما در دلتان می دانید که خیانت به تمام بی نقصی ها است. بی عیب و نقص ببینند.
یا نمی خواهید فریب شان دهید. می خواهید یک نوزاد دوست داشتنی معجزه آسا را ببینند و دوست داشته باشند و در عین حال درست دیده و فکر کرده باشند. می خواهید شما اشتباه کرده باشید. می خواهید که کراهت نوزاد معیوب چیزی نباشد جز پندار و توهم خود شما. ولی این بدان معنا است که شما دیوانه اید. معایب زشتی را می دیدید و به آنها عکس العمل نشان می دادید و توسط شان تعقیب می شدید که طبق نظر دیگران اصلاً وجود ندارند...ولی بدتر اینکه شما کراهت را در چیزی دیده اید که خودتان خلق کرده اید و دوست داشته اید و از آن متنفر شده اید، از محصول خودتان و به نحوی از خودتان. با این وجود بیش از هرچیز می خواهید کاملاً دیوانه وار و ویرانگرانه اشتباه کرده باشید. نوشتن با همه این اوصاف هنوز تفنن است...
زیرکانه است که بگویم راه خروج از این مخمصه این است که به گونه یی توجه تان را به انگیزه اولیه تان یعنی تفنن جلب کنید و اگر بتوانید راهتان را به تفنن باز پیدا کنید، می بینید که این دوره بیهوده با قید و بند بیهوده اش در واقع برای شما خوشبختی بوده است. از آنجایی که تفریحی که راهتان را به آن بازیافته اید به بیهودگی ناخوشایند و ترسناکی بدل شده بود و شما سعی می کردید با دقت از آن اجتناب کنید تفنن جدید به مراتب بزرگ تر و عمیق تر از تفریحی است که با آن شروع کرده اید. چیزی شبیه کار تفننی(کار /بازی). و درمی یابید تفریح در چارچوب مفرح تر است. تحت کنترل دستگاه جدید تفنن داستان نویسی به راهی تبدیل می شود که به عمق خودتان بروید و چیزهایی که اصلاً نمی خواهید،ببینید یا بگذارید دیگران ببینند روشن کنید.
و اینها چیزهایی هستند که در عین تناقض همه خوانندگان و نویسندگان در همه جا درک می کنند و به آنها عکس العمل نشان می دهند. پس داستان به راه عجیبی تبدیل می شود برای تشویق خودتان و گفتن حقیقت به جای آنکه راهی باشد برای فرار از خودتان و ارائه خودتان به دوست داشتنی ترین شکل ممکن. این فرآیند بسیار پیچیده، گیج کننده و ترسناک است و با این همه نوشتن بهترین تفنن موجود است.
المیرا محبعلی
منبع : روزنامه اعتماد