پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

جهان بینی تضادها


جهان بینی تضادها
اندیشمندان عصر موسوم به روشنگری با نگرشی یكسویه و مادی به انسان، تعقل را و آن هم تعقل مادی را شاخص انسان و طبیعت را شاخص خلقت می دانستند. اصولاً این عصر متضمن سه اصل عمده تعقل و طبیعت و ترقی بوده است. اما باید همواره به یاد داشته باشیم كه مدرنیته این سه اصل را كه در سنت هم اصولی پذیرفته شده بوده اند، بازتعریف می كند. اصولاً این اندیشمندان با دید مكانیكی و ماشینی طبیعت را جایگزین دین كردند و طبیعت برای ایشان از جهت معرفت و به قصد غلبه بر آن مهم بود. بنابراین تعقل انسان از حیث ابزار برای شناختن طبیعت و یافتن راههایی كه امكان غلبه بر طبیعت را برای او فراهم می كردند با طبیعت مرتبط می شد.
فرایند مدرنیته یا به تعبیری عصر روشنگری ذهن اندیشه پردازان اروپایی را چنان مسحور كرده بود كه آنان آینده اروپا را تجسم و تحقق تاریخی تكامل در جامعه بشری می دانستند و با همین خط سیر فكری، تحول طبیعت و انسان را كه مركز جهان درنظرگرفته شده بودند، در خدمت فرایند پیشرفت و بهبود اوضاع می دانستند و بر این باور بودند كه اروپای مدرن مقصد حركت همه جوامع است.
اصولاً اروپا كه مهد مدرنیته است پس از طی دوره ای از رخدادهای نابسامانگر كه پایه های آن جامعه را به هم ریختند و مردمان بسیاری را هم به كام مرگ فرستادند از دوره سنت جدا شد و رو به مدرنیسم برد و باز پس از طی دوره ای سراسر نابسامانی و كشمكش به مدرنیته رسید و تازه این مرحله آغاز فرایند نابسامانی جهان شد.
از مشخصه های مدرنیته آرمان زدایی است. اصولاً جهان بینی مدرن بر این اساس شكل گرفته است كه زندگی انسان صرفاً بر پایه عقل انسانی است كه آن هم صرفاً عقل حسابگر دنیوی است و از اندیشه اموری چون آرمان بری است. انسان مدرن به دلیل استقرار اصالت فردگرایی انسان محور خود را ركن ركین عالم می پندارد و بیشتر از خود و امیالش به چیز دیگری نمی اندیشد كه بخواهد از آن آرمانی برای خود بسازد و در پی آن باشد. از نظر وبر افراد جامعه در ساختار جامعه مدرن كه به تبع استقرار سرمایه داری ایجاد شده گرفتار شده اند.
انسان مدرن انسانی است كه آنچنان غرق در زندگی مادی روزمره خود شده كه صرفاً به پیشبرد آن می اندیشد و حاضر است هر بهایی اعم از وجود یا به تعبیر بهتر هستی خود را برای آن بپردازد. او حاضر است قوانین خشك و عمدتاً ضد حیثیت انسانی مدرنیته را بپذیرد ولی لحظه ای به این كه چه می كند و در پی چیست و از چه فاصله می گیرد نیندیشد. اصولاً مدرنیته بر خلاف سنت كه پایه اش بر اندیشه بوده است، این اصل اساسی زندگی انسان را از او می گیرد و او را موجودی می كند كه چشم به مدرنیته دارد و دست به سوی آن دراز می كند كه چه ارمغانی را برای او می آورد. وبر معتقد است كه دنیای مدرنیته با ویژگی محوری اش یعنی سرمایه داری مدرن و سازمانها و نهادها و ساختارهای متعدد انسان را دچار خلأ اخلاقی و ارزشی كرده است.
مدرنیته جهان بینی تضادها است و بارزترین این تضادها همان موضوع قیدها و رهایی انسان است چنان كه این جهان بینی با شعار رهایی انسان از قیود سنت وارد زندگی بشریت گردید ولی خود دست و پابندترین قیدها را به انسان و زندگی او تحمیل كرد چنان كه انسان امروزه حتی به رهایی از این قیود نمی اندیشد و با هر گامی كه برمی دارد خود را بیشتر در این قیود گرفتار می كند و در عین حال سرود سربلندی هم سرمی دهد.
مدرنیته نسبت به سنت، تغییر است. جامعه دچار تغییری بنیادین در نگرش می شود و آن تغییر كه ذهنی است عینیت می یابد و جامعه سنتی تبدیل به جامعه مدرن می شود. البته ماركس معتقد است تغییر در ابزار تولید باعث تغییر ساختار اجتماعی و ایجاد تغییرات می شود. این نكته را می توان چنین توضیح داد كه تولید یا اصولاً اقتصاد، خود كاملاً به ذهنیت یا نگرش بنیادین یا همان جهان بینی جامعه وابسته است چنان كه در جامعه سنتی نگرش همزیستی با طبیعت وجود دارد و در جامعه مدرن نگرش حاكم، نگرش غلبه بر طبیعت است و اینها متضمن ساختار تولید و به تبع ابزار تولید هستند.
آن چه داعیان و مدعیان مدرنیته بر آن بسیار پای می فشرند و نسبت به آن احساس تملك می كنند، آزادی و خردگرایی است. اینان مدعی اند كه انسان سنتی در زنجیرهای گوناگونی از باورهای سنتی چنان گرفتار شده است كه هیچ راهی برای بروز استعدادهایش ندارد. او چنان در چارچوب دستورهایی خشك و صلب رفتار می كند كه گویی عقل او به هیچ انگاشته شده است. اما باید گفت دلسوزی این مدعیان اصالتاً مجرایی برای حاكمیت باورها و ارزشهای مورد نظر خود بر همه جوامع بوده است. اینان با همین دو شعار آزادی و خردگرایی كه خود هم اعتقادی به آنها نداشته اند به واقع خرد و آزادی همه جوامع را به هیچ انگاشتند و با بهره گیری از حربه های گوناگون چون سازمانهای بین المللی سعی در تثبیت حاكمیت خود بر جوامع دیگر داشته اند.
همان گونه كه پیشتر به آن اشاره شد مدرنیسم ایدئولوژی جایگزینی كهنه با نو است. اما جالب این است كه این جایگزینی پیشاپیش و بدون آن كه ارزیابی درستی انجام شود، بار معنایی مثبت یافته است و با مفاهیم پیشرفت و نوسازی كه همیشه دلخواه انسان بوده اند یكسان انگاشته شده است. حال آن كه مدرنیسم مفهوم تخریب را هم با خود دارد.
پیشگامان این رخداد فرانسیس بیكن و رنه دكارت بودند كه اولی بر تكیه به طبیعت تأكید می كرد و دومی كه پایه گذار فلسفه جدید غرب و به تعبیری آغازگر مدرنیته بود، بر اصالت خرد.
پرسش اصلی فلسفه عصر دكارت این بود كه چگونه می توان به یقینی دست یافت كه خود انسان ضامن آن باشد. دكارت این پرسش را نخستین بار مطرح كرد و خود نیز به آن پاسخ داد. من فكر می كنم پس هستم. این انسان جدید خود را منقاد یك اعتقاد دینی یا اعتقادی دیگر نمی بیند و به نحوی مطلق و بی چون و چرا موجودی می گردد كه وجودش یقینی تر از هر چیز است. این نگره انسان مدارانه با دشمنی نهادین خود با اساس جوامع سنتی نابودی آن اساس را وجهه همت خود قرارداد و با پاگذاری و سپس استقرار در هر جامعه در این مسیر به پیش رفت. از دیدگاه دكارت ماهیت مدرنیته و آن چیزی كه مدرنیته را بی سابقه می كند این است كه هم ماهیت انسان تغییر كرده و مبدل به فاعل در امور جاری جهان شده است و همزمان همه موجودات حتی خدا و طبیعت مفعول شده اند و جهان اطراف كه موضوع شناسایی فاعل است چیزی نه درخور او كه جدا از او است.
باری باید گفت مدرنیته ، سنت این روزگار غرب شده است. انسان غربی با تمسك به اندیشه های نظریه پردازان مدرنیسم مسیر زندگی خود را یافت و پذیرفت كه زندگی خود را بر مبنای آن اندیشه ها شكل دهد. بدین گونه مدرنیسم و پس از آن مدرنیته در غرب نهادینه شد. اما در جوامع غیرغربی مدرنیته امری وارداتی است و البته همچنان خواهد بود. از آنجا كه مدرنیته اندیشه ای بومی در این جوامع نیست هرگز در آنها نهادینه نخواهد شد و صرفاً عاملی خواهد بود كه روبنای این جوامع را تغییر می دهد و آنها را دچار تناقض وجودی می كند تا جایی كه هر جامعه غیرغربی كه در این مسیر قرارگرفته باشد، اصلاً نمی داند هست یا نیست و نمی داند خود است یا دیگری.
اما در ایران پیش از هر چیز چهره خشن مدرنیته خود را عیان نمود. مدرنیته یا به تعبیری تمدن جدید غرب به دلیل انسان محوری و چشم پوشی از عواطف و سرشت انسانی اصولاً چهره ای بسیار خشن دارد و برخلاف سنت كه تمدنی است كه با انسان زندگی می كند، مدرنیته تمدنی است كه همواره درصدد تفوق بر انسان است.آن چه كه همپای مدرنیته یا حتی پیش از آن وارد ایران شد، همین وجه آن بود و از موارد عدیده آن عقده حقارت و ترس در برابر قدرتهای غربی بود كه عوارض سیاسی و اجتماعی ناگواری را به بار آورد كه البته همچنان پابرجایند.
ورود مدرنیته به ایران شامل سه مرحله حیرت، شگفتی و شك بود و جالب این كه هر سه مرحله از قیاس جامعه ایرانی با جامعه غربی نشأت می گرفته اند و به تاختن به بنیادها و ظواهر جامعه ایرانی می انجامیدند. در این فرایند رویكرد به غرب از روی شیفتگی بود و كسانی چون آخوندزاده و ملكم و میرزاآقاخان كرمانی پا به عرصه گذاشتند. اهل اندیشه این دوران راه برون شد از واپس ماندگی را برگرفتن جنبه هایی از تمدن مغرب می دانستند، اما به این نكته توجه نكردند كه غرب با گذر از دوره هایی كه خاص آن بوده اند به یك جهان بینی جدید رسید و جامعه غرب بر مبنای این جهان بینی كه همان جهان بینی مدرنیته یا سرمایه داری باشد بازآفریده شد، ولی آفرینشی به دست انسان كه طبق باورهای بنیادین ما حوزه دیدی محدود دارد.
باید گفت مدرنیسم و به تبع آن مدرنیته پدیده ای غربی و خاص غرب است و اگر جامعه ای غیرغربی هم وارد آن مسیر شود، به واقع سیر غربی شدن را برای خود پذیرفته است و حال آن كه پس از شكل گیری مدرنیته در غرب، انسان متمدن كه همان انسانی بود كه در چارچوب مدرنیته غربی قرارگرفته بود بر زمینه تعریفی مدرن از خود و دیگران، غیرغربیها را انسانهایی حاشیه ای كه باید تحت تسلط انسان مدرن غربی قرار گیرند، به شمارآورد.
رضاقسیمی
منبع : روزنامه ایران