پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


سارتری که نمایشنامه می‌نوشت


سارتری که نمایشنامه می‌نوشت
در پس آن خشونت جاری بر صحنه، نمایشنامه "مرده‌های بی‌کفن و دفن"، طرح "موقعیت" می‌کند. موقعیتی که بر مبنای "دلهره"، "مسئولیت"، "التزام"، "تعهد" و در کل همه آن مضامین و مفاهیمی گسترش می‌یابد که فلسفه و نظام فکری سارتر بر پایه آن‌ها بنا شده است. پس هم بحث "اضطراب" و "وانهادگی" بشر مطرح است و هم بحث اخلاق اگزیستانسیالیستی؛ هم نفی و طرد "از پیش بوده‌ها" و هم "تقدم وجود بر ماهیت"؛ هم "آزادی"، هم "اختیار" و "عمل"؛ و در ورای همه این مقولات اندیشه‌های فیلسوفی خودنمایی می‌کند که در کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" می‌نویسد: "بشر نخست هیچ نیست. سپس چیزی می‌شود، یعنی چنین و چنان می‌گردد؛ و چنان می‌شود که خویشتن را آنچنان می‌سازد. "
این مبنایی است که سارتر بر پایه آن جبرگرایی را به چالش می‌کشد تا انسان را (پیش از هر برچسب ماهیتی)، وجودی تعریف کند که همواره با "عمل‌اش" دست به "انتخاب" می‌زند؛ انتخابی همراه با "دلهره" و "اضطراب" دائم که انسان در آن مخیر و آزاد است؛ مخیر و آزاد تا چنان عمل کند که در نبود "از پیش بوده‌ها" (و با انتخاب‌اش) بار مسئولیتی را به دوش کشد که همه بشریت را ملتزم می‌کند! چه آن که فلسفه اگزیستانسیالیسم عقیده دارد: "هر فرد مسئول تمام افراد بشر است. "
و چنین است که "تریلر اگزیستانسیالیستی" سارتر در آمیزه‌ای از مفاهیم فلسفی و تجارب شخصی او در جنگ جهانی دوم، جان می‌گیرد و با عنوان "مرده‌های بی‌کفن و دفن"، محملی می‌یابد تا در قالب ادبی نمایشنامه، اندیشه‌های سارتر در عالم فلسفه را به شکلی دیگر (هم‌سو با دیگر آثار نمایشی‌اش) بسط و گسترش بخشد.
برای این منظور در نمایشنامه "مرده‌های بی‌کفن و دفن"، سارتر دو گروه از فرانسویان را در دوران اشغال فرانسه توسط نازیسم و سلطه فاشیسم، مقابل هم قرار می‌دهد تا از دل این مواجهه، موقعیت‌های متعددی بیافریند. موقعیت‌هایی که "اشخاص نمایش" را مجبور به انتخاب و عمل می‌کند و به واسطه اعمال آن‌ها، امکانی فراهم می‌آورد تا زمینه شناخت‌شان، میسر و ممکن شود.
وقتی که اعضای نیروی مقاومت، تحت شکنجه بازجویان قرار می‌گیرند، این پرسش مطرح می‌شود که آنان چه هزینه‌ای برای پنهان نگه داشتن رازشان باید بپردازند؟! و در ادامه که این شقاوت و خشونت به اوج می‌رسد و حلقه مفقوده (ژان) به اشتباه، سر از زندان درمی‌آورد، این موقعیت در ابعاد دیگری گسترش می‌یابد؛ تا آنجا که سارتر "دلهره ابراهیمی" "سورن کی‌یرکه‌گور" را در قالبی انضمامی و ملموس در رابطه با موقعیت دشواری که "لوسی" در آن قرار گرفته، به تصویر می‌کشد.
"لوسی" نیز چون "آگاممنون" در معرض و مقام انتخاب قرار می‌گیرد.
او نیز مشابه با آگاممنون که بین جان دخترش "ایفی ژنی" و جان یارانش‌اش، دست به انتخاب زد، مجبور می‌شود تا بین برادرش (فرانسوا) و اعضای گروه مقاومت، دست به انتخاب بزند؛ با این تفاوت که در اینجا از فرستاده خدایان و پیش‌گویان یونانی نشانی نمی‌توان سراغ گرفت و آنچه که موجد این موقعیت و وضعیت است، صرفاً مبنای عقلی، منطقی و انضمامی دارد؛ گو این که سارتر "اصالت" را به "بشر" می‌دهد و با نفی و رد اصول و قواعد "اخلاق تجریدی"، انسان را مسئول سرنوشت خویش (و دیگران) می‌داند. چنان که سارتر معتقد بود انسان خود باید خویشتن را قانع کند و هیچ نشانه‌ای از خارج، او را مدد نخواهد کرد؛ که انسان هیچ نشانه‌یی برای قانع کردن خود نخواهد یافت و صرفاً اوست که بر مبنای عقل‌اش تصمیم به انجام عملی می‌گیرد و دست به انتخاب می‌زند. همان گونه که "لوسی" در نهایت گروه مقاومت را ترجیح می‌دهد و برادرش را قربانی می‌کند. این قربانی کردن اما درجهان متن سارتر، و مبتنی بر فلسفه او، در موضعی فراتر از اخلاق (در مقام امری از پیش موجود) قرار می‌گیرد؛ چرا که از منظر سارتر اخلاق، اصول مشخص از پیش موجود نیست و در رابطه مستقیم با عمل فرد و شرایط انتخاب او قرار دارد. سارتر می‌نویسد: "بشر، اخلاق خود را می‌سازد. "
عمل "سوربیه" نیز که از هراس لو دادن "ژان" و از ترس تاب نیاوردن شکنجه‌ها، خود را از پنجره بیرون می‌اندازد و جان می‌دهد، در راستای همین موقعیت خلق شده توسط سارتر در نمایشنامه، قابل بررسی است.
در واقع سوربیه در مواجهه با موقعیتی که در آن گرفتار شده، خود را می‌کشد و "فرانسوا" توسط خواهرش و دیگر اعضای گروه (هانری و کانوریس) به مرگ محکوم می‌شود؛ حال آن که هر دو اقدام در راستای یک هدف مشخص صورت می‌پذیرد، هرچند که شیوه‌های تحقق آن، متفاوت جلوه می‌کند.
به عبارتی دیگر سارتر موقعیتی فراهم می‌آورد تا بر مبنای آن شخصیت‌ها دست به عمل بزنند و بدین ترتیب هویت و ماهیت خود را آشکار کنند. روایت سارتر بر همین پایه استوار است و در این راستا سارتر، روایت‌اش را بر محور توازی دو رویدادی به پیش می‌راند که به طور مجزا در دو اتاق به طور هم‌زمان اتفاق می‌افتد؛ بدین ترتیب که روایت سارتر متکی است بر رفت و برگشت از اتاق بازداشت‌شدگان به بازداشت‌کنندگان و بلعکس و داستان بر طبق این توازی و در ترکیب با خشونت حاکم بر روابط، گسترش می‌یابد؛ تا این گونه التزام و تعهد سارتر و رویکرد اگزیستانسیالیستی‌اش به ادبیات در مقام "محملی برای نمایش پلیدی‌ها در راستای دگرگون کردن شرایط" به منصه ظهور رسد.
کنش حاصل از تقابل گروه‌های درگیر در متن نیز به نقد سو‌ءتعبیرهای رایج درباره اگزیستانسیالیسم با انگ مکتب "بی‌عملی" یا مکتب "مشاهده" و "تأمل" می‌انجامد. چنان که سارتر عقیده داشت: "فلسفه ما به "فعل عبث" نمی‌انجامد و اگزیستانسیالیسم مخالف گوشه‌گیری و راحت‌طلبی است. " و بازنمایی این مقصود در جهان متن "مرده‌های بی‌کفن ودفن" از مسیر کشمکش و مبارزه‌ای می‌گذرد که میان دو گروه بازجویان و بازداشت‌شدگان در جریان است. در یک سو مبارزه مبتنی است بر تحمل شکنجه‌ها به منظور حفظ یک راز و به تعبیری سکوت در برابر گروه بازجویان؛ و در سوی دیگر، تلاش بازجویان برای به حرف آوردن و اقرار گرفتن از بازداشت شدگان. و نکته اینجاست که گروه مقاومت، پیش از دستگیر شدن، به اشتباه، مردم بی‌گناه یک دهکده را به آتش و خون کشیده‌اند!
"اساید"ها تمهید روایی دیگری است که موجب انکشاف ابعاد موضوع مدنظر می‌شود و این امکان را فراهم می‌آورد تا به همراه جدل موجود میان دو گروه بازجویان و بازداشت‌شدگان، گوشه‌های دیگری از گستره وقایع واتفاقات داستان نمایش مکشوف شود؛ و این‌ها همه به منظور تسهیل در امر قضاوت و داوری درباره آدم‌های نمایش و ایجاد زمینه‌ای برای معرفی آنان (بر مبنای اعمال‌شان) به مخاطب است تا به تناسب مشخصه‌های موقعیتی و اعمال شخصیت‌ها، امکان قضاوت فراهم آید.
برخلاف سوءتعبیرهای رایج، در مکتب اگزیستانسیالیسم" نمی‌توان دست به هر کاری زد" و آنچه که سارتر از این گفته مشهور با مضمون "اگر واجب‌الوجود نباشد، هر کاری مجاز است"، مراد می‌کند، وانهادگی انسان و نبود بهانه و مستمسکی برای سلب مسئولیت از خویش و نداشتن عذر برای انداختن تقصیر بر گردن مفاهیمی چون "طبیعت بشری"، "اخلاق تجریدی" و... است.
از آنجا که انسان همواره در مقام انتخاب قرار دارد (حتی انتخاب نکردن نیز خود نوعی انتخاب است)، پس برخی از انتخاب‌ها بر اساس اشتباه و خطا و برخی دیگر بر مبنای حقیقت صورت می‌پذیرد؛ که از این رو چون عمل انتخاب در برابر دیگران انجام می‌پذیرد، همواره امکان قضاوت و داوری نیز بر اساس منطق و نه بر حسب ارزش‌ها، وجود دارد!
این گونه است که سارتر از قالب ادبی نمایشنامه به دلیل خصیصه جدلی آن، بهره می‌گیرد تا مفاهیم فلسفی مدنظرش را منتقل سازد؛ و اگر چه "مرده‌های بی‌کفن و دفن" در میان خیل آثار نمایشی سارتر (و در قیاس با دیگر آثار او) جایگاه شاخصی ندارد اما از منظر به دوش کشیدن بار مفاهیم فلسفی-فکری سارتر (و در حد سایر آثارش) قابل تأمل می‌نماید؛ چرا که آثار ادبی-نمایشی سارتر به ویژه نمایشنامه‌های او (که به زعم بسیاری از منتقدان نسبت به نوشته‌های داستانی او ماندگارتر و شاخص‌ترند)، مهر آثار سیاسی را بر پیشانی دارند و از همین روست که غفلت از این خصلت، در مقام اجرا، می‌تواند تصویری ابتر و بی‌هویت از سارتر و آثارش را بازتاب دهد؛ چنان که اجرای "امیرحسین حریری" از "مرده‌های بی‌کفن و دفن" در زمره همین رویکرد بی‌هویت به سارتر و مفاهیم فلسفی موجود در آثار او، قرار می‌گیرد.
اجرای "حریری" با اتکاء صرف به برجسته‌نمایی شقاوت و خشونت موجود در روابط میان غالب و مغلوب (آن هم به واسطه تصویرسازی‌های ابتدایی و نه چندان خلاقه) از موقعیت‌های متعدد ایجاد شده توسط سارتر، شتابزده می‌گذرد و در این میان آنچه نادیده گرفته می‌شود، هویت و ماهیت (و به تعبیری) جهان فلسفی سارتر است. بدین ترتیب است که نمایش از موقعیت‌های موجود از جمله تقابل "ژان" با رفقایش، مواجهه "لوسی" با "فرانسوا"، درگیری‌های درون گروهی اعضای مقاومت، رویارویی دو گروه از فرانسویان در برابر یکدیگر، فاشیسم، جنگ و... به راحتی و بدون هر نوع تأکیدگذاری هدفمند عبور می‌کند و به سبب تهی شدن متن از خصایص سیاسی و انتقادی‌اش به روایت و اجرایی متشتت، سرگردان و خنثی (و صرفاً مبتلا به عصبیتی بی‌منطق و بی‌دلیل) تبدیل می‌شود.
ناتوانی از تفکیک این موقعیت‌ها و انفعال اجرا در برابر متن (به نحوی که به تقلیل مفاهیم و مضامین مدنظر سارتر می‌انجامد) عملاً روایت و قرائت "حریری" از "مرده‌های بی‌کفن و دفن" را با تناقض مواجه می‌سازد؛ تناقضی که ماحصل رویکرد به سارتر، بدون بهره‌گیری از جهان اندیشه‌های اوست؛ در حالی که تفکیک ادبیات سارتر از نظام فکری-فلسفی او اساساً غیرممکن و ناموجه است؛ گو این که ادبیات نیز برای سارتر در راستای همان التزام و تعهدی تعریف می‌شود که ریشه در عقاید و فلسفه این فیلسوف اگزیستانسیالیست دارد، که نادیده گرفتن این پشتوانه و پیش‌زمینه، در مقام اجرای آثار ادبی-نمایشی او، عملاً به تهی کردن ظرف از مظروف و بی‌هویتی اجرا می‌انجامد.
اجرای "حریری" به چنین فرجامی ختم می‌شود؛ به عصبیت و اضطراب و خشونتی بی‌دلیل (آن هم فقط در بیان بازیگران)، بی آن که برای این ویژگی‌ها، مبنا و توجیهی در نمایش وجود داشته باشد؟ و چنین است که این سرگردانی و بی‌هویتی به میزانسن‌ها نیز راه می‌یابد و موجب بلاتکلیفی و سکون شخصیت‌ها، روی صحنه می‌شود. ناتوانی از طراحی حرکت به دلیل دور شدن از جهان متن و نادیده گرفتن زیرمتن‌ها و حذف سارتر فیلسوف از اجرا، اغراق در بیان بازیگران را نتیجه داده و بر این مبناست که حرکت در نمایش "مرده‌های بی‌کفن ودفن"، تنها محدود به ورود و خروج‌های مکرر از یک صحنه سه سویه شده است. صحنه سه سویه بی‌کارکردی که در حقیقت یک سویه و قاب عکسی است و منطقی برای طراحی آن صحنه به شکلی که در اجرا می‌بینیم (با توجه به اجرای حریری)، وجود ندارد؛ چه آن که کارگردان، بهره‌ای از آن چیدمان نمی‌برد و اساساً در نمایش، جز بیان شتابزده دیالوگ‌ها، حرکت یا اتفاقی مشاهده نمی‌شود که قابلیت "تماشا"، آن هم از سه جهت، داشته باشد.
پس بگذارید نمایش را فقط بشنویم و آن را به گونه‌ای دیگر در ذهن تصویر کنیم؛ که راه اجرای "مرده‌های بی‌کفن و دفن"، قطعاً از مسیری که "حریری" برگزیده است، نمی‌گذرد!
اشکان غفارعدلی
منابع:
۱- سارتر، ژان پل، اگزیستانسیالیسم و و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، تهران، نیلوفر، چ اول
۲- کرنستن، موریس، ژان پل سارتر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمی، چ اول
منبع : ایران تئاتر