سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


حشاشین کیستند؟


حشاشین کیستند؟
● آشیانه عقاب: قلعه‌های اسماعیلی در ایران و سوریه
▪ نویسنده: پیتر ویلی
▪ ترجمه: فریدون بدره‌ای فرزان روز
▪ ۱۳۸۵
به راستی کیستند این اهل حشیش؟ این حشاشین (Assassins). افسانه‌های بسیاری درباره اسماعیلیان هست و شایع‌کننده آنها نخست معاندان و مخالفان مذهبی آنها در میان مسلمانان بوده‌اند و سپس با شاخ و برگ بیشتر، جنگجویان صلیبی و وقایع‌نگاران مسیحی آنها را به غرب آورده‌اند. این عمدتا از طریق نوشته‌های آنان بود که واژه «اساسین» (حشاشین، آدمکشان) وارد زبان‌های اروپایی شد و به‌عنوان مترادفی برای قاتلان حرفه‌ای و سیاسی انتشار عام پیدا کرد.
اهریمنی شناختن «فرقه‌های حشاشین» از آن پس، و پذیرفتن بی‌چون و چرای چنان داستان‌ها و افسانه‌هایی تا به امروز، یکی از پدیده‌های شگفت‌انگیز ادبی است. حتی واژه‌نامه معتبر آکسفورد (۱۹۸۹) همان اشتقاق نادرست را برای واژه assassins به کار برده، یعنی «کسی که معتاد به خوردن حشیش است؛ واژه حشاشین در عربی برای پیروان فرقه اسماعیلی به کار می‌رود که خویشتن را با کشیدن حشیش یا شاهدانه، هنگامی که آماده فرستاده شدن برای کشتن پادشاهی و یا یک رجل سیاسی بودند، سرمست می‌ساختند.» لحن این تعریف صرف‌نظر از اشتباه تاریخی آن، از آن جهت جالب است که نشان می‌دهد ما چگونه هنوز تحت تاثیر افسانه‌های گذشته هستیم. به‌ویژه در زیرنویس انگلیسی بسیاری از فیلم‌ها، Assassins به معنی تروریست‌ها به کار می‌رود، درباره طالبان، عرب‌ها، فلسطینی‌ها و... بیسشتر دنیای مغرب‌زمین نخستین‌بار در نتیجه انتشار کتاب «توصیف جهان» مارکوپولو با حشاشین آشنا شدند. این کتاب که بعدها به نام «سفرنامه مارکوپولو» شهرت یافت، در آن روزگار از «پرفروش‌ترین» کتاب‌ها شد و موجب پدید آمدن موجی از سفرنامه‌نویسی گشت. تا مدت‌های مدید، جهان؛ سفرنامه مارکوپولو را به‌عنوان کتابی مستند و موفق می‌شناخت تا اینکه یکی از جدیدترین پژوهندگان به نام فرانسس وود در کتاب جذاب و دلنشین خود به نام «آیا مارکوپولو به چین رفت؟» درباره مارکوپولو و صحت انتساب کتاب به او شک بسیار کرد و به این نتیجه رسید که کتاب مارکوپولو به احتمال قوی حاصل تخیلات و خیالپردازی‌های جاندار مارکوپولو و روستیجلو (بازنویسی‌کننده و مولف کتاب مارکوپولو) بوده است. به هر حال، توصیف مارکوپولو از «استاد بزرگ آدمکشان (حشاشین)» و قلعه معظم او در الموت و «باغ بهشت» معروف او یکی از پردرنگ‌ترین اسطوره‌های شرقی است که از اروپای سده‌های میانه به ما رسیده است. داستان چنین می‌گوید که «استاد بزرگ» (حسن صباح) در قلعه دوردست تسخیرناپذیری زندگی می‌کرد و در آنجا توطئه می‌چید که جهان اسلام را تسخیر کند؛ در پی این رویا فداییان متعصب را می‌فرستاد تا دشمنانش را از پای درآورند. داستان اینگونه ادامه می‌یابد که این فداییان پیش از آنکه ماموریت مرگبار خود را بیاغازند، نخست، به آنها شرابی آمیخته به حشیش به دست دوشیزگانی زیبا، در باغی مسحورکننده می‌خوراندند تا طعم لذاتی را که در بهشت بعد از مرگ انتظار آنها را می‌کشند، بچشانند. نخستین کتابی که سراسر به بررسی اسماعیلیان پرداخته بود در آلمان به قلم یک سیاستمدار و محقق اتریشی به نام یوزف فن هامرـ پورگشتال، در سال ۱۸۱۸ نوشته شد. او به علت دشمنی با اسماعیلیان، عنان قلم را به دست احساسات سپرد.
او بدون هیچ پرسشی همه افسانه‌های شایع را درباره اسماعیلیان پذیرفت و در واقع روایتی از خویش درباره نیات پلید حسن صباح و گروه آدمکشان حشیشی او برای از میان بردن اسلام از داخل پرداخت. آثار ایوانف در سال‌های پس از ۱۹۳۰ م. دید سنتی شرق‌شناسان را نسبت به اسماعیلیه تغییری داد. سپس در سال ۱۹۵۵ م. مارشال جی. اس.ها جسن (استاد دانشگاه شیکاگو) بررسی محققانه و جامعی درباره اسماعیلیان دوره الموت نوشت. کتاب او به نام «فرقه اسماعیلیه» تا امروز یک کتاب مرجع استاندارد درباره این موضوع باقی‌مانده است. وی به هیچ روی در کار خود با افسانه‌های گوناگون و روایات تحریف‌شده مورخان اهل سنت و وقایع‌نامه‌نویسان صلیبی از در مصالحه درنیامد. او توانست هرجا که ممکن بود به منابع و مآخذ اصلی خود اسماعیلیان به فارسی و عربی مراجعه کند. البته افسانه‌های حشاشین (و شاید هر افسانه دیگر) ریشه در «ترس، دشمنی، جهل و خیالپردازی» داشتند اما حیرت‌انگیز این است که هنوز به آنها نیمه باوری هست و به‌عنوان واقعیت از سوی آ‌نان که شعار واقعیت‌نمایی را می‌دهند ترویج می‌شود، چنانکه نوشته‌های بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر درباره ریشه‌های تروریسم سیاسی نشان می‌دهد هنوز راه بس درازی در پیش است که ته‌مانده قرن‌ها اسطوره و افسانه سرانجام از میان برود. نویسنده کتاب (پیتر ویلی)، خود می‌گوید: «اسماعیلیان مردمانی بودند با هوشی خارق‌العاده، عزمی استثنایی، علمی پیشرفته درباره معماری نظامی، سازماندهی و فن پشتیبانی و تدارکات و نیز کشاورزانی فوق‌العاده موفق و مهندسان آبی زبردست در منطقه‌های نسبتا کوهستانی و خشک. جنبه معنوی، عقلی و فرهنگی حیات اسماعیلیه ملاطی بود که آنها را به‌عنوان یک جامعه منسجم و پویا، و سرفراز از موفقیت‌هایشان، به‌یکدیگر پیوند می‌داد. تصویری که در نهایت کار به دست می‌آید درست نقطه مقابل حشاشین و آدمکشان در تخیل‌های عامیانه است.» (ص ۱۲) غرض اصلی این کتاب تا حد امکان توصیف هرچه کامل‌تر از قلعه‌ها و دژهای اسماعیلیان در ایران و سوریه است. شبکه این قلعه‌ها که تعدادشان از مرز ۲۵۰ قلعه می‌گذرد- بعضی بزرگ و مهابت‌انگیز چون ارگ‌ها، و برخی کوچک چون پایگاه‌های مراقبت و پاسبانی- نقشی حیاتی در حفظ و حراست از اسماعیلیان در برابر معاندان و مخالفان دینی و سیاسی آنها داشتند. همچنین پناهگاه و مأمنی برای مردمان روستاهای اطراف در زمان حمله دشمن، و نیز کمک به دانشمندان و محققانی بود که با داشتن معتقدات مختلف برای ادامه مطالعات و تحقیقات خود و برخورداری از حمایت اسماعیلیان به این قلعه‌‌ها پناه می‌آوردند. نویسنده در مقدمه کتاب کوشیده است که اسماعیلیان را درون بافت تاریخیشان در سنت اسلامی مورد بررسی قرار دهد. در بخش اول تا حدی اوضاع و احوال پیچیده‌ای که با عروج و افول قدرت اسماعیلیان همراه بود توصیف می‌شود. این توصیف، زمینه‌ای است برای بررسی متمرکزتر و منطقه‌ای‌تر قلعه‌های اسماعیلی در بخش دوم کتاب.
اینک به‌طور خلاصه و با ذکر شماره صفحات، به نکات جالب، جدید یا از نظر علمی، ارزشمندی که در این کتاب دیده‌ام اشاره می‌کنم.
«امام جعفر صادق(ع)، چند سالی پیش از وفاتش پسر ارشد خود اسماعیل را به جانشینی خود تعیین کرده بود. به نظر می‌آید که اسماعیل شخصا پیروان فدایی بسیاری به‌دست آورده بود، اما بنابر بعضی منابع وی هنگام مرگ پدرش ناپدید شد. عده‌ای دیگر مدعی‌اند که وی پیش از پدرش درگذشت و گروه دیگر برآنند که وی برای مصون ماندن از دستگیر شدن به دست ماموران عباسی اختفا گزید. چون هیچ‌کس نمی‌توانست یقین داشته باشد که امام جعفر صادق یکی دیگر از سه پسرش را به جانشینی تعیین کرده بوده است یا نه، شک میان پیروانش افتاد.»
ص ۲۷ «بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شاخه اسماعیلیان در امروز، اسماعیلیه نزاری است که یک جامعه مرفه و توانگر و از لحاظ فرهنگی متنوع هستند. رهبر و پیشوای آنان، چهل و نهمین امام، پرنس کریم آقاخان چهارم است.»
ص ۳۳ «سیاست روشندلانه فاطمیان و رونق و رفاهی که آنان به مصر آوردند قاهره را به یکی از مراکز بزرگ هنری و فکری دنیای اسلام مبدل ساخت. خلفای فاطمی در حمایت از علم و دانش گشاده‌دست بودند و مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها برای عامه مرم بنیان گذاشتند. همچنین خلفای فاطمی در قصرهای خود و کتابخانه‌هایی محتوی صدها هزار کتاب داشتند. متفکران اسماعیلی دوره فاطمی به خوبی با آثار فلسفی و سنت‌های علمی یونانی آشنایی داشتند. دانشمندان از سراسر جهان اسلامی به سوی قاهره کشیده می‌شدند و در نتیجه، علوم طبیعی، پزشکی و نجوم، رونق و شکوفایی یافت، همچنانکه معماری، شعر و فلسفه رونق گرفت.»
ص ۳۳ «ناصرخسرو با دیدن تجمل و ترقی پایتخت فاطمیان (قاهره) چنین نوشته است: «و آنجا مال‌ها دیدم که اگر گویم مردم عجم را آن قبول نیفتد... امنیت اهل مصر بدان حد بود که دکان‌ها را در نبستندی الا دامی بر وی کشیدندی و کس نیارستی به چیزی دست بردن.»
ص ۳۴ «افتخار تاسیس نخستین دانشگاه جهان را در قاهره به فاطمیان نسبت داده‌اند.
(۹۷۰م./۳۶۰هـ.)... درهای دانشگاه به روی همه از جمله زنان باز بود که برای آنان جلسات درسی خاصی تشکیل می‌شد... احتمال بسیار می‌رود که خود حسن صباح، بعضی از تعالیم پیشرفته و عالی این نهاد علمی را دیده باشد.»
ص ۳۵ «داعیانی با مرتبه‌ها و مسوولیت‌های مختلف در بخش‌هایی از امپراتوری فاطمی یا در سرزمین‌های دیگر که کار دعوت در حال پیشرفت بود، گماشته می‌شدند (این داعیان مسوولیت تبلیغ دین را برعهده داشتند). در تعلیم و تربیت داعیان اسماعیلی دقت زیادی به کار می‌رفت. آنها باید معلوماتی تقریبا دایره‌المعارف‌گونه از همه موضوعات مانند منطق، الاهیات (کلام)، فلسفه، تاریخ و جغرافی داشته باشند. همچنین باید در بحث و استدلال ماهر باشند... داعی باید همه صفات و سجایایی را که صاحبان حرفه‌ها و پیشه‌ها جدا جدا دارند یکجا داشته باشد.» (مرا به یاد عیاران می‌اندازد که همه نوع شغلی را بلد بودند تا به موقع استفاده کنند. نک: کیا، خجسته، قهرمانان بادپا)
در فصل ۲ کتاب، به زندگی و شخصیت حسن صباح پرداخته می‌شود و اینکه تا چه اندازه از شم سیاسی پرورده‌ای برخوردار بوده است.
در فصل ۳ کتاب از راشدالدین سنان (داعی الموتی) و اسماعیلیان شام (سوریه) سخن می‌رود.
درفصل ۴، سازمان‌ و سجایای دولت اسماعیلی معرفی و بر شمرده می‌شود.
ص ۸۳ «محل‌های زندگی حسن صباح و مردانش کوچک، زاهدانه و بی‌پیرایه بود. خوراکشان ساده و نوشیدن شراب بر افراد پادگان قدغن بود. چشم‌نوازترین ساختمان‌ها احتمالا مسجد و کتابخانه بودند. اگر زن‌هایی در قلعه بودند تعدادشان معدود بود...»
ص ۹۴ کشتن به عنوان روشی در جنگ
سرباز و نظریه‌پرداز نظامی اهل پروس، کارل فون کلاوزویتس (فت ۱۸۳۱) در کتاب خود درباره جنگ (Vom kreige) می‌نویسد: «جنگ، ادامه سیاست در آمیزش با وسائل دیگر است.» حسن صباح احتمالا با این نظریه موافق می‌بوده است. هدف‌های او دو تا بود:‌ ۱ـ دفاع از جامعه خود در مقابل قتل و غارت‌های سلجوقیان منفور؛ ۲ـ پیش بردن دعوت اسماعیلی در اسلام. با آنکه حسن توانایی فراوانی برای دفاع از دولتی که بنیان گذاشته بود داشت، اما منابع انسانی و مادی زیادی در اختیار نداشت که با قدرت نظامی کامل علیه سلجوقیان بجنگد. بنابراین می‌بایست وسیله و طریق دیگر بجوید... ما یقین نداریم که مسبب قتل نظام‌الملک چه کسی بوده است، اما قتل او مسلما از فشار حملات سلجوقیان به قلعه‌های الموت به مقدار زیادی کاست. بعضی وقت‌ها صرف ترس از کشته شدن باعث ضعف روحیه دشمن می‌شد و او را از تهاجم باز می‌داشت... مهارتی که فدایی اسماعیلی بی‌آنکه کوچک‌ترین سوءظنی را برانگیزد به شخصی که قربانی مورد نظر او بود نزدیک می‌شد اعصاب دشمنان را خرد می‌کرد. از مواردی خبر داریم که مردان و رجال بزرگی، صبح که از خواب برخاسته‌اند خنجری را یافته‌اند که تا دسته در بالین آنها فرو رفته است با اخطاری که دست از دشمنی خود با اسماعیلیان بردارند یا آماده مرگ شوند. در نتیجه، بسیاری از امیران سلجوقی، شاهان و شاهزادگان صلیبی و دیگر رجال برجسته از بیم‌جان، زره در زیر جامه‌های معمولی خود می‌پوشیدند.»
ص ۹۵ «البته آدمکشی به عنوان یک سلاح از سپیده‌دم تاریخ وجود داشته است و اختراع اسماعیلیان نیست.» آدم یاد شعر فریدون مشیری می‌افتد: «از همان روزی که دست حضرت قابیل، گشت آلوده به خون حضرت هابیل، آدمیت مرد، آدم زنده بود. از همان روزی‌که یوسف را برادرها به چاه انداختند، از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند، آدمیت مرد، آدم زنده بود.»
ص ۹۵ «اسماعیلیان امیدوار نبودند که دشمن بسیار نیرومندتر از خود را در جنگ شکست دهند، از این رو از مقابله و رودررویی مسلحانه پرهیز می‌کردند و در هنگام محاصره ترجیح می‌دادند که از راه معامله و مصالحه و مذاکره به سازش برسند.
به گفته هاجسن آنها وقتی که همه راه‌های مقاومت را آزموده و به نتیجه نرسیده بودند از قتل به عنوان «سلاح ناچاری» استفاده می‌کردند... هرگاه بزرگی به قتل می‌رسید به ناچار گناه قتل به گردن اسماعیلیان می‌افتاد. هاجسن بی‌پایه بودن بیشتر این اخبار را نشان می‌دهد... حتی شاهان اروپایی کارشان بدانجا رسید که یکدیگر را متهم می‌ساختند که از «شیخ‌الجبل» (پیرمرد کوهستان، راشدالدین سنان)، فداییانی را استخدام می‌کنند تا رقیبانشان را به قتل برسانند. قتل‌های هیجان‌برانگیزتر ناچار با قتل‌عام‌هایی که در پی می‌آمد، تلافی می‌شد. پس از کشته شدن یک شخصیت مهم، جمعیت سنی محل اغلب دیوانه‌وار به تلافی برمی‌خاست و به جان اسماعیلیان می‌افتاد. در این میان بسیاری از غیراسماعیلیان نیز که به ناروا مظنون واقع می‌شدند یا بدون ارائه شاهد و مدرک غیراسماعیلی بودن، انکار اسماعیلی‌گری می‌کردند، صدمه می‌دیدند.»
ص ۹۷ «شرح ما از برآمدن اسماعیلیان نزاری بیشتر محدود به توصیف امور سیاسی و نظامی آنها شد اما بایستی به یاد داشته باشیم اسماعیلیان همیشه، نخست و بیش از هرچیز، یک جامعه مذهبی بوده‌اند نه یک فرقه نظامی. اولین چیزی که حسن صباح در الموت برقرار کرد مسجد و کتابخانه بود... جالب اینکه قلعه‌های اسماعیلی، پناهگاه عده‌ای از علمای اهل سنت و شیعه دوازده امامی بودند، علمایی که از جلوی حمله مغول از آسیای میانه می‌گریختند.»
ص ۹۹ «حسن صباح در ۳۵ سالگی رهبر اسماعیلیان شد. در رمضان ۵۵۹ هـ. دستور داد که در پای قلعه الموت برای او منبری نهادند و چهار رأیت به رنگ‌های سبز و سفید و سرخ و زرد در کنار آن برافراشتند. سپس از منبر بالا رفت و با متانت فرا رسیدن قیامت را اعلام داشت. آنگاه بنا بر روایت مورخان اهل سنت، پیروانش را دعوت کرد که با او بر سر خوان (سفره) بنشینند و روزه خود را بشکنند و عید قیامت را جشن بگیرند. حسن در مراسمی دیگر اعلام کرد که وی به حقیقت، خود امام و نیز قائم قیامت است.
آنها بر این باورند که قیامت را نباید به معنای لفظی آن روز واپسین یا پایان جهان تلقی کرد بلکه باید آن را به معنای تمثیلی و معنوی آن گرفت. در یک سطح، قیامت، آن لحظه اساسی در تاریخ آنهاست که امام پس از غیبتی طولانی ظاهر می‌شود. برای آنان این سپیده‌دم یک دوران جدید تاریخی است و ظاهر شدن قوانین دینی روحانی‌تری را برای بشریت صلا می‌دهد.
در سطحی دیگر، قیامت اشاره است به رستاخیز روح و نفس انسانی از سفر طولانی‌اش از جهل و تاریکی به دانایی و معرفت و روشنایی. باز در سطحی بالاتر، قیامت تمثیل بازگشت روح به سوی خداوند و یکی شدن با نور اوست. هر انسانی بالقوه مستعد است که به این تجربه عرفانی، همین‌جا و هم‌اکنون در این جهان نائل آید، اما فقط به میانجیگری امام...» آدم ناخودآگاه یاد سوشیانت (منجی در کیش زرتشت) می‌افتد، یا هوشیدر و هوشیدرماه که با آنها دوران جدیدی آغاز می‌شود، نه پایان جهان! در فصل ۵ کتاب به حمله مغولان، روش‌های جنگی مغول‌ها و مقابله آنان با اسماعیلیان الموت پرداخته می‌شود.
ص ۱۱۹ «جوینی، لشکرکشی مغول‌ها علیه اسماعیلیان را عقوبت الهی می‌دانست که بر سر این «ملحدان» که وی آنها را خوار می‌داشت فرود آمده است. وی الموت را «آشیانه شیطان» و «بدعت‌خانه طغیان» می‌نامد.» سپس به استحکام الموت اشاره شده و جزئیات بیشتری درباره آن گفته می‌شود.
در بخش دوم کتاب، قلعه‌های اسماعیلی و موقعیت سوق‌الجیشی آنها موضوعات اصلی‌اند. این قلعه‌ها با قلعه‌های اروپایی و صلیبی مقایسه شده و برتری قلعه‌های اسماعیلی به تفصیل شرح داده می‌شود.
فصل ۸ کتاب، توصیف پلان، اجزا، کاربرد و روش ساخت قلعه‌های دره الموت است. قلعه‌های کوهستانی قومس نیز در فصل ۹ به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرند و پس از آنها این قلعه‌ها به ترتیب معرفی شده و بررسی می‌شوند: قلعه‌های قائنات، قهستان، اصفهان و ارجّان، ارگ‌های کوهستان‌های سوریه (شام)، بدخشان و هونزا (صص ۳۵۶- ۱۲۹) و سخن پایانی...
ص ۳۵۸ «سخن جوینی که گفته مغول‌ها نسل اسماعیلیان را برانداختند نادرست است... پس از ۶۵۵ هـ.
شمس‌الدین (پسر رکن‌الدین اسماعیلی) فرار کرد و هرگز هم به دست مغولان نیفتاد و به آذربایجان برده شد و در تبریز اقامت گزید. در قرن ۱۹ م./۱۳هـ. امامان اسماعیلی در دربار قاجاریه اهمیت سیاسی به دست آوردند و لقب افتخاری «آقاخان» به آنها داده شد که آن را امامان اسماعیلی تاکنون حفظ کرده‌اند.
امام فعلی اسماعیلیان نزاری، حضرت شاهزاده کریم آقاخان چهارم در ۱۹۳۶م./ ۱۳۱۴ هـ. در ژنو به دنیا آمد و در سوئیس و هاروارد تحصیل کرد. تخمینا حدود ۲۰-۱۵ میلیون اسماعیلی در دنیا وجود دارد که در کشورهای مختلف آسیایی، آفریقایی و خاورمیانه‌ای استقرار یافته‌اند و بسیاری نیز در اروپا و آمریکای شمالی زندگی می‌کنند و به تاریخ خود افتخار می‌کنند. اسماعیلیان امروز برخلاف بیشتر جوامع دینی فارغ از هرگونه تعصب و جزمیتند و دیگر در پی دعوت دیگران به کیش خود نیستند. درس تاریخ این است که آنچه را خوب است ارزش بگذاریم و آنچه را که باطل و نادرست است رد کنیم و درست قضاوت کنیم.
خلاصه می‌کنم، من در جمله‌های پایانی کتاب «قلعه‌های حشاشین» نوشتم: «این قدرت نیست که بر عالم خاکی حکومت می‌کند، زیرا قدرت نیز در نهایت کار نه قوی و نه مقدس است. قدرت واقعی، گرمی عواطف انسانی، دوستی و احترام به دیگران است که سازنده و پاینده است.» من هنوز هم به این معتقدم.
علی فرهادپور
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید