پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سایه گلیسم بر سیاست خارجی فرانسه


سایه گلیسم بر سیاست خارجی فرانسه
این جمله سارکوزی که برای «تسخیر دوباره قلب آمریکا» به این کشور سفر کرده، حاکی از یک تغییر نگرش مهم در سیاست خارجی فرانسه است که توجه تمامی رسانه‌ها را به خود جلب می‌نماید. امروز در فرانسه او را به طعنه «سارکو آمریکایی» می‌خوانند. گرچه اظهارات یک رئیس‌جمهور به تنهایی نمی‌تواند گواهی بر تحول ریشه‌ای در سیاست خارجی یک کشور باشد، اما مساله اینجا است که چرا نزدیکی سارکوزی به آمریکا تا بدین حد مهم جلوه می‌کند؟ رابطه میان فرانسه و آمریکا چه فراز و نشیبی را طی نموده و این رابطه توسط چه عواملی در طول تاریخ شکل یافته است؟
پیوندها میان فرانسه و آمریکا از دوره جنگ جهانی دوم هنگامی اهمیت یافت که نیروهای متفقین در اوت ۱۹۴۴ فرانسه را از چنگال آلمان رهایی بخشیدند و جمهوری چهارم فرانسه به رهبری دوگل شکل گرفت. دوگل در ۱۹۴۶ از قدرت کناره جست اما پس از خرابکاری دولت سوسیالیست، او با الغای جمهوری چهارم و بنای جمهوری پنجم که مبتنی بر قدرت بالای رئیس‌جمهور بود، به صحنه بازگشت و مأموریت یافت تا مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ و مشکل استقلال مستعمرات را در فرانسه حل نماید. مجال آن نیست که به توفیقات دوگل اشاره گردد. اما کسب استقلال دوباره فرانسه پس از جنگ جهانی دوم که بیانگر برتری ایده‌های دوگل در اختلاف نظر با دولت ویشی بود و حل مشکلات فرانسویان بویژه مساله الجزایر در جمهوری پنجم، از شارل دوگل یک شخصیت کاریزماتیک ساخت. این کاریزما که بر حمایت مردمی مبتنی بر نوعی پوپولیسم تکیه زده بود، رئیس‌جمهور را به اصلی‌ترین عنصر تأثیرگذار در سیاست خارجی فرانسه مبدل ساخت و ایده‌های او تا به امروز نیز بر سیاست و روابط خارجی این کشور سایه افکنده است.
● دوگل و ریشه‌های سیاست خارجی فرانسه
سیاست خارجی دوگل، نماد استقلال‌طلبی و بلندپروازی‌های فرانسه است. ایده دوگل بر این امر استوار بود که فرانسه به هیچ عنوان نباید برای نجات خود به یک قدرت خارجی متکی باشد. فرانسه کشوری است که با جنگ زاده شده است. جنگ‌های یکصدساله از ۱۳۳۷ تا ۱۴۸۵ میلادی به کسب یک هویت مستقل فرانسوی و تشکیل این کشور پس از قرارداد وستفالی در ۱۶۴۸ منجر شد. فرانسه به دلیل موقعیت ژئوپلتیک خود چهارراه اروپا به حساب می‌آید و به همین علت بارها مورد تهاجم همسایگان خود قرار گرفته است. این تجربه تاریخی مفهوم استقلال در فرانسه را به نماد هویت ملی بدل نموده است. امری که شاید در بریتانیا، آلمان و یا ایالات متحده کمتر به آن اهمیت داده شود. این موقعیت خاص ژئوپلتیک به نوعی ذهنیت استقلال‌طلبانه فرانسوی که در سیاست خارجی این کشور تا به امروز نیز نمود پیدا می‌کند، شکل داده است و از سوی دیگر این امکان را برای فرانسه فراهم کرده که در ابعاد منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای به جبران گذشته پرداخته و در عرصه سیاست خارجی بلندپروازی کند. ناپلئون نمونه عینی این بلندپروازی در تاریخ فرانسه است.
دوگل در واقع اولین فرد در فرانسه مدرن است که به مزایا و مضرات اهمیت ژئوپلتیک کشورش که در قلب اروپا قرار داشت، پی می‌برد. ایالات متحده و بریتانیا انتظار داشتند که با مشارکت دادن فرانسه در تدوین و تأسیس حقوق و نهادهای بین‌المللی که نظم نوین پس از جنگ را پایه‌ریزی می‌کرد، این کشور را در کنار خود داشته باشند. با این وجود دوگل تجربه اشغال فرانسه توسط آلمان‌ها و سیاست‌های محافظه‌کارانه دولت ویشی را در ذهن داشت. این درحالی بود که برخی شواهد حاکی از آن هستند که آمریکایی‌ها در دهه ۱۹۴۰، درصدد حذف شخص دوگل به عنوان رئیس حکومت در تبعید فرانسه بودند.
● شکل‌دهی به سیاست خارجی
دوگل با آغاز جمهوری پنجم درصدد کسب استقلال کامل فرانسه برآمد. برخلاف آلمان شکست خورده که حضور نظامی آمریکا را در خاک خود پذیرفت، دوگل حتی به یک سرباز آمریکایی اجازه نداد که در خاک فرانسه حضور داشته باشد. این در حالی بود که بدون کمک ایالات متحده، دوگل نمی‌توانست کشورش را از چنگ نازی‌ها و دولت ویشی رهایی بخشد. وی در اولین اقدام پس از تشکیل جمهوری پنجم پیامی را به آیزنهاور در سپتامبر ۱۹۵۸ فرستاد که در آن خواهان رهبری سه‌گانه جهان آزاد پس از جنگ با مشارکت ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه شده بود. وی تشکیل این محور سه‌گانه را برای اداره امور سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و تصمیم‌گیری در مورد سیاست‌های هسته‌ای در جهان دوقطبی آن روز لازم می‌شمرد. اما پیشنهاد دوگل اغراق‌آمیز و بلندپروازانه بود. فرانسه در آن زمان نه تنها دارای سلاح اتمی نبود، بلکه در زمینه تسلیحات متعارف حتی کمتر از آلمان در ناتو مشارکت داشت. آیزنهاور به پیشنهاد دوگل وقعی ننهاد. آمریکا به فرانسه به عنوان کشوری که تنها با کمک این کشور توانسته بود استقلال خود را حفظ کند، به دیده یک قدرت متوسط می‌نگریست. در نتیجه این بی‌توجهی، دوگل درصدد احیای آوازه فرانسه در اروپا و جهان از طریق توسعه اقتصادی فرانسه در کنار یک سیاست خارجی مستقل برآمد. بر همین اساس «سیاست باشکوه» فرانسه آغاز می‌شود.
● سیاست باشکوه
دوگل تفسیر جدیدی را از جهان دوقطبی آن روز مطرح می‌سازد. وی با توجه به ساختار توزیع قدرت در نظام بین‌المللی، اذعان می‌کند که منافع فرانسه در یک جهان چندقطبی بیش از یک جهان دوقطبی قابل تأمین است. با اوج‌گیری رقابت تسلیحاتی میان دو ابرقدرت جنگ سرد، عدم اعتماد بیشتری نسبت به آمریکا در دوگل ایجاد می‌شود. قانون اساسی جمهوری پنجم اختیارات زیادی به دوگل برای هدایت سیاست خارجی فرانسه داده است. بنابراین دیدگاه او درباره جهان می‌تواند به سیاست خارجی کشورش شکل دهد. دکترین پاسخ انعطاف‌پذیر که از سوی کندی و مک نامارا در دهه ۱۹۶۰ مطرح شد، اذعان می‌داشت که در صورت تعرض شوروی، آمریکا فورا دست به حمله اتمی علیه شوروی نخواهد زد و در ابتدا با استفاده از نیروهای متعارف وارد عمل خواهد شد تا بتواند باب مذاکره با شوروی را باز نگاه دارد و خطر وقوع یک جنگ اتمی را دور سازد. دوگل دو برداشت مکمل را از این دکترین داشت: ۱- چتر حمایت اتمی آمریکا از اروپا در صورت تعرض شوروی به اروپا عمل نخواهد کرد. ۲- آمریکا درصدد تقویت حضور نیروهای نظامی متعارف خود در اروپا برخواهد آمد. نتیجه آنکه در صورت حمله شوروی به اروپا، آمریکا کار زیادی از پیش نخواهد برد. فرانسه که پیش از آن در ۱۹۶۰ اولین آزمایش اتمی خود را انجام داده بود، به تقویت توان هسته‌ای خود روی آورد و در ۱۹۶۶ از شاخه نظامی ناتو خارج شد.
از سوی دیگر دوگل اروپا را بهترین عرصه برای بلندپروازی‌های فرانسه می‌یابد و به همین علت برای تشکیل جامعه زغال و فولاد اروپا و بازار مشترک اروپا با همکاری آلمان همت می‌گمارد. البته دوگل بیش از آنکه خواستار وحدت اروپا باشد، درصدد تسلط فرانسه بر اروپا بود. در اینجا فرانسه سه بار پیاپی تقاضای عضویت بریتانیا در بازار مشترک اروپا را وتو می‌کند. دوگل بریتانیا را «اسب تروای آمریکا در اروپا» می‌خواند. فرانسه در راستای ایده استقلال در سیاست خارجی خود، در ۱۹۶۴ چین کمونیست را به رسمیت می‌شناسد و به گفت‌وگو با کشورهای جهان سوم می‌پردازد. جنگ سوئز و انتقاد فرانسه از تهاجم آمریکا به ویتنام نمونه‌های دیگری از تقابل دو کشور در عرصه سیاست خارجی در دوره دوگل بوده است.
● وارثان دوگل
دوگل در ۱۹۶۹ از قدرت کناره گرفت و ژرژ پمپیدو جانشین او در دوره‌ای کار خود را آغاز کرد که رابطه دو ابرقدرت رو به بهبود می‌رفت. پمپیدو سوءظن دوگل نسبت به آمریکا را نداشت و بیشتر بر وحدت اروپا تأکید داشت. در عین حال دارای روابط خوبی با دولت وقت بریتانیا بود. سیاست مسالمت‌جویانه پمپیدو در برابر ایالات متحده در دوره ژیسکاردستن نیز ادامه یافت با این تفاوت که سیاست خارجی فرانسه به دلیل بحران‌های اقتصادی ناشی از جنگ دلار و افزایش قیمت نفت، عمل‌گرایانه‌تر شد. با این وجود پمپیدو و ژیسکاردستن هر دو از یاران حزبی دوگل بودند و تغییراتی بنیادین در سیاست خارجی فرانسه پس از دوگل صورت ندادند. سایه دوگل بر سیاست خارجی فرانسه چنان سنگین بوده و هست که حتی فرانسوا میتران که سوسیالیست بود، در سیاست خارجی از دوگل متأثر بود. میتران بیش از هر رئیس‌جمهور دیگری بر استقلال فرانسه از آمریکا در سیاست خارجی و بازدارنگی هسته‌ای مستقل این کشور تأکید می‌ورزید. ژاک شیراک خود را یک «نئوگلیست» می‌خواند و در بحران عراق به روشنی اصول سیاست خارجی دوگل را متبلور ساخت. به همین علت است که حضور نیکلا سارکوزی در ایالات متحده به عنوان بازیگر اصلی سیاست خارجی فرانسه بسیار مهم جلوه می‌کند. با این وجود نباید این گونه تصور کرد که شاهد تحولات اساسی در سیاست خارجی فرانسه خواهیم بود. چرا که گلیسم در سیاست خارجی فرانسه گرچه هزینه‌هایی را برای این کشور دربر داشته است، اما بر شرایط خاص ژئوپلتیک و تاریخ و فرهنگ این کشور مبتنی بوده است. حیات ایده‌های دوگل در سیاست خارجی به مدت بیش از پنج دهه گواهی‌دهنده این امر است.
امیرحسین اصطباری
منبع : شهروند امروز