پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقش زنان در زندگی سیاسی


نقش زنان در زندگی سیاسی
پژوهش های موجود حاکی از این است که برابری سیاسی زنان با مردان در جوامع امروزی بیشتر جنبه حقوقی دارد تا واقعی. موانع گوناگونی بر سر راه مشارکت سیاسی زنان وجود دارد. جنبش سیاسی زنان وقتی به معنای واقعی کلمه ظاهر می شود که خودجوش، رقابت آمیز، گروهی، سازمان یافته و مبتنی بر ایدئولوژی مناسب و خاص جنبش زنان شود. در صورتی که مشارکت زنان در زندگی سیاسی به تحریک گروه های اجتماعی دیگر (به ویژه به خواست مردان) صورت گیرد، غیررقابتی باشد یعنی برای تایید مواضع قدرت مستقر انجام شود، فردی و پراکنده باشد، یعنی به صورت جنبش گروهی و سازماندهی جمعی صورت نگیرد و به ویژه اگر بر وفق علا یق و اخلا قیات مردانه ظاهر شود یعنی مبتنی بر «ایدئولوژی کاذب» مردانه باشد، به معنای واقعی کلمه مشارکت سیاسی زنان نخواهد بود. رفع موانع حقوقی و نوسازی اجتماعی تدریجی ضرورتا موجب گسترش مشارکت زنان در زندگی سیاسی نمی گردد. چنانکه در جوامع غربی نیز رفع این موانع زمینه مشارکت سیاسی زنان را گسترش نداده است. این واقعیت موجب رواج برخی نظریات درخصوص حدود توانایی مشارکت زنان در زندگی سیاسی گردیده است مبنی بر اینکه «طبع» زنان با سیاست به معنی قدرت و خشونت الفتی ندارند.
در واقع در نگرش های لیبرالی نسبت به مشارکت زنان در زندگی سیاسی تاکید می شود که زنان باید خودشان را با واقعیت زندگی سیاسی سازش دهند و خصال «مردانه» لا زم را کسب کنند. از سوی دیگر در نظریات سوسیالیستی و فمینیستی ضمن پذیرش عدم الفت طبع زنان با واقعیت قدرت به معنای رایج در جوامع مدرن صنعتی تاکید می شود که راه حل نه تغییر در خصلت زنان بلکه تغییر در ساخت قدرت و مالکیت است: دولت و سیاست پدیده ای مردسالا رانه است و تنها با تغییر در ساخت قدرت می توان زنان را از لحاظ سیاسی فعال ساخت وگرنه مشارکت زنان در زندگی سیاسی به مفهوم فردی رایج آن در حقیقت به معنای «زن زدایی» است.
به طور کلی دو گرایش عمده در جنبش زنان وجود داشته است. یکی گرایش لیبرالی که هدف آن افزایش مشارکت زنان در درون نظام سیاسی مستقر بوده است و دیگری گرایش سوسیالیستی که تغییر در نظام سیاسی - اقتصادی موجود را شرط رهایی زنان می داند.
● پیشینه تاریخی
سابقه جنبش سیاسی زنان و اندیشه های مربوط به آن را باید از انقلا ب فرانسه به بعد پیگیری کرد.
المپ دوگوژ نویسنده فرانسوی در ۱۷۸۹ در اعلا میه حقوق زن و شهروند اعلا م داشت: «همچنان که زنان حق دارند که بالا ی چوبه دار بروند به همین سان نیز حق دارند که بالا ی سکوی خطابه بروند!» در طی انقلا ب فرانسه زنان به تشکیل باشگاه های انقلا بی پرداختند. در سال ۱۷۹۲ نویسنده انگلیسی به نام ماری ولستونکرافت با نوشتن رساله حمایت از حقوق زن توجه افکار عمومی را به موقعیت سیاسی زنان جلب کرد. در عصر روشنگری متفکرانی مانند کندورسه و دیدرو از حقوق زنان دفاع کردند. طی انقلا ب فرانسه، هواداران آزادی زنان طی اعتراض نامه ای به مجلس ملی چنین نوشتند: «شما همه تعصبات گذشته را نابود کرده اید لیکن اجازه می دهید که قدیمی ترین و شایع ترین آنها باقی بماند و آن تعصبی است که موجب می شود نیمی از جمعیت از منصب و احترام به ویژه از حضور در آن مجلس محروم گردند.»
همچنین در نیمه اول قرن نوزدهم هواداران سن سیمون و فوریه دو تن از سوسیالیست های اولیه از حمایت از حقوق زنان دم می زدند. در نیمه دوم قرن نوزدهم تقاضا برای برابری زنان در زندگی اجتماعی و سیاسی به صورت بارزی مطرح شد. در انگلستان جنبش سیاسی زنان برای کسب حقوق سیاسی در سال ۱۸۶۵ آغاز شد. در ایالا ت متحده آمریکا کنگره زنان در سال ۱۸۵۰ برای دفاع از حق رای زنان تشکیل گردید. در سال ۱۸۶۹ جان استوارت میل فیلسوف سیاسی معروف انگلیسی کتابی تحت عنوان اسارت زنان نوشت که مورد اقبال عمومی قرار گرفت و خود نخستین لا یحه برای اعطای حق رای به زنان را به پارلمان انگلیس تقدیم کرد. در همین سال ها انجمن های سیاسی زنان در بسیاری از کشورهای اروپایی تشکیل شد.
در انگلستان اتحادیه ملی حق رای برای زنان در سال ۱۸۶۷ تشکیل شد و اعتصابات وتظاهراتی برای نیل به اهداف خود به راه انداخت. در آمریکا انجمن ملی حق رای زنان در ۱۸۶۹ تشکیل شد. در فرانسه اتحادیه حقوق زنان در ۱۸۷۶ تاسیس شد.
جنبش سوسیالیسم نیز از آغاز برای حقوق زنان مبارزه می کرد. فریدریش انگلس در کتاب منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت اظهار داشت که «سرنگونی حق مادری و مادرسالا ری در نتیجه سلطه مردان به معنی شکست تاریخی جنس زن بود.» اگوست ببل از سوسیالیست های اولیه بر آن بود که زنان باید هم از یوغ سرمایه داری و هم از نظام پدرسالا ری رهایی یابند. جنبش بین المللی سوسیالیستی زنان به عنوان جزیی از جنبش جهانی سوسیالیسم در ۱۹۰۷ و سپس در ۱۹۱۵ کنگره ای تشکیل داد و خواستار اعطای حق رای به زنان و مشارکت آنان در جنبش جهانی پرولتاریا شد. جنبش سوسیال دموکراسی آلمان نیز در سال ۱۸۹۱ طی برنامه معروف ارفورت خواستار گسترش حق رای به زنان در آلمان شد. در روسیه پس از انقلا ب، لنین خواستار مشارکت زنان کارگر در قدرت شوراها شد و به زنان حق رای سیاسی اعطا گردید.
در ایران پیشینه واکنش به وضعیت سنتی زنان به اواخر قرن نوزدهم و به ویژه جنبش مشروطیت باز می گردد. فرهنگ مردسالا رانه جامعه سنتی ایران دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به زنان داشت و مجال فعالیت سیاسی برای آنان باقی نمی گذاشت.
تقید به سنت ها و آداب و رسوم جامعه مردسالا ر، محدودیت فعالیت زنان به خانه داری و شوهرداری از ویژگی های وضعیت زنان در جامعه سنتی ایران بود. خرید و فروش زن به عنوان کنیز در ایران عصر قاجار در برخی مناطق رواج داشت. سرانجام ارتباط با اروپا در اواخر قرن نوزدهم موجب گسترش اعتراض به وضعیت سنتی زنان ایران گردید. با تاسیس مدارس به سبک اروپایی، دختران نیز به تدریج در آنها راه یافتند.
روشنفکران عصر مشروطه از وضعیت تحقیرآمیز زنان و سلطه مردان انتقاد می کردند. زنان در برخی جنبش های اجتماعی ایران مانند جنبش تحریم تنباکو یا جنبش مشروطه نقش داشتند لیکن باید گفت که چنین نقشی بیشتر تبعی بود و اغلب در حمایت از گروه های اجتماعی دیگر مثل علما و روحانیون یا روشنفکران صورت می گرفت نه آنکه جنبش خاص زنان است.
روی هم رفته جنبش های اولیه زنان در قرن نوزدهم به وسیله گروه های کوچک زنان تحصیلکرده طبقات متوسط به راه افتاد و طبعا جنبش توده ای نبود.
اکثریت زنان همچنان پای بند نقش های سنتی خود بودند و جنبش زنان را در نمی یافتند یا نسبت به آن بی تفاوت بودند. در واکنش به جنبش های زنان برخی از نویسندگان در مقام مخالفت استدلا ل می کردند که زنان از نظر جسمی و فکری به پای مردان نمی رسند یا اینکه شرکت آنها در زندگی سیاسی موجب اختلا ل در ثبات دولت می شود. مثلا هگل می گفت: «زنان ممکن است دارای فرهنگ، اندیشه و ذوق باشند لیکن نمی توانند به ایده مطلق دست یابند. رشد زنان آرامتر است... به محض اینکه زنان زمام حکومت را به دست گیرند دولت دچار مخاطره می شود زیرا زنان اعمال خود را نه به موجب مقتضیات کلی ]معقول[ بلکه به حکم تمایلا ت و عقاید دلبخواهانه و جزیی تنظیم می کنند...»
همچنین ژان ژاک روسو در کتاب امیل می گوید: «جستجوی حقایق انتزاعی و عقلی و مبادی و اصول علوم و دانش ها و هر آن چیزی که نیازمند تعمیم باشد، خارج از حد ادراک زن است. مطالعات زنان باید کلا عملی باشد. وظیفه آنها اعمال اصولی است که مردان کشف کرده اند...»
در اروپا دشمنی با جنبش زنان در کشورهای کاتولیک مذهب شدیدتر بود تا در کشورهای پروتستان مذهب. از نظر مذهبی استدلا ل می شد که شرکت زنان در زندگی عمومی و سیاسی موجب تضعیف رابطه آنها با زندگی خانوادگی می شود.
حق رای سیاسی زنان تنها در اوایل قرن بیستم در بیشتر کشورهای اروپایی مورد شناسایی قرار گرفت (در انگلستان در سال ۱۹۱۸، در آمریکا در سال ۱۹۲۰، در ایتالیا در سال ۱۹۲۵ و در فرانسه در سال ۱۹۴۴). کشور سوئیس بیش از هر کشور دیگری در اعطای حق رای به زنان مقاومت کرد. سرانجام در سال ۱۹۷۱ حق رای زنان در انتخابات دولت فدرال در یک رای گیری عمومی تصویب شد. با این حال برخی از کانتون ها همچنان حق رای زنان را در امور ایالتی به رسمیت نشناختند.
● الگوهای رفتار سیاسی زنان
به طور کلی براساس پژوهش های موجود زنان نسبت به مردان از آگاهی سیاسی کمتری برخوردارند و در مقایسه با مردان از نظر سیاسی بی تفاوت ترند یا در صورت مشارکت در زندگی سیاسی بیشتر از مردان به احزاب راست و محافظه کار گرایش دارند. مهمترین جلوه های رفتار سیاسی زنان را که در پژوهش ها و بررسی های گوناگون مورد تاکید قرار گرفته می توان در موارد زیر خلا صه کرد:
● پیروی زنان از شوهران خود در رفتار سیاسی
یکی از صاحب نظران گفته است: «وحدت نظر تقریبا کامل میان شوهر و زن ]در امور سیاسی[ نتیجه سلطه مردان در حوزه سیاسی است.» براساس گفته دیگری: «در بسیاری از موارد نگرش های سیاسی زنان صرفا همان نگرش های شوهران ایشان است.» به موجب پژوهش دیگری: «براساس شواهد قابل ملا حظه زنان در امور سیاسی از شوهران خود پیروی می کنند (گاه عکس آن نیز مشاهده می شود) یا دست کم اینکه زن و شوهر معمولا از احزاب یا نامزدهای یکسانی حمایت می کنند.» براساس بسیاری از این پژوهش ها مشارکت زنان در زندگی سیاسی مشارکتی مستقل نیست بلکه تابع علا یق مردانه ای است که همه جا در زندگی سیاسی حاکم است. به عبارت دیگر سیاست «مشغله ای مردانه» تلقی می شود.
همچنین استدلا ل شده است که تنها زنان از آرای سیاسی شوهران خود «در نتیجه شور و مشورت با آنها» آگاه هستند. مردان احساس نمی کنند که باید در خصوص سیاست با زنان خود مشورت کنند.
در برخی پژوهش ها نشان داده شده است که رای سیاسی زنان بلا فاصله پس از تغییر رای سیاسی شوهران آنها تغییر کرده است. حداقل این که یکی از عوامل اصلی تعیین کننده رای سیاسی زنان، رای شوهرانشان است. همچنین پس از ازدواج احتمال تغییر رای سیاسی زنان و گرایش آنها به رای شوهران خود بسیار بیشتر است تا عکس آن.
در برخی از پژوهش ها دلا یل گرایش زنان به رای سیاسی شوهرانشان مورد بررسی قرار گرفته است مثلا دوورژه نشان می دهد که از زنانی که اظهار داشتند همانند شوهران خود رای می دهند ۳۰درصد دلیل آن را «اعتماد» به شوهر خود بیان کردند، ۲۰درصد به منظور اجتناب از مشاجره چنین کردند و ۴۰درصد به دلیل «همفکر بودن» با شوهران خود مانند آنها رای دادند. در آلمان ۹۰درصد زن و شوهرها مثل هم رای می دهند; زنها معمولا شوهران خود را در امور سیاسی آگاه تر می دانند.
● محافظه کاری زنان از نظر سیاسی
براساس پژوهشی «زنان تمایل دارند مانند شوهران خود رای دهند هر چند عموما محافظه کارتر هستند». در واقع تمایل به نظرات سیاسی شوهران هر چند هم این نظرات غیر محافظه کارانه باشد، خود متضمن نوعی محافظه کاری است.
بنابر پژوهش های لیپست «تقریبا در تمام کشورهایی که درباره آنها اطلا عاتی در دست است زنان بیش از مردان از احزاب محافظه کار حمایت می کنند»، به این معنی که شمار زنان حامی چنین احزابی بیش از مردان است. مثلا در آلمان (غربی) در اوایل دهه ۱۹۶۰، ۵۸ درصد کسانی که به حزب دموکرات مسیحی رای دادن زن بودند. رقم مشابه برای حزب سوسیال دموکرات ۴۸ درصد بود. اما در مجموع، تزگرایش محافظه کارانه زنان مورد تایید همه جانبه قرار نگرفته است. به علا وه پژوهش های مورد نظر بیشتر مربوط به یک انتخابات هستند و مطالعات تطبیقی به عمل نیامده است.
همچنین ممکن است حمایت تعداد بیشتری از زنان در مقایسه با مردها از احزاب محافظه کار ناشی از شرکت بیشتر زنان در انتخابات است از سوی دیگر این گفته نافی آن نیست که در انتخاباتی که در آنها احزاب راست با محافظه کار پیروز می شوند، اکثریت مردها به چنین احزابی رای می دهند.
به طور کلی براساس شواهد موجود، اختلا ف میان حمایت زنها و مردها از احزاب محافظه کار به طور متوسط حدود ۷ درصد بوده است، یعنی زنان ۷درصد بیشتر از مردان به چنان احزابی رای داده اند.
بنابر این وقتی هم تعداد بیشتری از زنان نسبت به مردها به احزاب محافظه کار رای می دهند اختلا ف اندک است، هر چند در موارد خاصی ممکن است اختلا ف بسیار بیشتر باشد. براساس پژوهش های بسیاری رابطه مستقیمی میان جنسیت و گرایش سیاسی مشاهده نشده است یا دست کم این که تفاوت در گرایش سیاسی میان مردان و زنان «قابل ملا حظه» نبوده است . از سوی دیگر شواهد بسیاری وجود دارد حاکی از این که زنها بیشتر از مردها از احزاب چپ حمایت کرده اند.
روی هم رفته زنها نسبت به مردها تا حدودی راستگراتر هستند اما چنین استنتاجی روشنگر اوضاع مشخص تاریخی نیست. مثلا در فرانسه احزاب راست و سلطنت طلب بیشتر مورد حمایت زنها بوده اند تا مردها، حال آن که احزاب راست فاشیست در ایتالیا و آلمان بیشتر مورد حمایت مردها بودند تا زنها.
رابطه میان تعلقات مذهبی، محافظه کاری و زن بودن در پژوهش های مختلف مورد تاکید قرار گرفته است. برخی از نویسندگان ریشه اصلی گرایش نسبتا بیشتر زنان به احزاب راست را در تعلقات مذهبی آنها جست وجو کرده اند. مثلا لیپست استدلا ل کرده است که در فرانسه و ایتالیا کلیسای کاتولیک پیروان خود را که اغلب زن هستند تشویق می کند که به احزاب راست و مذهبی رای دهند.
تاکید بر مذهب وخانواده در گرایش های محافظه کارانه بسیار نمایان بوده است. ژان بلوندل در توضیح محافظه کاری زنان گفته است: «زنان اغلب سر کار نمی روند و شرایط سخت زندگی در کارخانه ها را تجربه نمی کنند و به هر حال بسیاری از آنها در ادارات کار می کنند و کار اداری طبعا پاکیزه تر و خوشایندتر است».
برخی از نویسندگان گرایش زنان کارگر به احزاب راست را به وسیله عواملی مانند مذهب و شرایط کار توضیح داده اند. طبعا از نظر پایگاه اقتصادی و اجتماعی و سطح تحصیلا ت و فرصت های اشتغال در همه جا زنان نسبت به مردها از سطح پایین تری برخوردارند و چنین عواملی می باید آنها را بیشتر به سوی احزاب چپ سوق می داد تا راست. با این حال به نظر می رسد که چنین عواملی در مقابل عوامل دیگر چندان اثر بخش نبوده اند. با این وجود پژوهش های قابل ملا حظه ای در این زمینه انجام نشده است.
● سنت گرایی زنان
براساس پژوهش های بسیاری درباره گرایش های حزبی زنان در کشورهای غربی، وفاداری نسبت به احزابی که به طور سنتی در قدرت بوده اند (خواه چپ یا راست) و در نتیجه، ثبات و تداوم در شیوه رای دادن در بین زنان بسیار رایج تر بوده است. برای زنان، نوسان در عقاید سیاسی در مجموع ناخوشایندتر است تا برای مردان.
درست در نقطه مقابل، برخی از پژوهش ها از سرسری بودن و بی ثباتی زنان در گرایش های حزبی سخن گفته اند. بر این اساس زنان زودتر و راحت تر از مردها حزب خود را عوض می کنند. برخی دیگر از پژوهش ها هیچ گونه رابطه معنی داری میان جنسیت و تغییر گرایش حزبی نیافته اند. بنابراین علی رغم آنکه زنان در زندگی سیاسی به پایبندی به سنت ها و انعطاف ناپذیری شهرت یافته اند، در این زمینه پژوهش های گوناگون نتایج مختلفی به دست داده اند. همچنین این ادعا که زن ها برخلا ف مرد ها در انتخابات بیشتر به شخص نظر دارند تا به مسائل و موضوعات مورد مشاجره، مورد تایید همه جانبه قرار نگرفته است.
● سیاست گریزی زنان
براساس پژوهش های موجود در همه جا به طور متوسط یک سوم زنان اعلام داشته اند که سیاست به زندگی آنها ربطی ندارد. علاقه زنان تحصیل کرده در دانشگاه به سیاست به اندازه متوسط علاقه مردان به سیاست بوده است. به طور کلی میزان علاقه زنان دانشگاه ندیده به سیاست پایین تر از حد متوسط در میان مرد ها بوده است. میزان شرکت زنان در انتخابات کمتر از مردها است. مثلا در فرانسه دو سوم کل کسانی که رای نمی دهند، زن هستند. گرایش عمده پژوهش های موجود در این خصوص در جهت اثبات این نکته کلی است که زنان «موجودات سیاسی» نیستند بلکه بیشتر به مسائل زندگی شخصی و خصوصی یا «اجتماعی» علاقمندند. پیروی زنان از شوهران خود در زندگی سیاسی و محافظه کاری و سنت گرایی آنها هم خود حاکی از این گرایش کلی است. چنین تصوراتی البته اغلب براساس پژوهش های محدود استوار بوده و از این رو قابل بحث است. در چنین پژوهش هایی استدلال شده است که زنان کمتر از مردان سیاسی شده اند. حداکثر اینکه زنان نسبت به سیاست دیدگاهی بیشتر اخلاق گرایانه دارند تا واقع بینانه. براساس چنین پژوهش هایی سیاست به مفهوم تعقیب منافع شخصی از طریق رقابت و ستیزه مشغله ای مردانه تلقی می شود حال آنکه: «زنان به انگیزه های اخلاقی رای می دهند نه از روی نفع جویی و جاه طلبی».
عضویت زنان در سازمان های سیاسی نیز بسیار محدود است. نسبت اعضای زن در سازمان های حزبی بین ۱۰ تا ۲۰درصد کل اعضا بوده است. به علاوه این نسبت در سطوح عالی زندگی حزبی کاهش می یابد. همچنین وظایف زنان در درون احزاب به مسائل فرهنگی یا روابط عمومی محدود می شود. نمایندگی زنان در پارلمان ها نیز بسیار محدود بوده است.
در پارلمان آلمان به طور متوسط ۶/۹ درصد، در مجلس ملی فرانسه ۵ درصد، در مجلس عوام انگلیس ۳ درصد و در کنگره آمریکا ۲ درصد از اعضا زن بوده اند. به طور کلی چنین پژوهش هایی به این نتیجه می رسند که زنان کمتر از مردها به زندگی سیاسی علاقه دارند، سطح دانش سیاسی آنها پایین تر است و در وجوه مختلف زندگی سیاسی مشارکت کمتری دارند. علت این امر اغلب در نوع و شیوه جامعه پذیری و تعلیم و تربیت زنان جست وجو می شود. به طور کلی نقش ساخت قدرت سیاسی و نحوه سازماندهی به آن در غیر سیاسی کردن زنان مورد بررسی قرار نگرفته و حتی نادیده گرفته شده است.
احزاب و سازمان های سیاسی اغلب در رابطه با مسائل زنان موضع گیری نمی کنند، در نتیجه انتخاب یک حزب به جای دیگری برای زنان دشوار و حتی بی معنی می شود، نسبت دادن بی تفاوتی سیاسی زنان صرفا به ویژگی های روانشناختی، فرهنگی، نوع جامعه پذیری و غیره موجب نادیده گرفتن عوامل سیاسی شده است.
فرض چنین برداشت هایی این است که چارچوبه خانه حصه ای مصون از تاثیرات زندگی سیاسی است. به عبارت دیگر جامعه پذیری و فرهنگ پذیری و جز آن پدیده هایی «درونی» تلقی می شوند که زندگی سیاسی در تعیین آنها نقشی ندارد.
خصلت سیاسی بی تفاوتی سیاسی زنان وقتی بهتر ادراک می شود که سیاست را به مفهوم گسترده آن در نظر بگیریم. به این معنی همه حوزه های زندگی از نحوه توزیع منابع در حوزه اقتصادی گرفته تا نحوه شکل گیری ارزش ها سراسر فرآیندی سیاسی هستند. بی تفاوتی سیاسی زنان لازمه تداوم نظام اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و جنسی مردسالارانه است. سلطه مردان بر زنان به هر دلیل، یکی از واقعیت های انکارناپذیر تاریخ سیاسی انسان است. انفعال سیاسی زنان نیز تنها می تواند نتیجه «منطقی» چنین سلطه ای باشد. حتی پژوهش هایی که درباره نقش سیاسی زنان انجام شده از دیدگاه علایق و ارزش های مقبول جنس مسلط صورت گرفته است و سلطه مردان را امری طبیعی فرض کرده اند.
نویسنده : حمید سرداری
منبع : روزنامه مردم سالاری