پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
هری پاتر و جادوی خاطرات
پیش گفتار: این داستان از نوشته های خانم رولینگ نمی باشد و نویسنده آن ایرانی و داستان مستقل از مجموعه داستان های هری پاتر است.
از نیمه شب گذشته بود. هری احساس میکرد یک لیوان آب به او کمک خواهد کرد. در را باز کرد تا به آشپزخانه رود .سعی کرد در را آهسته ببندد تا دورسلی ها را بیدار نکند.
تاریکی راه پله ها را فرا گرفته بود برخلاف انتظارش صدای خورخور دادلی به گوش نمی رسید. از پایین صدایی به گوش میرسید .
وقتی به پایین پله ها رسید احساس کرد حالش بهتر شده ولی این چیزی نبود که او را مبهوت کرده بود. واقعیت این بود که اینجا پایین پله ها جایی که انتظار داشت سالن پذیرایی را ببیند اصلا منزل دورسلی ها نبود!
هری بعد از آخرین پله به سالن بزرگی قدم گذارده بود. اندکی جلوتر رفت کم کم صداهای اطرافش را واضح تر میشنید.موسیقی فضا را پر کرده بود . چیزی شبیه یک میهمانی بزرگ بود . افراد زیادی از کنار او می گذشتند ولی کسی به او توجه نمیکرد و این به هری آرامشی می بخشید تا راحت تر به جستجو در اطرافش بپردازد.
فضای سالن به قدری شلوغ بود که هر از چند گاهی با دیگران برخورد میکرد. موسیقی عوض شد و میهمانان دو به دو شروع به رقصیدن کردند .ناگهان کسی محکم به هری تنه زد و از کنارش گذشت. هری که شانه اش تیر می کشید برگشت و به مردی نگاه کرد که به سرعت از او دور و در میان جمعیت گم میشد.هری برای چند لحظه خشک شد شاید اصلا نفس نکشید…ولی چیزی را که می دید باور نمیکرد . کسی از کنارش گذشته بود که همیشه آرزوی دیدارش را داشت. او جیمز پاتر پدر هری بود .کسی که فقط او را در عکس ها دیده بود.
هری با تمام قدرتش جمعیت را کنار میزد او نباید زیاد دور باشد…..
هری پاتر متولد شد ! در انگلستان ! در قطار ! و در یکی از عادی ترین خانه ها توسط ذهن خلاق زنی به نام جی کی رولینگ بزرگ شد و وسعت گرفت. به قدری که حالا من در ایران او را می شناسم شما هم او را می شناسید. همه ما پسر ضعیف و آزرده ای را می شناسیم که در میان مردم بسیار عادی زندگی می کرد . پسر ریز نقشی که در اولین برخوردش کسی را که نباید اسمش را برد… شکست داد.
ما او را همان طور که ذره ذره رشد کرد و شکل گرفت شناختیم. او یک قهرمان دور از دسترس نبود او همه چیز را نمی دانست . گاه می ترسید و با درد ها و رنجهای بسیاری از ما آشنا بود و آنها را حس می کرد.
وارد دنیای شده بود که درست مثل ما از وجودش بی خبر بود و تعجب می کرد.ولی در نهایت همان طور که می خواستیم این او بود که پیروز میدان می شد . پیروزی نه چندان آسان.
امروز جایی خیلی دورتر از ایران در میان برگه های رولینگ هری مشغول رشد و دگرگونی است .
ولی من چشمانم را بستم و قدم به دنیای گذاشتم که رولینگ از ما می خواست ببینیم.کم کم احساس کردم چیزهای را دیده ام که شاید دیگران ندیده بودند.با اینکه می دانستم اینجا دنیای من نیست ولی نوشتم . از تمام چیزهایی که دوست داشتم شما هم ببینید.نوشتم و نوشتم ….کم کم تعداد فصل ها زیاد شد.یک فصل؟ نه .دو فصل؟ نه. پنج فصل؟ نه. ده فصل؟نه.
نه.. نه… همین طور ادامه داشت. باید می گفتم باید نشان می دادم. پسرک یازده ساله چند سال پیش که کم کم بزرگ شده بود هنوز چیزهای ناگفته ای داشت که میان برگه های رولینگ باقیمانده بود.مطالبی که خود ذره ذره قبل از اینکه من آنها را بنویسم درهم می طنیدند و جادوی خاطرات را تشکیل میدادند.
و باید بگویم……. جادوی خاطرات ادامه محفل ققنس نیست! بلکه تصویری است که میتوانست شکل بگیرد یا امکان دارد در آینده شکل بگیرد.
آرین آریانی
منبع : بهسوی آینده دات کام
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی قوه قضاییه تهران روز معلم پلیس اصفهان سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ایران خودرو سایپا کارگران تورم
نمایشگاه کتاب سریال جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب فیلم سینمایی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین نتانیاهو ترکیه یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی تماس تصویری هواپیما تبلیغات اپل تلفن همراه گوگل همراه اول آیفون ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن دیابت بیماری قلبی مسمومیت داروخانه