پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


شناخت اجتماعی؛ پیوندگاه روانشناسی و جامعه


شناخت اجتماعی؛ پیوندگاه روانشناسی و جامعه
همیشه کرم های ابریشم به پروانه تبدیل می شوند و سپس پروانه ها همواره گمان می کنند که در گذشته پروانه های کوچکی بوده اند. رشد، همه ما را دروغگو می کند. ویلانت (۱۹۷۷)
آیا در جایگاه یک خبرنگار، یک قاضی، یک سیاستمدار، یک مدیر یا یک درمانگر، می توان همواره درست اندیشید و درست عمل کرد؟ آیا داوری، برداشت، ر ای، حکم، تصمیم و تشخیص ما می تواند زیر رخنه ادراک ها و برداشت های قبلی و نیز کلیشه های ذهنی ما قرار داشته باشد و به همین دلیل لغزش ها را دامن زند؟ چگونه می شود با پیرایش ذهن از کژی ها، به ذهن سپید دست یافت و واقعی تر اندیشید و عمل کرد؟
رفتار و گرایش اجتماعی انسان، وابسته به فرآیندهای زیرساز گوناگون و چگونگی پیوند «ذهن» و «واقعیت» است؛ و شناخت اجتماعی دانشی است برای روشن سازی این فرآیندها و پیوندها. امروزه در باختر زمین، یافته های این دانش نوین رهنمودهای کاربردی گسترده یی را در دسترس کسانی قرار داده است که در گستره های گوناگون از جمله روابط اجتماعی، قضاوت، سیاست، نظرخواهی های اجتماعی و کار بالینی (مانند درمان های روانی) کار می کنند و شگفت آنکه تاکنون جای یک نوشتار گسترده، فراگیر و کاربردپذیر در فارسی تهی بوده است. شاید برگردان کتاب شناخت اجتماعی نوشته خانم پروفسور زیوا کاندا به فارسی توسط نگارنده این سطور، آغاز تلاشی باشد برای پر کردن بخشی از این کمبود.
جریان اطلاعات و دانش، همواره ذهن را زیر رخنه خود دارد و چیرگی اطلاعات گاه چنان است که لغزش ذهن گریزناپذیر به گونه یی که هیچ کس را یارای درست اندیشی نمی ماند و کژاندیشی، پردازش سوگیرانه و ارزیابی اشتباه آمیز به آسانی گریبانگیر همگان است. شناخت اجتماعی دانشی نشان می دهد که چگونه آدمی در برخورد با پدیده های گوناگون به لغزش کشیده می شود، و نیز چگونه روش های درست برای راهبری آدمی در این گستره ناروشن ما را از لغزش باز می دارد.
یکی از زمینه های لغزش، نا آگاهی ما از قوانین آماری است. ناتوانی ما در کاربرد قوانین آماری در قضاوت ها و ارزیابی ها، از جمله ناتوانی ما در شناسایی روابط و همبستگی بین متغیرهای مختلف می تواند خدشه پذیری بسیاری از قضاوت های ما را در پی داشته باشد. این ناتوانی هنگامی بیشتر رخ می دهد که ما در جایگاه یک قاضی یا هیات منصفه هستیم و می کوشیم درباره گناهکاری یا بی گناهی یک متهم تصمیم بگیریم؛ یا در جامه یک متخصص تلاش می کنیم درباره روایی نظریه یی جدید پیرامون یک اختلال یا بیماری نظر دهیم؛ یا روی صندلی یک سیاست مرد (یا سیاست زن) می خواهیم سر موضوع های اجتماعی یا سیاسی، تصمیم سازی کنیم. برخی یافته ها در این زمینه نگران کننده است. پژوهش ها نشان می دهد زنجیره ارائه شواهد در دادگاه، می تواند بر جمع بندی هیات منصفه (یا قاضی) تاثیر بگذارد؛ یک زنجیره به یک حکم، و زنجیره دیگر به حکمی متضاد می انجامد. این چنین لغزش هایی تنها به دادگاه ها محدود نمی شود و بسیاری از گستره ها را دربر می گیرد. گاهی این گونه یافته ها و سازوکارهای زیرساز آن می تواند به فرد کمک کند از لغزش در این زمینه ها بپرهیزد.
همه گیری «تفکر واقعیت گریز» پدیده یی است که شناخت اجتماعی چیستی و چرایی آن را می کاود. هنگامی که به یک «انگاره» برمی خوریم، شاید ذهن در پی شواهد مثبتی بگردد که تاییدکننده آن انگاره است. همه ما با اندکی توجه، درخواهیم یافت هنگامی که در برابر این پدیده قرار گرفته ایم، به آسانی به آن تن داده ایم. شگفت آنکه گاه ما در کار حرفه یی خود نیز فرد مراجع را به سوی چنین پدیده یی می کشانیم. مشاور یا درمانگری را در نظر بگیرید که تلاش می کند فرد افسرده یی را از جنبه های منفی زندگی جدا سازد و او را متوجه جنبه های مثبت کند. بنابراین فرد را به سوگیری مثبت در زندگی می کشاند. هرچند این ترفند می تواند به دلخوشی و شادابی مراجع بینجامد، اما پیروی از آن در زندگی، چونان یک «سبک» و «نگاه» می تواند آسیب زا باشد.
مثبت اندیشی و تنها دیدن جنبه های مثبت، یک سوگیری واقعی است که شاید فرد را از دیدن درست واقعیت (با همه جنبه های مثبت و منفی آن) بازدارد و همین نکته است که فرد را آسیب پذیر می کند. کسی را در نظر گیرید که سوار بر قایقی، سرگردان چشم اندازهای زیبای پیرامون است، بی گمان از آنکه آب از روزنی در بدنه قایق به درون رخنه می کند. رخنه آب از روزن به درون، ناخوشایند، و اما واقعیت است. این گونه مثبت اندیشی به جست وجوی سوگیرانه شواهد در حافظه (درون) و نیز در واقعیت (برون) می انجامد. افزون بر این، شیوه یکجانبه و سترون در کار پرسش و پرسشگری نیز می تواند به سوگیری دلخواه بینجامد. گستره های تشخیص بیماری ها، درمان، پژوهش، رسانه ها (به کار پرسشگری جهت دار و هدایتگر به سوی پاسخ های خاص خبرنگاران صدا و سیما توجه کنید) و دیگر نهادهای اجتماعی همواره در آستانه پرسشگری های یکجانبه و سوگیرانه قرار دارند و گاه به گونه یی پرسش می شود که فرد پرسش شونده به سوی پاسخ دلخواه راهبری شود. شگرد پرسشگری سالم دارای روش شناسی ویژه یی است که نیاز به آموزش دارد. یافته های برآمده از پژوهش های شناخت اجتماعی، به ما در این زمینه یاری می رساند.
نقش شایان حافظه در جنبه های شناختی گوناگون از جمله ارزیابی، قضاوت، مساله گشایی و تصمیم سازی در پژوهش های دامنه داری آشکار شده است. برای نمونه، ما برای مساله گشایی، قبل از هر چیزی، به حافظه خود برمی گردیم و داده هایی را از آن بازخوانی می کنیم و سپس به جمع بندی و دادن راهبرد برای گشایش مساله می رسیم. پژوهش ها، از جمله پژوهش هایی که نویسنده این نوشتار و همکاران گزارش کرده اند، نشان می دهد که بازخوانی داده های اختصاصی از حافظه می تواند به مساله گشایی کارا بینجامد و اگر این داده ها بیش کلی (بیش از اندازه کلی) باشد، کارایی راهبردها دچار دشواری خواهد شد.
حافظه و جنبه های اجتماعی آن، موضوعی است که شناخت اجتماعی به آن می پردازد. لغزش های حافظه گاه آن چنان برجسته است که برای فرد و دیگران دشواری به همراه می آورد. یافته های پژوهشی پیرامون پدیدارشناسی حافظه، شکننده بودن حافظه در برابر اطلاعات گوناگون را نشان می دهد. به نظر می رسد تجربه های پیش و پس از رخداد بر حافظه ما درباره آن رخداد تاثیر می گذارد و سرانجام، خاطره آن رخداد در ذهن ما با آنچه در واقع رخ داده است، همخوان نیست. پژوهش ها پیرامون «حافظه سرگذشتی» نشان می دهد که پرسش های هدایتگر هنگام روان درمانی به ویژه روان درمانی های گذشته گرا مانند روانکاوی (آن هم به شیوه غیراصولی آن که در ایران دیده می شود)، اطلاعات تکرارشونده رسانه های همگانی درباره یک رخداد، بازجویی ها و «سین جیم» های دادگاه ها از متهم، و موقعیت های مشابه می تواند دستکاری حافظه را در پی داشته باشد. به نظر می رسد در شرایط ویژه یی، حافظه شکننده می شود. اگر رخ نمود این پدیده در موقعیت های پیش گفته را براساس یافته های پژوهشی بپذیریم، بسیاری از رفتارهای اجتماعی و گفته های افراد، روایی خود را از دست می دهد و درست به همین دلیل است که درمانگران، رسانه ها، دادگاه ها، مراکز نگهداری (مانند کانون های اصلاح و تربیت) و دیگر مراکزی که با کاربرد حافظه مردم سروکار دارند، می توانند از یافته های پژوهش شناخت اجتماعی در زمینه حافظه بهره برند. برای نمونه، باید افزود چنانچه حافظه هنگام درمان روانکاوی و کاوش های گذشته گرای درمانگر دچار دستکاری شود، می توان چشم به راه آسیب های روانی و اجتماعی جدید و جبران ناپذیری برای فرد بود.
«کلیشه های ذهنی و کلیشه انگاری» و پدیده های وابسته، مانند «تهدید کلیشه»، از موضوعاتی است که در حیطه شناخت اجتماعی درباره آن اطلاعات به دست می آوریم. دامنه اثر کلیشه ها بسیار گسترده است و پیامدهای آن می تواند کیفیت زندگی آدمی را در برگیرد. برای نمونه، کلیشه های منفی درباره سیاهان، زنان و مردمان جهان سومی، یا در کشور خودمان کلیشه هایی که درباره اقوام هم میهن خود داریم (و بسیاری از آنها را جوک ها و عملکرد رسانه هایی مثل صدا و سیما دامن می زند)، می تواند به نابرابری های اجتماعی و فزونی فقر، کم سوادی و جرم آفرینی در این گروه های کلیشه شده بینجامد. کلیشه های منفی، فرصت های اجتماعی- اقتصادی را برای گروه کلیشه شده، کاهش می دهد که تبعیض، خشم، کشمکش های اجتماعی، غارت و... را می تواند در پی داشته باشد.
از این میان، کلیشه فرودستان در ذهن فرادستان و کلیشه فرادستان در ذهن فرودستان نقش شگفتی بازی می کند و زنجیره رفتار متقابل آنها را شکل می دهد. بنابراین شناسایی و اصلاح کلیشه های منفی می بایست در دستور کار جامعه یی باشد که به رستگاری انسان های (شهروندان) خود اهمیت می دهد. در این زمینه، پدید آوردن محیط آموزشی مناسب برای کاهش و زدایش تهدید کلیشه ها می تواند راه گشا باشد.
گذشته از اثر منفی تهدید کلیشه بر چگونگی برابری فرصت ها و امکانات اجتماعی، این پدیده از راه به وجود آوردن اضطراب در اعضای گروه های کلیشه شده، زمینه ساز ناتوانی و ناکامی فزون تر آنها می شود. در واقع آموزش می تواند از اثر دوگانه «تهدید کلیشه» و «اضطراب پیامد» آن بکاهد. «فرضیه تماس» و «همبودی همگنان» می تواند اثر کلیشه های منفی و «انگ ها» را کاهش دهد. اما باید توجه داشت آن گونه که مظفر شریف، روانشناس اجتماعی امریکایی، در آزمایش های خود نشان داده است، پدید آوردن تضادها و کلیشه سازی در ذهن ها بسیار آسان تر از زدودن آنها است. راستی، چقدر گرایش های صلح جو به چنین ظرافت هایی آگاه هستند؟ گاه نقش کلیشه ها بر پهنه ذهن ما، با وجود تماس با اعضای گروه هایی که رفتار و منش آنها با کلیشه های ذهن ما همخوان نیست، پایدار می ماند. این موضوعی است که بسیاری از پژوهشگران را واداشته است که با طراحی پژوهش هایی، پیچیدگی های این پدیده را رمزگشایی کنند. به نظر می رسد این یافته ها می تواند در پدید آوردن آینده یی بهتر نقش والایی داشته باشد. برخی می گویند شاید نتوان کلیشه ها را از میان برداشت، ولی می توان رخ نمود آنها را از حالت خودکار به وضعیت آگاهانه تبدیل کرد.
گاه در بده بستان های اجتماعی این پرسش مطرح می شود که به چه میزان برآورد ما از «نظر اکثریت جامعه» با واقعیت همخوان است؟ «بی خبری جمع نگر» و «هم رایی کاذب» پدیده هایی هستند که می تواند ما را به پاسخ این پرسش اساسی نزدیک کند. «هم رایی کاذب» یک اثر نسبی است و هنگامی رخ می دهد که فرد تصور می کند نگرش مخالف نظر خودش همه گیرتر است، در حالی که بی خبری کاذب یک اثر مطلق است و هنگامی رخ می نماید که فرد همه گیری نگرش خود را در جامعه فراگیر، بیش برآورد می کند. نقش همه پرسی ها و نظرخواهی های همگانی- که برای دموکراسی نوین نقش گریزناپذیری دارد- می تواند بی خبری جمع نگر و هم رایی کاذب را کاهش دهد و از لغزش های همگانی پیشگیری کند.
تفاوت در شناختارهای مردمان فرهنگ های گوناگون، موضوعی است که پژوهش های بسیاری آن را هدف قرار داده اند. کارهای پژوهشی در این زمینه سرشار از یافته هایی است که خواننده را وامی دارد تا بپذیرد گویی هر فرهنگ، ذهن ویژه یی را می سازد؛ دو ذهن متفاوت، دو نگاه متفاوت را پدید می آورد، موضوعی که می تواند سرچشمه بسیاری از ناهمدلی ها و درگیری ها باشد.
تفاوت های شرق (بیشتر آسیای دور) و غرب (بیشتر امریکای شمالی) در این زمینه در پژوهش های بسیاری بازتاب داشته است. یافته ها نشان می دهد «خویشتن» در غرب گرایش به ناوابستگی و فردگرایی دارد، در حالی که «خویشتن» شرقی به هم پیوسته و جمع گرا است. یک خویشتن به هم پیوسته می کوشد دریابد دیگران چه اندیشه و احساسی دارند تا با آنها هماهنگ باشد؛ به جای آنکه ارتباط ها چونان وسیله یی برای رسیدن به اهداف به کار آید، به هدف تبدیل می شود، به گونه یی که گاه فرد اهداف دیگران را به عنوان اهداف خود درک می کند و درست همین تفاوت آشکار می تواند سرآغاز بسیاری از تفاوت ها در زمینه نگرش، قضاوت، تصمیم گیری ها، برداشت ها و... شود. به نظر می رسد دو گونه «بازنمایی خویشتن» در شرق و غرب وجود دارد که زمینه ساز «ذهن» متفاوت در این سو و آن سوی زمین می شود.
تاثیر فرهنگ بر شناخت اجتماعی در درون یک جامعه واحد هم کاوش پذیر است. تفاوت های مردمان ایالت های شمالی و جنوبی امریکا از این نگاه جالب توجه است. اقتصاد گله داری و سبک زندگی متناسب آن در ایالت های جنوبی امریکا از جمله تفاوت هایی است که بین شمال و جنوب این کشور دیده می شود. گفته می شود این تفاوت باعث شده است جنوبی ها بر اساس فرهنگ سرافرازی و غیرت رفتار کنند، و نگرش و گرایش آنها تحت تاثیر آن باشد. در واقع اقتصاد و سبک زندگی گله داری همواره همراه بوده است با تهدیدهای بیرونی؛ وضعیتی که هشیاری همیشگی و اقدام بی درنگ را می طلبد. این حالت می تواند افراد را همواره در برابر کوچک ترین تهدیدها حساس و واکنش پذیر کند. به نظر می رسد گرایش غالب در رفتار و نگاه جنوبی ها زیر رخنه این عادت تاریخی که جنبه بقا داشته است، قرار دارد؛ درست همان چیزی که آنها را از شمالی ها جدا می سازد. فزونی نگهداری اسلحه، قتل و به ویژه قتل های ناموسی در جنوب امریکا نسبت به شمال آن احتمالاً با این گرایش فرهنگی پیوند دارد. این گونه تفاوت ها را در میان اقوام و مردمان شهری و روستایی می توان دید که پژوهش های خاص خود را می طلبد.
به نظر می رسد روانشناسی در جامعه ایران نتوانسته است در تحلیل مسائل فرهنگی و اجتماعی نقش شایسته یی ایفا کند و شاید دلیل آن به تمرکز روانشناسی ایران بر مسائل تربیتی و روانی بازگردد. برای آنکه روانشناسی ایران با مسائل اجتماعی و فرهنگی پیوند یابد، نیاز به پدید آیی حلقه هایی است تا این علم را آماده پژوهش و تحلیل این مسائل کند و «شناخت اجتماعی» حلقه یی است که چنین می کند.
دکتر حسین کاویانی استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران
منبع : روزنامه اعتماد