جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

من ما


من ما
ناگهان از خواب برخاست. هر سحر برمی خاست تا عطش نهفته در جان تبدار خویش را فرو نشاند و به جرعه ای سیراب سازد. قریب ۴۰-۵۰ سال از عمر ۶۰ ساله را چنین سپری کرده بود، شاید از آن هنگام که نوجوانی بیش نبود. ۵۰ سال مشتاقی و مهجوری، ۵۰ سال تشنگی و طلب و تعب! این بار اما تفاوت داشت. ساعتی زودتر از جا برخاسته بود. پیرانه سر و عشق جوانی؟! چه رأیای شیرینی! یعنی وصال دست می دهد؟ چه خواب آتشینی! تا جانش، حرارت دویده بود. «آیا خبر بزرگی در راه است؟ شک ندارم. الله اکبر!الله اکبر!» همین طور ذکر می گفت و دور اتاق قدم می زد.
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه پای بر دار
... در کیش عشقبازان راحت روا نباشد
ای دیده اشک می ریز، ای سینه باش افگار
هرسنگ و خار این ره، سنجاب دان و قاقم
راه زیارت است این، نه راه گشت بازار...
می گویند هر کس همان است که می پوید و می جوید «گر در طلب گوهر کانی، کانی- ور زنده به بوی وصل جانی، جانی. القصه حدیث مطلق از من بشنو- هرچیز که در جستن آنی، آنی». شاید به تعبیر دیگر هرکس، همان است که می اندیشد و می آفریند. همان که دلمشغولی اوست، همان که «اثر» اوست. براستی در جهانی که نه ماده و نه انرژی، از بین نمی روند- و نهایتاً تبدل و تغییر پیدا می کنند- در جهانی که نه صدا و نه تصویر، زایل نمی شوند، آیا خیالی که در فکر نقش می بندد و در جان جولان پیدا می کند و در جهان پدیدار می شود، از بین رفتنی و زایل شدنی است؟ پس چرا نباید سر تعظیم و تسلیم فرود آورد در برابر این حقیقت که «هر کس هر خیر و شری ولو به اندازه ذره ناپیدایی انجام دهد، همان- و نه اثر و نتیجه و پاداش و مجازاتش- را می بیند» و چرا فردا روز، هرکس همان گونه که اندیشید و پویید و آفرید، محشور نشود؟ «من کیستم» یا «ما کیستیم»، استفهام بزرگی است گریبانگیر بشر و جوامع بشری. ما نیازمند توصیف خویشیم، اول قدم «حرکت» برای انسانی که آمده تا برود و برسد. از کجا، در کجا و به کجا؟ چه رنج بزرگی! چه بار سنگینی! چه پرسش سختی!
مرتضی مطهری که بود؟ فیلسوف؟ فقیه؟ عارف؟ متکلم؟ مفسّر؟ علامه؟ منتقد؟ جامعه شناس؟ طبیب؟ مصلح؟ انقلابی دردمند؟ شهید؟ به راستی او که بود؟ افق دیدش تا کجا بود؟ چه چیز او را ممتاز کرد؟ چرا جاودانه شد؟ او خود را چگونه شناخته بود؟ آن مطهری به مفهومی که اندیشید و دلمشغولی اش بود و آفرید، آن اثر که او حک کرد بر جان تاریخ معاصر و همیشه تاریخ، کدام بود؟ تامل در اطراف این پرسش ها، تامل درباره غیر نیست. مطهری، خود مثالی و متعالی و پاسخی به پرسش های از نان شب واجب تر ماست، پرسش هایی از جنس هویت و غایت و حرکت و طالب و مطلوب و حال و آینده.
مطهری حیرت انگیز است چه آن روزگار که به عنوان نوجوانی ۲۱ ساله از فریمان عازم حوزه علمیه و در ۸۱ سالگی عازم حوزه علمیه قم شد، چه در روزگار سی و چند سالگی که در آزمون دانشکده الهیات دانشگاه تهران شرکت جست و استادان را غافلگیر کرد و چه روزگار پس از آن تا شهادت که طی ۳ دهه، گفتار و آثاری بسیار متنوع به لحاظ موضوعی اما دقیق و فنی بر جای نهاد. سال ۱۱۳۳ در آزمون ۸ روزه دانشکده الهیات برای جذب مدرسین حق التدریس، او بود که از میان بیش از ۰۳۰ داوطلب، استادان برگزار کننده آزمون را متحیر ساخت. پس از آن نوبت امتحان شفاهی و مصاحبه حضوری شد. آن روز ۳ استاد برجسته منتظر او بودند. وقتی آمد، از جای برخاستند و یکی از آن میان گفت « امتحانات کتبی تو همه ما را شگفت زده کرده». پرسش ها یکی پس از دیگری طرح شد. از کتاب منظومه ملاهادی سبزواری پرسیدند. مطهری پاسخ را داد و سپس بحث را از نگاه بوعلی سینا و ملاصدرا و اشکالات او بر این پاسخ ها ادامه داد. می خواست همچنان ادامه دهد که یکی از استادان دست بالا برد و گفت «آقای مطهری دست نگه دار. چه کنیم که نمره بالاتر از بیست نداریم. آن را تقدیم تو می کنیم و حالا آماده ایم از بحث شما استفاده کنیم. ادامه بده!»
گوشه گوشه آثار و گفتار و حیات علامه مرتضی مطهری، آمیخته به این ظرایف و عجایب است اما اینها هر یک اثری از اوست و نه «خود وسعت یافته» و «روح بزرگ او». جان مطهری خاشع در برابر حق بود. راه را یافته بود. بسیار این حدیث را از پیامبر اعظم(ص) نقل می فرمود که «انّ الله یحب معالی الامور و اشرافها و یکره ]یا یبغض[ سفسافها. خداوند کارهای آمیخته با علو و شرف را دوست می دارد و کارهای دون و پست را زشت و دشمن می دارد» و خود در انتخاب راه و کار، به این بیان شریف پایبندی نشان می داد. مطهری بی شک یک انقلابی بزرگ بود اما نه از جنس کمونیستی و چریکی و چه گوارایی یا فرانسوی و انگلیسی. او نهضت را آن گونه که در سیره پیامبر و ائمه اطهار-علیهم السلام- جسته و یافته بود، می فهمید و متعهد به آن بود. جانی آمیخته با قرآن و نهج البلاغه و مانوس با سیره اولیا. وقتی گذشته را آسیب شناسی می کرد، جهل و جمود و تحمیق و نفاق و التقاط و دنیازدگی و غفلت از تربیت خود و جامعه را باعث بدبختی های امت اسلام می یافت و همه همت خود را وقف درمان این بیماری های مزمن می کرد، درمانی زمان بر و سخت که صبر و حوصله و مجاهدت و نه شتاب و عجله را می طلبید.
او اثر و نتیجه تلاش را با مقیاس های فیزیکی و مادی که باید زود نتیجه دهد و ملموس و آشکار شود نمی دید بلکه منش خویش را با بلندهمتی، دوراندیشی و مرتفع ساختن افق دید تمهید می کرد و به همین دلیل هم بود که نگاهش در بحبوحه مبارزه و انقلاب و در دهه های پرمرارت جهاد، از سنگر تعلیم و تربیت و پرورش افکار و استعدادها منحرف نشد. او در این راه نوآوری و آزاداندیشی را چاشنی ایمان و اعتقاد استوار دینی کرد. با تحجر بیگانه بود و در فکر و بحث، حرّیت و بردباری به خرج می داد. اما به همان میزان به التقاط و نفاق چه از نوع چپ و چه از نوع راست آن حساسیت داشت. آزاداندیش بود اما هرگز حتی گرد اباحه گری و نسبی گرایی و ولنگاری فکری و تذبذب هم به دامنش ننشست، که از علی بن ابیطالب (ع) مکرر نقل می فرمود « از آن زمان که حق را شناختم، در آن تردید نکردم». و انسانی چنین علوی، البته مغضوب دنیاپرستان و فرقه های متحجر و التقاطی و منافقی واقع می شد که تحمل روشنگری های او را نداشتند.
او روح بزرگی بود بیگانه با حقارت و انسان های حقیر، همان گونه که در تحلیل و تجلیل شخصیت والای حضرت سیدالشهدا گفت «روح که بزرگ شد، تن به زحمت می افتد و روح که کوچک شد، تن آسایش پیدا می کند. این خود، یک حسابی است... روح که بزرگ شد، جسم و تن چاره ای ندارد جز آن که دنبال روح بیاید، به زحمت بیفتد و ناراحت شود. اما روح کوچک به دنبال خواهش های تن می رود، به دنبال لقمه برای بدن، پست و مقام. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می دهد... اما روح بزرگ به تن نان جو می خوراند بعد هم بلندش می کند و می گوید شب زنده داری کن... به تن می گوید سر را توی تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکن. روح بزرگ آرزو می کند در راه هدف های الهی و بزرگ کشته شود، فرقش شکافته شود... آن تنی که در زیر سم اسبها لگدمال می شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد، جریمه یک حماسه، حق پرستی، جریمه روح شهید را می دهد... شهید به خون خودش ارزش می دهد». (جلد ۲ حماسه حسینی)
انسانی چنین بی قرار و ۰۵ سال حیات بردبارانه، توام با صبر و تدبیر و مصلحت اندیشی و مهاجرت و مجاهدت، از فریمان تا مشهد و قم و تهران و نجف و پاریس! راستی شیدایی او با روح خدا خمینی، با اولیای معصوم علیهم السلام و با پیامبراعظم(ص) را چگونه می توان دریافت و بازگفت؟ چه رنج شیرینی! گویا علی بن ابیطالب در بستر شهادت، این تعابیر عاشقانه را برای مانندهای او فرموده بود که او مکرر روایت می کرد «به خدا سوگند با شهادت و مرگ، چیزی به سراغ من نیامد که آن را ناپسند دارم، من جز تشنه ای که در تاریکی به آب رسد و گمشده خود را بیابد، نبودم. و آنچه نزد خداوند است، برای نیکوکاران بهتر است». (نامه ۳۲ نهج البلاغه)
آن جان عاشق-مطهری- شهادت را از سال های جوانی برگزیده بود و بسیار از دیگران درخواست می کرد که برای شهادتش دعا کنند اما حتی شهادت هم برای او محتوایی عمیق و ارجمند داشت چندان که بارها فرموده بود «دو شخصیت مصلح و عارف را اگر ترکیب کنند و از آنها یک انسان به وجود بیاورند، شهید به وجود می آید... هاله ای از نور این کلمه را فرا گرفته... مثل شهید، مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتوافکندن است تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند... علی(ع) به امید شهادت زنده بود، اگر این امید را از او می گرفتند، خیری در زندگی نمی دید و برایش بی معنی و مفهوم بود».
سرانجام در آن واپسین سحر، بشارت پاداش بزرگ را در رویایی صادق از رسول خدا(ص) گرفت، با آن بوسه ای که پیامبر بر لب او نشاند. حالا مرتضی پس از سال ها مرارت بر آستان دوست ایستاده بود.
با زائران محرم، شرط است آن که باشد
غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار
ما عاشقان مستیم، سر را زپا ندانیم
این نکته ها بگیرید بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر بر جای پای نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را زدست مگذار
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان