جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


معمای سکوت


معمای سکوت
برای اولین بار که نمایشنامه «افرا یا روز می گذرد» را خواندم، از همان صفحات نخست مسحور فضاسازی، بافت زبانی و قابلیت های شگرف الگوی روایت در آن شدم. همه چیز با ظرافت و خلاقیت مجذوب کننده یی ساخته و پرداخته شده بود. مخاطب خود را در برابر تصویر محله یی می دید که معلمه یی ۲۰ ساله در آن به نام «افرا سزاوار» همچون قدیسه یی سختکوش در کانون ستایش و روایت دیگر آدم های ساکن در آن بود اما ناگهان ورق برمی گشت و همه چیز واژگونه می شد. درست از میانه های راه بود که در ورای مونولوگ های درهم تنیده اثر، مسیر روایت دچار نوعی دگردیسی می شد. این بافت چندلایه تودرتو از شخصیت ها و ساحت های روایتگر ناگهان خود را قربانی نیرویی مضمونی و بیشتر برآمده از احساس نویسنده از دنیای بیرون کرد و داستان « افرا سزاوار» در گرداب نوعی احساسات گرایی افتاد. این واقعه درست از جایی که آقای اقدامی، سرکار خادمی و تمامی اهل محله را راهی خانه افرا می کند تا او را به اتهام سرقت اموال فروشگاهش که خانم شازده بدرالملوک در موردش شهادت داده بازداشت کند، رخ می دهد. نمایشنامه و همین طور اجرا تا این مقطع در مسیری طبیعی حرکت می کند، اما ماجرای اتهام سرقت به افرا، دستگیری و زندانی شدن اش، اثبات بی گناهی اش، ترکیب لغوی «بیماری غرور» که آقای ارزیاب در مورد انگیزه خانم شازده برای گرفتار کردن افرا به کار می برد، پریشانی افرا از برخورد اهالی محله با ماجرای اتهامش که او را تا سرحد خودکشی با قیچی سوق می دهد،؟ و در نهایت ورود شخصیت نویسنده به داستان برای کاستن از تلخی این پایان... نمایش «افرا» را در تنگه یی احساسی و تا حدودی اغراق شده در توصیف حالات شخصیت محوری اش گرفتار می کند.
راستی چرا افرا در جایی که باید حرف بزند و از خودش دفاع کند، سکوت می کند؟ سکوتی که باعث هتک حرمت خودش، آزار مادر و خواهرش و حتی کتک خوردن برادرش می شود؟ او که برای اندکی آسایش خانواده اش از زیر بار رنج و محنت روزگار حاضر شده معلم سرخانه شازده چلمن میرزا شود و زیر نگاه های فخرفروشانه خانم شازده تقلا کند تا به پسرش امضا کردن یاد بدهد، چطور راضی می شود در برابر تحقیر خود و خانواده اش سکوت کند؟ جالب اینجاست که سرکار خادمی هم همین سوال را از افرا می کند؛ «چرا از اول نگفتی افرا؟ دلیل اش،آره دلیل اش؟» و افرا تنها در برابر او به این جواب بسنده می کند؛ «یعنی باید می گفتم؟ اگر می گرفتیدش غخانم شازدهف پسرش چی می شد؟» (بیضایی،۱۳۸۱؛ ۷۷)
آیا می توان سکوت افرا را تنها به این دلیل پذیرفت؟ دلسوزی برای پسر خانم شازده و نه...؟
برای پاسخ به چنین پرسشی خود را در برابر سه امکان خواهیم یافت؛
الف) افرا آگاهانه سکوت می کند تا اهالی محله، شاگردان و دنیایی را که در آن زندگی می کند عمیقاً شناسایی و درک کند. سکوتی روشنفکرانه، رندانه و حتی مازوخیستی. او خودش را قربانی می کند، زیر شکنجه نگاه ها و حرف های شماتت بار آدم هایی که حتی در حد قضاوت او نیستند می اندازد تا علاوه بر ادراک هستی خویش، جامعه اش را در برابر تصویر خودش قرار دهد. جامعه یی که علاقه دارد قهرمانانش را هرازچندگاهی به زیر بکشاند و زیر مشت و لگد و فحش و بی حرمتی بگیرد و در آخر هم نداند چرا؟ جامعه یی که معلم و اندیشمندش هنگامی که تا این حد بی وفایی می بیند آنقدر زودرنج می شود که چنین تلنگری می تواند به خودکشی وادارش کند. در چنین منظری سکوت افرا بیشتر از طریق پرهیب نویسنده بر اثر سایه افکنده است.
ب) افرا به خاطر شوکی که از این اتهام به او وارد شده سکوت می کند. آیا افرا تا آن حد انسان توانایی نیست که نتواند در همان مراحل نخست برای نجات خود و خانواده اش حرف بزند؟ آیا این سکوت به افرا تحمیل نشده تا آدم های محله خودی نشان بدهند و تراژدی افرا بودن را برای تماشاگر محسوس کنند. افرا انسانی زبان بسته نیست. جایی که خانم شازده از ازدواج با پسرش حرف می زند، افرا سریعاً ماجرای دروغین نامزدی با پسرعمویش را پیش می کشد تا این بحث خاتمه پیدا کند. پس چرا در جایی که باید حرف بزند سکوت می کند؟ هر چقدر هم او را اسیر تشنج برآمده از اتهام دزدی بدانیم، این امر نمی تواند توجیه کننده رفتارهای آتی او باشد. افرا بیش از آنکه شوک زده باشد منفعل است و گویی این انفعال هرچه بیشتر برای میدان دادن به آدم های پیرامون افرا همچون دوچرخه ساز است و باز هم سایه حضور نویسنده را بر اثر پررنگ تر می کند.
ج) بهرام بیضایی، در مقام خالقی که افرا سزاوار را آفریده است از او می خواهد سکوت کند تا به تصویر دیگر قهرمان های زخم خورده مخلوق او شبیه شود. انسان هایی که طبیعت وجودی شان به گونه یی است که در برابر ناراستی و ناملایمات کژرفتارانه جهان بیرونی هرچه بیشتر در پیله خود فرو می روند تا به اندازه کافی له شوند و با آسیب رسانی به خود مخاطبان خویش را متوجه نتیجه اعمال آنها کنند. عمل چنین قهرمانی را نمی توان رندانه پنداشت بلکه می توان خطوط نوعی منش «سقراط گونه» در نوشیدن جام شوکران را در آن جست. سکوت افرا برای اثبات حقانیتی است که جامعه می بایست عمیقاً آن را درک کند. اما تلخکامی افرا را در پس این حوادث نمی توان با هیچ چیز جبران کرد؛ «دو برابر مرگم مرده ام و نصف زندگی ام زندگی نکرده ام». (بیضایی،۱۳۸۱؛ ۸۶)
معمای سکوت افرا، هرچه هست ذهن بهرام بیضایی را آنچنان به خود وامی دارد تا جهان روایت خویش را در چنین ساخت و کاری محدود و با بزرگنمایی توطئه نه چندان پیچیده خانم شازده توجه ما را بار دیگر به سکوت افرا و افراهایی جلب کند که گاه با دست و زبان خود ما زخمی شده اند. تلنگر برای جامعه و مردمانی که گاه بی هیچ حافظه و وجدانی قضاوت می کند، برچسب می زند، حذف می کند و به خاک می سپارد...
امین عظیمی
منبع : روزنامه اعتماد