پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
بچههایی که سوختند و میسوزند و میسازند
«حاج آقا اومدند از این دانشآموزانی که سوختند، گزارش بگیرند. اجازه هست برند داخل؟»، حاج آقا اجازه داد و ما وارد اردوگاه شهید باهنر تهران شدیم تا پای صحبتهای سه دانشآموز روستای مدرسه شهید رحیمیدورودزن فارس بنشینیم که شب پیش از آن به همراه والدینشان از روستای خود به تهران آمده بودند تا چند دکتر دیگر هم آنها را ببینند بلکه بار دیگر صورت زیبای خود را به دست بیاوردند و بتوانند با دستانی که دیگر انگشتی ندارد، قلم به دست بگیرند و بنویسند.
دختر و پدری از دور به استقبالمان آمدند، نزدیکتر که شدند خشکم زد. دختری با صورتی کاملا سوخته، زورکی لبخند زدم و دستم را دراز کردم. با پدرش دست دادم و با دختر کوچک هم اما ای کاش این کار نمیکردم چرا که تازه متوجه شدم نرگس هیچ انگشتی ندارد...داخل سوییت شدیم و دو دختر دیگر را هم دیدم آنها هم مانند پریسا بودند؛ نرگس و لیلا را میگویم، همگی روی زمین نشستیم گفتگو شروع شد.
نرگس از روزی که سوختند، گفت و دایی او یادآور شد که در کلاس از داخل دستگیره نداشت و بچهها در کلاس حبس شده بودند، لیلا از معالجات اولیه گفت و پریسا از دردهایش و ۱۳ عملی که روی او انجام دادند، بغض گلویم را میفشرد اما همچنان باید لبخند میزدم، بچهها که در عالم خودشان بودند، بازیگوشی میکردند و میخندیدند و پدر پریسا میگفت: «از بس بچهها رو بیهوش کردند، روشون اثر گذاشته و بعضی وقتا خیلی عصبی میشند.» و با این جمله بود که درد و دلهای پدران بچهها با لهجه شیرین شیرازی آغاز شد: «مرتب بچهها را در تلویزیون نشان دادند و روزنامهها عکسشان را زدند و برخی دکترها و مسوولان آمدند و قولهایی دادند اما فقط در حد قول و قرار بود و تنها از زمانی که رییسجمهور این بچهها را دیدند، یکمی به بچهها رسیدگی شد اما هر روز یک پزشک بچهها رو میبینه و هر کی یه نظری میده و هنوز یه تیم پزشکی برای بچهها مشخص نشده.
اینها بهترین دانشآموزان مدرسه بودند، حالا همه دلشان میسوزد چون طفلای معصوم هستند. حالا اومدند یه قولایی دادند. همیشه پدر و مادر بالای سر این بچهها که عملا دو تا دست ندارند، نیست. فردا چه کسی میخواد اینها را بلند و کوتاه کند و از اینها حمایت کند؟ باید یه فکری به حال اینها بکنند که بعد از معالجه شان هم حداقل اینها بیمه باشند. حداقل طوری باشد که یک حقوقی که زیر بار منت کسی نباشند.»
پدر لیلا هم درد و دلهایی دارد. او هم با بغضی که گلویش را میفشرد، گفت: «در حدود دو سه ماه طول کشید تا درمانهای اولیه آغاز بشود، هر چند هزینه عمل رو دولت میده اما هزینه دارو از جیب خودمان میدیم. هر دفعه که دکتر پوست میرویم و میآییم ۵۰،۶۰ هزار تومان خرجمان میشود. هفتهای یک بار یا دوبار هم باید ببریم که میشه ماهی ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان، فقط دکترایی که اونا تعیین میکنند رو هزینههاشو میدند و ما نمیتونیم دکتر دیگهای بچهها رو ببریم، تازه روی این بچهها که تا الان ۱۳ بار عمل شدند، دکترا گفتند بعد از ۱۸ سالگی میشه جراحی پلاستیک کرد اما هیچکس تعهدی نداده که بعد از ۱۸ سالگی روی این بچهها عملی انجام بشه و معالجات ادامه پیدا کند و اگر مسوولان عوض شدند، واقعا ما نمیدونیم باید چیکار کنیم. رییس جمهور دستور داده که تامین اجتماعی برای بچهها تعیین برقرار بشه اما وزارت رفاه میگه نمیشه.»
دایی نرگس در اینجا گفت: «پدران بچهها همگی یا کارگر هستند یا کشاورز و به زحمت میتونند شکم بچهها را پرکنند و شب تا صبح باید عرق بریزند و کار کنند و نمیتونند هی بیان تهران و برگردند و دنبال کار بچهها باشند، حتی به این بچهها دیه هم ندادند، بچهها که در خانه نسوختند، در مدرسه سوختند اما خانوادهها این پول رو ندارند که یک وکیل بگیرند تا اقلا به دنبال دیه بچهها برود، آموزش و پرورش هم فقط متعهد آموزش به اینا شده و هنوز مشخص نکردند که مقصر این کار کیه. فقط همه مدیر مدرسه رو مقصر میدونند و با این حرفها دارند از پاسخگویی و مسوولیت شانه خالی میکنند.»
از بچهها میپرسم بخاری مدرسه که دیگه نفتی نیست اما با حیرت میشنوم که چرا هنوز نفتیه! اینطور که پدران بچهها میگویند، مدرسه هیچ تغییری نکرده؛ فقط یه نقاشی کردند اما وسایل گرما زا و سرماسازش هنوز همانی بوده که هست با این تفاوت که به جای چراغ علاءالدین نفتی قدیمییه بخاری نفتی گذاشتند که اگر ضربه بخوره، خاموش میشود. پدر پریسا سری به تاسف تکان داد و گفت:« چه فایده؟ هنوز هم نفتی است و نمیشود اطمینان کرد. نه فقط این مدرسه که مدرسهها خیلی از روستاها هنوز نفتی است و ممکنه باز هم این اتفاق بیفته.»
وقتی از پدر بچهها میپرسم مشکل الان شما چیه، گفتند:«مشکل ما خوب شدن بچههاست، قول و وعدههایی که میدند واقعا اجرایی بشه، دانشگاه علوم پزشکی شیراز یه کارت برای این بچهها داده که این بچهها رایگان بشند اما ای کاش این کار رو نمیکردند چون ما له میشیم هر دفعه که بچهها رو میبریم بیمارستان باید ۱۰ نفر امضا کنند و تایید کنند.»
دردها فراوان است و آنها بیش از آنکه مایل باشند دردها را بازگو کنند، ترجیح میدهند آن را به زحمت قورت بدهند،.بالاخره آنها مرد هستند...
از آنها خداحافظی کردیم اما نه برای همیشه چرا که عزممان را جزم کردیم تا به این بچهها با کمک خوانندگان هفتهنامه سلامت کمک کنیم. شماره حساب۰۳۰۳۳۹۲۷۳۶۰۰۰ حساب سپهر بانک صادرات به نام بهروز شجاعی را به همین منظور اعلام میکنیم تا کمکهای شما را به ۹ دانشآموزی که سوختند و میسوزند و میسازند، عینا منتقل کنیم و تصویر فیش واریزی به حساب این بچهها پس از جمع شدن تمامی کمکها را منتشر کنیم.
از همه خوانندگان عزیز میخواهیم هر مقداری که در توان دارند، به این بچهها که حداقل۹ سال دیگر هم باید معالجه شوند کمک کنند تا بتوانند این بچهها در جوانی هم بخندند و خندههایشان به گریه تبدیل نشود. این بار ما به عنوان مردم و نه مسوولان میخواهیم به بچهها این قول را بدهیم که به آنها درحد توانمان کمک میکنیم.
بهروز شجاعی
منبع : سلامت نیوز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل آمریکا روز معلم رهبر انقلاب معلمان مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم
تهران فضای مجازی هواشناسی شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بازار خودرو قیمت دلار دلار قیمت طلا سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم حقوق بازنشستگان
مسعود اسکویی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه فلسطین چین روسیه حماس نوار غزه ترکیه عربستان اوکراین نتانیاهو
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اینستاگرام همراه اول شبکه های اجتماعی اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب کاهش وزن دیابت قهوه فشار خون داروخانه