دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


اخلاق مدیران


اخلاق مدیران
افکار سکولاریسم و گرایشهای سکولاریستی رایج در غرب از عهد رنسانس به بعد تا عصر فعلی مبتنی بر نظریه تباین اخلاق و دین و تعریف خاص غربیان از دین می‌باشد. واقعیتآن است که تعریف ویژه بسیاری از مکاتب غرب از دین و حوزه‌های عمل آن (یعنی تعریف دین صرفا به ارتباط میان انسان با‌ ‌خدا و شناخت، اعتقاد و عبادت خداوند و نوعی گرایش، احساس و نیاز روانی انسان نسبت ‌به خدا)، نه تنها منجر به جدایی اخلاق از دین و در نهایت ارائه تعریف جدیدی از اخلاق سیاسی کارگزاران نظام می‌گردد بلکه این تعریف در نهایت منتهی به سکولاریسم و جدایی دین از سیاست می‌شود. جدایی که مساوی با کناره‌گیری دین از اجتماع و پرداخته شدن به آن تنها در زندگی فردی و منحصر نمودن آن در چارچوب و حصار خانه‌ها و کنج دنج عبادتگاه‌ها است!!!
لذا تعریف خاص فوق از دین که توسط برخی مکاتب اخلاقی در غرب، منجر به فراق اخلاق از دین و در نهایت منفک شدن و جدایی اخلاق از سیاست گشته است.
با بررسی تاریخچه نسبت اخلاق و سیاست در ایران و یونان باستان، و پیگیری این خط سیر تا کنون، به این نتایج می‌توان نائل گشت که اولا در ایران باستان به علت اعتقادات مذهبی، سیاست به شدت با اخلاق برگرفته شده از دین ممزوج بوده اربابان سیاست باید در راه خیر و نیکی قدم بردارند و درصدد نهادینه کردن آموزه‌های اخلاقی برگرفته از دین و فرهنگ دینی در جامعه باشند. ثانیا، برداشت یونانی از سیاست، برداشتی اخلاقی فلسفی یا آرمان خواهانه است.
در این دیدگاه، سیاست و قدرت، فی نفسه هدف نیست، بلکه ابزار و وسیله‌ای برای رسیدن به هدف بالاتر، مانند خیر و سعادت و فضیلت همگانی است. در فلسفه افلاطون، هدف سیاست، آن بود که انسان را به وضع مثالی و آرمانی خود برساند. ساختن مدینه فاضله، هدف اساسی مردان سیاسی است و هدف از تاسیس مدینه فاضله آماده کردن شرایط برای دستیابی به معرفت و فضیلت است. از این‌ ‌رو سیاست به عنوان حکمت عملی با اخلاق درآمیخته است. از این چشم انداز، سیاستمدار آرمانی، که حقایق را خوب می‌شناسد، جامعه را به سوی تعادل، عدالت و فضیلت پیش می‌برد.
در فلسفه ارسطو نیز پایان اخلاق، به منزله آغاز مجدد آن در سیاست شناخته می‌شود. ارسطو در نوشته‌های خود جامعه‌ای را سیاسی می‌داند که خیر برین را جستجو می‌کند که حصول سعادت‌های فردی را از راه سعادت‌های اجتماع امکان پذیر می‌داند و نیز بالعکس. ارسطو اداره شهر را مبتنی بر اخلاق دانسته و عمل مطابق عقل را مبنای عمل اخلاقی می‌داند. در بخشی از کتاب اخلاق ارسطو، سیاست ضامن اجرای معرفت نظری اخلاق خوانده شده است؛ یعنی یکی از اهداف سیاست عملی کردن آموزه‌های اخلاقی در جامعه است.
ماکیاولی و نظریه “تفکیک بین اخلاق و سیاست”: این پیوند و همبستگی میان اخلاق و سیاست تا دوره‌های میانه یعنی دوره رنسانس در غرب ادامه یافت، اما از دوره رنسانس به بعد شاهد شکل‌گیری و اجرای نظریات دیگری در خصوص نحوه و شکل تعامل اخلاق و سیاست بودیم که این نظریات در عرصه سیاست بقا و دوام داشته و یگانه الگوی مکاتب سیاسی غرب در عصر حاضر می‌باشد.
رنسانس یا نوزایی فکر و اندیشه، تحول شگرفی بود که به دوران حاکمیت کلیسا پایان داد. ویژگی مهم این عصر، آزادی وجدان انسان از سلطه ارباب کلیسا و تجلی دوباره روح نقد و نقادی گری بود که موجب شکوفا شدن قلمرو دانش و علوم شد.
این تغییر وضع در شرایط فکری و اخلاقی جامعه اروپایی موجب شد تا در استخوان‌بندی سیاسی و نظامی بسیاری از کشورهای اروپا دگرگونی‌های بزرگی به وجود آید و این موج، قلمرو اندیشه سیاسی را به طور جدی در بر گرفت. برخی اندیشمندان و فلاسفه سیاسی این دوره، ورود اخلاق و فلسفه به حیطه سیاست را رد کرده و ارج ننهادند. سرآمد آنان نیکولو ماکیاولی است. در اندیشه‌های مسیحی و یونان، هدف اخلاقی، به ابزار اخلاقی نیاز دارد و نمی‌توان به امور مقدس، به وسیله ابزارهای نامقدس رسید. ماکیاولی بر عکس، بر این باور است که اگر هدف مقدس و قابل دفاع باشد، می‌توان کاربرد ابزارهای شرور و غیر اخلاقی را توجیه کرد؛ چه در نظر وی هدف وسیله را توجیه می‌کند، هدفی که می‌خواهد خیر عموم را به ارمغان بیاورد. از این رو، ماکیاولی نقشی بسزا در گسست فکری فلسفه، از دوران قدیم ایفا می‌کند و رویکرد جدیدی را به عرصه سیاست ارائه می‌کند که همان جدایی حوزه اخلاق از سیاست است.
نظریه تفکیک بین اخلاق و سیاست ماکیاولی، بیشتر مبتنی بر رساله معروف شهریار وی است. محور اساسی تمامی نوشته‌هایی چون رساله شهریار، پاسخ به این سوال است که آیا در سیاست نادیده گرفتن موازین اخلاقی مجاز است؟ ماکیاولی، خمیرمایه فعالیتهای سیاسی را کسب و حفظ قدرت می‌داند. او معتقد است که نقش زور و تزویر در مسائل سیاسی، حیاتی است و در مسائل دولت نباید ملاحظات اخلاقی را در نظر گرفت. وی فضیلت سیاستمداران را در کامیابی آنان می‌داند و نه در وسایلی که بکار می‌برند. از این رو، نظریه اساسی وی تفکیک اخلاق از سیاست است و توصیه‌هایی نیز در این زمینه به سیاستمداران ارائه می‌کند. ماکیاولی آگاهانه عمل خلاف اخلاق را در سیاست توصیه می‌کند. زمانی که پیشنهاد چنین اعمالی را می‌دهد، در بیشتر موارد پوزش می‌طلبد و برای توجیه رفتارش این‌چنین استدلال می‌کند که، “چون مردم ذاتا بدجنس و بدنهاد هستند باید با شیطنت با آنان رفتار کرد”!!! وی در جای دیگر می‌گوید که شاهزاده باید چنین وانمود کند که دارای سجایای اخلاقی بسیاری است؛ ولی در حقیقت باید واجد صفاتی بر عکس باشد. او باید در نظرها خوب جلوه کند و چنین نباشد بویژه هنگامی که نباید پایبند وفا به عهد و قول باشد.
بر این اساس جای هیچ گونه انکاری برای اینکه کتاب شهریار ماکیاولی را حاوی همه گونه مطالب غیر اخلاقی و بدون فضیلت بدانیم، وجود ندارد زیرا نویسنده هیچ ابایی ندارد که از انواع خدعه و نیرنگ، خیانت و جنایت و ریاکاری دفاع و آن را به شهریاران سفارش کند.
نتیجه گیری: اخلاق سیاسی موجود در غرب و کشورهایی که آموزه های سکولاریسم را پذیرفته اند، نتیجه تاسی و پایبندی به مکتب ماکیاولی در نسبت بین اخلاق و سیاست می باشد. اخلاق عملی سیاستمداران و کارگزاران سیاسی در غرب مصداق کامل و عملی آموزه های ماکیاولی در خصوص کنارگذاشتن اخلاق از سیاست و تنها توجه به حفظ قدرت و تداوم آن به عنوان یگانه راه دستیابی به مطامع و خواسته های فردی، گروهی و جناحی می باشد. اخلاقی سیاسی که در آن عاطفه، رحم شفقت، خدمت، دردمندی مستضعفان، عدالت طلبی، تقوا، خودسازی و بسیاری از فضایل و سجایای اخلاقی هیچ‌گونه نقشی را ایفا ننموده و همگی طرد و به کناری نهاده شده اند.
منبع : روزنامه رسالت