پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

علی (ع) و فلسفه الهی


علی (ع) و فلسفه الهی
فلسفه یعنی شناخت چیزی كه «هست»، و تمیز آن از «نیستی». جهان‏شناسی عقلی را گویند فلسفه.
● علی و فلسفه الهی نظری
اگر فلسفه را این چنین تفسیر كرده‏اند كه «صیرورهٔ الإنسان عالما عقلیّا مضاهیا للعالم العینی»، پس علی (ع) یك فیلسوف الهی است، زیرا هم در باره مبدأ جهان سخن گفته، و هم پایان جهان را مورد نظر و تشریح قرار داده است. آن چنان عالمانه در این باره سخن می‏گوید كه احدی در جهان فلسفه این گونه سخن نگفته است. دانش عمیق و الهی علی (ع) در باره مبدأ و معاد و هستی و نیستی جهان طبیعت، آن چنان گسترده است كه از او فیلسوفی به تمام معنی، بصیر ساخته است. او خود پیرامون علم خویش بر مبدأ جهان هستی می‏فرماید: «ما كنت أعبد ربّا لم أره» من نه تنها خدا را می‏شناسم، بلكه معبود خویش را با چشم جانم «می‏بینم» و هرگز خدای نادیده را نپرستیده‏ام.
و در باره حقیقت عالم و پایان جهان چنین می‏گوید: «لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا» كه مردم همه در خواب غفلت‏اند و چون‏مرگشان فرا رسد بیدار میشوند (النّاس نیام و إذا ماتوا انتبهوا) اگر پرده‏های وجودی عالم طبیعت را نیز بكناری زده شود، ذرّه‏ای بر یقین علی (ع) نسبت بحقیقت هستی و كنه فلسفه آفرینش افزوده نمی‏شود، چرا كه برای او غطائی و حجابی وجود ندارد.
در باره وحی و نبوت و رسالت نیز، دانش این فیلسوف الهی در بالاترین سطح ممكن است كه فرمود: «أشمّ ریح الوحی و أری نور النّبوهٔ» : من بوی وحی را استشمام میكنم و این نور را می‏بینم.
بنا بر این، امیر المؤمنین حكیمی است در «خداشناسی»، شاهد. فیلسوفی است در «معادشناسی» شاهد، و متألهی است در «وحی شناسی» شاهد. و خود حضرتش این سه شهود را چنین تعبیر كرد كه: «سلونی قبل ان تفقدونی. فلأنا بطرق السّماء أعلم منّی بطرق الارض» و براستی، حقّ همانست كه فلسفه اسلامی را از چنین حكیمی كه جهان غیب را بهتر از گیتی شهادت می‏شناسد، بگیریم.
● اصل علیّت در تفكّر علوی
از جمله اساسی‏ترین پایه‏های فلسفه اسلامی «اصل علیّت» است كه در واقع مادر تمامی قوانین و تفكّرات بشری است. در نهج البلاغه خطبه‏ای است كه سید رضی (رضوان اللّه علیه)، به بلندای محتوای آن اقرار كرده، و می‏گوید مضمون این خطبه در دیگر خطبه‏ها نیست. این خطبه كه از عمیقترین مسائل فلسفه الهی مشحون است، با حمد خداوند آغاز می‏گردد و سپس چنین ادامه می‏دهد: «كلّ معروف بنفسه مصنوع و كلّ قائم فی سواه معلول». هر آنچه كه قابل شناخت است و می‏توان آنرا با علم حصولی حكیم، و با علم شهودی عارف یافت، او دیگر «صانع» نمی‏تواند باشد، بلكه یك «مصنوع» است. هر چه كه به دانش قابل دسترسی است (خواه از روزنه برهان، خواه از دریچه عرفان)، او «مصنوع» است نه‏«صانع». زیرا صانعی كه خود «فكر» و «متفكّر» و «تفكّر» را آفرید، و به تعبیر ظریف عارف شبستر: بنام آنكه جان را فكرت آموخت
آن خدا «محاط» علم هیچ حكیمی نمی‏شود و اگر شهود عارف است، شاهد و شهود را «او» ساخته است، و هرگز سازنده شاهد، مشهود او نخواهد شد (كلّ معروف بنفسه مصنوع) فلذا خدا را نه با دانش بلكه با آیاتش باید شناخت كه «یحذّركم اللّه نفسه». «و كلّ قائم فی سواه معلول»: هر چیز كه به «غیر» تكیه كند «علتی» دارد، خواه این چیز «صورتی» باشد كه در «مادّه» است، خواه «عرضی» باشد كه بر موضوع است، و یا نفسی باشد كه با بدن است. هر چه كه بغیر خود متكّی باشد علّتی دارد. حال چنانچه این شی‏ء،
مادی و وابسته و آغشته به ماده باشد، هم علّت «قابلی» دارد و هم علّت «فاعلی». و چنانچه این چیز یك امر «مجرد» بود، یعنی مادّه و موضوع و متعلق نداشت، اما به مبدأ فاعلی تكیه كرد، (یعنی «قیام صدوری» داشت نه «قیام حلولی») آنهم بشرح ایضا، معلول است: «كل قائم فی سواه معلول».
این اصل علّیت (كه در بیان فوق از نهج البلاغه مذكور شد)، نظام هستی را نظام «علّی و معلولی» میداند. لذا هم «تصادف» مورد قبول «بخت و اتفاقیها» را نفی میكند، هم شبهه «تداعی» مورد قبول بعضی از علمای غرب را، و هم «جری العادهٔ» اشاعره را ابطال میكند. چه، علّیت با هیچیك از این سه مشرب سازگار نیست. بنا بر این هر موجودی كه هستیش عین ذات او نیست «معلول» است، و آن موجودی كه به «غیر» خود، نه «قیام حلولی» دارد و نه «قیام صدوری» بلكه هستی محض است، آن موجود «علّت» است از برای تمامی معلولها: «فهو تعالی الكلّ، و الكلّ معالیله».
حضرت، این اصل كلّی «علّیت» را در خطبه دیگری نیز تبیین میكند، و نشان می‏دهد كه منكرین نظام علّی و ملحدان، نه حجّتی دارند و نه سخن مستدلی را گفته‏اند.
فرمود: «أنكر المقدّر و جحد المدبّر» بدا بحال كسی كه تدبیر كننده عالم را انكار كرد و مهندس جهان هستی را نپذیرفت. «زعموا أنّهم زرع بلا زارع» آیا فكر كردند كه انسان گیاه خودروئی است كه هیچ زارعی آنرا كشت نكرده است «هل یكون بناء من غیر بان و جنایهٔ من غیر جان» آیا نزد عقلا، هیچ بنائی بدون معمار بپا شده است و هیچ جنایتی بدون جانی واقع گردیده است. این سخن حضرت، تفسیری است از اصل كلّی علّیت.
و از امام صادق (ع) در «اصول كافی، كتاب الحجّهٔ» روایتی در تشریح این معنا آمده است كه فرمود: «ابی اللّه أن یجری الأشیاء إلّا بأسباب و جعل لكلّ سبب شرحا، و لكلّ شرح علم، و لكلّ علم باب، من عرفه عرفه، و من جهله جهله، و نحن هو».
بنا بر این نظام آفرینش و هستی، از دید این بزرگ حكیم متألّه یك نظام علّی است كه خدا «علّت» است و سایر اشیاء «معلول».
امّا خداوند، عالم را چگونه آفرید آیا كار خدا «تحریك مواد» است، یا «آفرینش ماده و حركت»
● كیفیت فاعلیت حق تعالی
اكنون كه معلوم شد در فلسفه الهی علی (ع)، جهان دارای نظامی علّی است كه خداوند علت است از برای «ما سواه»، آیا علّیتی كه علی (ع) طرح میكند علّیتی است مثلا بر محور «دیالكتیك» یا آنكه علّیتی است در مدار بلند «فلسفه الهی» نحوه فاعلیّت حق تعالی چگونه است آیا كار خدا همراه با «حركت» است یا حركت را به حریم كبریائیش راهی نیست... حضرت به این سئوالات با دقت و عمق بسیار پاسخ می‏دهند. (كه نه ذاتش حركت میكند و نه صفات ذاتیش كه عین ذات‏اند) در بسیاری از خطبه‏های نهج البلاغه عموما، و در همین خطبه مورد بحث (خطبه ۱۸۶) خصوصا، حضرت تشریح میكنند كه: خدا «فاعل لا بالحركهٔ»است. او فاعلی است كه فاعلیتش نه با حركت فكری قرین است و نه با حركت بدنی همراه است. فاعلیت او نه مانند فاعلیت انسان متفكر است كه توأم با حركت نفسی باشد، و نه چون سایر موجودات مادی است كه نیازی به ابزار و ادوات داشته باشد تا با حركت عضو و ابزار كار كند: «فاعل لا بمعنی الحركات و الآلهٔ» و نیز می‏فرماید: «لا یجری علیه السّكون و الحركهٔ» (ادامه همان خطبه ۲۲۸).
خداوند (جلّ شأنه) محكوم «قانون حركت» نیست. نه حركت دارد و نه سكون.
زیرا مخزن این هر دو «مادّه» است. و خدای خالق ماده، «ثابت» است: نه ساكن است و نه متحرّك. «و كیف یجری علیه ما هو أجرأه و یعود فیه ما هو أبدأه و یحدث فیه ما هو أحدثه» چگونه ممكن است قانونی كه خدا آفریده است بر خود خدا حكومت كند
● خداشناسی از دیدگاه علی (ع)
فلسفه علی (ع) فلسفه‏ایست الهی محض. و لذا دیالكتیك و دیگر اصول مادّی را به ساحت اندیشه این متألّه عظیم القدر، راهی نیست.
او در باره خدا، «ذاتی» را ثابت میكند كه با همان اثبات، همه «صفات ذاتیّه» را هم می‏توان تبیین كرد. می‏فرماید: گر چه به كنه خدا نمی‏توان رسید، زیرا متفكّر و فكر و تفكّر، همه و همه اموری هستند كه از انوار ذات اقدس «او» وجود یافته‏اند و فیض او بوده است كه در ایشان تنیده است، لكن معهذا این را بوضوح می‏توان دریافت كه: «لیس كمثله شی‏ء» پیرامون نحوه ارتباط خالق با خلق و چگونگی شناخت خالق توسط خلق می‏فرماید: «داخل فی الأشیاء لا بالممازجهٔ» او داخل هر شی‏ء است بی آنكه ممزوج با آن باشد. و كدام «متفكّر» است كه خود را بیرون از خدا ببیند و آن گاه در باره ذاتش «تفكّر» كند علی (ع) هر فرد متفكّر را بهمراه فكرش، و مقدمتین قیاسش، و پیوند دلیلی و نتیجه فكری‏اش، همه و همه را بكلی محصور در سیطره وجودی حق تعالی میداند.پس هیچ عقلی بكنه حق هرگز نتواند رسید. اگر چه معهذا بخوبی می‏تواند دریابد كه: لیس كمثله شی‏ء... آری این را بخوبی می‏توان فهمید، خواه با بلندای اندیشه یك حكیم، خواه با عمق شهود یك عارف. و اگر از این حد بگذریم، اندیشه هیچ متفكّری یارای دریافت حقیقت حضرت حق را ندارد. «لا یدركه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» (خطبه اول نهج البلاغه) هر چه حكیم بخواهد با فكر پرواز كند، به قله رفیع شناخت «او» نمی‏رسد، و هر چه عارف بكوشد كه در دریای شهود، غوّاصی كند، به ژرفای سترگش دست نمی‏یابد.
● علی (ع) و توحید الهی
در اولین خطبه نهج البلاغه می‏خوانیم چیزی كه با ازلیّت و نامحدود بودن خدا مغایر باشد، هرگز نمی‏تواند وصف خدا نماید.
«اوّل الدّین معرفته و كمال معرفته التّصدیق به و كمال التّصدیق به توحیده و كمال توحیده الإخلاص له و كمال الإخلاص له نفی الصّفات عنه» این حكیم الهی، بیان خویش را بگونه‏ای عمیق مطرح میكند كه بعدها شاگردی چون فارابی و شیخ اشراق از او قاعده «صرف الشی‏ء لا یتثنّی» را می‏فهمد و شاگرد دیگری چون صدر المتألهین از او «بسیط الحقیقه» را می‏فهمد و شاگرد دیگری چون استاد علامه طباطبائی (رضوان اللّه علیهم أجمعین) «اطلاق ذاتی» را دریافت میكند.
این دریای خروشان چگونه استدلال میكند می‏گوید: «كمال الإخلاص له نفی الصّفات عنه» كدام صفت را باید از خدا سلب كرد آن صفتی كه شهادت می‏دهد كه من غیر از موصوفم. و آن موصوف هم شهادت می‏دهد كه من غیر از صفت هستم. یعنی آن صفتی كه باید از خداوند سلب شود «وصف زائد» است.
كه هم زیادی زائد، شاهد است بر این كه من غیر از «مزید علیه»، هستم، و هم «مزید علیه» شهادت می‏دهد كه من غیر از «مزید» هستم: «لشهادهٔ كلّ صفهٔ أنّها غیر الموصوف و شهادهٔ كلّ موصوف أنّه غیر الصّفهٔ».
سپس حضرت در دنباله كلام تشریح میكنند كه چگونه نفی صفات از توكمال اخلاص در توحید است: «فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه، و من جزّاه فقد جهله، و من جهله فقد أشار إلیه، و من أشار إلیه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه...».
بنا بر این، چنانچه تسلسل و توالی فوق الذكر را تلخیص كنیم، در یك كلام اگر كسی خدا را به «وصف زائد» توصیف كرد، یعنی او را با غیر خودش مقرون نمود، در واقع او را محدود كرده است و آن موجود محدود، دیگر خدا نیست. خدا یعنی هستی محض. و هستی محض كرانی و كناری ندارد. چیزی كه كمال محض است، علم محض هم هست، و حیات صرف هم خواهد بود. هم كمالاتش نامحدود است و هم اتصافش بكمالات محدود به نحو «عینیّت» است نه «زیاده بر ذات».
● علی (ع) و فلسفه الهی عملی
آنچه تا بحال گفتیم گوشه‏هائی از فلسفه الهی در بخش نظری از علی (ع) بود. و اما فلسفه الهی در بخش عملی، عبارتست از سیره علی (ع) در دوره حیات مقدسش، كه خود فرمود: «ما للّه آیهٔ أكبر منّی».
مقام واقعی او این نیست كه بگوید این نعلین پاره، از خلافت بر شما پیش من عزیزتر است. وقتی سائلی مسئلت كرد، حضرت به نماینده‏اش فرمود: هزار واحد به این مستمند بده. نماینده‏اش عرض كرد: هزار مثقال طلا یا هزار مثقال نقره فرمود: «كلاهما عندی حجران» هم طلا پیش علی سنگ است و هم نقره.
یكی سنگ زرد است و دیگر سنگ سفید. اینها مقام واقعی علی نیست، تنها جزئی از عظمت‏های این بحر بیكران است. زیرا حتی بسیاری از شاگردان نازل حضرتش نیز به این قبیل مقامات معنوی نائل شده‏اند. و آنجا كه می‏گوید: «آه من قلّهٔ الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد» مقامش برتر از این‏هاست.
براستی این كدام سفر است كه راهش برای علی دور است این سفر به سوی خدارفتن است او كه همسفر رسول اللّه است. پس این كدام سفر است سیر الی اللّه را فرزندش علی ابن الحسین (ع) بما آموخت كه برای راه رونده‏اش سفر دوری نیست. «إنّ الرّاحل إلیك قریب المسافهٔ. و إنّك لا تحجب عن خلقك إلّا أن تحجبهم الأعمال دونك».
سیر الی اللّه برای سالكش دو گام بیش نیست:
دو خطوهٔ بیش نبود راه سالك
اگر چه دارد او چندین مهالك‏
یك ازهاء «هویّت» در گذشتن‏
دوم صحرای «هستی» در نوشتن‏
برای علی (ع) نه رفتن به سوی «او» دور است، و نه پیام محبوب را برای خلق آوردن دشوار است. برای علی نه قوس صعود سخت است و نه قوس نزول. زیرا این سفر الی اللّه است و علی در دریای بیكران این سفر مستغرق است.
اما تو ای مخاطب نهج البلاغه: خویش را تأویل كن نه زندگی را... این بیان حضرت در حقیقت زبان تعلیمی است برای مخاطب‏های نهج البلاغه، كه: ای انسان، بیدار باش توشه‏ات اندك و سفرت طولانی است... یك قدم در خویشتن نه، و ان دگر در كوی دوست.
«آه من قلّهٔ الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر (من اللّه الی اللّه...)» او پیك حق است كه حق را با دیده حق ببیند. او به این فكر است كه در اسماء الهی «بالحق» سیر كند. و الّا برای كسی كه به وادی دوست رسید و پیام را آورد، و همواره با دوست بود، راه سخت نیست. او خدا را حتی نه از بیم جهنم و نه به شوق بهشت بپرستد، بلكه چون او را شایسته پرستش یافته است، می‏پرستد و عبادت می‏كند. «بل وجدتك أهلا للعبادهٔ فعبدتك»
● رد شبهه ملحدین
مرحوم كلینی در كتاب مهم كافی نقل میكند وقتی كه علی (ع) عازم نبرد با معاویه بود، خطبه‏ای خواند كه با خدایش سخن گفت و سپس خلق را به قتال فی‏سبیل اللّه بسیج فرمود. در آغاز خطبه پس از حمد خدا می‏گوید: او خدائی است كه احد است و صمد «و لا من شی‏ء كان و لا من شی‏ء خلق ما كان...» (این خطبه مبسوط است و ما فقط به نكته‏ای از نكات آن توجّه داریم).
در این خطبه حضرتش به شكلی عمیق شبهه ملحدین را رد میكنند بگونه‏ای كه مرحوم كلینی پس از نقل این حدیث می‏نویسد: «و هذه الخطبهٔ من مشهورات خطبه (علیه السّلام) و هی كافیهٔ لمن طلب علم التوحید إذا تدبرها و فهم ما فیها... فلو اجتمع ألسنهٔ الجنّ و الإنس لیس فیها لسان نبیّ علی أن یبیّنوا التوحید بمثل ما اتی به بابی و امّی ما قدروا علیه». اگر همه جنّ و انس جمع شوند و در مجمع ایشان اهل وحی و پیامبری نباشد، توان تبیین فلسفه الهی را این چنین ندارند.
شبهه ملحدان این است كه می‏گویند: خداوند جهان را یا از «شی‏ء» (چیزی) آفرید و یا از «لا شی‏ء» (غیر چیز). امّا «لا شی‏ء»، «من» بر سر آن در نمی‏آید زیرا چیز نیست، پس خداوند جهان را از «شی‏ء» آفرید. پس ماده «ازلی» است. حضرت فرمود: نه خدا «از چیزی» (شی‏ء) است و نه كار خدا «من شی‏ء» است. خدا «چیزی» است نه این كه خدا «از چیزی» است. و خدا آفرید: نه «خلق من شی‏ء»، بلكه «خلق لا من شی‏ء».
بعدها مرحوم محقق داماد (صاحب قبسات) سخن مرحوم كلینی را در شرح اصول كافی چنین باز كرد: «من شی‏ء» با «من لا شی‏ء» نقیض یكدیگر نیستند كه اگر یكی نبود حتما باید دیگری باشد. حضرت فرمود: خدا جهان را «من شی‏ء» نیافرید كه لازمه‏اش ازلیّت مادّه باشد. و هم چنین از «لا شی‏ء» هم نیافرید كه «لا شی‏ء» بشود ماده. زیرا طبق قاعده عقلی، «نقیض كلّ شی‏ء رفعه»، نقیض «من شی‏ء»، «لا من شی‏ء» است نه «من لا شی‏ء».
● تذكار
در پایان سخن توجه را به یك نكته جلب میكنم: امیر المؤمنین در باره قرآن كریم می‏فرماید: خدا برای بندگانش در قرآن تجلّی كرد «یتجلّی سبحانه لهم فی كتابه و لكن لا یبصرون». اما باید گفت كه خود حضرت امیر (ع) هم «تجلی للنّاس‏فی كتابه. «یا أیّها النّاس سلوا نهج البلاغهٔ قبل ان تفقدوه...» تنها به مواعظش بسنده نكنیم. تنها به خطاباتش اكتفا نكنیم. تنها به مسایل اجتماعی و اخلاقیش كفایت نكنیم، كه همه اینها لازمست ولی كافی نیست. چون این سخنان در دیگر كتب هم هست.
آنچه كه زیر بنای اعتقادات ما است اثبات خدا و معاد و تبیین ضرورت وحی و رسالت با برهان عقلی است.
وقتی اعتقاد به این امور در انسان حاصل شد، انسان به وحی سر می‏سپرد. و به معانی تبیین شده‏اش دل می‏بندد. آن گاه در پیشگاه باری تعالی تثبیت شده و با برهان كرنش میكند.
همه این براهین را در كتاب قیّم نهج البلاغه می‏یابیم.
عبد اللّه جوادی آملی
منبع : بلاغ