دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


گناهان گالبرایت


گناهان گالبرایت
وقتی در زمستان سال ۲۰۰۶ سردبیر یکی از پرنفوذترین نشریه‌های اقتصادیِ دگراندیش از هزاران مشترکِ نشریه­ی خویش دعوت کرد تا در یک رأی­گیری اینترنتی هر کدام نام پنج تن از بزرگ­ترین و مؤثرترین اقتصاددانان سده­ی بیستم را برشمارند گمانه­زنی­های فراوان و پیش­بینی­های بی­شماری صورت گرفت، هم در فضای مجازی و هم میان گروه­های مختلف اقتصاددانان و اهل حرفه. هنوز سی روز نگذشته بود که نتایج رأی­گیری منتشر شد و حرف و حدیث­ها به پایان رسید: رتبه­ی اول به جان مینارد کینز اختصاص یافت، رتبه­ی دوم به یوزف شومپتر، و رتبه­ی سوم به جان کنت گالبرایت. کینز، اقتصاددانِ پرآوازه­ی انگلیسی و معمار غایبِ اقتصادهای غربی در دوره­ی رونقِ پس از جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۶ درگذشته بود. شومپتر، اقتصاددانِ مشهوری که کسانی او را حتی هم­سنگِ آدام اسمیت و کارل مارکس خواند­ه­اند، در سال ۱۹۵۰ چشم از جهان فرو بسته بود. اما گالبرایت که در سال ۱۹۰۸ به دنیا آمده بود نیمه­ی دوم سده­ی بیستم را نیز سراسر به سلامت زیست، زمستان ۲۰۰۶ را گذراند، و ۲۹ آوریل ۲۰۰۶ در نود و هفت سالگی به مرگ طبیعی درگذشت.
جایزه­ی نوبل اقتصاد به منزله­ی بااهمیت­ترین جایزه در صنف اقتصاد فقط به اقتصاددانانی اعطا می­شود که در قید حیات باشند. وقتی در سال ۱۹۶۹ برندگان اولین جایزه­ی نوبل اقتصاد اعلام شدند گرچه سالیانی از فوت کینز و شومپتر گذشته بود گالبرایت اما زنده بود. تا هنگام مرگ گالبرایت دقیقاً سی و شش بار امکان اعطای جایزه­ی نوبل اقتصاد پدید آمده بود. هر بار، نظر به آورده­های فراوانِ گالبرایت برای اندیشه­ی اقتصادی، بسیاری از اهل حرفه پیش­بینی می­کردند این بار بالاخره دیگر نوبت به گالبرایت رسیده است. این پیش­بینی­ها هیچ­گاه تحقق نیافت. چرا کمیته­ی تعیین جایزه­ی نوبل هرگز جایزه­ای به جان کنت گالبرایت اختصاص نداد؟
با این که کتاب­ها و نوشته­های گالبرایت طی متجاوز از هفتاد سال بر طرز فکر اقتصاددانان و سایر کارورزانِ علوم اجتماعی تأثیر شگرفی گذاشته است، اقتصاددانان جریان غالب در دهه­های اخیر عمدتاً گالبرایت را نادیده گرفته­ و به ایده­ها و اندیشه‌هایش سخت بی­اعتنا مانده­اند، آن­هم با این توجیه که گالبرایت بیش‌تر یک منتقد اجتماعی است تا یک اقتصاددان. فقط یک مورد محض نمونه: میلتون فریدمن از پدرانِ بنیان­گذارِ نولیبرالیسم و مخالفِ دوآتشه­ی گالبرایت بلافاصله پس از فوت او در خلال یک مصاحبه با این شگرد به تحقیرش پرداخت که «نوشته­های گالبرایت بیشتر جامعه­شناسانه است تا اقتصادی.»
این برداشت به تمامی نادرست است. گالبرایت برای بسیاری از حوزه­های سنتی اندیشه­ی اقتصادی آورده­های تئوریک ارزشمندی به ارمغان آورد، از تبیین علل ظهور بحران بزرگ سال ۱۹۲۹ در شاخه­ی تاریخ­نگاری اقتصادی و شیوه­های مبارزه با فقر و تدوین نظریه­ی توسعه­ی اقتصادی برای اقتصادهای کمترتوسعه‌یافته در شاخه­ی علم اقتصاد توسعه گرفته تا ارائه­ی راهکارهای راهگشا برای کنترل قیمت­ها و مهار تورم و گسترش برنامه­ی پژوهشیِ کینزی و تعمیق دیدگاهِ پساکینزی در شاخه­ی علم اقتصاد کلان، فقط چند نمونه از خیلِ آورده­هایِ فراوانش. چرا اقتصاددانان جریان غالب نوشته‌های گالبرایت را نه اقتصادی که جامعه­شناسانه تلقی می­کنند؟
گناه نابخشودنیِ گالبرایت این بود که در چارچوبِ مناسبات قدرت به تحلیل اقتصادی مبادرت می­ورزید، در چارچوبی به مراتب گسترده­تر و واقع­بینانه­تر از چارچوب تحلیلیِ اقتصاددانان جریان غالب، در چارچوبِ مناسباتِ قدرت سیاسی و اقتصادی. اندیشه‌ی اقتصادی از زمان غلبه­ی اقتصاد نوکلاسیک و حاشیه­نشینیِ سایر مکاتب اقتصادیِ دگراندیش تاکنون به مقوله­ی قدرت در شکل­های گوناگونش بس بی­توجهی کرده است. اقتصاددانان نوکلاسیک با تلاش فراوان به‌جد کوشیده­اند تا در تحلیل­های اقتصادی به­لطایف­الحیل نقش مناسبات قدرت را مخفی نگه دارند، مناسبات قدرت میان نیروی کار و سرمایه، میان کشورهای توسعه­یافته و کم‌ترتوسعه­یافته، میان فرادستان و فرودستان، میان حاشیه و متن، هر نوع مناسبات قدرت که عامل استمرار هر گونه رابطه­ی استثماری است. در این میان، گالبرایت از مشهورترین و موفق­ترین تحلیل­گرانی است که مقوله­ی قدرت را در کانون تحلیل­های اقتصادی خویش قرار دادند و اندیشه­ی اقتصادی بدون احتسابِ مناسبات قدرت را سخت مضر می­انگاشتند. از نگاه گالبرایت، قدرت به معنای توانایی افراد و نهادها در واداشتنِ دیگران به اطاعت و پیروی از برخی اهداف خاص است. به زعم او، زیان­بارترین مشخصه­ی دستگاه فکری اقتصاددانان نوکلاسیک و نوکینزی عبارت از این است که مناسبات قدرت را از دایره­ی پژوهش­های خویش بیرون کرده­اند. دقیقاً همین اقدامِ گالبرایت در واردسازیِ مناسبات قدرت به تحلیل­های اقتصادی است که او را به فراسوی دایره­ی تنگِ گفتمان­های مرسوم علم اقتصاد کشاند.
تأکید بر مقوله­ی قدرت در تحلیل اقتصادیْ یگانه گناه گالبرایت نبود. گناه نابخشودنی­تر گالبرایت این بود که همگام با برآمدنِ نولیبرالیسم دقیقاً در زمانی که اقتصاددانانِ بیشتر و بیشتری به راست می­گراییدند تحلیل­ها و آرای اقتصادی او بیشتر و بیشتر به چپ گرایش پیدا ­کرد. گالبرایت ریشه­ی بسیاری از معضل­های اجتماعی جامعه­ی مدرن را در نحوه­ی عملکرد بازارهای آزاد جست­و­جو می­کرد، از فقر و بی­عدالتی گرفته تا تخریب محیط زیست. اقتصاددانی بود که برای رفع گرفتاری­های اجتماعیِ جامعه گاه به نوعی سوسیالیسم گرایش نشان می­داد، سوسیالیسمی منحصربه­فرد مبتنی بر پنج محور: اداره­ی قلمروهای بهداشت و درمان و سلامت و حمل­و­نقل عمومی و مسکن به دست دولت؛ مالکیت دولتیِ صنایع نظامی؛ مالکیت دولتی صدها مورد از بزرگ­ترین شرکت­های غول­آسا؛ برنامه­ریزی دولتی برای ارتقای ارزش­ها و هدف­های همگانی از قبیل حفظ محیط زیست و صیانت از منابع پایان­پذیر انرژی؛ و اتخاذ نوعی استراتژی که از رهگذر دفاع از حقوق کارگران و بنگاه­های کوچک در مقابل دست‌اندازی­های شرکت­های بزرگ به گسترش رقابت دامن بزند. اما سرجمع در بیش‌ترِ نوشته­های خویش نه اقتصاددانی رادیکال و معارض که اقتصاددانی اصلاح­طلب بود، سخت ناخشنود از وضع موجود و طراح ایده­های بکر برای حرکت به سمت جامعه‌ای خوب، که با اقتصاددانان رادیکال نه در هدف‌ها که تنها هرازگاه در ابزارها اختلاف­نظر داشت. بااین­همه، تا پایان عمر با دست­و­دل­بازی از نشریه­های رادیکالی چون مانتلی ریویو حمایت مالی و معنوی می­کرد، هم هر ساله به طور مستمر و هم گاه­و­بی­گاه بر حسب ضرورت­.­
اما گناهان گالبرایت به تأکید بر مناسبات قدرت و گرایش به چپ منحصر نمی­شود. گناه بزرگ­تر گالبرایت عبارت بود از انتقاد دائمی از زبان پیچیده و دشوار اقتصاددانان جریان غالب، زبانی عمدتاً مبتنی بر تکنیک­های گوناگون ریاضی و بی­بهره از بینش­های موجود در سایر علوم اجتماعی، زبانی بسااوقات بی­ارتباط با مسائل دنیای واقعی، زبانی محصول جاه­طلبی­های اقتصاددانان حرفه­ای برای خلقِ دنیایی خیالی از ایده‌های دیریاب که به ناهمزبانی با سایر محققان علوم اجتماعی می­انجامد. گالبرایت می­کوشید رازِ هر چه ریاضی­وارترشدنِ زبان اقتصاددانان را در ساحت جامعه­شناسی علم اقتصاد جست­و­جو کند. از نگاه گالبرایت، اقتصاددانان حرفه­ای نیز مثل اعضای یک قبیله می‌کوشند مرزهایی میان خودی­ها و غیر­خودی­ها ترسیم کنند تا معلوم شود چه کسانی عضو قبیله هستند و چه کسانی نه. فرق اعضای قبیله با دیگران از رهگذر نظامی از ارزش­ها مشخص می­شود که درون قبیله شکل می­گیرد. بقای قبیله در گروِ صیانت از همین نظامِ ارزش­ها است. اگر اعضای قبیله به مرزهایی که نظامِ ارزش­ها میان آنان و سایر جهان ترسیم می‌کند معتقد و پای­بند باشند، قبیله به یگانه جهانِ موجود بدل می­شود، مرزهای قبیله به مرزهای جهان، و نظامِ ارزش­های موردقبول در قبیله به یگانه نظامِ ارزش­ها در جهان. قبیله­ی کوچک به جهانِ بزرگ بدل می­شود. برترین­های قبیله گویی می‌شوند برترین­های جهان. باری، علم اقتصادِ جریان غالب نیز نظامی از ارزش­ها دارد منحصر به خویش. در این نظامِ ارزش­ها استفاده از زبان ریاضی و بی­اعتنایی به سایر علوم اجتماعی از وجوهِ مشخصه­ی اقتصاددان است و محل تمایزش از غیراقتصاددانان. شبکه­ای از قدرت مرئی و نامرئی نیز اعضای قبیله­ی اقتصاددانان را به اطاعت از این نظامِ ارزش­ها وامی­دارد. اعضای قبیله، افتاده در دامِ نوعی نظامِ پرقدرتِ پاداش و جزا، واداشته می­شوند مرزهای برکشیده میان خودی و غیرخودی را زیرپا نگذارند. گالبرایت دهه­های متوالی به‌جد در حال به‌هم‌ریختن مرزهای خودی و غیرخودی بود، با استفاده از زبانی غیرریاضی و واقع­گرایانه، با استفاده از بینش­ها و دستاوردهای برآمده از سایر علوم اجتماعی.
اقتصاددانان رادیکال سال­هاست که جایزه­ی نوبل اقتصاد را نهادی محافظه­کار می­دانند که از مهم­ترین موانع اعتلا و بسط و گسترش گرایش­های مترقی در علم اقتصاد است. گالبرایت در سراسر سده­ی بیستم از رهگذر تأکید بر مناسبات قدرت در تحلیل اقتصادی و گرایش به نوعی اندیشه­ی اقتصادی رهایی‌بخش و درهم­شکستن مرزهای قبیلگیِ اقتصاددانانِ جریان غالب به پیشرفت اندیشه­ی اقتصادی کمک­های شایانی کرد. آیا روشن نیست چرا کمیته­ی محافظه­کارِ تعیین جایزه­ی نوبل به جان کنت گالبرایت هرگز جایزه­ای اختصاص نداد؟
محمد مالجو
منبع : سایت تحلیلی البرز