شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سهم ما


سهم ما
«دندان گرگ» عنوان رمانی است از «جمال میرصادقی» که در یک نشست خوانده می شود. آنقدر ساده و بی پیرایه نوشته شده است که با خواندنش شاید هر نویسنده که نه، حتی هر مخاطبی فکر کند داستان نویسی بسیار کار ساده یی است. اما ماجرا به این سادگی ها نیست. فصل بندی های کوتاه، نثر پاکیزه و ریتم حساب شده روایت باعث خوانده شدن این متن در زمانی کوتاه است. نویسنده هرگز خود را به عرصه پیچیدگی های روایی نزدیک نمی کند. قصد او قصه گویی است و این به خودی خود عیبی که نداشته هیچ، بسیار هم زیباست.
ولی به مصداق شعر خواجه شیراز «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» گره ها و گرفت هایی هم در خوانش دوباره یا چندباره روایت به چشم می آید. نویسنده آنقدر به صراحت و سرراستی روایت خود وفادار بوده که در پرداخت شخصیت های این کتاب به شکل تمام و کمال عمل نکرده است. «پرویز» به عنوان قهرمان این رمان باورپذیر است اما به شرطی که ما به جای نویسنده برای او خصوصیاتی در نظر آوریم. «پرویز» دگرگون می شود. این مساله یا دغدغه این روایت است. اینکه در زمان حکومت شاه و اختناق حاکم بر آن چگونه بر اثر تشابه اسمی آدمی ساکت و محافظه کار به مبارزی نستوه تبدیل شده است. تا اینجا ایده زیبا و قابل درنگ است که فکر می کنم این عرصه بسیار جای کار دارد. اصولاً همین که جمال میرصادقی به این عرصه توجه نشان می دهد ولی جوانان ۲۰ ، ۳۰ ساله نویسنده نگاه تاریخی به انقلاب و جنگ نمی کنند هم جای تحسین دارد هم تعجب. اما این دگردیسی به شکلی برای ما نقل می شود که از خود بارها می پرسیم چرا بیشتر از حال و هوای پرویز نمی دانیم. پاسخ البته روشن است. متن چراغی فراروی مان قرار داده است.
نظرگاه انتخاب شده توسط جمال میرصادقی چنان امکانی را از او، متن و ما دریغ کرده است. همه چیز از منظر دوست «پرویز» راوی اول شخصی به نام «جلال» روایت می شود. اما کارکرد متنی این راوی- جلال - در حدی است که از کنار مسائل عبور می کند. گاه دریافت راوی دانای کل یا نمایشی را برای مخاطب مهیا می کند. باز هم ممکن است بپرسید چه عیبی دارد اگر راوی اول شخص کارکردی غیر از آنچه تعریف شده داشته باشد. بله. من هم می گویم حق با شماست ولی به نظر می رسد متن با توجه به ارجاعات مدام آن به تاریخ و اتفاقات سیاسی- اجتماعی دوران استبدادی حکومت شاه، تداعی کننده فضایی است که ما از آن انتظار زیادی داریم. یعنی رمان به دلیل محتوای خود در ما این توقع را ایجاد می کند که از کم و کیف اتفاقات روی داده بیشتر بدانیم. این حق ماست که بدانیم در ذهن پرویز و جلال چه می گذرد. آنها غالباً از طریق دیالوگ هایشان به ما شناسانده می شوند. این شناسایی به خودی خود زیباست و لازم ولی همچنان فضایی را نویسنده خالی یا بازمی گذارد.
اصولاً نحوه پرداخت این رمان به گونه یی است که راوی از روی مسائل عبور می کند. گویی از بازگویی آن حتی برای خود هم آسیب می بیند. بله. این راوی آسیب دیده است، رنج کشیده و نمی داند یا نمی خواهد ما را چندان در رنج از سرگذرانده سهیم کند. اما من مخاطب با مشارکت در متن «دندان گرگ» تلاش می کنم در فاصله بین بخش های کوتاه جایی برای تخیل خود قائل شوم. با خود فکر کنم رابطه شهرزاد و پرویز آیا براساس منافع است یا عشق و علاقه؟ آیا پرویز و ترانه با یکدیگر هم فکرند یا تضادهایی هم دارند؟ اگر تضاد فکری دارند چرا راوی به ما چیزی نگفته یا نشان نداده است؟ چرا حرفی از داشتن فرزندی به میان نمی آید؟ یعنی چند سال از ازدواج راوی و همسرش می گذرد؟
آیا جلال دغدغه های اقتصادی و معیشتی جدی دارد؟ چرا بر زیبایی شهرزاد تاکید می شود؟آیا این زیبایی کارکردی قرار است داشته باشد؟ چرا از فیزیک دیگر شخصیت ها تصویری داده نمی شود؟ و...
سوال بسیار است. در این متن شما می توانید بارها برای هرکدام از این پرسش ها پاسخی فراهم آورید. پرداخت میرصادقی مبتنی بر توصیف صحنه و دیالوگ است. تصویرها گاه به مدد توصیف صحنه می آیند تا ریتم را تنظیم کنند. متن شبیه غذایی است که تمام افزودنی های مجاز بر آن به موقع افزوده شده است. تنها کم و کسری که باقی می ماند سهم خیال شماست. اینکه تا چه اندازه در متن مشارکت کنید. بخواهید از پس زبان پاکیزه و ریتم تند مبتنی بر کنش بیرونی عبور کرده و به لایه های پنهان در متن برسید. ممکن است این لایه ها در گام اول به چشم نیایند ولی هرچه بیشتر تلاش کنید از این متن نشانه های بیشتری دریافت می کنید، احتمالاً.
اگر در اینجا احتمالی را در نظر می گیریم به دلیل آن است که شاید هر مخاطبی خود را ملزم به این سطح درگیری نکند. آن وقت تنها چیزی که در دستش باقی می ماند رمانی است که شاید تا زمان طولانی در ذهن او باقی نماند. (هرچند تصویر یا ارجاع طوطی که در قفس خود را به مردن می زند از مثنوی جداً در پایان بندی نجات دهنده است.) مخاطب قاعدتاً باید با سطح درگیری درخوری با این متن مواجه می شد. بالاخره برش های تاریخی تا حد زیادی دلالت بر ایده یا نگاه جاه طلبانه جمال میرصادقی دارد. او می خواهد بخشی از ورق های سیاه تاریخ ایران را بازسازی کند. پس باید به گفتن یا پرداختن دقیق تر هم توجه نشان می داد. از دست من مخاطب اگر از تاریخ اطلاع دقیقی نداشته باشم کار زیادی برنمی آید. داشته هایم محدود می شود به آنچه در این رمان می خوانم یا از دیگران شنیده ام. در این صورت است که «دندان گرگ» وظیفه یی خطیر را به دوش می کشد. متن متداوماً از ما می خواهد که فراموش نکنیم این «پرویز» چه روزگاری پشت سر گذاشته است. همچنین از درگیری ذهنی جلال (راوی اول شخص) با او می گوید. ماهیت این دوستی بر پایه همکاری است. هر دو معلم اند. اما جای صحنه یی در کلاس که این دو حاضر باشند و درگیر با دانش آموزان در حالی که عاشقانه درس می دهند، خالی است. نمی دانم و جداً نمی دانم چرا جمال میرصادقی به ارائه برش های ظریف تری از این دو کاراکتر نپرداخته است. شاید او در پس ذهن به خیال و داشته های ما بیش از حد اعتماد کرده است. باز هم عیبی ندارد. ولی به نظر می آید آوردن تکه هایی کوتاه در قالب تصویر یا توصیف به برجسته شدن موقعیت این دو کاراکتر بسیار بیشتر کمک می کرد.اگر توقعی از این دست به لحاظ ساختاری به وجود می آید دقیقاً به این مساله بازمی گردد که خود نویسنده اسباب و لوازم جذابی را در بطن متن به ودیعت گذاشته است. نیروهای بالقوه انسانی فراوانی در این روایت شکوفا شده اند. و مهم تر رنج این انسان ها به مغز استخوان آدمیزاد می نشیند. به نظرم وقت آن فرارسیده که عرصه یی چنین ناب و پرمایه مورد توجه بیشتر قرار گیرد. چنان که میرصادقی به آن پرتوی افکنده به ساحتی نزدیک شویم که گفتن از آن به شکلی واقع گرایانه و منصفانه دیگر واجب است. از نظر من عمده ترین نقطه قوتی که در این متن موجود بوده و تا مدت ها باقی می ماند همین ارائه واقع گرایانه است. رمانی با لایه های اجتماعی، شخصیت های شناسنامه دار و فضاسازی های تاثیرگذار؛ آیا این خصیصه ها برای همراهی مخاطب و درگیری او کافی نیست؟
جواب بدون شک روشن است و درست از همین جاست که سطوح دیگر روایت به ذهن وارد شده و در ما این توقع را پدید می آورند که به جایی دیگر رهنمون شویم. و مگر «پرویز» تجربه یی غریب را از سر نگذراند؟ جلال و ترانه و سایر شخصیت های فرعی هم چنین تحولی را تجربه کردند. آنها انقلابی را هر لحظه از سر گذراندند. مخاطب هم می خواهد چنین انقلابی را هر لحظه در ذهن تجربه کند.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید