پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دین و حقوق انسانی


دین و حقوق انسانی
موضوع «اخلاق» و «حقوق» هر دو همواره محل بحث و مناقشه متفکران بوده است و نظریه‌های مختلفی در این‌باره ارائه شده است. مقاله زیر به کمال اخلاقی و ارتباط آن با وضع حقوق در مکتب پیامبران می‌پردازد. مراحل کسب خصال نیکو و اخلاق پسندیده نیز از منظر حکما، در این مقاله شرح داده شده است. کتاب خدا مشتمل است بر بیان کثیری از حقوق، اعم از حقوق انسان بر انسان و حقوق حیوان که بر ذمه انسان است که البته ناظر به حقوقی است که خدای متعال به وسیله پیامبرانش به بندگان ابلاغ فرموده و انجام آن را نه از روی کراهت و اجبار، بلکه از سر خلوص نیت و کمال اراده و اختیار خواسته است. به بیان دیگر ادای این حقوق توسط انسان، جالب منافع دنیوی و اخروی، و دافع مضار مادی و معنوی است و موسل وی به قرب خالق منان و معراج او به مقام سدره‌المنتهی و نیل او به مرتبه خلافت عظمی است که همه ثمره عبودیت کبری و غایت قصوای درجات علیاست و هدف مقدس دین اسلام همین است.
انجام این وظائف و ادای این حقوق، هنگامی انسان را حائز این مقام می‌سازد و سعادت ابدی را برای وی تضمین می‌کند که این افعال گذرا میوه درختی استوار باشد که «اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها» نه آنکه گاهی برخی از اعمال نیکو را ایفا نماید اما ریشه ثابت و استوار و شاخه‌های گسترده و برومند نداشته باشد و به موقع بر و ثمر ندهد.
وقتی انسان در اثر تمرین و تکرار بسیار نسبت به هر علمی‌، دارای ملکه ثابته، که طبیعت ثانیه است، می‌شود، در جمیع حالات، آن ملکه با او هست و هیچ‌گاه عملی خلاف آن ملکه از وی صادر نمی‌شود و تا این ملکه حاصل نگردد و در ذات انسان تحقق نیابد، صاحب خلق نیکو نمی‌گردد و تا دارای چنین خلقی نشود، ایفای حقوق خلق مبتنی بر ملکه حسنه که شجره طیبه است، نبوده، عمومیت و دوام و استمرار نخواهد داشت و آن اعمالی را هم که انجام می‌دهد، ناشی از عوارض دیگری است؛ مثل طمع، خوف، کسب مال و جاه، ریا، سمعه و شهرت، کبر و خودنمایی و غیر آن که همه، ثمرات شجره خبیثه است.
بنابراین هدف انسان باید وصول به مقام ملکه عدل و فیض و احسان و عموم فضائل و کمالات بوده و انجام اعمال خیر و انسانی، ثمره خلق نیک و طبع والای او باشد، نه معلول عوامل و علل خارجی که ذکر آن رفت. از اینجاست که خدای عزوجل، سید رسل را به دارابودن خلق عظیم می‌ستاید و می‌فرماید: «انک لعلی خلق عظیم» و پیامبر اکرم می‌گوید: «بعثت لاتم مکارم الاخلاق و بعثت لاتم حسن الاخلاق / من مبعوث شدم تا اخلاق نیک و خصال پسندیده را (در مردم) کامل گردانم.» و فرموده: «اکمل المومنین ایمانا احسنهم اخلاقا / کامل‌ترین مومنان از جهت ایمان، نیکوکارترین آنهاست از حیث اخلاق».
بدیهی است که امتیاز انسان، پس از اخلاق نیکو و خصال پسندیده، به «دانش» و «کنش» است. به قول حکما انسان دارای دو قوه است، «علامه و عماله»، یا «مدرکه و محرکه» که همان «دانش و کنش» است. دانش بر دو قسم است؛ «دانش» به معنای اخص و «بینش».
«دانش» در کلیات و مجردات و علومی است که به خاطر ذات خودشان مقصودند و «بینش» که از آن به «رشد» هم تعبیر می‌شود، در جزئیات و مادیات و علومی است که برای عمل مقصودند. و اما «کنش»، جذب و دفع است به سوی خود و از خود، پیراستن است و سپس آراستن، افزودن است یا کاستن، اندوختن است یا انداختن. و بر کسی پوشیده نیست که انسان بر وفق شاکله و خلق باطنی و ملکات خود عمل می‌نماید. «قل کل یعمل علی شاکلته» و هیچ عملی از او صادر نمی‌گردد مگر آن که منشأش صفت و خوی باطن او باشد که در عرف شرع «قلب» خوانده می‌شود؛ اعم از حسنات و سیئات. پس اگر انسان تهذیب نفس نکند و متخلق به خلق پاک نگردد، نه‌تنها دارای فعل و عمل نیک نخواهد بود، بلکه عبادات ظاهری را هم که انجام می‌دهد، آمیخته به سیئات می‌نماید. زیرا نوعا آنها را به ریا و تزویر و تدلیس و حب جاه و مال می‌آلاید و نماز و حج و انفاق و مستحبات را وسیله نیل به ریاست و متاع دنیا می‌سازد.
بنابراین، تربیت انسان و اخلاص او در عبادت حق، جل و علا، و رسیدنش به مقامی‌که مصدر خیرات گردد و از شرور و معاصی اجتناب نماید و حقوق خلق را ادا کند، به نحوی که مطلوب دین باشد، موقوف و مشروط است به تهذیب و تزکیه نفس و تخلیه آن از رذائل و صفات ذمیمه و متصف کردنش به خصال حمیده و جمیله. منظور اصلی و اساسی بعثت انبیا هم همین بوده است. همه حکما در این موضوع اتفاق نظر دارند که اخلاق فاضله در «تهذیب نفس» و «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» خلاصه می‌شود.
«تهذیب نفس» را سه مرحله است؛ اول «تخلیه» یعنی خالی کردن نفس از رذائل مانند بخل، حسد، کبر، نخوت، حب مال حرام، حب جاه و مقام، عصبیت، اراده ظلم و معصیت، قصد خیانت و جنایت، دروغ و تزویر و ریا و نفاق و غیر آن. دوم «تحلیه» یعنی زینت دادن و آراستن نفس به فضائل که همه آنها اضداد آن صفات رذیله و ناپسند است، مانند سخا و عطا، محبت خالق و خلق، تواضع و صدق و صفای باطن، حب مال حلال به منظور احسان و خدمت به خلق، احتراز از حرام، حب آزادی، اراده عدل، قصد امانت و یکرنگی و... سوم «تجلیه» یعنی تجلی دادن و بروز دادن و به منصه ظهور درآوردن آن اخلاق فاضله در جامه اعمالی که شرع مقدس در کتاب مبینش و سیدالمرسلین (ص) و عترت طاهرینش (ع) در کلمات خود بیان کرده‌اند.
علمای اخلاق و حکمای اشراق، در این‌باره بیانات شیوا و جامعی دارند. از جمله حکیم قرن سیزدهم، حاج ملاهادی سبزواری در منظومه حکمت خود، در فریده هفتم که در علم اخلاق است، می‌گوید: نفس انسان را دو نیرو است، «عقل نظری» و «عقل عملی» که آن دو را «علامه» و «عماله» هم می‌خوانند. عقل نظری را چهار مرتبه است؛ مرتبه اول، صرف قابلیت و استعداد و هیولای محض است، همچون نیروی استعدادی طفل یا آن کس که در صنعت و پیشه‌ای مهارت یابد و دارای خلق ثابت و ارتقای کامل گردد، حال آنکه در ابتدا این صفت فعلیت، صرف قابلیت و استعداد است. در مرتبه دوم، شروع کار. در مرتبه سوم، تمرین عملی نفس به آن، و در مرتبه چهارم، مهارت یافتن در آن است که حصول ملکه است. «تخلیه»، تهذیب باطن از رذائل اخلاق است مثل بخل و حسد و یاوه‌سرایی و شکم‌بارگی و بی‌عفتی و دنیا را فقط برای لذات مادی خواستن. «تحلیه» مرتبه‌ای است که قلب خالی شده از رذائل را به فضائل زیور و زینت دهد، و «تجلیه»، جلوه دادن و ظاهر ساختن آن اخلاق نیک است در لباس امتثال و فرمانبرداری از شرع. بعد از سیر این مراتب، نفس انسان به مرتبه «فنا» می‌رسد که به تعبیر سبزواری، مرتبه ظهور تمام و کامل و غرق شدن در نورالانوار الهی است.
و اما «تدبیر منزل» پاکیزه ساختن محیط خانه‌ای است که انسان در آن زندگی می‌کند. پس باید چنان اداره کند و به تربیت فرزندان و اهل خود بپردازد که از هیچ یک عملی خلاف حکم خداوند صادر نشود، تا هر یک از آنها با اخلاقی آراسته و رفتاری شایسته در خور مقام والای انسانی، پا به عرصه اجتماع نهاده و برای «سیاست مدن» مهیا بوده، لیاقت تمام و کمال استواری و استقامت را دارا باشند. سپس «سیاسـت مدن» است. لفظ «سیاست» عربی است و به معنای «نگاهداری صحیح و کامل» است. «مدن» جمع «مدینه» است به معنای «شهر» که مراد از آن محل اجتماع و زندگی مشترک بشر است و در لفظ جمع به معنای کشور است. پس غرض از «سیاست مدن» حفظ و حراست کشور است بر مبانی و موازین الهی. یعنی مراعات کردن حقوق تمام افراد اجتماع و انتخاب بهترین راه معاشرت با دوست و دشمن و اهلی و بیگانه بر پایه همان اصول و طرقی که خداوند متعال برای برقراری قسط و عدل میان مردم ارائه فرموده است و عقل بشر نیز همان را می‌پسندد و می‌پذیرد. بنابراین چنین سیاستی مشتمل بر راستی و درستی و عدالت و مسالمت و صلح و صفا و محبت است و از هرگونه ظلم و تعدی و اجحاف و سلب آزادی و اسراف و تبذیر و نفاق و ریا و دروغ مبراست، و نخست محتاج محو رذائل قلب و خبائث نفس است. از این‌رو با سیاستی که امروز مصطلح است کاملا در تضاد و تباین است.
چون امروز مراد از سیاست، مکر و خدعه و دروغ و تزویر و تدلیس و ارعاب و تهدید، و سلب حقوق و آزادی مردم، و سرکوب مخالفان و حبس و قتل و به یغما بردن بیت‌المال و تجاوز به کشورهای دیگر است. چنین سیاستی که هم‌اکنون در بسیاری از نقاط عالم حکمفرماست، بذر نفاق و کینه و عناد را بین طرفین یا اطراف مختلف می‌افشاند و باعث می‌گردد طرف غالب، ثروت ملی را صرف نگهداری قدرت خود نماید و طرف مغلوب دست از کار و تولید صحیح و ایجاد عمران و آبادانی و ترقی دادن کشور و ملتش بشوید. در نتیجه فساد و اختلاف و فقر شیوع می‌یابد و بنیان عدل منهدم می‌گردد و حرث و نسل، یعنی انسان و دستاوردش، هلاک و نابود می‌شود. و این چیزی است که نیاز به تجربه ندارد و تاریخ، سرتاسر، مشحون از آن است و به رای‌العین می‌بینیم.
خلاصه مطلب اینکه وقتی آدمی دارای صفات حسنه و ملکات فاضله شد، تمام اعمال خیر را به طور طبیعی و بدون الزام یا تذکره، اعم از آن که کسی متوجه گردد یا نه، و بی‌آنکه انتظار عوضی از احدی داشته باشد به انجام می‌رساند. بدین سبب، مصدر خیر بودن او و مظهر شر نبودنش، لازمه خلق مزکی و طبع مصفی است که از ذات چنین انسانی منفک نمی‌گردد و این همان «آدم» است که تعلیم و تربیتش مراد و مطلوب شریعت و عین حق و حقیقت است و سرانجام جانشین خدا در زمین و خلیفة‌الله است.
بنابراین حقوقی را که اسلام برای فرد و اجتماع، از دور و نزدیک، و ارباب ادیان مختلفه مقرر فرموده، وقتی به منصه ظهور می‌رسد و تعمیم می‌یابد و دوام و استمرار دارد، که از ملکات راسخه و اخلاق فاضله صادر گردد، و مقید به عوارض ریا و حب و بغض و قرب و بعد و خوف و طمع نباشد. پس حقوق در اسلام محدود و محصور به امور و شئون و موارد خاصی نیست، و فقط صیانت ضرورات و ارج و شأن و مقام و منزلت انسان، هدف دین اسلام است. ولی حقوقی را که قوانین مدنی کشورها و مجامع بین‌المللی برای فرد و اجتماع مقرر کرده‌اند و می‌کنند، مقید به خواسته و اراده صاحبان قدرت و ثروت است. به طوری که حتی بر سازمان ملل متحد و مصوبات آن، که عنوان دفاع از حقوق بشر را دارد، نه‌تنها قدرت‌های بزرگ تسلط دارند و حفظ منافع ایشان بر اجرای قوانین و مصوبات سازمان مقدم است، بلکه با استفاده از حق ابطال قانون ( یعنی وتو) صریحا حقوق مستضعفین ملت‌ها را زیر پا می‌نهند، و عملا ظلم و استبداد و زور و جنایات اقویا بر جوامع ضعفای بشر حاکم است.
ولی حقوق اسلام، ضامن اجرایش ایمان به خدای واحد، اعتقاد به کیفر و پاداش، و فرهنگ سازنده انسان‌هاست. به همین جهت حفظ حقوق بشر در سرلوحه قوانین و تعهد و التزام هر مسلمانی قرار دارد، رئیس باشد یا مرئوس، قوی باشد یا ضعیف، عالم باشد یا عامی، زن باشد یا مرد، و حق عامه مردم است که دولت‌ها و ارباب مناصب و نمایندگان مجلس و اصحاب مشاغل عمومی را از مخالفت با قانون و مصالح جامعه بازدارند و حق دارند کلیه رجال دولت از عالی و دانی و قانونگذاران و سپاهیان را استیضاح و محاکمه نمایند. پس به جرات می‌توان گفت ادعای سازمان ملل متحد مبنی بر دفاع از حقوق بشر، ادعایی میان‌تهی است و نتیجه جلسات آن فقط تامین مقاصد ابرقدرت‌ها و پایمال کردن ملل ضعیف است. زیرا نقیصه بزرگ سازمان این است که مبانی مقرراتش، اعتقاد به احقاق حق و اجرای عدل و محکوم کردن متعدی و متجاوز و سعی در قلع جذور ظلم نیست.
اما اسلام ضرورات بشر را برای تامین خیرات و مصالح دنیوی و اخروی، روحی و جسمی، و فردی و نوعی وی در احکام خود کاملا ملحوظ داشته است که می‌توان همه را در پنج اصل خلاصه کرد و اصول دیگر را از آنها استخراج نمود. آن پنج اصل عبارتند از: حفظ جان، حفظ عقل، حفظ نسل، حفظ مال و حفظ دین. و اما اصول دیگری که خود در حفظ آن نوامیس و اصول پنج‌گانه مدخلیت تام دارند عبارتند از: ضرورت آزادی و حفظ و بقای آن، حکومت عدل، تعلیم و تربیت و توسعه فرهنگ صحیح، اخلاق فاضله و بهداشت.
بنابراین احکام دین کلا در طریق تاسیس و تکمیل اسباب وصول به اهداف مزبور و تامین آنها قرار دارند، یعنی غرض از ارسال رسل و انزال کتب همین بوده که در نتیجه پیروی از آنها و عمل به آنها انسان ارتقا یابد و به مقام خلافت الهی واصل گردد؛ واین همه عین عدالت است و سیاست مدن در اسلام نیز همین است.
حال نظری بیفکنیم به وجود خود انسان و قوای او. انسان دارای دو نیرو است؛ «قوه عقلی ملکوتی» و «قوه جسمانی ناسوتی». «قوه عاقله» مدرک کلیات نامرئی و غیرمحسوس است اما «قوه واهمه» مدرک معانی جزئیه‌ای است که در انسان و سایر موجودات عالم وجود دارند. مقتضای نیروی عاقله این است که به سبب مدرکات خود، حکم ازلی و ابدی می‌کند. پس آنچه را نیکو دانست حکم می‌کند که همیشه و برای ابد نیکو است و مقید به زمان و مکان و افراد نیست و هرچه را مذموم و قبیح دانست، حکم قبح و زشتی آن را برای ابد صادر می‌نماید، هرچند فاعلی برای آن وجود نداشته باشد. مثلا آزادی، عدالت، صدق، امانت و عفت را برای همیشه حسن و نیکو می‌شمارد، و ظلم، خیانت، تهمت، فحشا و حکم ناحق را برای ابد قبیح و زشت اعلام می‌دارد. از این‌رو است که احکام این نیروی ملکوتی ثابت و غیر‌قابل تغییر است. در علم کلام، این را «حسن و قبح عقلی» می‌نامند که در فطرت انسان نهاده شده و جزء بدیهیات و اولویات است.
و اما جنبه ناسوتی انسان، معانی جزئیه را که در محسوسات وجود دارد ادراک می‌کند. مثل دوست داشتن زید و دشمنی با عمرو، و این قوه «نیروی واهمه» است که قوای جسمانی، مانند شهوت و غضب، تحت سیطره و فرمان اویند. نفس انسان، که هویت اوست، زمام هر دو قوه را در اختیار دارد و موظف است هر دو را در طریق مستقیم سوق دهد و قوه واهمه را با نیروهای تحت فرمانش از معقولات و محسوسات، مصدر خیرات و حسنات قرار دهد و جهان را از نیکی پر کند و از هر شر و فسادی پاک سازد.
اگر چه انسان، نخست دارای فطرت پاک و مبرای از عیوب است، در عین حال بر سر دوراهی قرار دارد، هم می‌تواند جنبه ملکوتی را تقویت کند و خویشتن را به درجه قرب الهی و محبوبیت خلق نائل سازد و هم قادر است جنبه بهیمی خویش را با طرد عقل، به‌کار برد و خود را در زمره بهائم و سرانجام شیاطین داخل کند و منشاء شرور و بدی‌ها گردد. بنابراین بین او نیرو، جنگ و درگیری سیال است و پیوسته.
ازاین رو است که انسان علاوه بر رسول باطن (عقل)، محتاج است از خارج نیز مددی به او برسد تا اعمال و اخلاق او را از ماده و معنی، ملک و ملکوت، و جسم و عقل تالیف و ترکیب نموده وی را تزکیه و تهذیب کند و تمام قوای او را در طریق سیر ملکوتی رهبری نماید و آنچه را عقل او بالفطره نیکو می‌داند، تایید و آنچه را زشت و بد می‌شمارد مردود بداند، و این مدد از همان رسول خارج می‌رسد. تعاون این دو رسول داخل و خارج است که انسان را به کمال و قرب الهی واصل می‌گرداند و قوای او را به فعلیت می‌رساند تا مصداق خلیفة‌الله و انسان کامل شود. همین سبب لزوم تبعیت از نبی است که مقتضای حکمت و قاعده لطف است.
پس ارسال رسول و انزال کتب برای تامین معاش و حقوق انسان است تا در پرتو انوار این دو عقل، که نقطه تخالفی بین آنها نیست، عدل و احسان و بر و تقوی بر جامعه حاکم گردد و نعمت‌های الهی عائد نوع شود و نیروهای انسان صرف لذات روحی و جسمی ‌و مصالح اجتماع گردد نه آنکه در فساد و ویرانی و سفک دما و هتک اعراض و سائر عوامل خسران و زیان به کار رود.
محمد غروی
منبع : روزنامه کارگزاران