دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

اگر صدرا فلسفه سیاسی می‌نوشت


اگر صدرا فلسفه سیاسی می‌نوشت
هر حکمتی، مسئله اخلاق، تدبیر منزل و سیاست کشور را به مثابه حکمت عملی، همراه خود دارد؛ زیرا جهان بینی بدون جهان سازی، تنها سلسله ای از مفاهیم تجریدی و خشک است. قهراً هر جهان بینی یا هر حکمت، برای خود حکمت عملی خاص، یعنی اخلاق، تدبیر و سیاست خاص خواهد داشت.
رهبران الهی به ما اجازه ایستایی، سکون و جمود نداده اند. اجتهاد به معنای یادگیری نیست، بلکه مراد این است که فرد در فلسفه و علوم، مجتهد شود. تحصیل علم تقلیدی بر هر فرد مکلفی، واجب است و تحصیل علم تحقیقی و اجتهادی برای افراد مستعد واجب است؛ یا به نحو عینی و یا به نحو کفایی.در این که چگونه باید مجتهد شد، ما سلسله ای از مواد، مبانی و منابع را در اختیار داریم و فیلسوف به مبانی حکمت متعالیه استناد می کند؛ همان مبانی که صدرالمتألهین آن را پروراند. مبانی حکمت متعالیه برگرفته از وحی الهی، کتاب ، سنت و عقل برهانی است. این راه اجتهاد است. آن روزی که حکمت متعالیه، سامان پذیرفت از بسیاری بحث های جزیی مانند مسائل تدبیر منزل، اخلاق و سیاست، سخنی در میان نبود، ولی می توان همه آنها را از مبانی حکمت متعالیه استنباط کرد و به آن مبانی نیز می توان از طریق منابع دست یافت. بنابراین نباید توقع داشته باشیم که حکمت متعالیه، مواد ما را تعیین کند. همان طور که نباید توقع داشته باشیم که مواد فقهی را در جواهر بیابیم.
حکمت متعالیه همانند سایر حکمت ها در شمار علوم انسانی است. در علوم انسانی، عنصر محوری، انسان است و مباحث انسان شناختی، انسان سازی، فرد و جامعه از جایگاه برجسته ای در آن علوم برخوردار است. از دیدگاه برخی، انسان شناسی در حد مفهوم «انسان حیوان ناطق است» می باشد. یعنی انسان موجود زنده ای است که حرف می زند و یکی از حیوانات است. هنگامی که همکاری به نزاع کشیده شد به قانون نیاز می شود و در نتیجه باید سیاستی جود داشته باشد و کسی عهده دار امور باشد. اما در حکمت متعالیه بحث آن است که انسان دارای روح و بدن است.
روح مجرد و ابدی است و انسان مهاجر و مسافر است و مرگ از پوست به درآمدن است و نه پوسیدن. مسافر به راهنما نیازمند است. انسان با مردن نمی پوسد، بلکه تازه از پوست به در می آید و بعد از مرگ، همه عقاید، اخلاق و اعمالش یکی پس از دیگری ظهور می کند. او قانونی می خواهد که مبدأ آفرین و هماهنگ با گذشته و آینده او باشد. بشر چون مهاجر و مسافر است باید با مبدأش رابطه داشته باشد و به ره توشه نیازمند است. او باید اهل عبادت، زهد و عرفان باشد و این امور دارای مراتب، مراحل و درجاتی است. این تشکیلات با وحی و نبوت سامان می یابد. این سیاست متعالیه است. حکمت متعالیه، سیاست متعالیه دارد؛ چون انسان متعالی می پروراند. اگر از حکیم متعالی سؤال کنید که الانسان ما هو او پاسخ می دهد که الانسان حیّ متألّه. بنابراین، سیاست از علوم انسانی است و تا انسان شناخته نشود سیاست همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند. بر این اساس شناخت متدانی، سیاست متدانی و شناخت متعالیه، سیاست متعالیه دارد. شناخت متدانی، انسان متدانی و شناخت متعالی، انسان متعالی دارد.
ما نه تنها نباید مواد را از مبانی بخواهیم، بلکه باید مبانی را به صورت جداگانه از منابع برگیریم. مبانی سرمایه است و باید سرمایه را تنها در راه سرمایه و نه به عنوان درآمد صرف کنیم. مبانی سرمایه علم است و نباید توقع داشته باشیم که مبانی، مشکل مواد ما را حل کند و آن را در این راه هزینه کنیم. چنین کاری نشان می دهد ما قدرت اجتهاد نداریم.
ما باید مبانی و مواد را تعیین کنیم و با بهره گیری از قدرت اجتهاد، از مبانی فروع را استخراج کنیم. این کار سیاست است. فلسفه سیاسی در مقایسه با حکمت متعالیه جزو علوم اعتباری و زیرمجموعه آن جهان بینی است. ما با آن جهان بینی مطلق که حکمت نظری و فلسفه مطلق است نمی توانیم مواد سیاسی را انتزاع کنیم؛ زیرا اولاً فلسفه سیاسی یک فلسفه مضاف است و ثانیاً خود سیاست فرعی از فروع حکمت عملی است. از فلسفه مطلق نه می توانیم فلسفه مضاف برداشت کنیم و نه آن مواد سیاسی را. هرگز نباید در باب سیاست و فلسفه سیاست، که فلسفه ای مضاف است، از حکمت متعالیه پاسخ بگیریم. شما اگر نه جلد اسفار را به طور دقیق ورق بزنید هرگز جوابی نخواهید یافت. چون مقیاس سنجش آن در حد سلسله جبال است و نه امور جزیی. خلاصه این که ما به دو دلیل نمی توانیم برای تأمین خواسته هایمان به طور مستقیم به سراغ حکمت متعالیه برویم: ۱) حکمت متعالیه فلسفه ای مطلق و فلسفه سیاسی فلسفه ای مضاف است و هیچ فلسفه مطلقی، جز در ارائه مبانی، پاسخگوی نیاز فلسفه های مضاف نیست؛ ۲) از میزان عمیق و وسیع حکمت متعالیه نباید توقع داشت که مواد جزیی سیاست را تبیین کند، بلکه باید از این ذخیره اساسی، مبانی را استخراج کنیم. در آن صورت می توانیم با آن مبانی، مواد سیاست و امثال آن را بفهمیم.
روش ما روش منطقی می باشد. منطق ارسطویی که بار حکمت مشاء و تا حدودی حکمت اشراق را بر دوش می کشد نمی تواند بار سنگین حکمت متعالیه و سلسله ای از مطالب اساسی که در آن مطرح است را بر دوش گیرد. حمل بار حکمت متعالیه به یک منطق متعالی نیاز دارد که در آن به غیر از انواع چهارگانه حمل اولی، حمل شایع، حمل هوهو و حمل ذوهو، حمل حقیقت و رقیقت نیز مطرح باشد. بنابراین به منطق و روش دیگری غیر از منطق معمولی نیاز است که بتواند بار حکمت متعالیه را بردارد و سیاست متعالیه را حل کند. حکمت متعالیه انسانی تربیت می کند که خلیفة الله باشد. انسان خلیفة الکریم است؛ و خلیفة الکریم، کریم است؛ پس انسان کریم است. کرامت انسان مستند به خلافت او است و خلافت او در این است که سخن مستخلف عنه را بگوید. کسی که مردم سالاری را بدون اضافه کردن دینی به کار برد، هوش و خرد و عقل و رأی مردم را اصل قرار داده است. به تعبیر صدرالمتألهین، انسان خلیفة الله است در دنیا و آخرت.
نه برای آباد کردن دنیا، بلکه او بهشت را هم باید آباد کند. آدم باید بهشت را هم بسازد.این که گفته شده حکمت یا نظری است یا عملی، خود از مسائل حکمت نظری است. چون الموجود اما حقیقی و اما اعتباری، والعلم بالموجود الحقیقی حکمه نظری و العلم بالموجودِ الاعتباری حکمه عملی. حکمت معرفت است و تفسیر این معرفت گاهی به لحاظ شهود و حصول و گاهی به لحاظ معلوم می باشد؛ زیرا موجود و معلوم گاهی حقیقی و گاهی اعتباری است. پس الحکمه اما حقیقیه و اما اعتباریه، و اما نظریه و اما عملیه؛ ثم الحکمه النظریه، اما منطقیه و اما طبیعیه و اما ریاضیه و اما الهیه؛ (یعنی طبیعیات، الهیات و ریاضیات جزو حکمت نظری است) ثم الحکمه العملیه، تهذیب النفس یا تدبیر منزل و یا سیاست مدن است. مجموع این موارد، نقشه حکمت متعالیه است. البته میداندار و مهماندار این سفره، حکمت نظری است. پهن کردن سفره معرفت نشان می دهد که اصل معرفت ممکن است. یعنی این که انسان چیزی بفهمد ممکن است، نه محال. پس از پهن شدن سفره معرفت، اولین غذایی که در آن قرار می گیرد اصول اولیه است. دومین ظرفی که بر سر سفره گذاشته می شود اصول بدیهی است که بعد از اصول اولیه است. و در مرحله بعد رشته ها تقسیم می شود به حکمت نظری؛ یعنی منطقیات، طبیعیات، ریاضیات و الهیات.
اگر گفته می شود که هرگز نمی توان باید را از بود انتزاع کرد سخنی حق است؛ زیرا بایدها را از بایدها و بودها را از بودها می توان گرفت و بلکه بایدها را از بایدها و بودها را از بودها می توان گرفت. حرف های ارزشی با حکمت عملی تناسب دارد. بنابراین بودها را از بود و هست ها را از هست باید بگیریم. از آنجا که حکمت عملی تابع حکمت نظری است و حکمت نظری اصل و سایه افکن می باشد بنابراین اگر قیاسی داشته باشیم که یک مقدمه آن «بود» و مقدمه دیگرش «باید» باشد، از ترکیب آن دو نتیجه ای به دست می آید که تابع اخس مقدمتین است. بر این اساس نتیجه، «باید» است. چون «بود» اصل است و «باید» فرع، می باشد، نتیجه تابع اخس مقدمتین می باشد. ما اگر بخواهیم از ضمیمه حکمت نظری و حکمت عملی در مباحث سیاسی استفاده کنیم، حتماً لازم است که از آن مبانی یک مقدمه و از این مبانی نیز یک مقدمه قرار دهیم. در این صورت نتیجه، سیاست خواهد بود؛ نتیجه ای که تابع اخس مقدمتین است.
اگر انسان شناسی به گونه ای باشد که انسان بداند از راه دوری آمده و به راه دور می رود و نه از گذشته اش خبر دارد و نه از آینده اش با خبر است و نه از ساختار درونی اش آگاه است یقیناً به راهنما نیازمند می باشد. صدرالمتألهین در باب ضرورت راهنما مطالبی بیان کرده است.
از این رو میان مردم سالاری و مردم سالاری دینی تفاوت است. در مردم سالاری، مشروعیت و مقبولیت، تملیک و تملّک، و مملّک و مالک بودن آن عین هم است و هیچ تعددی ندارد. دلیل عین هم بودن مشروعیت و مقبولیت این است که بر اساس دموکراسی عادی و مادی، بشر خود را بر اساس اندیشه اش اداره می کند. مشروعیت او به اندیشه خود او است. خود او این گونه اندیشیده و خودش هم اندیشه اش را قبول دارد. مشروعیت او عین مقبولیت او است. در مقابل اگر کسی این گونه نیندیشد و معتقد باشد که مالک خود نیست و خداوند جهان را آفریده است و او شارع است در این صورت مشروعیت به ماجاءبه النبی و مقبولیت به ایمان مردم برمی گردد. بنابراین اگر مردم سالاری، قید دینی نداشته باشد؛ یعنی یکی از انواع حکومت ها باشد در این صورت معدن نفت و گاز و اینها مال اینها است.
اما بنابر مشروعیت و مردم سالاری دینی از دیدگاه اسلام اموال بر سه قسم است:
۱) اموال بخش خصوصی
۲) اموال عمومی یا اموال ملی
۳) اموالی که نه جزء بخش خصوصی و نه مال مردم است بلکه از آن مکتب، حکومت، دین، رسالت و نبوت می باشد و آن عبارت از انفال و فیءها مانند معادن نفت وگاز، دریاها، جنگل ها، صحراها و.‎/‎/ اینجا مسأله ولایت فقیه و حکومت دینی مطرح می شود. در نتیجه مردم سالاری با مردم سالاری دینی متفاوت است.
صدرا در مبدأ و معاد می گوید علما وسایط بین انبیا و مردم هستند و در شواهد الربوبیه می گوید مجتهدان این سمت را برعهده دارند. از تلفیق این دو فرمایش برمی آید که حتی در عصر حضور هم علما واسطه هستند. در این صورت به تعبیر صدرالمتألهین اختلاف مجتهدان با یکدیگر شبیه اختلاف شرایع و مناهج انبیا می باشد. با این تفاوت که انبیا معصوم می باشند و عصمت مطرح است و در مجتهدان سخن از عدالت است. از همین رو است که حکمت متعالیه یک ولایت فقیه متعالیه ترسیم کرده است. صدرالمتألهین برای فقیهی که فیلسوف نباشد ولایت قائل نیست، بلکه ولایت را برای فقیهی می داند که جامعه فقهین، فقه اکبر و فقه اصغر، باشد؛ مانند امام خمینی رضوان الله علیه. بنابراین فرق ولایت فقیه حکمت متعالیه با ولایت فقیه سایر حکمت ها در این است که در حکمت متعالیه جامع بین الفقهین است ولی در حکمت های دیگر فقیه به همین صورت تک بعدی نیز می تواند در جایگاه ولی قرار گیرد. باید عنایت ویژه ای مبذول کرد و نباید حکمت متعالیه را صرفاً یک نام گذاری دانست.
از نگاه صدرالمتألهین همان طور که انسان دارای بعد حیوانی و بعد عقلانی است، جامعه نیز این گونه است. بعضی جامعه ها واقعاً در حیوانیت به سر می برند و برخی از جوامع انسانی اند. از دیدگاه صدرالمتألهین، سیاست متعالیه اختصاص به جوامعی دارد که واقعاً انسانی اند اما ایشان برای جوامعی که حیوانی اند به این صورت قائل به سیاست نیست. صدرالمتألهین در بحث رهبری بیشترین اهمیت را برای تنظیم حقایق و نیازهای سیاسی قائل است و می فرماید آن موضوعاتی که مربوط به جان مردم، عقاید و مسائل فرهنگی آنها است در اولویت می باشد. پس از آن، مسائل بهداشتی، تغذیه و اقتصاد که مربوط به تأمین بدن مردم است، در جایگاه دوم قرار می گیرد. موضوعاتی که مربوط به مسائل رفاهی و اموال مردم می باشد نیز در مرتبه سوم جای می گیرد. بنابراین مصوبات مجلس، دستگاه ها و وزارت خانه ها و نیز برنامه ریزی بودجه باید به گونه ای تنظیم شود که در مرحله اول، بخش فرهنگی؛ در مرحله دوم، بخش بهداشت و درمان؛ و در مرحله سوم، بخش توسعه اقتصادی مورد توجه قرار گیرد و بر این اساس کشور اداره شود. درباره این که چرا حکما در این خصوص چیزی ننوشته اند باید گفت اولاً موارد مذکور جزء حکمت های عملی است و ثانیاً عالمان بزرگوار در این باره مطالب بسیاری به رشته تحریر درآورده و ما را بی نیاز کرده اند.
آیت الله جوادی آملی‎
منبع : روزنامه ایران