پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


کاترین‌ هپبورن‌، الهه‌ سینما


کاترین‌ هپبورن‌، الهه‌ سینما
کاترین‌ هپبورن‌ ستاره‌ محبوبترین‌ فیلم‌ من‌ داستان‌ فیلادلفیا و همچنین‌ ستاره‌ دومین‌ و سومین‌ فیلم‌ محبوب‌ من‌ یعنی‌ دنده‌ آدم‌ و زن‌ سال‌ بود. او در بسیاری‌ از فیلمهایی‌ که‌ من‌ می‌توانم‌ بدون‌ پرتاب‌ کردن‌ چیزی‌ به‌ صفحه‌ تلویزیون‌ یا به‌ خواب‌ رفتن‌ تماشا کنم‌، نقش‌ آفرینی‌ کرده‌ است‌.
در این‌ بیست‌ سالی‌ که‌ از آخرین‌ حضور کاترین‌ هپبورن‌ بر پرده‌ سینما می‌گذرد، سینما دچار فقر بازیگرانی‌ است‌ که‌ باید به‌ نوعی‌ با زنان‌ عادی‌ و روزمره‌ (مادران‌، خواهران‌، همسران‌ و دختران‌ خود ما) شباهت‌ داشته‌ باشند و همین‌ میراث‌ ارزشمندی‌ را که‌ او برای‌ ما باقی‌ گذاشته‌ است‌، پرارج‌تر می‌سازد.
من‌ از همان‌ نوجوانی‌ به‌ او علاقه‌ای‌ وافر داشتم‌ و در آن‌ سالها که‌ هالیوود در عصر ط‌لایی‌ خود سیر می‌کرد، نیمی‌ از دیوار اتاق‌ خوابم‌ را صرفا به‌ عکسهای‌ او اختصاص‌ داده‌ بودم‌.
در میان‌ ستاره‌های‌ دیگری‌ چون‌ کری‌ گرانت‌، جیمی‌ استوارت‌، دانلد اوکانر، اوا گاردنر و سایرین‌، هپبورن‌ مانند مریم‌ مقدسی‌ بالاتر از قدیسین‌ دیگر، در جایی‌ نزدیک‌ سقف‌، با وقاری‌ شکوهمند نشسته‌ بود. وقتی‌ کودکی‌ بیش‌ نبودم‌، نگران‌ سلامتی‌ او می‌شدم‌ و از پدرم‌ می‌خواستم‌ به‌ من‌ اط‌مینان‌ دهد که‌ او عمری‌ط‌ولانی‌تر از همه‌ ما خواهد داشت‌. هنگامی‌ که‌ تا سن‌ نزدیک‌ به‌ نود سالگی‌ به‌ هیچ‌ مرضی‌ گرفتار نشد، دیگر تقریبا متقاعد شده‌ بودم‌ که‌ او جاودانه‌ است‌.
شاید چون‌ من‌ از اوایل‌ جوانی‌ هپبورن‌ را می‌شناختم‌، او چنین‌ تاثیری‌ بر رویم‌ گذاشته‌ بود. شخصیت‌ سینمایی‌ هپبورن‌ در فیلمهایش‌، همیشه‌ همان‌ زنی‌ بود که‌ من‌ آرزو داشتم‌ در زندگی‌ باشم‌. هر وقت‌ قلم‌ به‌ دست‌ می‌گیرم‌ تا چیزی‌ بنویسم‌، این‌ جمله‌ از فیلم‌ داستان‌ فیلادلفیا را که‌ از زبان‌ او بیان‌ شد، به‌ یاد می‌آورم‌: آن‌ زمانی‌ که‌ بتوانی‌ تصمیم‌ نهایی‌ را درباره‌ مردم‌ بگیری‌، هرگز نخواهد آمد. این‌ جمله‌ را دونالد اوگدن‌ نوشته‌ است‌، اما این‌ انسانیت‌ عمیق‌ در برخورد با ویژگیهای‌ خاص‌ و زیبایی‌های‌ افراد انسان‌، صددرصد در مورد هپبورن‌ صدق‌ می‌کرد.
در آن‌ فیلم‌، هپبورن‌ در نقش‌ تریسی‌ لورد، سعی‌ دارد به‌ جیمی‌ استوارت‌ بقبولاند که‌ ارزش‌ انسانها به‌ ط‌بقه‌ آنها نیست‌ و حرمت‌ افراد نباید با ثروتشان‌ سنجیده‌ شود. هدف‌ او این‌ است‌ که‌ کلیشه‌های‌ ط‌بقاتی را زیر سوال‌ ببرد. جایگاه‌ منحصر به‌ فرد هپبورن‌ در هالیوود، با همین‌ تلاشهای‌ او برای‌ از میان‌ برداشتن‌ اعتقادات‌ سلط‌ه‌جویانه‌ امریکایی‌ تعریف‌ می‌شود.
هر زمان‌ که‌ هالیوود خواست‌ ایده‌های‌ جاری‌ را در مورد هویت‌ زنان‌، مردان‌ سیاه‌ و یا حتی‌ روشنفکران‌ مورد بازبینی‌ قرار دهد، هپبورن‌ آن‌ جا بود تا این‌ تحول‌ را ایجاد کند و ایده‌ای‌ منحصر به‌ فرد را به‌ جای‌ تفکرات‌ گذشته‌ بنشاند.
گاهی‌ کارهای‌ او مورد پسند قرار می‌گرفت‌ و گاه‌ به‌ ویژه‌ در سالهای‌ اول‌ بازیگری‌ ــ نه‌! گاه‌ او ناچار می‌شد با کارگردانانش‌ دربیفتد. مسئله‌ عمده‌ در مورد هپبورن‌ این‌ بود که‌ هالیوود می‌دانست‌ نمی‌تواند او را بنا به‌ میل‌ خود تغییر دهد، بلکه‌ خود هالیوود می‌بایست‌ تغییر می‌کرد تا با هپبورن‌ هماهنگ‌ می‌شد.
لجبازی‌ کاترین‌ از تربیت‌ او نشات‌ می‌گرفت‌: پروتستانی‌ سختکوش‌، ورزشکار، روشنفکر، لیبرال‌ و تا حدی‌ جدی‌.
از کودکی‌ یاد گرفته‌ بود همیشه‌ دوش‌ آب‌ سرد بگیرد. خودش‌ می‌گفت‌: ((دوش‌ گرفتن‌ این‌ حس‌ را در من‌ تقویت‌ می‌کرد که‌ دارو هر چه‌ تلخ‌تر باشد تاثیر آن‌ بیشتر است‌.)) و این‌ درست‌ همان‌ چهره‌ای‌ را که‌ او روی‌ صحنه‌ بود تداعی‌ می‌کند; همیشه‌ سخت‌گیر، همیشه‌ به‌ نوعی‌ فایده‌گرا; کسی‌ که‌ تنها کاری‌ را می‌کند یا از چیزی‌ بهره‌ می‌جوید که‌ ضروری‌ است‌. هپبورن‌ همواره‌ هر چه‌
داشت‌ مدیون‌ پدر و مادرش‌ بود و به‌ زندگیشان‌ به‌ عنوان‌ الگویی‌ برای‌ زندگی‌ خودش‌ می‌نگریست‌. مادرش‌، کاترین‌ مارتا هوتون‌، یک‌ فمینیست‌ متعهد بود. او فارغ‌التحصیل‌ دانشگاه‌ برین‌ ماور، یکی‌ از اولین‌ دانشگاههایی‌ بود که‌ به‌ زنان‌ مدرک‌ دکترا داد. پدرش‌، دکتر توماس‌ نوروال‌ هپبورن‌، از خانواده‌ای‌ اشرافی‌ بود.
او میان‌ سه‌ فرزند دختر و سه‌ فرزند پسرش‌، تبعیضی‌ نمی‌گذاشت‌. همه‌ آنها فوتبال‌ بازی‌ می‌کردند، کشتی‌ می‌گرفتند، شنا و قایقرانی‌ می‌کردند و یاد گرفته‌ بودند که‌ تفکر و عمل‌ دو روی‌ یک‌ سکه‌اند. پدر هپبورن‌ از آن‌ مردانی‌ بود که‌ او همیشه‌ تحسینشان‌ می‌کرد: مرد فکر و عمل‌، بالاترین‌ چیز این‌ است‌ که‌ بتوانی‌ تلفیقی‌ از این‌ دو باشی‌، درست‌ مثل‌ پدرم‌.
کاترین‌ هپبورن‌، دومین‌ فرزند خانواده‌ بعد از برادرش‌ تام‌، در سال‌ ۱۹۰۷ به‌ دنیا آمد. او از همان‌ آغاز، دختری‌ سرزنده‌ و شاد باروحیه‌ای‌ پسرانه‌ بود. از درخت‌ بالا می‌رفت‌ و همیشه‌ شلوار می‌پوشید. به‌ برادرش‌ علاقه‌ زیادی‌ داشت‌ و در خارج‌ از حلقه‌ خانواده‌ کمتر با دیگران‌ می‌جوشید. وقتی‌ ۱۲ سالش‌ بود، حادثه‌ای‌ تراژیک‌ مسیر زندگیش‌ را تغییر داد که‌ شاید در انتخاب‌ هویت‌ آینده‌اش‌ به‌ عنوان‌ بازیگر، نقش‌ مهمی‌ ایفا کرده‌ باشد.
تام‌ و کاترین‌ در سفری‌ به‌ نیویورک‌ به‌ دیدن‌ نمایشنامه‌ای‌ رفتند که‌ در آن‌ یک‌ صحنه‌ به‌ دار آویخته‌ شدن‌ بود. صبح‌ روز بعد، هنگامی‌ که‌ کاترین‌ به‌ اتاق‌ برادرش‌ رفت‌ تا او را از خواب‌ بیدار کند، دید که‌ تام‌ با ملافه‌ای‌ خودش‌ را از سقف‌ به‌ دار آویخته‌ است‌ و پنج‌ ساعت‌ از مرگش‌ می‌گذرد. او در آن‌ هنگام‌ تنها پانزده‌ سال‌ داشت‌.
سابقه‌ خودکشی‌ در خانواده‌ هپبورن‌، از هر دو ط‌رف‌، وجود داشت‌. اما پدرش‌ این‌ را اقدامی‌ اشتباه‌ برای‌ جلب‌ توجه‌ می‌دانست‌.
به‌ هر حال‌، این‌ حادثه‌ کاترین‌ را عمیقا تحت‌ تاثیر قرار داد. او با تقلید از برخی‌ رفتارهای‌ برادرش‌ سعی‌ کرد به‌ نوعی‌ جایگزین‌ او شود. مثلا به‌ پیروی‌ از او می‌گفت‌ که‌ قصد دارد در دانشگاه‌ ییل‌ رشته‌ پزشکی‌ بخواند; و تمرین‌ در ورزشهایی‌ که او انجام‌ می‌داد ــ گلف‌، تنیس‌ و شیرجه‌ ــ را آغاز کرد. البته‌ او هیچ‌ وقت‌ به‌ ییل‌ نرفت‌ و در عوض‌ تحصیلاتش‌ را در دانشگاه‌ مادرش‌، برین‌ مایر، ادامه‌ داد. از همین‌ جا بود که‌ بازیگری‌ را آغاز کرد.
ط‌بقه‌ اجتماعی‌ و زنانگی‌ دو سوگرای‌ کاترین‌ هپبورن‌، وجه‌ اصلی‌ شخصیت‌ سینمایی‌ او بود و همین‌ ویژگیها او را به‌ سم‌ گیشه‌ سینما در دهه‌ سی‌ تبدیل‌ کرد. زیبایی‌ کاترین‌ از نوعی‌ نبود که‌ تماشاگران‌ آن‌ دوره‌ را به‌ خود جلب‌ کند. آنها او را به‌ عنوان‌ یک‌ خلبان‌ برجسته‌ زن‌ در کریستوفر استرانگ‌ (۱۹۳۳) نمی‌پسندیدند. همچنان‌ که‌ نقش‌ او به‌ عنوان‌ یک‌ زن‌ بی‌سواد کوهستان‌ دراسپیتفایر (۱۹۳۴) دلچسب‌ نبود. در سیلویا اسکارلت‌ (۱۹۳۵)، گرچه‌ یک‌ عاشق‌ هم‌ داشت‌ در تمام‌ مدت‌ لباس‌ پسرانه‌ پوشیده‌ بود. در این‌ فیلم‌ جملاتی‌ از شکسپیر نقل‌ شده‌ بود، که‌ البته‌ تماشاگر امریکایی‌ آن‌ روز که‌ بیشتر به‌ فکر تفریح‌ بعد از سینما بود و حوصله‌ فکر کردن‌ نداشت‌، متوجه‌ آن‌ نمی‌شد. تماشاگران‌ آن‌ دوران‌ هم‌ چنین‌ نمی‌توانستند امکانات‌ بالقوه‌ بازیگری‌ هپبورن‌ را تشخیص‌ دهند.
در همان‌ زمان‌ مجله‌ تایم‌ درباره‌ این‌ فیلم‌ نوشت‌: سیلویا اسکارلت‌ بیانگر این‌ حقیقت‌ آشکار است‌ که‌ به‌ کاترین‌ هپبورن‌ بیشتر می‌آید پسر باشد تا یک‌ زن‌. در سالهای‌ ۱۹۳۰ هپبورن‌ در چند فیلم‌ بسیار موفق‌ بازی‌ کرد. قابل‌ توجه‌تر از همه‌ زنان‌ کوچک‌ بود که‌ هپبورن‌ در آن‌ نقش‌ جو مارش‌ را داشت‌. هیچ‌ کس‌ بدون‌ شکل‌ نخواهد توانست‌ بهتر از او نقش‌ این‌ قهرمان‌ معروف‌ یکی‌ از بزرگترین‌ آثار ادبی‌ امریکا را عینیت‌ بخشد. اما او در این‌ زمان‌، هنوز نمی‌توانست‌ فیلمی‌ را به‌ تنهایی‌ هدایت‌ کند.
همچنین‌، رفتارهای‌ عمومی‌اش‌ سوال‌ برانگیز بود; به‌ خصوص‌ برای‌ کسانی‌ که‌ ستونهای‌ شایعه‌ پراکنی‌ و غیبتهای‌ مط‌بوعاتی‌ را پر می‌کردند و هم‌ و غمشان‌، جستجوی‌ کسانی‌ بود که‌ پتانسیل‌ کافی‌ برای‌ ستاره‌ شدن‌ داشتند. برای‌ آنها کاترین‌ هپبورن‌ که‌ هیچ‌ آرایشی‌ نمی‌کرد و با شلوار پیش‌ سینه‌دار در فواصل‌ زمانهای‌ فیلمبرداری‌ در استودیو می‌چرخید، آینده‌ رضایت‌ بخشی‌ نداشت‌. از او خواستند که‌ این‌ گونه‌ لباس‌ها را نپوشد. او خودداری‌ کرد. روز بعد، وقتی‌ که‌ لباسش‌ را در جالباسی‌ خود ندید، از استودیو رفت‌ و همکارانش‌ مجبور شدند او را با خواهش‌ برگردانند.
موفقیت‌ کاترین‌ هپبورن‌ در بازیگری‌، ماند بیشتر بازیگران‌ دوران‌ ط‌لایی‌ هالیوود، در این‌ بود که‌ یاد گرفت‌ خویشتن‌ خویش‌ را هر چه‌ بهتر بازی‌ کند. برخلاف‌ بازیگران‌ امروزی‌ که‌ موفقیتشان‌ با توانایی‌ ارایه‌ نقشهای‌ متنوع‌، از ضعیف‌ترین‌ شخصیت‌ها گرفته‌ تا شخصیت‌های‌ قهرمانان‌ عاشق‌ پیشه‌ با انواع‌ لهجه‌ها و سط‌وح‌ زبانی‌، سنجیده‌ می‌شود. برای‌ بازیگران‌ آن‌ دوران‌، از بوگارت‌ و گرانت‌ و استوارت‌ گرفته‌ تا هپبورن‌، این‌ معیارها وجود نداشت‌.
هنگامی‌ که‌ داستان‌ فیلادلفیا اکران‌ شد، مجله‌ لایف‌ نوشت‌: ((تماشای‌ کاترین‌ هپبورن‌ در نقش‌ کاترین‌ هپبورن‌ واقعا دیدنی‌ است‌. در این‌ نقش‌، هیچ‌کس‌ با او برابری‌ نمی‌کند)) و من‌ امروز می‌نویسم‌ که‌ برای‌ من‌ یکی‌، هیچ‌ لذتی‌ در دنیا بالاتر از تماشای‌ او در حالی‌ که‌ لباس‌ خوابش‌ را پوشیده‌ و همراه‌ جیمی‌ استوارت‌ ترانه‌ جایی‌ بالای‌ رنگین‌ کمان‌ را می‌خواند، نیست‌.
هپبورن‌ ۳۶ سالش‌ بود که‌ اولین‌ فیلم‌ کمدی‌ خود را با عنوان‌ زن‌ سال‌ (۱۹۴۲) با اسپنسر تریسی‌ بازی‌ کرد. کاترین‌ هپبورن‌ در سی‌ و شش‌ سالگی‌ در اوج‌ قدرت‌ بازیگری‌ خود بود. در این‌ زمان‌ او حقیقتا به‌ زنی‌ تبدیل‌ شده‌ بود که‌ بی‌ هیچ‌ ترس‌ و خجالت‌ و با کمال‌ اعتماد به‌ نفس‌، خودش‌ را همان‌ ط‌ور که‌ ط‌بیعتش‌ بود، بازی‌ می‌کرد.
تمام‌ فیلم‌هایی‌ که‌ هپبورن‌ و تریسی‌ با یکدیگر بازی‌ کردند، به‌ نوعی‌ شرح‌ مسایلی‌ بود که‌ در زندگی‌ واقعی‌ خود با آن‌ درگیر بودند. درونمایه‌ همه‌ این‌ فیلم‌ها، زن‌ سال‌(۱۹۴۲)، دنده‌ آدم‌ (۱۹۴۹)، و پت‌ و مایک‌ (۱۹۵۲)، این‌ بود که‌ چگونه‌ می‌توان‌ هیجانات‌ عشق‌ را به‌ نوعی‌ مهار کرد که‌ هیچ‌ یک‌ از زن‌ و مرد اسیر یکدیگر نشوند. دنده‌ آدم‌، با شوخ‌ ط‌بعی‌ و تیزبینی‌ توامان‌، به‌ نبردهای‌ دو جنس‌ می‌پردازد و مسئله‌ ازدواج‌نیروهای‌ برابر را ط‌بیعی‌تر از هر جای‌ دیگر به‌ تصویر می‌کشد.
کاترین‌ هپبورن‌ در دهه‌ ۱۹۴۰ میلادی‌ بیشترین‌ نامزدی‌ جایزه‌ اسکار بازیگری‌ زن‌ را به‌ دست‌ آورد، تا بعدا مریل‌ استریپ‌ رکورد او را بشکند. ناگهان‌ تابستان‌ گذشته‌ (۱۹۵۹) جای‌ مهمی‌ در دل‌ دوستداران‌ هپبورن‌ باز کرد. اگر چه‌ خود او این‌ فیلم‌ را دوست‌ نداشت‌ و در روز آخر تهیه‌ فیلم‌ توی‌ صورت‌ کارگردانش‌ تف‌ کرد. همکاری‌ او در افریکن‌ کویین‌ (۱۹۵۱) با همفری‌ بوگارت‌، همان‌ قدر پرتحرک‌ بود که‌ با اسپنسر تریسی‌.
هپبورن‌ در بوگارت‌ همان‌ عمل‌ گرایی‌ را یافت‌ که‌ در پدرش‌ آن‌ را تحسین‌ می‌کرد. اما رابط‌ه‌ عاشقانه‌ای‌ میان‌ آنها برقرار نشد.
آخرین‌ فیلم‌ مشترک‌ تریسی‌ و هپبورن‌ حدس‌ بزن‌ چه‌ کسی‌ برای‌ شام‌ می‌آید (۱۹۶۷)، اولین‌ فیلمی‌ بود که‌ من‌ از هپبورن‌ دیدم‌ و در آن‌ زمان‌ ۵ سال‌ داشتم‌. فیلم‌ احساساتی‌ بود، اما احساسات‌ آن‌، که‌ در عین‌ شخصی‌ بودن‌ سیاسی‌ هم‌ بود، بسیار واقعی‌ به‌ نظ‌ر می‌رسید.
تریسی‌، الکلی‌ بود و درزمان‌ ساخته‌ شدن‌ فیلم‌ از بیماری‌ رنج‌ می‌برد. او شش‌ ماه‌ بعد از نمایش‌ فیلم‌ در حالی‌ بدرود حیات‌ گفت‌ که‌ هر دوی‌ آنها نامزد اسکار شده‌ بودند. وقتی‌ هپبورن‌ خبر برنده‌ شدن‌ خود را شنید (او خود در مراسم‌ حضور نیافته‌ بود همچنان‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از چهار اسکار خود را خودش‌ دریافت‌ نکرد)، اولین‌ و تنها سوالش‌ این‌ بود که‌ ((تریسی‌ هم‌ برد؟))
تریسی‌ در آن‌ سال‌ جایزه‌ای‌ نبرد، اما هپبورن‌ جایزه‌ خودش‌ را جایزه‌ مشترک‌ هر دوشان‌ می‌دانست‌.
کاترین‌ هپبورن‌ که‌ در جوانی‌ آن‌ قدر شاداب‌ و نیرومند بود، در سالمندی‌ مانند دیگر ستاره‌های‌ زن‌ سینما خودش‌ را از انظ‌ار مخفی‌ نکرد، اما از مشاهده‌ ضعف‌ خود برای‌ کارهایی‌ که‌ زمانی‌ به‌ آسانی‌ انجام‌شان‌ می‌داد، عمیقا متاثر می‌شد. یک‌ بار که‌ در حین‌ تهیه‌ فیلمی‌ مجبور شدند برای‌ اجرای‌ صحنه‌ راندن‌ دوچرخه‌ای‌ یک‌ دختر ۲۴ ساله‌ را استخدام‌ کنند، گریه‌ کرد. او در این‌ زمان‌ ۷۲ سال‌ داشت‌.
کاترین‌ هپبورن‌ در ۹۶ سالگی‌ درگذشت‌. نمی‌دانم‌ چرا باید شگفت‌زده‌ می‌شدم‌. اما شگفت‌ زده‌ شدم‌ و بعد، اشک‌ ریختم‌، در حالی‌ که‌ باز خود را ملامت‌ می‌کردم‌. چط‌ور ممکن‌ است‌ که‌ آدم‌ برای‌ کسی‌ که‌ هرگز از نزدیک‌ ندیده‌ اشک‌ بریزد؟
دو سال‌ پیش‌ با برادرم‌ برای‌ دیدن‌ فیلم‌ داستان‌ فیلادلفیا به‌ سینمای‌ بزرگی‌ در منهتن‌ رفته‌ بودیم‌. چون‌ کمی‌ دیر رسیدیم‌،جای‌ نشستن‌ برای‌ ما وجود نداشت‌. اما خوشبختانه‌ دو آدم‌ کودن‌ سینما را ترک‌ کردند و ما جایشان‌ را گرفتیم‌. پیش‌ از شروع‌ فیلم‌ کسی‌ خبر داد که‌ هپبورن‌ از بیماری‌ جسته‌ است‌. جمعیت‌ را شادی‌ فرا گرفت‌ و سپس‌ فیلم‌ آغاز شد.
من‌ تمام‌ دیالوگهای‌ فیلم‌ را از بر بودم‌ و پیش‌ از فیلم‌ تکرار می‌کردم‌. اگر چه‌ برادرم‌ مرا مجبور کرد که‌ ساکت‌ باشم‌، اما متوجه‌ شدم‌ که‌ این‌ تنها من‌ نیستم‌ که‌ جملات‌ فیلم‌ را از برم‌. وقتی‌ کاترین‌ در گوش‌ جیمی‌ استوارت‌ زمزمه‌ کرد: ((مرا توی‌ جیبت‌ بگذار، مایک‌!)) هزار نفر با او این‌ جمله‌ را زمزمه‌ کردند. این‌ بهترین‌ شبی‌ بود که‌ من‌ از سینما رفتنهایم‌ به‌ خاط‌ر دارم‌.
زیدی‌ اسمیت‌/ترجمه:نیلوفر ناصر
منبع : سورۀ مهر