پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تعصب , رادیکالیسم در اخلاق رنسانسی


تعصب , رادیکالیسم در اخلاق رنسانسی
آنگاه که یونانیان درباره خدایان نر و ماده داستانسرایی آغاز کردند هنوز از مدنیت بهره زیادی نداشتند و هر افسانه ای را با خوش باوری می پذیرفتند . اما با گذشت زمان , تفکر و آموزش جای خوش باوری را گرفت و رفته رفته لااقل بعضی از مردم درباره بسیاری از داستان ها چون و چرا می کردند و به دریافت این مطلب نزدیک می شدند که تنها یک خدای واقعی وجود دارد , که او خوب و حتی خوب تر از هر مرد فانی است !
به هرحال این خدای یگانه کسی جز زئوس نمی توانست باشد .
خدایی که پس از ماجراهای فراوان بر پدر فرزندکش خویش , کرونوس , غلبه کرده و بر سریر امپراتوری آسمان ها آرمیده است .
کاخ آسمانی که رد آن را تنها میان خیالات و ذهن مردم می توان , جستجو کرد .
آن زمان که هادس و پوسیدون , دو برادر خویش را بر اعماق زمین و آب ها می گمارد , جلوه ای از رفتار اجتماعی آتنیان و روابط میان قبیله ای خود را در خدایان خود متجلی ساختند .
تعصب های فراوانی که گاه سر منشا آن ایزد بانوان و خدایان و ... بودند و نزاع بر به دوش کشیدن خاندان فانی خویش با برچسب یکی از خدای زادگان !!!
قبیله ای سابقه تاریخی خود را به هراکلس می رساندند و دیگری به پنتئوس !!! سابقه تاریخی که تنها مسیر خود , یعنی خیال را بر ما نمایان می سازد . تعصبی که قدرت طلبی قوم خویش را با توسل به خدایان اسطوره ای خویش می طلبیدند . قدرتی که اعتقاد بدان , آنرا معتبر می ساخت . آری تعصب نیز تابع اعتبار جلوه های قدرت طلبی در اعصار پیشین بوده و نمودهای آن در قالب اقتصاد جهانی شده یافت می شود . اعتقادی که وحدت قبایل را به اصلی واحد (اسطوره) تضمین کرد ولیکن در درون خود تضادهای بسیار را موجب شد . تضادی که شاید آن را بتوان در نبود پتانسیل مهارکننده اخلاق اجتماعی در قالب آن ایده (اسطوره) دانست . (بحث در باب صفت اسطوره را (به عنوان بخشی از پویایی اجتماع) در این مقال جایز نمی شماریم ولیکن به این نکته اشاره می کنیم که اسطوره به عنوان صفت یک اجتماع اخص از تفکر اجتماعی می باشد و آن را باید سطحی از شناخت دانست و یا آن را از دیدگاه رفتاری –شناختی باید بررسی کرد که رفتار اندیشی به مثابه ارائه یک ایده در سطح تفکر دانست ؟! و یا آیا می توان آن را از نگرش فروید در باب ناهشیاری یک میل متعارض و سرکوب شده اجتماعی بدانیم که به روایتی نمادین بنا شده است ؟!)
به طوری که ویل دورانت در تاریخ تمدن می نویسد :
عقاید دینی , یونانیان را به همان اندازه که به وحدت کشانید , به تفرقه انداخت . زیر لوای خدایان اولیه اولمپی , که همه احترام می گذاشتند و می پرستیدند , فرقه ها و قدرت های منسجم تری وجود داشت که تبعیتی از زئوس نداشتند .
جدایی های سیاسی و قبیله ای چند خدایی را دامن زد و یکتاپرستی را غیر ممکن ساخت . در یونان قدیم , هر خانواده خدایی مخصوص خود داشت و به نام او آتش اجاق دائما می سوخت ...
شرکت در مراسم نیایش خدا , نشانه , امتیاز و لازمه شارمندی بود .
هر شهر صورت خدای خود را به عنوان علامت , شعار خود , پیشاپیش لشکر به حرکت در می آوردند .
حال با بال های ایکاروس از دنیای ذهنی آنان خارج می شوم و به این می اندیشم که ریشه تعصب به عنوان متغیری از قوم گرایی و شکل گیری گروه های خودی و غریب که حتی در اقوام باستانی بارز بوده است , ناشی از چیست .
تعصبی را که در بسیاری از تقسیمات قومی حائز اهمیت می دانیم , مشخصه هایی دارد . نخست معنایی از این مفهوم ارائه می دهیم :
«تعصب به عقاید یا نگرش های اعضای یک گروه درباره گروهی دیگر اطلاق می شود .»
طرحواره های(تفکر قالبی) که مقام برتری را به گروهی می دهد و نیاز به احترام و قدرت را امری طبیعی برای خود می دانند . نیازهایی که گاه با مخالفت روبرو می شود و این رویداد , هیجانی (گاه مهارنشده) را در واکنش به این نگرش متخاصم با زیربنای فکری نیاز به قدرت و برتری عمل می کند . اما واکنش در سطر فوق ما را به این امر واقف می سازد که تعصب در کنش و واکنش و تعامل میان گروهی معنای خود را می یابد . و این است که می توان زیربنای آن را نیازها دانست (اصل اساسی نیاز در روابط اجتماعی آشکار می شود ؛ جایی که برای تثبیت هویت خود به عنوان های پذیرفته شده دست , روی به مصرف گرایی و ... می آوریم . لباس مدرن در میان نگاه ها ارزش خود را بروز می دهد نه در خلوت عارفانه خویش!)
با توجه به مطالب فوق می توان نتیجه گیری محتاطانه ای گرفت و تعصب را به عنوان مکانیزم دفاعی و پتانسیل حمله (در درون یکدیگر) برای حفظ نیازهای ذکر شده دانست . (توجه : مکانیزم دفاعی صرفا با حمله منسجمی مواجه نمی شود و این در درون تعصب برای وحدت خود است)
اما گروهی که در مقابل تعصب قرار می گیرند نیز امکان متعصب شدن و وحدت را خواهند یافت و اینجا می توان تعصب را نیز نیاز دانست . نیازی که حافظ هویت و نیازهای مورد تهاجم احساس می شود . در این موضع مکانیزم دفاعی در مقابل حملات متعصبان قرار گرفته است .
اما ریشه بروز تعصب را می توان گاه در جزئی ترین متغیرهای قومی- فرهنگی یافت . همانطور که توجه کردیم , اقوام یونانی براساس تعصبات دینی به نزاع می پرداختند . خون و آتشی که نه تنها در تاریخ این اقوام خوش باور دیده می شود بلکه می توان آن را در بزرگترین نمایش حماسی (!) تعصب دینی یعنی جنگ های صلیبی یافت .
بر این اساس تعصب برای بقای یک اجتماع , نیازی اساسی است . نیازی که پویآیی یک قوم را موجد و حتی انباشت کرده و چون انفجاری مهیب قربانی های زیادی می دهد . (برای گروه متخاصم)
به توجه به مثال های فوق , می توان تعصب را نیز این طور شناخت که به شکلی هیجانی به دنبال نهادینه کردن سازمان های فکری – اعتقادی جمعی (خانواده , قبیله و ...) باشد .
● تعصب فطری است یا فرهنگی - اجتماعی
براستی تعصب زاده ی متغیری فرهنگی است ؟ و یا نیازی فطری ؟!
تعصب نیازی فطری است که فرهنگ به آن هویت می بخشد . هویتی که مرزهای اعتقاداتی را تثبیت و گاه تعیین می کند و به مثابه وثیقتی برای حفظ ارزش های آن اعتقادات می باشد .
تعصب در مفهوم فلسفی خود , نه فطری بل آنچه به احساس تعصب منسوب است فطری می باشد .
در اینجا به کلام ابن خلدون اشاراتی می کنیم :
نظام قبیله ای هرقدر ساده باشد , بهر حال همان احساس و رغبت طبیعی را که هر جامعه ای در تشکیل دادن حکومت دارد , نظام قبیله ای نیز دارد .
تعصب جوهر اصلی قبیله است ؛ به این معنا که بزرگ منشی , خود خواهی و تعصب قبیله ای افراد , و سپس آنچه را که خداوند در قلب بندگان از غیرت و مهربانی نسبت به خویشان و نزدیکانش نهاده است , در پرتو مواهب مذکور همکاری ها و کمک ها انجام می گیرد و همچنین ترس از دشمن که عامل دوم است .
در جایی ابن خلدون بر این نکته اذعان داشته است که نتنها تعصب به مثابه محافظ یک قبیله بل در صدر اسلام جنبشی احساسی میآن مسلمانان به وجود آورده است :
عصبیت و فضائل اخلاقی , نیروی قبیله را حفظ می کند ؛ و قبیله را برای قیام و پیروزی آماده می سازد ...
در اینکه دعوت دینی نیروی اساسی دیگری بر نیروی عصبیتی می افزاید که از مایه ها و بسیج های تشکیل دولت بشمار می رفت . زیرا آئین دینی همچشمی و حسد بردن به یکدیگر را که در میان خداوندان عصبیت یافت می شود زائل می کند و وجهه را تنها به سوی حق و راستی متوجه می سازد .
… چنان بدان دلبسته اند که حاضرند در راه آن جان سپاری کنند .
بر اینکه دعوت دینی بی عصبیت انجام نمی یابد از آن جهت که هر دعوتی که باید بوسیله آن عموم و اکثریت مردم را بدان واداشت ناچار باید متکی به عصبیت باشد .
در جای دگر می نویسد :
پیوند خویشاوندی بجز در مواردی اندک در بشر طبیعی است و از موارد آن نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان است , در مواقعی که ستمی برسد یا در معرض خطر واقع شوند .
زیرا عضو هر خاندانی وقتی ببیند به یکی از نزدیکان وی ستمی رسیده یا نسبت به او دشمنی و کینه توزی شده است در خود یک زبونی و خواری احساس می کند و آن را به خود توهین می شمارد و آرزومند می شود که کاش می توانست مانع پیش آمدهای اندوه بار و مهلکه های وی شود و این امر در بشر یک عاطفه طبیعی است از هنگامی که آفریده شده است .
زیرا غرور قومی هرکس نسبت به هم پیمان و هم سوگندش بعلت پیوندی است که در نهاد وی جاگیر می گردد و این عاطفه هنگامی برانگیخته می شود که به یکی از همسایگان یآ خویشاوندان و بستگان یا هرکس که به یکی اقسام همبستگی و خویشی با انسان نزدیک باشد ستمی برسد و حق او پایمال شود .
نشان دادن غرور قومی نسبت بهم پیمان بخاطر پیوندی است که از هم پیمانی حاصل می شود مانند پیوند خانوادگی یا مشابه آن …
ابن خلدون به تعصب - در صورت هماهنگی تعصبات خرد و پیوست آن به تعصب برتر (در سطح ملت) – به عنوان عاملی نتنها موثر بل اساسی برای اتحاد و پیروزی ملت می نگریست .
حال آنکه می توان تعصب قبیله ای ابن خلدون را به جوامع قرون جدید نیز تعمیم داد !!
امروزه سیاست مداران به مدد تعصب و به عنوان حربه ای سیاسی به منظور همراه کردن اکثریت سود می جویند .
آنگاه که آدولف هیتلر از نژاد برتر آریایی سخن به میان آورد و جایی میان سرمای خونین مسکو در روسیه , استالین که رهبر دولت تک قومی (!) بود برای نجات کشور خویش در برابر حمله نازیها , اعتقادات مردم را آزاد گذاشت و این دفاع را ملی خواند , تعجب نمی کنیم که حتی امروزه (با هرهدفی) از عامل تعصب به منظور تحریک احساسی-اعتقادی برای دفاع و یا هجوم سود می جویند .
در بحث تعصب , نگرش های فردی و به قولی برخورد اعتقادی اجزای قوم با مرزهای ارزشی مطرح می شود .
● نگرش یا مولکول های عقیده ؟!
نگرش ها همان دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها است – یعنی مطلوب یا نامطلوب ارزیابی کردن اشیاء , افراد , موقعیت ها , یا هر جنبه دیگری از جهان , از آن جمله تصورات انتزاعی و خط مشی های اجتماعی و واکنش نسبت به آنها .
نگرش های هرشخص ظاهرا دارای نوعی منطق درونی است . اما این منطق معمولا از نوع منطق صوری سخت گیرانه نیست ؛ بلکه منطق-روانی و همین منطق روانی است که روانشناسان اجتماعی آنرا تحت عنوان همسازی شناختی بررسی کرده اند یعنی آدمی تلاش می کند در باورها , نگرش ها , و رفتارهای خود هماهنگ باشد .
به نظر می رشد که برخی از نگرشها با یکدیگر همراه اند . مثلا کسانی که از سیاست جبران حمایت می کنند احتمال می رود که از کنترل حمل سلاح هم جانبداری کنند , مخالف مجازات اعدام باشند , و در مورد سقط جنین از حق انتخاب پشتیبانی نمایند .
بسیاری از نگرش های انسان بسته بندی شده و به صورت ملکولهای عقیده است . هر ملکول ساخته شده از یک باور , یک نگرش , و میزان پشتیبانی اجتماعی برای آن باور . هر ملکول عقیده شامل یک واقعیت , یک احساس , و یک دنباله است . واقعیت این است که وقتی عمو چارلب عیب کمر پیدا کرد یک دست ورز درمانش کرد (واقعیت) , می دانی , احساس می کنم دست ورزها را زیادی ریشخند می کنند (احساس) و از گفتن این موضوع احساس خجالت نمی کنم زیرا خیلی ها را می شناسم که همین احساس را دارند . (دنباله)
این ملکول ها همانند سازی ما را با گروه های اجتماعی مهم تدارک می بینند و در نتیجه احساس تعلق ما را به گروه های اجتماعی تقویت می کنند . از اینرو , واقعیت و احساس اجزاء کم اهمیت تر هر ملکول عقیده هستند تا دنباله آن .
تا حدودی می توان روند متعصب شدن افراد را از نگرش تحمیل کننده در موقعیت و احساس هماهنگ کردن نگرش دانست .
آنچه که باعث می شود گروه خود را گروهی برتر و گروه مقابل را بیگانه بیابیم .
طی تحقیقاتی بر نامگذاری افراد به نتایج قابل توجهی دست یافتند .
تفاوت نژادی در انتخاب نام در ۱۹۱۰-۱۹۷۰ , در آمریکا به سبب تغییراتی که در انتخاب نام سفیدان رخ داده , افزایش یافته است .
با استفاده از دو تحقیق دیگر از لیرسن و بل در خصوص نام آفریقایی-آمریکایی ها , محقق اظهار داشته که در دوره ی بین لغو بردگی و ۱۹۱۰ , سفیدان خودشان را با انتخاب سفیدترین نام ها از آمریکایی های- آفریقایی جدا می کردند ....
«تعصب سفیدپوستان تا به این اندازه در زندگی افراد نفوذ داشته است !!!»
اما در تحقیقی دیگر بر اقوام شمال شرقی برزیل متوجه آیین های خاص نامگذاری می شویم که فی الواقع همان خط مرزی است که تعصب تعیین کننده آن است (البته ملبس به سنت ها . آنگاه که تعصب در زندگی قومی مدت مدیدی نفوذ داشته باشد به سنت مبدل می شود)
نام گذاری و تغییر پایگاه در جامعه برزیل مرکزی , نوشته ای است از بامبرگر که در خصوص نامگذاری در قبیله ای در شمال شرقی برزیل گزارش می دهد . در این قبیل , سوال از نام افراد تابوست و افراد نباید در مورد نام خودشان صحبت کنند .
قبول یک نام مشترک با اعضای یک روستا فرد را در نظام تعهدات خویشاوندی روستا درگیر می سازد . نام ها به دو نوع بزرگ و کوچک تقسیم می شود .
در خصوص افرادی که واجد نام های بزرگ هستند , محدودیت های شعائری (تشریفاتی) اعمال می شود . نامهای بزرگ فقط از طریق مراسم ویژه اعطا می شود .
در حالی که نام کوچک یک مرد توسط برادر مادر و نام کوچک یک زن توسط خواهر پدر اعطا می شود .
نام های بزرگ هر جنس جداست , در حالی که در نام های کوچک چنین تفاوتی وجود ندارند . نامهای بزرگ عمدتا در انتقال منزلت نقش اساسی دارند .
در اینجاست که گروه مقابل با حربه های فرهنگی وارد نزاع می شود . غالبا گروه های غریبه با شناسایی تعصب ها در هر متغیر فرهنگی- اعتقادی دست به اعمال منفعت طلبانه می زنند .
گاه زبان قومی و گاه اعتقادات دینی .... را با نقل های تحریف شده , کاریکاتور و .... که ابزارهای مشروع هستند به دنبال نابودی وحدت آن گروه ها می باشند .
این حرکت دیالکتیک سیاسی در اکثر موقعیت ها به همین شکل و البته گاه پیچیده تر به انجام می رسد .
«پیوند خویشاوندی بجز در مواردی اندک در بشر طبیعی است و از موارد آن نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان است ...»
استعمارگران بزرگ از تعریف فوق مستثنی نیستند , بلی , اهداف به ظاهر کاملا سیاسی-اقتصادی می تواند پایه های فطری را نیز در خود نشان دهد .
جایی که یک انگلیسی ضرب المثل می آورد : تا زمانی که دوست منفعتی داشته باشد دوست است در غیر این صورت نه .
و این به خوبی در جنگ های اخیر انگلستان و آمریکا با کشورهای حوزه خاورمیانه مشهود است .
بر آن نیستم که اثبات کنم , دولت مردان آمریکایی و ... برای جلب نظر مردم خویش به نزاع روی آوردند (هرچند ناآگاهانه تحت تاثیر این احساس هستند) بل به قدرت می گویم :
«تعصب را در مسیر سیاست های خویش به جریان می اندازند , همچون هیتلر , استالین و ...»
و این است که آنتونی گیدنز می نویسد :
بیشتر ما به گروه های متعددی تعلق داریم _ از جمله , مثلا , خانواده ای که در آن متولد می شویم , اما همچنین به انواع سازمان های بسیار بزرگتر , مانند مدرسه , دانشکده یا موسسات کسب و کار نیز تعلق داریم .
گروه های و سازمان ها بیشتر زندگی ما را تحت سلطه خود دارند , و نظام های اقتداری که ایجاد می کنند رفتار ما را پیوسته تحت تاثیر قرار داده و مقید می سازند .
اما مثالی از آنتونی گیدنز می آوریم که به نکته قابل توجهی اذعان داشته است :
در ژاپن , گروهی از مردم زندگی می کنند که از نظر فیزیکی فرقی با سایر ژاپنی ها ندارند . آنها صدها سال در این کشور زندگی کرده اند و به همان مذهب سایر مردم تعلق دارند , اما اکثریت مردم ژاپن به دیده دشمنی یا حقارت به آنها می نگرند . منشا این وضعیت به دوران فئودالی بر می گردد , زمانی که جنگهای میآن فرمانروایان محلی منجر به رانده شدن بسیاری از مردم از زمینهایشان گردید . آنها مطرود و آواره شدند و اتا و بعدا بوراکومین نام گرفتند . هر دو نام هنوز به کار برده می شوند , و اتا اهانت آمیزتر است .
این مطرودین مجبور شدند مشاغل پستی را که دیگران از آن نفرت داشتند بپذیرند . در اعتقادات مذهبی محلی , بسیاری از این مشاغل ناپاک تلقی می شدند , عقیده ای که بعد ها افرادی را هم که این کارها را انجام می دادند در برگرفت . آنها در سکونتگاه های ویژه زندگی می کردند , از تغییر شغل ممنوع گردیده بودند و مجبور بودند فقط در میان خودشان ازدواج کنند . با نوسازی ژاپن , که در نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز گردید , اتاها رسما با دیگران برابر شدند . فرمانی از سوی امپراتور ژاپن اعلام کرد که آنها شهروند کامل بوده و اجازه دارند هر شغلی را که مایل باشند دنبال کنند . اصطلاح اتا از اظهارات رسمی ناپدید گردید. اما این اصطلاح به عنوان لقب همچنان به کار می رفت و اعمال تبعیض در عمل چندان تغییری نکرد . بوراکومینها همچنان در محلات فقیر و مجزا متمرکز گردیده بودند و فقط مشاغل عموما ناخوشایند و کم در آمد را انجام می دادند . اکثریت مردم ژاپن وصلت با این گروه را مایه ننگ خانواده می دانستند .
● تبعیض چیست ؟
اگر تعصب را یک اعتقاد درونی شده و محکم که غیر قابل انعطاف است بدانیم , تبعیض به رفتار واقعی آن تعصب علیه گروه غریبه انجام می شود .
ولیکن در مثال قوم ژاپنی , متوجه یک مفهوم دیگر می شویم و آن روند تبدیل آن قوم به اقلیت های اجتماعی می باشد .
و می توان گفت تنها دفاعی که توانستند در برابر تبعیض اکثریت کنند , وحدت میان خویش بود . وحدتی که در اقلیت ها صورت گیرد به زودی به گروه های متخاصم با گروهی که رفتاری تبعیض آمیز داشتند , شکل می گیرد .
ویژگی های یک اقلیت در کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز به شرح زیر می باشد :
۱) اعضای این گروه ها از آن روی که توسط دیگران مورد تبعیض واقع می گردند , در وضع نامساعدی قرار دارند . تبعیض هنگامی وجود دارد که حقوق و فرصتهایی که یک دسته از مردم از آن بهره مندند به گروه دیگری داده نمی شود . برای مثال , مالکی ممکن است از اجاره دادن اتاق به فردی به علت این که متعلق به اقلیت قومی هند غربی است خودداری کند .
۲) حس همبستگی گروهی , یعنی احساس تعلق به همدیگر دارند .
۳) تا اندازه ای از نظر فیزیکی و اجتماعی از اجتماع بزرگتر جدا هستند .
با کمال تاسف این حرکت کمدی تراژدی منجر به از بین رفتن وحدت در سطح کل می باشد .
آنگاه که این اقلیت به گروه مبدل می شود عملا به گروه متخاصم هویت بخشیده و وحدتی در آنها نیز ایجاد می کند .
روند ایجاد تعصب در کودکان اقلیت مرا به یاد این بیت از سعدی می اندازد :
مکن جور بر خردکان ای پسر
که یک روزت افتد بزرگی به سر
کودکی که شاهد تحقیر خانواده خویش و بعدها گروه خویش است , چه احساسی نسبت به گروه تبعیض کننده خواهد داشت ؟!!! (روند تعصب گرایی به شکل خودکار در کودک و نسل های بعد ایجاد می شود (حتی گاه به شکلی افراطی))
سعدی در بوستان به سخن زیبا می آفریند :
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خوال
به بالا صنوبر , به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می تافت نور
فرا رفف و گفت : ای عجب , این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده ست و زشت و تباه ؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بد اندیش نیک
ابیات سعدی از ورای دنیای شاعرانه خویش بر طبیعت عامرانه امروزی نیز واقف بوده !!, دنیایی که به فاصله و افتراق بیش از پیش معنا داده است ؛ معنایی انسانی که نه مبنای جامعه انسانی بل مبنای سودجویی آن رهبرانی است که با تحت تاثیر قرار دادن مردم حتی در جایگاه خود میان قوم ها جهت گیری سو نسبت به گروه های دیگر می گیرند .
گروه هایی که قربانی یک انتخاب هستند , آری
دشمن گزینی
این اخلاق رنسانسی در تاریخ بشری همواره تکرار می شود !!!!! رنسانسی که مبنای انسان دوستی آن تنها محدود به گروه خود و ... منقسم می شود . تقسیمی که به انسان معنا و منزلت نمی دهد جز در گروه و قومی خاص!!
منابع
۱. اساطیر یونان؛ راجر لنسلین گرین
۲. تاریخ تمدن (یونان)؛ ویل دورانت
۳. تحلیل اجتماعی نام گذاری ؛ احمد رجب زاده
۴. جامعه شناسی ؛ آنتونی گیدنز
۵. زمینه روانشناسی ؛ هیلگارد و اتکینسون
۶. فلسفه اجتماعی ابن خلدون ؛ دکتر طه حسین
۷. مقدمه ابن خلدون تالیف عبدالرحمن بن خلدون
ترجمه محمد پروین گنابادی